کارکرد مکان و روایت در «شبیه خوانی» اثر آزیتا قهرمان
نگاهی به مجموعه شعر «شبیه خوانی»- آزیتا قهرمان- چاپ یکم پاییز ۱۳۹۱ نشر آرست
جدیدترین مجموعه شعر منتشر شده از آزیتا قهرمان شعرهایی تامل برانگیز دارد که میتوان بارها خواند و در موردشان اندیشید. این مجموعه به ۹ بخش فرعی تقسیم شده به نامهای « کتاب نامادری»، «کتاب یحیا»، « کتاب شبیه خوانی »، «کتاب سکوت»، «کتاب سلما»، «کتاب دکتر کالیگاری»، « کتاب رابعه»، «کتاب روزها» و «کتاب گل سرخ». به نظر میرسد تقسیم بندی شعرها زیر این عنوانهای فرعی بیش از هر چیز ناظر به موضوع شعر بوده و گویا شاعر خواسته است اشعاری را که در مضامین مشابه سروده کنار هم بچیند و نوعی نظم موضوعی ایجاد کند.
در مورد مضمون این شعرها سخن بسیار میتوان گفت. من در اینجا میخواهم به وجه روایی اشعار این مجموعه و همچنین به جایگاه مکان و جغرافیا درآن بپردازم و تلاش میکنم اهمیت روایت و کارکرد مکان و فضای جغرافیایی را در آن بسنجم. منظور من از روایت در اینجا همان تعریف کلاسیک آن به معنای « نقل مجموعه ای از رخدادهای متصل به هم » است. شیوه ی ارایه ی روایت یا روش اتصال این مجموعه رخدادها »ساختار روایی» را شکل میدهد و تحلیل و دریافت ساختار روایی میتواند رهیافتی برای درک منظومهٔ فکری و افق شعری شاعر باشد.
از همان شعر نخست؛ روایت خواننده را با خود میبرد. در نوعی سفر فراواقعی شاعر بر دوش خروسی سوار میشود که در یک نقاشی شاگال یافته و با آن خروس به سفری دور و دراز در زنانگی میرود. خروس – نرینه – از همراهی باز میماند و در طی مسیر سرگرم «کفشهای زنانه» و «خنزر پنزر» میشود و شاعر به ناچار هم نقش سوار را بر عهده میگیرد و هم نقش مرکب را – هم استکان و هم نعلبکی را – هم یانگ و هم یین را- و در پیچ نخستین بهار پیاده میشود.
بین زبان روایت و موضوع روایت تناقض سهمگینی وجود دارد. این سیر و سفر شگفت که به سیاحتهای سلیمان نبی و سندباد بحری پهلو میزند با زبانی ساده و گفتاری بیان شده گویی شاعر دارد ماجرای یک گشت و گذار ساده در بازار را برای دوستی نزدیک تعریف میکند:
«توی نقاشی شاگال سوار یک خروس خوشگل شدم
نوکش را بوسیدم عاشقانه و رکاب زدم
توی راه سرش گرم کفشهای زنانه
قوقولی قوقو با لحن آصف برخیا
خواندن عجایب النسا
………………» [i]
نظام روایی شعرها غیرخطی و زیگزاگی است. عصبیت و اضطراب برشکل روایت سایه انداخته است. زمانها در هم میروند و دالها و مدلولها جا عوض میکنند. شخصیتها جامه دیگر میکنند و در جلد هم فرو میروند. زاییده و زاینده یکی میشوند. این تداخل نقشها در طرح جلد کتاب هم نمودار است: زن کلاغ میشود و کلاغ زن؛ قلم منقار کلاغ است و منقار کلاغ قلم.
در بسیاری از شعرهای این مجموعه شاعر مرز بین سطوح روایت را در هم میشکند تا مرز خیال و واقعیت تیره شود. همین گونه است بازی با زمان روایت و نظرگاه راوی. شاید بتوان واژهٔ اسکیزوفرنی را برای توصیف سبک روایت این شعرها به کار برد. گویی شاعر در یک وضعیت اضطرار خاطرات شخصی خود را با اندیشهها و تاملات و تاریخ و جغرافی آمیخته و با سرعت هرچه تمام تر به درون فضایی دودآلود پرتاب کرده است. از همین روی است که حتی نوستالژی آشکار این شعرها شباهتی به آنچه از بیان نوستالژیک میشناسیم ندارد. خاطرهها به شکل خاطره بیان نمیشوند بلکه به زمان حال احضار شدهاند. جغرافیای مکانهای شعر سیال و جاری است و رخدادهای تاریخی چون سنگهایی درجریان یک سیلاب خروشان بالا پایین و به پیش میروند. مکانها در هم میآمیزند و فضای خصوصی به فضای عمومی رسوخ میکند.
از دید گروهی از نظریه پردازان فمینیسم؛ یکی از جنبههای ستمگرانهٔ فضاهای هرروزه تفکیک بین فضای عمومی و فضای خصوصی است. بسیاری از فمینیستها تمایز بین فضای عمومی و خصوصی را با قدرت پدرسالار مرتبط میدانند. [ii] این وجه تفکیک فضای عمومی و خصوصی در “شبیه خوانی” به نفع نوعی درهم آمیختگی ناشی از حرکت رفت و برگشتی سریع بین فضاها به شدت کمرنگ میشود. در شعر ” رزم انفرادی در یک مانوور عاشقانه” عناصر سازندهٔ مکان سیال و در گذرند. فضای جنگ که به طور سنتی مردانه و در سلطهٔ مردان است از عناصر زنانگی آکنده میشود. زندگی روزمره عرصه ای است که پدرسالاری در درون آن ایجاد میشود و به چالش کشیده میشود. حدود فعالیتهای روزمرهٔ زنان را انتظارات جامعه میسازد. جامعه از زنان توقع رزم انفرادی و عبور از میدان مین را ندارد. در این شعر اما شاعر در قالب رزمنده ای فرو میرود که با اردکهای منگ از میدان مین رد میشود. این رزمنده اما تصویر سنتی از جنگجو و سرباز را به چالش میکشد.
«لباس سربازی اش گشاد»[iii] است و « پوتین هایش دو نمره تنگ» [iv]. او عاشقی است که به اشتباه عوض صلیب سرخ در خط مقدم پیاده میشود در حالی که پوست شعری به دندان دارد و سینهخیز راه میسپارد. از شجاعت و جنگاوری در او خبری نیست. سراپا تسلیم است اما حتی دشمنی نمییابد که او را به اسیری برد یا صدای تیری که او را از خواب بپراند.
این شعر به غایت پرحادثه و پرحرکت در رویا میگذرد ولی رویایی که با واقعیت روزمرهٔ جنگ به طرز جداناپذیری در هم تنیده است. قلمرو شعر پیچیده و ناهمگون است. فضای آشنایی که از دید سنتی مردانه با عناصر و نشانگان ویژهای تعریف و بازتعریف شده و در خاطرهٔ جمعی حضور دارد با عناصری متلون و سیال آلوده میشود. در واقع قلمرو « خود» با «دیگری» در هم میآمیزد و این- به تعبیری- همان شورش حاشیه بر متن است؛ شورش «دیگری» بر «خود».
به تعبیر جیلیان رز؛ پژوهشگر فمینیست؛ مفاهیم مکان و فضا به طور ضمنی جنسیت زده هستند. از نظر او « مکان به شکل زن-مادردرک می شود: پرورش دهنده, طبیعی, اما همواره غایب». برعکس فضا به شکل فضای عمومی هژمونیک و مردانه درک میشود. وجه مشترک این هر دو، فقدان حضور زنان است.[v]
در شعر «شبیه خوانی مشهد»، عناصر توصیفکنندهٔ مکان از فضاهای عمومی آغاز شده و به حوزهٔ خصوصی وارد میشوند. خواننده مانند زائری است که از بیرونی به اندرون گذر میکند. از منارهها و درختها و شاخههای غروب و کلاغها و فوج کبوتر به عکسها میرسد و به مردی که با چاقو در دست در باران آمد و هنوز هم میآید.
در این کتاب ما شاهد پرسشگری از ماهیت و ذات پدیدهها و اشیاء و تردید نسبت به قطعیت هر شیای هستیم. شاعر از نگاه ستایشگر به زیبایی و هنر روی بر میتابد. واکنش مألوف در برابر زیبایی منظره و شکوه طبیعت سکوت است. همچنین است در مواجهه با زیبایی هنر و شعر. فمینیسم این سکوت را محصول نگرش معطوف به قدرت مردسالار میداند. جذبهٔ طبیعت و شکوه تابلوی نقاشی الزاماً نباید با واکنش سکوت روبرو شود. چنین است که در شعر آزیتا قهرمان «کهکشان راه شیری, ستاره ها و ماه » دود میشوند. زمین زیر پا ناپدید میشود و ما به قبل نور، به تاریکی غلیظ و به ابتدای آفرینش برمیگردیم اما از شگفتی و سکوت ستایشآمیز یا هراسیده خبری نیست و شعر با دو سطر « بلند شو یحیا؛ لامصب/ ما دیگر کاملن مرده ایم»[vi] تمام میشود.
[i] شبیهخوانی,ص ۹
[ii] Field Study in Geography, P.A. Jones, Longman Green, London, 1968, p.1
[iii] شبیهخوانی, ص ۲۰
[iv] همان
[v] Feminism & Geography, Gillian Rose, Polity Press, London, 1993, p.62
[vi] شبیهخوانی، ص ۲۳
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید