گفتاری دربارهی شعر ایستادگی ایران بعد از ۸۸
(متن کامل سخنرانی سپیده جدیری در دانشکدهی سواس دانشگاه لندن، ۱۳ سپتامبر ۲۰۱۴)
در آمریکا در باب همنشینیِ شعر و سیاست، دو نظریهی کاملاً متضاد، مطرح است: نخستینِ آنها که به نوعی غیرعلمیترین نظریه نیز به شمار میآید اما چندان هم سطحی به نظر نمیرسد، این است که “شخصی” همان “سیاسی” است (این یکی از مشهورترین عبارات فمینیستهاست که سال ۱۹۶۹ توسط کرول هانیش – رهبر جنبش فمینیستیِ معترض به “شوی میس آمریکا” – با مقالهای که تحت همین نام منتشر کرد، به جملهی پرطرفداری تبدیل شد.) طرفدارهای این نظریه معتقدند که به همان دلیلی که گفتیم، یعنی، “شخصی” همان “سیاسی” ست، شعر رسانهی کاملاً مناسبی برای اظهارات سیاسی محسوب میشود. آدریان ریچ، مشهورترین شاعر فمینیست آمریکا که حدود یکی دو سال پیش درگذشت، در اشعار و آثار فلسفیاش، از مطرحترین پیروانِ این نظریه به شمار میآید. دومین نظریه که بیشتر میان محافل آکادمیک طرفدار دارد، این است که شعر هرگز رسانهی مناسبی برای اظهارات سیاسی نبوده و قرار هم نیست که باشد. یکی از طرفدارهای پر و پا قرص نظریهی دوم آرچیبالد مکلیش، شاعر آمریکایی قرن بیستمی است که از پیروان مکتب مدرنیسم در شعر بوده و سه جایزهی پولیتزر را نیز برای کارهایش دریافت کرده است. او شعر کلاسیک مشهوری دارد به نام Ars Poetica یا همان «هنر شعر» که به نوعی بیانیهی نهایی او در باب “هنر برای هنر” محسوب میشود و در این شعر، به تعریف دیگری از شعر پرداخته است. تکیه کلام زیبایی هم دارد؛ اینکه: «روزنامهنگاری با رویدادها مرتبط است و شعر با احساسات. روزنامهنگاری با صورتِ جهان مرتبط است، شعر با حسِ جهان.»
این نظریات تا حدودی ریشه در این دارد که شعر را با محتوایش به رسمیت بشناسیم یا با فرماش. الان دیگر اغلب شاعرهای امروزی معتقدند که شعر فقط بر مبنای فرماش تعریف میشود و به ندرت میتوان شاعری را پیدا کرد که مدعی شود که مثلا فلان موضوع برای اجرا شدن در یک شعر مناسب است. بسیاری از شاعرها نیز زبان شعر را برای سنجش شعریتاش، در درجهی اول اهمیت قرار میدهند. بعضیها حتی از این هم فراتر میروند و زبان را به عنوان مهمترین وجه تمایز سبک یک شعر از اشعار دیگر در نظر میگیرند. مثال بارزش، چارلز برنستین، از معروفترین شاعرهای مکتب “شعر زبان” (Language Poetry) آمریکاست و در مجموع میشود گفت که پیروان مکتب “شعر زبان” در آمریکا و در هر نقطهای از دنیا و مثلا در همین ایرانِ خودمان، به این شکل میاندیشند.
با این حال، میبینیم که خود چارلز برنستین در عین این که شهرتش را مدیون سرودن به سبک و سیاق این مکتب است، یکی از سیاسیترین شاعرهای آمریکا نیز به شمار میآید. او کتابی دارد به نام Girly Man که در آن در عین هنجارگریزیهای واضحِ فرمی و زبانی، به حادثهی یازده سپتامبر پرداخته و اصلا این کتاب، در واکنش به جنگ عراق نوشته شده؛ یعنی خود این کتاب میتواند به عنوان بیانیهای کاملاً سیاسی علیه جنگ مطرح شود.
البته فراموش نکنیم که چارلز برنستین یکی از معدود استثناءهاییست که آثارشان هم سیاسیست و هم شعر.
بد نیست حرفهای پیروان نظریهی اول را نیز بشنویم و ببینیم که مثلاً آدریان ریچ، شعر را به چه شکل تعریف میکند. او مقالهای دارد به نام “جیغ معتکف” ( The Hermit’s Scream)، که در این مقاله، شعر را به کُد رمزی تشبیه میکند که به شکلی زیرزمینی در راه گسترش عقاید به کار میرود… البته این نظریه چندان قابل دفاع نیست چون در حقیقت، شعر جهان به ویژه از آغاز عصر روشنگری به امری آنچنان خصوصی و پر رمز و راز تبدیل شده که عامهی مردم اصولاً به آن به عنوان چنین رسانهای نگاه نمیکنند.
مسلماً کسی به شعر رو نمیآورد تا از آن چیزی دربارهی سیاست دستگیرش شود. اما خود آدریان ریچ در مقالهی معروف دیگری به نام “خون، نان و شعر: جایگاه شاعر”، اشارهی جالبی به ماجرا دارد. میگوید: «شاید از شعر به این دلیل میترسیم که میتواند ما (یعنی جامعه) را از نظر حسی به سمت چیزی متمایل کند که خود معتقدیم که عقل، آن را رد میکند؛… شاید شعر، آن امنیتی را که برای خودمان ساختیم، ویران میکند و ما را به یاد چیزی میاندازد که بهتر بوده فراموشش کنیم.»
در ایران، با شعر هوشنگ ایرانی [که به نظر من پربیراه نیست که آن را جنبشی بنیادین در شعر نوی ایران بنامیم] و همچنین بعد از او، با شعرهای بعضی از شاعران حجمگرا، کم کم «زبان» برای تعدادی از شاعران در اولویت قرار گرفت تا این که در دههی هفتاد شمسی، این نگرش به اوج خود رسید و شاعرانِ بسیاری به سمت “شعر زبان” گرایش پیدا کردند.
در بحبوحهی جنبش سبز، چالشی که شاید بتوان گفت که شاعران مستقل، دوباره بعد از سالها به شکلی جدی با آن روبهرو شدند، مسئلهی شعر متهد و شاعر متعهد بود. اما آیا تعهد شاعر و هنرمند نسبت به جامعه، الزاماً با نوشتن یا به تصویر کشیدنِ امر سیاسی، تحقق پیدا میکند؟
محمود درویش، شاعر مشهور فلسطینی که خود از اسطورههای شعر ایستادگی بود، جملهی زیبایی در این زمینه دارد. میگوید: «هر شعر زیبایی، یک جور ایستادگی است.» دوست دارم نکتهای را که محمود درویش در این جمله مطرح کرده، به این شکل تعبیر کنم که: شعر زیبا، یعنی شعری که مستقل است و فرمایشی نیست، اما در عین حال، ممکن است به امر سیاسی هم نپرداخته باشد، خودبسنده است برای این که شعر ایستادگی به شمار بیاید. هنر واقعی، اگر دارای مضمون سیاسی و انتقادی نیز نباشد، در مقابله با هنر فرمایشی، خودبسنده است که هنر متعهد محسوب شود. مثال بارز این نوع شعر، شعر اروتیک است، که سیاسی نیست و به معنای عاماش، متعهد هم نیست، اما تیغ سانسور امانش نمیدهد.
محمد آزرم، شاعر و منتقد همنسل من، دربارهی جنبش شعر زبانمدار و فرممحور در ایران و رابطه و نسبتش با امر سیاسی حرف جالبی میزند. میگوید: «این شعرها در واقع مفاهیم سیاسی را در فرم خود اجرا میکنند یا به همان تعبیر، به جای اینکه سعی در بازنمایی امر سیاسی داشته باشند، سیاستی را در فرم در پیش میگیرند که زبان شعر را به سمت مفاهیمی مثل مرکزیتگریزی، چندصدایی و دموکراسی پیش میبرد. قوانین متنی در خود شعر ساخته میشود و پیش میرود و تغییر میکند. روایت غالب از فرم شعر حذف میشود یا به تعبیر دیگر، مرزهای بین متن و حاشیه برداشته میشود و صدای مسلط متن با صداهای دیگر هم پایگان میشود.» به گفتهی آزرم: «پس سیاسیترین شعرها همین شعرهای زبانمدار و فرممحورند که برای ساختن جامعهای متکثر در متن خود مرزهای هر ژانر ادبی و هنری و غیر هنری را برمیدارند؛ یا حداقل میخواهند که بردارند.»
گفتیم که آدریان ریچ از پیروان نظریهی اول؛ یعنی “شخصی” همان “سیاسی” است، محسوب میشود. حال، این امر همان طور که در مورد چارلز برنستین نیز اشاره کردیم، میتواند با حفظ گرایشهای فرمی و زبانیِ شاعر نیز تحقق پیدا کند.
ایران نیز در بحبوحهی قیامها و انقلابهایش شعرهایی را به خود دیده که به عنوان شعر ایستادگی قابل طرحاند. نمونهها بیشمارند؛ خود بهتر از من میدانید که بسیاری از اشعار سیاسی عشقی، بهار، فرخی یزدی، و بعدها شاملو، کسرایی، ابتهاج، سلطانپور و بسیاری دیگر از پرشورترینهای اشعار ایستادگی دورههای خود به شمار میآیند.
بعد از کودتای انتخاباتی سال ۸۸ نیز شاعران بسیاری، اعم از پیشکسوت و جوان، به سرودن این نوع شعر روی آوردند و بعضا نمونههای ماندگاری نیز در این میان خلق شد. البته این وسط، از شعرهای شاعرانی چون سیمین بهبهانی و هادی خرسندی نباید غافل شد که هر چند ایستادگی خود را در مقابل ظلم، چه در شعر و چه خارج از شعر، از سالها قبل از جنبش سبز شروع کرده بودند، شعرهایی که در حمایت از جنبش سبز و قیامهای مردمیِ این دوره سرودند، به خاطر محبوبیتشان بین اقشار مختلف جامعه، به جهتگیری سیاسی جنبش و مطالبات مردمی و در یک کلام میتوان گفت، به «ایستادگیها» کمک زیادی کرد.
از میان آن دسته از سرودههای پرشمار سیمین بهبهانی که در جهتبخشی به جنبش ۸۸ نقش بهسزایی داشتند، سطرهایی از این شعر را به خاطر میآورم:
سجاده، فرش عنف و تجاوز، ای داعیان شرع خدا را!
بر قتلعام دین و مروت، دست که بسته چشم شما را ؟
الله اکبر است که هر شب، همراه جانِ آمده بر لب
آتشفشان به بال شیاطین، کردهست پاره پاره فضا را
از شرع غیر نام نماندهست، از عرف جز حرام نماندهست
بر مدعا گواه گرفتم، جسم ترانه قلب ندا را
و از هادی خرسندی نیز دوست دارم این شعر بسیار تاثیرگذار را از بین تمام شعرهایی که در حمایت از جنبش سرود بخوانم؛ شعری که برای مجید توکلی، شَرَفِ جنبش دانشجویی سروده بود:
این ملت همدرد زن و مرد ندارد
جز درد وطن بر تن خود درد ندارد
مَردیم و زنستیم، زنستیم که مردیم
همدردی و یکپارچگی فرد ندارد
این نسل جوان وطن ماست که در دست
جز مشت گره کرده رهاورد ندارد
با دشمن بدکاره و سفاک به جنگ است
این سبز که پروائی از آن زرد ندارد
در راه دمکراسی تا خیمهی دشمن
پیش آمده این خلق و عقبگرد ندارد
ما همدل و همجنس و همآواز مجیدیم
ای شام سیه ما فلق صبح سپیدیم
اواخر شهریور سال ۹۰ بود و من آن زمان هنوز به عنوان مهمان انجمن قلم در ایتالیا به سر میبردم. یکی از دوستان شاعر از داخل ایران، روی فیس بوک به من پیغام بسیار کوتاهی فرستاد با این مضمون: برای علیرضا سپاهی لائین کاری نمیکنید؟
من آن زمان علیرضا سپاهی را نمیشناختم. ناماش را در گوگل جستوجو کردم و دیدم شاعر و نویسندهای کُرد است و وبسایت “کمیتهی دانشجویی دفاع از زندانیان سیاسی” گزارش داده بود که دو ماه است که ناپدید شده و خانوادهش هیچ اطلاعی از وضعیتاش ندارند. نیروهای امنیتی اوایل مرداد آن سال به منزلش در قاسم آباد مشهد حمله و بازداشتش کرده بودند اما در طول آن دو ماه، خانوادهش از سرنوشت و محل حبساش بی اطلاع مانده بودند. سازمان عفو بینالملل نیز در یک بیانیه، از بازداشت این شاعر به عنوان یکی از مصادیق “ناپدیدسازی اجباری” نام برده بود.
بعد جستوجو کردم که ببینم این شاعر دقیقا چه کار کرده که بازداشتش کردهاند. دیدم بیشتر از ده کتاب در حوزهی شعر و ادبیات چاپ کرده و تازه از شاعران جبهه و جنگ است! اما…، اما نکته این بود که این شاعرِ جبهه و جنگ، شعرهایی روی وبلاگش گذاشته بود که برای جمهوری اسلامی در حکم تفِ سر بالا بود! مثلا این سطرها را ببینید:
بازاین چه شورش است که بیچاره چارههاست؟
این وحشت از کجاست که پشت اشارههاست؟
**
مردان مقتدر همه از ترس مردهاند
انگار شهر موزهای از سنگوارههاست!
تکرار میشود همهی کارهای کور
یعنی که باز، دورهی تلخ دوبارههاست ؛
یک کار، طرح مسئلهی آشتی و عشق
یک کار، طرح پخش سرود ازمنارههاست
یک راه، فکر بستن درهای آسمان
یک راه، بی صدا شدن ماهوارههاست!
یک راه، منع بوسهی ماه است بر زمین
یک راه، منع دیدن روی ستارههاست
یک را ه، برق برق چماق پیادهها
یک راه بوق بوق سلاح سوارههاست!
یک راه، اداره کردن احساس در بسیج
یک راه هم ، بسیج تمام ادارههاست…
همان روزها بود که علیرضا روشن نیز به جرم عضویت در تحریریهی وبسایت “مجذوبان نور” که خبرهای مربوط به درویشهای سلسلهی نعمتاللهی گنابادی را منتشر میکرد دستگیر شده بود.
دوستِ علیرضا سپاهی لائین گفته بود برایش کاری بکنید. چه کاری از دست من برمیآمد برای این دو علیرضا؟ به فکرم رسید که یک صفحهی هفتگی راه بیندازم در فیسبوک و شعرهای ایستادگی این دو شاعر و بقیهی شاعران را روی آن منتشر کنم. اسماش را هم گذاشتم: «وارتان سخن بگو!» و شعار صفحهمان هم شد: «با امید به آزادی تمام زندانیان سیاسی شعر میگوییم.»
شمارهی اول: ۲۶ شهریور ۹۰ با این تیتر: «گناههای شاعرانهی شاعری که ناپدید شد»: در آن شماره، ناپدید شدن علیرضا سپاهی لائین اطلاع رسانی شد و خودش و شعرهایی که علیه دیکتاتوری اسلامی در ایران نوشته بود معرفی شدند.
شمارهی دوم: سوم مهر ۹۰ با این تیتر: «پرنده در آسمان تیرباران میشود، شاعر در قفس شاعرتر»: که سطری بود از علیرضا روشن و در آن شماره نیز بازداشت این شاعر اطلاعرسانی شد و تعدادی از اشعاری که با مضمون ایستادگی سروده بود منتشر شد.
مثلا این شعر:
جای خون در رگ است
نه در شیشه
نه بر کف خیابان
بعد از انتشار این دو شماره، سیل شعرهای ایستادگی بود که از داخل کشور و خارجِ کشور، به این صفحه روان شد. جالب بود که بیشتر شعرها از شاعران داخل ایران بود و بسیاریشان حتی میخواستند که شعر با نام واقعی خودشان روی «وارتان» قرار بگیرد .
در این میان، یک جریان، بیشترین حمایت و استقبال را از صفحهی «وارتان سخن بگو» به عمل آورد: جریانِ «غزل پست مدرن»؛ نوینترین رویکردی که در شعر کلاسیک فارسی به وجود آمده و بیشتر به واسطهی کارگاههای دکتر مهدی موسوی شناخته شده که خودش از شاعران همنسل ماست. احسان عابدی، نویسنده و روزنامه نگار نیز در مقاله ای که دربارهی شعر مهدی موسوی روی وبسایت رادیو فردا نوشته، گفته است که این جریان بارها جنبش سبز و اعتراضات سال ۸۸ را دستمایه کار خودش قرار داده است. البته عابدی در مقالهاش تاکید میکند که آنچه که در محور این شعرها قرار میگیرد، انسان و غریزهاش است که در واقع دارد به زشتی، بیعدالتی و فشارهای خردکنندهی اجتماعی و سیاسی واکنش نشان میدهد و بر ساختارهای موجود میشورد.
اولین شاعر از شاعران غزل پست مدرن که به صفحهی «وارتان» شعر فرستاد خود دکتر مهدی موسوی بود؛ او همان شاعریست که همین اواخر همراه فاطمه اختصاری به خاطر سرودن همین جور شعرها بازداشت شدند و دو ماهی را در سلول انفرادی گذراندند و بارها هم مورد بازجویی و محاکمه قرار گرفتند… در آن مقطع، با فاصلهی کمی، دو شعر خود را به صفحهی «شعر ایستادگی ایران» هدیه کرد. یکی از آنها، شعر «سرود ملی» بود که دلم میخواهد آن را به طور کامل برایتان بخوانم:
بر لب تو سرود ملّی بود
به سه تا رنگ مرده جان میداد
داد را میکشیدی از «ایران»
پرچمت باد را تکان میداد!!
طبل بر مغز خالیات میکوفت
بغض دیوارها ترک میخورد
آن طرف توی کوچهای بن بست
خواهر کوچکم کتک میخورد
پخش میشد درون تلویزیون
اسمهایی که نام و ننگت بود
من به فکر رهایی وطنم
دست تو پرچم سه رنگت بود
■
در شب ِ چشمهای مست «ندا»
جای شلّاقهای «حدّ»م بود
«سبز»ی آن درخت بی پاییز
رنگ «شب گریه»های جدّم بود
روی کتفم گلولهای میسوخت
یک غریبه گرفت نبضم را
پیرمردی میان خون خم شد
بوسه زد دستبند «سبز»م را
سبز پرچم به هیچ کس نرسید
همهی باغ ما ملخ زده بود
نوشدارو دوباره دیر رسید
تن «سهراب» از تو یخ زده بود
■
آخر کوچههای بن بستت
پیر شد در دلم جوانیها
آنقدر حذف شد… که از شعرم
هیچ ماند و «سپید»خوانیها
رنگ «مشکی» زد از تو جوجه کلاغ
بر پر خستهی کبوترها
شرح معراج عاشقان این بود:
رفت بالای دارها، سرها
ساعت ِ تو چهار بار نواخت
اسلحه توی فکر کشتن بود
ریزش برف بر سر ِ یک گور
این سپیدی پرچم من بود
■
من به خورشید فکر میکردم
عینک دودی تو «هرگز» بود!
رادیو گفت: شهر آرام است
ظاهراً آسفالت، قرمز بود!
بولدوزرهای بی سر و پایت
لالههای مرا درو کردند
صاحبان گلوله و باتوم
عاقبت عشق را «وتو» کردند
به «نظامی» بگو که بنویسد
هر که در شهر بود «مجنون» بود
نه شراب و نه سیب حوّا داشت
سرخی پرچم من از خون بود!
■
دوستانم یکی یکی مردند
درد ما عشق بود یا که جنون؟!
دست تو پرچم سه رنگت بود
مسخ بودی جلوی تلویزیون
روزنامه نوشت: خوشبختیم!
گریه کردم: کجاست آزادی؟!
بغل دوست دخترت بودی!
به من و عشق فحش میدادی!!
زیر بار ِ هزار ناموزون
پشت تاریخ، تا ابد خم بود
از تمامی رنگهای جهان
سهم این نسل، چوب پرچم بود!!
اگر میخواهید تمام خاطرات تلخ و شیرین جنبش سبز را فقط در یک شعر مُرور کنید، آن همین شعر است. رنگهای سبز، سپید و سرخِ پرچم ایران که به ترتیب در این شعر ایفای نقش کردهاند، دارند روند تاریخی جنبش را به شکلی شاعرانه روایت میکنند. این شعر به نظر من، به خاطر ارزش تاریخیاش و به خاطر یادآوری آنچه که از دست دادیم، میتواند ما را برای پس گرفتن حقمان به فکر کردن وادارد و از این منظر، میتواند شعر ایستادگی محسوب شود.
چون فرصت نیست، فقط میتوانم شعرهای بعضی از شاعرانی را که برای وارتان شعر میفرستادند برایتان بخوانم.
یادم میآید دربارهی یک شعر مزدک موسوی، که او هم از کلاسیکسراهای خوب داخل ایران است، روی «وارتان» نوشتم:
میگویند که شعر اعتراضی نسل من به اندازهی شعر سیاسی-اجتماعی دهههای چهل و پنجاه اثربخشی ندارد. میپرسم: چرا؟
میگویند: چون کسی آن را حفظ نیست. چون توی ذهن نمیماند… میگویم: میماند. گوش کنید:
«و توی انفرادی سلولی از اوین
به اعتراف : باشه… بَسَم… را گرفتهاند»
تازه توی ذهن هم که نَماند، توی تاریخ ایستادگیِ یک ملت که میماند…
احساس میکنم نفسم را گرفتهاند
و چشمهای ملتمسم را گرفتهاند
حالا که نیستی همهی شحنههای شهر
من را – که بی تو هیچ کسم را – گرفتهاند
و توی انفرادی سلولی از اوین
به اعتراف : باشه… بَسَم… را گرفتهاند
در انقطاعی از کلمات نگفتهام
“شاید به انتها نرسم…”
را گرفتهاند
من زندهام برادر خونی ! قسم به شعر!
هر چند حس و حال قسم را گرفتهاند
وقتی غزل سرودی و یک شعرِ تر شدی
در چشم من ببین : نفسم را گرفتهاند
یکی دیگر، یک شعر بود از علیرضا آدینه، باز هم از شاعران همنسل خودم، که از ایران برای «وارتان» فرستاده بود:
«کیف پزشک احمدیها»
……………….
این که تازیانه نیست
ساقهی ریحان است
ببر به زنت نشان بده …
اگر نگفت
این هم که دستبند طلاست
ببر برای زنت
و این هم که موچین است که
تو فکر میکنی انبر دست
و این یکی
دستگاه شوک نیست
زنت ماساژ میدهد با این
و اینکه
پای چشمهای من سیاه
مالیدهام
خط چشمهای زنت
چقدر سایه دارد
قطعا
ولی سایهی تو نیست بالای سرش
که مثل گربه برق میزند چشمش
تازه این یکی هم که فکر میکنی مال خودت بوده
مال خودت نبوده
زنت میداند
فقط این شیشهی نوشابه را
شک دارم که داشته باشد
ببر براش
بعدِ آن سالِ خونینِ ۸۸، آنچه که داغاش به دل خیلیهامان ماند، پاک شدن خاطرات خوبمان از شهر “تهران” بود. تهران دیگر دوستداشتنی نبود؛ میدان انقلاباش دیگر ما را یاد کتاب نمیانداخت، یاد خون میانداخت، یاد ندا میانداخت؛ میدان آزادیاش هر روز قُرُق ِ گروههای فشار بود؛ میدان هفت تیر همین طور… با این حال، مردم ترجیح میدادند که تهران، تهران نباشد اگه قرار است حق نفس کشیدن نداشته باشد…
یادم میآید فرشته ساریِ عزیز هم از ایران یک شعر برای وارتان فرستاده بود به اسم «تهران» و در آن همین مضامین را مطرح کرده بود و از تهران پرسیده بود: «چرا به خود نمیپیچی پس؟»:
تهران
تو را به کسی نمیبخشم
نه بهجایِ جواهری بدلی
نه اصلی
تو را به کسی نمیبخشم
نه در شعرم نه در دلم
زندان و گورستان
قلب دوقلوی تو بودهاند
با دهلیزهای تودرتو
که از همهی شریانهای تپندهات میگذرند
تو را به کسی نمیبخشم
در شعرم
کفِ خیابانهات خون
همه چیز داری
از شیر مرغ تا جانِ آدم
پیش چشم عالم
جان میدهیم کف خیابانهات
ریشتر شمشیر داموکلس لرزهات
تهدیدی دایمی
چرا به خود نمیپیچی پس؟
از گسلهای پارهپورهمان
از گذشتن شقاوت از روی تنِ گرم
چهار چرخ، چهار شقه میکند
دلِ دیدن را
برو، دور شو از پیشِ چشمم
تو را به کسی نمیبخشم
مثل سمرقند و بخارا
زیر و رو شو
زیرِ تو رو تر است
چرا به خود نمیپیچی؟
به جای تو
تیلهای در مشتم میگیرم
تو را به کسی نمیبخشم
جواهرم .
دی ماه ۸۸
علیرضا بهنام، که او نیز از شاعران صاحب سبکِ ساکن تهران است و در زمرهی «شاعران زبان» در ایران به شمار میآید، برای «وارتان» شعری فرستاده بود با موضوعِ ندا (که این شعر و بقیه اشعاری را که در اینجا با موضوع ندا میخوانم پیش از انتشار وارتان نیز در مقالهای در بررسی موردی سرودههای شاعران ایرانی در رثاء ندا آقاسلطان آورده بودم) :
«حکم تیر»
تمام این روزها بگذرند از من
ببرند مرا به خیابانی بلند
از زیر قارچ اتمی با آن منارهاش که میدرد آسمان را
تا میدان مجسمهای بیسر
بیاشوبم بلند خدایا بلند
چشمهای تو همراه من است
همراه من است زیبایی جهان
لکنت گرفتهام از این همه زیبایی
لکنت گرفتهام از این همه رعنایی
لکنت گرفتهام
حکم تیر از روی مناره که میآید
چشمهای تو همراه من است
حکم تیر از روی بام که میآید
چشمهای تو همراه من است
بلند میشود صدایم اوج میگیرد با چشمهای تو این وسط
جاری روی زمین و موج موج چشمهای تو میآید تا امتداد این بلند
الله اکبر
حکم تیر میآید
این جهان قرار بود گل بشود جایی که انقلاب و آزادی به هم میرسند
این جهان قرار است گل بشود در امتداد زیبایی خجسته آن دوچشم
و چشمهای دیگر که از روزگار زیبایی ازلی آزاد خرامیدهاند
دوزخ به جا مانده از آن همه زیبایی
و میبینم
با پهلویی شکسته یک گل
با صورتی شکسته یک گل
با ابرویی شکسته یک گل
توقان رنگ از ترعههای بلند خیابانها میگذرد الله اکبر
هان بنگرید
این چله هم میگذرد با پرچم عزا
و باریکهای از نور
هنوز میتابد بر این بلند
اینجا خیابان من است
خیابان من است اینجا
و زیبایی جهان
همراه من است
از شاعرانی که خارج از ایران اقامت دارند نیز مسلماً خیلیها با «وارتان» همراه شدند. از جمله، پگاه احمدی، که مجموعه شعر «سردم نبود»اش را که در آلمان چاپ شده، میشود به عنوان یکی از کتابهایی که به خوبی منعکسکنندهی رنجِ سبزِ آن دوره است، در تاریخ ادبیات و تاریخ جنبش سبز، در نظر گرفت.
دربارهی مجموعهی «سردم نبود» باید بگویم که حقیقتی که شعر “پگاه احمدی” را از تاریخ مصرفدار شدن مبرّا میکند، ویژگیهای خاص بیانیاش است و صاحب امضا بودن و صاحب سبک بودناش:
«دوباره شاعرانهترم کن/ که شعرم از شدّت/ چنان گذشت که دیگر، شلوغ و عربدهام!»
شعر سیاسی پگاه احمدی مثل سرودههای سیاسی “شاعران زبانِ” آمریکا، سعی دارد از معنامحوری عبور کند و به یک کارکرد بیانی برای درگیر کردنِ مخاطب با متن و افزایش مشارکت مخاطب در تولید معنا برسد:
«دستم به انقلاب ِ ضریحات!/ تو را به گورِ اینهمه گمنام/ شَر را بکن!»
«شبی که شاعرانهتر از شن شدیم/ شعور ِ شلّیک وُ شیار شعبده وُ شیهه بود…»
این قبیل شعرهاست که مرا به این باور میرساند که میشود “سیاسی”، اما “شعر” نوشت، و به نظرم این امر بدون به کارگیری امکانات متکثر بیانی ممکن نمیشود:
در تبّت ِ تنات
مدام در تو تِلو رفتن وُ
در این قرنطینه
طنین ِ تن به تن ِ توو به توو
هوا، انا العشق وُ
خدا همین تَننا
که پشت ِ ترتیل ِ دو تیغ، تذکره
ترکم میدهد
تَرَک بخور تا تاک
وَ تیک ِ زخمم را به تکّههای شقایق ببند
شبی که شاعرانهتر از شن شدیم
شعور ِ شلّیک وُ شیار شعبده وُ شیهه بود
وَ شام آخر
زیر شال ِ ابریشم
که شاهرگم را
به شیشهات بزنم
دوباره شاعرانهترم کن
که شعرم از شدّت
چنان گذشت که دیگر، شلوغ و عربدهام!
هوا انا العشق وُ
اگر به شط بزنیم
دوباره شرط، به رگ میزند
وَ شیدایی
شیارمان را
به شطح فرو میبرد
تو ای شروع کرده مرا در شَراع
پشتِ سُرمه وُ ساطور،
سُرب وُ سِیل،
کاری کن از هوای قیصریّه وُ زندان قصر
به سال سُرفهام نرسم وَ سوت ِ آخرم را باز،
روی کلیدِ ” سُل ” بگذارم
سال، سال ِ سیمان است
صدای ضالّهام را کجا ببرم؟
زلزله است وُ ظهور، مردّد!
دستم به انقلاب ِ ضریحات!
تو را به گورِ اینهمه گمنام
شَر را بکن!
سال، سال ِ دق است
در این قُرُق، درها…
درد را نمیبندند… دیوانه میکنند.
احسان عابدی هم یک شعر به سبک خاص خودش دارد دربارهی ندا، که روزهایی که هنوز در ایران به سر میبُرد در مجموعه شعر «گمشده در اتاق»اش چاپ شد. همانطور که دربارهی شعر علیرضا بهنام هم اشاره کردم، این شعر را همراه با ۹ شعر از شاعران دیگر، در آن مقالهی بررسی موردی سرودههای شاعران ایرانی در رثاء ندا آقاسلطان، آورده بودم:
برای «ن» که ندای روزهای حادثه بود
همه چیز درست میشود.
یک روز مثل امروز
بیدار میشوی
و چشمهایت را میمالی
ـ چند پیمانه شکر دوست داری؟
بوی چای و نان تازه سرحالت میآورد
آن وقت تلویزیون را روشن میکنی
تا مجری بگوید
امروز، روز دیگریست
برای تو
من
و آن دختری که سالها
خواب بوسه میدید
مهری جعفری را از سالها پیش میشناسم؛ از سیزده، چهارده سال پیش. شاعری که نامش به فعالیتهای حقوق بشریاش گره خورده و آنقدر جسور است که در کنار فعالیت مستمرش در حوزههای حقوق زنان و کودکان، در راستای دفاع از حقوق اقلیتهای جنسی هم اقدامات مؤثری را به مرحلهی اجرا رسانده است (فعالیتی که زمانی که هنوز در ایران اقامت داشت میتوانست به قیمت جانش تمام شود).
مهری چند سالیست که ساکن لندن است. این شعریست که تقدیم کرده بود به ندا و روی «وارتان» منتشر شده بود:
و شکافته میشوی از گلو
جایی میان سرخ و سبز
جایی میان ترس و حرف
کسی از زمانهای دور فریاد میزند
از جایی میان شعر و خواب
دستهایم را بالا میگیرم
سرخ میشوم
انگشتهایت را بالاتر
سبز میشوم
و در زمینی که همه رنگها را دوست دارد
میخوابم
در کنار تو هستم.
ماندانا زندیان، شاعر و پزشک مقیم آمریکا، شاعریست سبز که با تمام فعالیتهایی که در حمایت از جنبش سبز انجام داده، نشان داده است که به واقع هر کجا که باشد، دلش برای ایران میتپد:
من و تو از خیابان انقلاب گذشتیم
در بهارستان مشروطه خواندیم
در جمهوری دویدیم
و آزادی
همیشه چند قدم از گاز اشکآور جلوتر بود.
ما دیده نمیشدیم
و آزادی دیده نمیشد
و برگهای تاریخ
در حافظهی درختان شهر
-که در جستجوی رأی ما
روزنامههای ممنوعه میشدند-
سبز میشد.
گفتیم که جریانسازهای غزل پست مدرن، بیشترین حمایت را از «وارتان» به عمل آوردند. یکی از ایشان که البته خودش را دنبالکنندهی غزل نئوکلاسیک میداند اما به نظر من، بسیاری از کارهایش در تعریف غزل پست مدرن میگنجد، فاطمه شمس است که آخرین صفحهای که من تحت نام «وارتان سخن بگو» درآوردم، به شعرهای ایستادگی او مزین شد. مجموعه شعر «۸۸» فاطمه نیز همان طور که نام خود مجموعه به وضوح نشان میدهد، یکی از کتابهاییست که جنبش سبز را در تاریخ شعر نیز به ثبت رسانده است.
فاطمه شمس از برندگان جایزهی شعر ژاله اصفهانی هم بوده است و بد نیست همین جا یادی کنم از فاطمه اختصاری و محسن عاصی، که نامزدهای نهایی همان دورهی جایزهی ژاله اصفهانی بودند، و از جریانسازهای غزل پست مدرن در ایران هستند: شاعرانی که پا به پای جنبش سبز، سرودند، پیش رفتند و بابتاش تاوان هم دادند، اما از پا ننشستند.
یکی از شعرهای فاطمه شمس را که روی آخرین صفحهی «وارتان» قرار گرفت برایتان میخوانم:
«به یاد محسن روحالامینی و شهدای ۸۸
ای کاش مانده بودی و ای کاش داوری…»
محسن سلام! مرگ، دروغی بزرگ بود
آن سال، سال حمله یک گله گرگ بود
از پردههای مغز تو گفتند و در سرت
جای جراحت ضرباتی سترُگ بود
از خون گرم و سرخ دهانت نگفتهاند
از آیههای سبز زبانت نگفتهاند
کشتند صاحبان جنون، خندهی تو را
از دردهای مانده به جانت نگفتهاند
محسن، کجا و کی من و تو ناخلف شدیم؟
پای کدام خاطرههامان تلف شدیم؟
آهو شدیم، ساکت و آرام و بیپناه
آنجا کنار جوخهی گرگان به صف شدیم
«تق، تق، تتق، تتق، تت، تق، تق، تتق، تتق»
با مرگ تو، جریدهی شب میخورد ورق
هشتاد و هشت، مثل دو پرواز واژگون
افتاده است گوشهی تقویم بیرمق
شادی، کنار مرز وطن تیر خورده است
درد آمدهاست و هر چه که بودیم برده است
پرچم، رفیق، رای، نفس، هر چه داشتیم
آرام، کنج سینهی این خاک مرده است
مهدی، ندا، ترانه، محرم، علیرضا
اشکان، امیر، ناصر و بهزاد و مصطفی
هفتاد و چند خاطرهی سرخ بر زمین
هفتاد و چند درد مجسم شدیم ما
ای کاش مانده بودی و ای کاش داوری
ای کاش مانده بودم و ای کاش باوری
اینک منم دو پای پیاده به سمت هیچ
ای کاش باز هم برسد روز آخری
من بیش از یک سال، یعنی تا پانزدهم آبان سال ۹۱ انتشار وارتان را ادامه دادم و بعد از آن، به خاطر مشغلهی شخصی انتشارش را متوقف کردم اما هنوز هم که هنوز است شعرهایی با موضوع ایستادگی به دستم میرسد که شاعرهایشان خواهان انتشار آنها روی «وارتان»اند. آن صفحه به واقع فقط یک جور معرفی بود دربارهی راه شاعرانهای که برای مبارزه و دعوت مردم به ایستادگی وجود داشت، و شعر ایستادگی ما چه صفحهای به نام «وارتان» باشد و چه نباشد، راه خودش را همچنان ادامه میدهد و چه بسا که قدرتمندتر از قبل.
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
سپیده جدیری؛ شاعر، مترجم، روزنامهنگار و بنیانگذار جایزهی شعر زنان ایران (خورشید) است. نخستین کتابش، مجموعه شعر «خوابِ دختر دوزیست» است. دومین مجموعه از اشعار جدیری با عنوان «صورتی مایل به خون من» به چاپ رسید و «دختر خوبی که شاعر است» مجموعه شعر دیگر اوست. تازهترین کتاب منتشر شدهاش در ایران مجموعه شعر«وغیره . . .» است.
از سپیده جدیری همچنین مجموعهی «منطقی» که داستانهای کوتاه او را در بر میگیرد به چاپ رسیده است. او دو ترجمه از اشعار ادگار آلن پو و خورخه لوئیس بورخس را نیز زیرچاپ بردهاست.