کوتاه سرودههایی از: قاسم تاباک (شاعر معاصر کرد) مهاباد
۱-
تنها!
به وقت مرگ
دهان
میگشائیم
۲-
در هوا
برگ زردی
خود را
مینوازد
۳-
در پائیز
با باران
میشکفد
۴-
هیچ انسانی
در شیشه
جا نمیماند
تنها ما هستیم
که در آئینه
خود را
پیر میکنیم
۵-
در خاطرهی
پروانه
زمستان
هیچ گاه
معنا نمیبخشد
۶-
بالشم!
آرشیو
آرزوهایم است
۷-
خدایا مرا ببخش
من که
نمیبخشمات
۸-
کهنه شدهاند
جای پاهایت
درین شهر
۹-
طولانیترین رمان است
به جاماندهی
جای پاهایت
درین محلهها
۱۰-
کویر و سرد است
همچون شبهای آفریقا
مگر کفشهایت
رویشان به کدام جهت است؟
۱۱-
کم به سفر بیاندیش
در تمامی جادهها
با خط میخ نوشتهام
از تنهایی میترسم
۱۲-
در آغوشات
شهری جا مانده است
حسرت به آن روشندلی
که با «بریل» میخواندش
۱۳-
در دوست داشتن
ولخرجی کردیم
برای این سفر
در انتظارمان
کم آورد
۱۴-
چقدر مانده
تا مرگ را به عقب برانم
آی…زبانم لال
چقدر مانده
تا تو را
دوست ندارم
۱۵-
کودکان مشغول جمع آوری
پوکههای ابزار جنگیاند
برای کارخانههای ذوب
مادرم زنی دنیا دیده است
میگوید:
مرگ تا به ابد
ادامه دارد
۱۶-
حسودیام میشود
به پلنگ
روی پتو ات
۱۷-
اینقدر گفتم:
تو دریایم هستی
تا که چشمانم
آبی شدند
۱۸-
اکران شد
آن اشکهایی که
قرار بر این نبود
ببینیمشان
۱۹-
بیلی و
اندکی آب و
چند تخته سنگ
میخواهم!
برایت بمیرم
۲۰-
جوک قشنگی است
عشق
که تمام شد
از چشمانات اشک درمیآورد
۲۱-
بعد از تو
چهارشنبهام را
از روزهای هفته
کم کردم
۲۲-
هیچ کس
مثل عروسک برفی
قلباش
این چنین سرد نیست
۲۳-
پردهی جادهها را کشیدم
رو به دریایم…
میگویند:
آوارگی
از دریا میگذرد
۲۴-
گفتی:
جهان دهکدهای است و
کسی درآن گم نمیشود
آخ «فوکویاما»
تو نیز
دروغ گفتن یاد گرفتهای
۲۵-
دستات را
در دستهایم بگذار
احتمال دارد
پروانه
زاده شود
۲۶-
که شروع به شکستنام کردی
آنگاه شدم
تبرپرست….
۲۷-
او بالهایش را میآزمائید
من!…
مرگ را
۲۸-
به آغوشات که میآیم
سایهام…
در سایهات…
گم میشود
۲۹-
میدانم:
سر مزارم خواهی آمد
کاشکی!
آن وقت زنده میبودم
۳۰-
او!
همیشه
زیر سایهی سنگ قبرش
میآسائید
۳۱-
در پائیز
هیچ پرندهای
به سرزمیناش
قانع نیست
۳۲-
همه شب
ماه!
درعوض خانهمان
خود را
پنهان میکرد
۳۳-
قیچیاش را
دور انداخت
آن کارگری که میخواست
سرسبزی را
از طبیعت بگیرد
۳۴-
نامات در شناسنامهام نیامده
ما که میتوانیم
و در مثنوی این شهر
با هم باشیم
۳۵-
پستانات
زیباترین
شعار
این سده است
۳۶-
برای آزمایش خون نمیروم
دکترها
حسودند
نمیخواهند:
تو را پیدا کنند
۳۷-
گاه که میگوید:
میروم!…
بیزار میشوم
از هر چه آزادی است
۳۸-
صدها لوله تفنگ
با هم
عاشق و شیفتهی سینهای شدند
در کنج دیواری
۳۹-
چاقویش را میشست
نمیدانست:
در رودخانه هر بار
رخسار خود را
زخمی میکرد
۴۰-
دزدکی!
میدان جنگ را
ترک گفت
میخواهد زندگی را
به شهر برگرداند
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید