گفت وگو با نعمتالله ناظری روزنامهنگار و پژوهشگر ادبی
به انگیزه ۹۰مین سالروز نعمت ناظری پیشکسوت مطبوعاتی و فعال سیاسی – سندیکایی
شهرگان: نعمتالله ناظری، متولد ۱۰ دی ۱۳۰۱ در تهران است و فعالیت سیاسی خود را در دههٔ بیست آغاز کرد. او دوست خانوادگی و نزدیک مرتضی کیوان و دکتر محمدجعفر محجوب بود. پس از کودتای ۲۸ مرداد در آذر ۱۳۳۴ دستگیر و پس از سپری کردن دو سال و نیم در زندان، در فروردین سال ۱۳۳۶ از زندان آزاد شد. زبان انگلیسی را در زندان آموخت و زبان فرانسه را سالها بعد در میانهٔ ۵۰ سالگی در انجمن ایران و فرانسه فراگرفت و مترجمی زبان فرانسه را آغاز کرد.
فعالیتهای مطبوعاتی نعمت ناظری پس از آزادی از زندان عبارتند از: ماهنامهٔ «صدف»، مجلهٔ «امید ایران» به سردبیری محمد عاصمی، و سپس حسن فرامرزی و ناصر خدایار؛ روزنامهٔ «ستارهٔ تهران»؛ روزنامهٔ «مهرایران» به عنوان نویسنده و مترجم و بعد از آن، سالها سردبیری روزنامه مهر ایران. این روزنامه در زمان عباس هویدا به همراه دهها روزنامهی دیگر مجبور به تعطیلی شد. در روزنامهٔ «اطلاعات» به عنوان مترجم خبر از انگلیسی و فرانسه به فارسی در سرویس خبرهای خارجی کار کرد و سپس دبیر سرویس خارجی آن شد. در فاصلهی ماههای تیر تا بهمن ۵۷ به دستور داریوش همایون وزیر وقت اطلاعات و جهانگردی و به اشارهٔ ساواک، حق ورود به موسسهٔ اطلاعات از او گرفته شد.
به همراه چهار روزنامهنگار دیگر از طرف حکومت نظامی بازداشت شد که پس از چند روز آزاد شد. از هر پنج نفر با حلفههای گل استقبال شد و آنها را بر دوش گرفتند.
در سال ۱۳۶۱ از روزنامهٔ «اطلاعات» بازنشسته شد و پس از آن با «کیهان»، «هدف ورزشی»، «آیینه» و «همشهری» به صورت کارمزدی و هفتهنامههای «تهران مصور»، «تهران اکونومیست»، «خواندنیها» و غیره همکاری کرد.
در سالهای دوران بازنشستگی، سرگرم تحقیق و پژوهش ادبی شد. مطالعه و فیشبرداری شاهنامهٔ فردوسی چندین سال به درازا کشید که حاصل آن چند کتاب بود، از جمله «وصف طبیعت در شعر فردوسی» و «پند و حکمت در شعر فردوسی». او همچنین به عنوان ویراستار زبان فارسی، چندین کتاب ادبی و اجتماعی و سیاسی را به طور کامل بازخوانی و ویرایش کرده است.
پژوهشهایی نیز در شعر مولوی انجام داده و «کتاب هزلیات مولانا» تازهترین اثر نعمت ناظری است که همین ماه در ونکوور-کانادا منتشر شده است. بخش بزرگی از زندگیاش را به صورت شعر سروده و به مناسبتهای مختلف برای خویشان و دوستان شعر سروده است و سالهاست که «یادداشتهای روزانه» مینویسد.
نعمت ناظری در مهرماه سال ۱۳۴۲، به عضویت در سندیکای نویسندگان و خبرنگاران مطبوعات در آمد و از ششمین دورهٔ انتخابات سندیکا تا دوازدهمین دورهی آن (هر دو سال یک بار انتخابات صورت میگرفت) به عنوان بازرس، یا عضو شورای داوری یا عضو هیئت مدیره انجام وظیفه کرد. در انتخابات دوازدهمین دوره، به سمت دبیر سندیکا برای یک دورهٔ دوساله انتخاب شد.
زندهیاد محمدعلی سفری دبیر دورهٔ سیزدهم بود که مصادف بود با رخدادهای منتهی به انقلاب از جمله؛ دو اعتصاب بزرگ مطبوعات در اعتراض به سانسور. در دورهٔ چهاردهم- که آقای محمد حیدری دبیر سندیکا بود- دولت جمهوری اسلامی همهی سندیکاها و از جمله سندیکای نویسندگان و خبرنگاران ایران را منحل و محل سندیکا را مهر و موم کرد. او در دورهی عضویت در سندیکا، بنیادگذار شرکت تعاونی نویسندگان و خبرنگاران حرفهیی بود، و در همهی دورههای آن (پنج دورهی یک ساله) رئیس هیئت مدیرهی تعاونی بود. این شرکت فقط در تهران دایر شد و همهی اعضای تحریری مطبوعات را بیمهی عمر کرد. در دورهی پنجم که بیم آن میرفت رژیم ذخیرههای بیمهیی اعضا را در بانک بیمه ایران توقیف کند، مجبور به فسخ قرارداد با بانک شدند و اندوختههای بیمهیی تک تک افراد بیمه شده، به صورت چک به آنها پرداخت شد.
نعمت ناظری در تعاونی مسکن سندیکا عضو فعال بود که در نهایت توانستند از دولت زمین بگیرند و «کوی نویسندگان» را بنا کنند که هنوز هم پابرجاست. ولی خودش چون در آن زمان صاحب خانهیی رهنی بود، حتی برای دریافت آپارتمان در «کوی» تقاضا هم نداد.
نعمت ناظری دارای ۳ فرزند است و اینک به اتفاق همسرش در ونکوور کانادا زندگی میکند.
گفتوگوی زیر به مناسبت ۹۰مین سالروز تولد این پیشکسوت مطبوعاتی در ایران بطور کتبی از طریق ایمیل صورت پذیرفته است.
* هیچ سازمان صنفی مدافع حقوق روزنامهنگاران، مثل سندیکای نویسندگان و خبرنگاران مطبوعات که پیش از انقلاب داشتیم، وجود ندارد و حتّی کسانی هم که در راه ایجاد چنین سازمانی تلاش کردهاند، خود اسیر داغ و درفش شدهاند.
* هیچیک از این دو رژیم در نهایت اجازهٔ فعالیت مستقلانهٔ مطبوعات و آزادی بیان و قلم را ندادند، چرا که با منافع انحصارطلبانه و سودجویانه و تنگنظرانهٔ حاکم تناقض داشت.
* هم رژیم شاهنشاهی از داغ و درفش و دروغ و فریب و سانسور استفاده میکرد و هم رژیم ولایی از آن استفاده میکند: یکی به بهانهٔ «تمدن بزرگ» و دیگری به بهانهٔ حفظ حکومت الله و اسلام ولایی.
* اینکه نشریهیی حکومتی اینجا و آنجا به زبان آذری یا کردی منتشر شود، به نظر من فقط ظاهرسازی است برای پرهیز از حل درست مسئلهٔ ملیتها در ایران.
* از نشریههای برونمرزی که فارغ از فشار و سانسور حاکمیت ولایی هستند، انتظار میرود که سهم خود را در راه تأمین آزادی همهٔ رسانهها ادا کنند و زبان گویای آزادیخواهان ایران باشند.
* امیدوارم همهٔ روزنامهنگاران زندانی ایران هرچه زودتر آزاد شوند و روزنامهنگاری آزاد و مستقل، میدان عمل پیدا کند
آقای ناظری، خوشحالم که به عنوان یک پیشکسوت مطبوعاتی در شهر ونکوور حضور دارید. این حضور برای من یک افتخار و در عین حال انگیزهٔ مضاعف در ادامه و پیگیری راهم است. و سپس خرسند از اینکه به پرسشهای ما پاسخ میدهید. ضمن تبریک ۹۰مین سالروز تولدتان به شما و خانواده و دوستان، میخواهم خواهش کنم برای شروع، از خودتان و خانوادهتان صحبت کنید. اینکه چند سال است در ونکوور کانادا زندگی میکنید و مهاجرت خواسته یا ناخواسته را چگونه پشت سر میگذرانید؟
سپاسگزارم آقای ابراهیمی که یادی از این خدمتگزار قدیمی مطبوعات ایران کردید و این فرصت را فراهم کردید. برای شما و خانوادهٔ شهروند بیسی تندرستی و بهروزی و کامگاری و ادامهٔ انتشار شهروند را در سالهای پیش رو، به سردبیری شمای هوشمند و دانا، از ژرفای جان و دلم خواستارم.
بسیار سپاسگزارم برای تبریک ۹۰مین سالزادم. باید بگویم که در آستانهٔ دهمین دههٔ زندگیام، هنگامی که به گذشتهٔ خویش میاندیشم، به کلاف انبوه و درهمآمیختهیی از خاطرهها و رویدادهای بیشتر تلخ و برخی هم شیرین روبهرو میشوم که در ضمیر مغفولهام پنهان شدهاند، و اینک چنین کلافی بهدشواری زجرآوری بازشدنی است. تلاش میکنم به یاری یادداشتهای پراکندهیی که از گذشتهٔ دور، پیش از مهاجرتم به کانادا، گردآورده بودم، به پرسشهای شما پاسخ بدهم.
اینک بیش از ده سالی است که ساکن کانادا شدهایم تا در کنار فرزندانمان باشیم که مثل صدها هزار و بلکه میلیونها ایرانی دیگر، زندگی در جمهوری اسلامی را به اجبار ترک کردهاند. فعلاً هم روزگار بازنشستگی را با همسرم میگذرانم و بیشتر میخوانم و گاهی هم یادداشتهایی از زندگیام را مینویسم.
شما از نسل قدیمتر فعالان سیاسی ایران معاصر هستید. اگر ممکن است کمی از فعالیت سیاسیتان برایمان بگویید.
هرگاه صحبت از فعالیت سیاسیام در گذشتههای دور میشود، همیشه یاد دوستی صمیمانه و پایداری که میان مرتضی کیوان و محمدجعفر محجوب و من به وجود آمد به خاطرم میآید. من و شهید مرتضی کیوان که هممحلهیی من بود، از دوّم ابتدایی تا سال ششم دبستان همکلاسی و دوست صمیمی بودیم. من در همان مدرسه که دبیرستان هم داشت ادامهٔ تحصیل دادم امّا مرتضی به دبیرستان مروی رفت که در آنجا جذب تیزهوشی و متانت اخلاقی محمدجعفر محجوب شد و دوستی پایداری بین آن دو برقرار شد. مرا هم او با محجوب آشنا کرد که سه یار دورهٔ دبیرستان یکدیگر شدیم. زیر تأثیر این دوستی و دانستنیهای آن دو بود که با ادبیات کلاسیک ایران از نثر و شعر آشنا شدم و مشتاق و جویای دانستنیهای دیگری فزون بر درسهای مدرسه شدم. سه سالهٔ دوّم دبیرستان (سیکل دوّم) را مرتضی در آموزشگاه وزارت راه و من در راهآهن دولتی گذراندیم و محجوب دبیرستان عادی را ادامه داد. پس از اخذ دیپلم دبیرستان، مرتضی در ادارهٔ راه استان همدان و من هم پس از طی یک دورهٔ حسابداری و کارآموزی، در سال ۱۳۱۷ به استخدام حسابداری راهآهن تهران در آمدم. اما دوستی صمیمانهٔ ما سه تن، همچنان پایدار ادامه یافت.
در شهریور ۱۳۲۰، در جریان جنگ جهانی دوم بود که ارتشهای متفقین (انگلیس و شوروی و آمریکا) به ایران وارد شدند، و رضاشاه پهلوی از سلطنت خلع شد، و اندک آزادیهای اجتماعی پس از ۲۰ سال دیکتاتوری رضاشاهی در ایران برقرار شد، و از جمله حزبها و سندیکاهای کارگری شکل گرفتند و فعالیت همهجانبهیی را آغاز کردند. در این اوضاع و احوال بود که ما سه یار دبیرستانی هم وارد فعالیت سیاسی شدیم.
یک سالی پس از کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ علیه دولت قانونی دکتر مصدق و جنبش مردمی و عدالتخواهانهٔ ایران، تازه شاید فقط دو هفته از ازدواجم نگذشته بود که مثل هزاران مصدقی و ملیگرا و تودهای دیگر، من هم به علت فعالیتهای سیاسیام در مشهد دستگیر شدم و به زندان افتادم. البته پیش از این نیز چندین بار در سمنان و تهران و آبادان بازداشت و رویهمرفته چند ماهی را در این زندان و آن بازداشتگاه گذرانده بودم. امّا این بار مدت حبس تا بهار ۱۳۳۶ که از زندان قصر آزاد شدم، به درازا کشید که تازه این هم به خاطر تلاشهای خویشانم بود، وگرنه مدت محکومیتام بسیار بیشتر از این بود. همینجا بد نیست بگویم که زبان انگلیسی را که پیشتر نزد دوست زندهیادم ناصر جدیدی آموخته بودم، در همین دوران در زندان قصر و نزد نجف دریابندری تکمیل کردم. بعد از آزادی و در جریان فعالیت مطبوعاتیام، از این دانش زبان انگلیسی بهرهٔ شغلی گرفتم.
دوستی و رفاقت شما با مرتضی کیوان و محمدجعفر محجوب چطور ادامه یافت؟
دوستی و ارتباط من با مرتضی کیوان تا زمان اسارت او پس از کودتای ۲۸ مرداد ادامه یافت. متأسفانه حکومت کودتا، مرتضی را همراه با نخستین دستهٔ افسران تودهای تیرباران کرد. یاد همهٔ آنها گرامی باد. ارتباطم با دکتر محجوب تا مهاجرت او به لندن و سپس پاریس ادامه داشت، و متأسفانه پس از رفتن او به آمریکا، مکاتبهٔ ما قطع شد. خصوصیت عمدهٔ دکتر محجوب، تیزهوشی او حافظهٔ قوی او بود، تا آنجا که قصیدههای شاعران ایران، از جمله حافظ و ملکالشعرای بهار را با دقت از بَر میخواند و دِکلمه میکرد. ارتباط خانوادگی ما با خانوادهٔ مرتضی و پوران خانم همسرش تا پیش از آمدن ما به مهاجرت ادامه داشت. در همان سال اول پس از پیروزی انقلاب، زمانی که حزب فعالیت علنی داشت، جلسهٔ یادبودی برای شهید مرتضی کیوان برگزار شد که در آن دکتر محجوب و پوران خانم سخنان تحسینبرانگیزی دربارهٔ او ایراد کردند که مورد توجه و استقبال حاضران قرار گرفت.
از جمله دوستان صمیمی کیوان، احمد شاملو بود. با توجه به نزدیکی و صمیمیت شما با کیوان و حضورتان در این حلقه، چقدر با شاملو آشنا بودید؟
یادم میآید که با احمد شاملو، که زمان کوتاهی روزنامهٔ «سیاست ما» را به قطع بزرگتر از روزنامههای عادی منتشر میکرد، و در دورانی دیگر که سردبیر «کتاب هفتهٔ کیهان» بود، به طور پارهوقت همکاری تحریری میکردم. پس از شاملو، تا زمانی که سردبیر «کتاب هفته» آقای محمود اعتمادزاده (بهآذین) شد، همین همکاری را به همراه دکتر محمدجعفر محجوب ادامه دادم.
از خاطرات و احیاناً همکاریتان با دوست خانوادگیتان دکتر محجوب برایمان بگویید؟
بله ما دوست خانوادگی بودیم و ما هم این بخت را هم داشتیم که در جشن ازدواج این دوست گرامی با شمسی خانم حاضر باشیم. یک خاطرهٔ بهیادماندنی که از این دوستم دارد، مربوط است به موقعی که در دانشسرای عالی از رسالهٔ (تز) دکترای خود با عنوان «سبک خراسانی در شعر فارسی» دفاع میکرد. در آن جلسه، علاوه بر همسر و برادر و خواهر و گروهی از دوستان و همشاگردیهایش، من و یک گزارشگر مطبوعاتی دیگر نیز حاضر بودیم. البته این رساله پیش از آن به صورت کتاب منتشر شده بود. او پس از ارائهٔ تزش، به پرسشهای هیئت استادان- متشکل از ملکالشعرای بهار، بدیعالزمان فروزانفر و استاد دیگری که نامش را فراموش کردهام- پاسخ داد. یادم میآید که استاد بهار گفت (نقل به مضمون): «چند سالی بود که یک دانشجوی کارشناس ادبیات فارسی را بدین جستجوگری ندیده بودم.» استادان پس از شور دربارهٔ دفاع او، تبریک گفتند و رسالهاش را پذیرفتند. از این پس او «دکتر محمدجعفر محجوب» شد. دکتر محجوب به پاس احترام به سوی استادان رفت و خم شد تا دست ملکالشعرا ببوسد که استاد اجازه نداد و روی شاگرد را بوسید.
برگردیم به فعالیت فرهنگی و روزنامهنگاریتان. با چه مجلات و روزنامههایی کار کردید؟ دبیران و سردبیران آنها چه کسانی بودند؟
از آنچه به یاد دارم، پس از آزادی از زندان، در پاییز سال ۱۳۳۶ به معرفی دکتر محمدجعفر محجوب که عضو هیئت تحریری مجلهٔ «صدف» به سردبیری محمود اعتمادزاده (بهآذین) بود، به سمت گزارشگر و مدیر داخلی مشغول کار شدم. میتوانم بگویم که «بهآذین» نخستین آموزگار من در روزنامهنگاری و نشر مجله بود. در اواخر همان سال، به واسطهٔ آشناییام با ناصر نظمی که در سالهای پیش از کودتا از فعالان حزبی بود، و اینک عضو تحریریهٔ مجلهٔ «امید ایران» شدهبود، به کار تصحیح و نمونهخوانی ستونی و گزارشنویسی در آن مجله مشغول شدم و با محمد عاصمی، حسن فرامرزی و ناصر خدایار که سردبیرهای این مجله در دورههای مختلف بودند، کار کردم. دو سه سالی بعد که ناصر خدایار امتیاز نشر روزنامهٔ صبح «ستارهٔ تهران» را گرفت، من هم به عنوان معاون سردبیر و عضو تحریریهٔ در آن روزنامه مشغول کار شدم. امّا یکی دو سالی بعد (۱۳۴۲)، این روزنامه و بسیاری دیگر، به بهانهٔ تیراژ کم، ممنوعالانتشار شدند، و من هم بیکار شدم، تا اینکه چندی بعد در همان سال ۴۲ در روزنامهٔ «مهر ایران» که صاحب امتیازش محسن موقر بود، به سمت مترجم، ویراستار و سپس معاون سردبیر شاغل شدم. امّا در سال ۵۳ که دولت هویدا بسیاری از نشریهها را به صورت فلّهیی مجبور به تعطیل کرد، من بار دیگر بیکار شدم. در همین دورهٔ کار در «مهر ایران» بود که به عضویت سندیکای نویسندگان و خبرنگاران مطبوعات درآمدم. پس از «مهر ایران»، به معرفی علی باستانی، که در آن زمان یازدهمین دبیر سندیکا و معاون سردبیر روزنامهٔ «اطلاعات» بود، در سرویس خارجی آن روزنامهٔ عصر به کار ترجمه (از انگلیسی و فرانسه) و تفسیر خبرهای خارجی مشغول شدم. بعدها معاون دبیر همین سرویس خارجی روزنامهٔ «اطلاعات» شدم. این آخرین کار تماموقت مطبوعاتی من بود که تا دو سه سالی پس از انقلاب بهمن ادامه داشت. پس از آن، و تا زمان تقاضای بازنشستگی (در ۶۰ سالگیام) از کار مطبوعاتی تماموقت، به طور حقالتحریری در «کیهان» و «آدینه» و «هدف» و چند نشریه دیگر، کار نوشتن و ترجمه و ویرایش را ادامه دادم.
از کارهای ترجمه و ویراستاری غیرمطبوعاتیتان برایمان بگویید.
در زمینهٔ ترجمه و ویرایش باید بگویم که عمدهٔ فعالیت من در عرصهٔ مطبوعات بود. امّا اینجا و آنجا کتابهایی را نیز ترجمه و ویرایش کردم، از جمله: ترجمهٔ کتابی انگلیسی در ارتباط با پرواز بشر و تاریخچهٔ آن که آقای نجف دریابندری که در آن زمان سمت سرپرست ادیتورها را در مؤسسهٔ فرانکلین داشت، در اختیارم گذاشته بود؛ ترجمهٔ خلاصه داستانهای جِین ایر، بینوایان، لالهٔ سیاه و دو داستان دیگر که نام آنها به یادم نمیآید، از زبان فرانسه، که از سوی انتشارات مجرّد منتشر شد؛ ترجمهٔ نوولهای پانزدهگانهیی از نویسندگان نامدار انگلیسی، هلندی، روسی و فرانسوی، که از انگلیسی به فارسی ترجمه کردم و از سوی «انتشارات هفته» به سرپرستی آقای فشنگچی، تحت عنوان «هزار دستان» منتشر شد؛ ویرایش یک کتاب ترجمه شده از زبان فرانسه برای «انتشارات هفته» دربارهٔ آموزش هنر نقاشی برای نوجوانان. اگرچه زبان فرانسه جزو درسهای دبیرستانیمان بود، اما آن را به طور جدّی در چهل و چند سالگیام در انجمن ایران و فرانسه آموختم. در اوان شصت سالگی هم تلاشی برای یادگیری زبان روسی کردم که شاید بتوانم از آن زبان هم ترجمه کنم، که متأسفانه در یادگیری این زبانِ دشوار، زیاد موفق نبودم.
سِمَت و کار شما در روزنامه اطلاعات در سالهای منتهی به انقلاب بهمن چه بود؟
در آن زمان من در سرویس خارجی کار میکردم و سخت در کار سندیکایی فعالیت داشتم. آنها که آن روزهای سالهای ۵۶ و ۵۷ را به یاد میآورند، حتماً دو اعتصاب بزرگ خانوادهٔ مطبوعات به رهبری سندیکای نویسندگان و خبرنگاران مطبوعات را به خاطر میآورند. به واسطهٔ همین فعالیتهای سندیکایی و قلمی من در مؤسسهٔ اطلاعات بود که وزارت اطلاعات و جهانگری آقای داریوش همایون تحمل حضور من (و امثال من) را در مطبوعات نداشت. در میانهٔ سال ۵۷، سعی کردند مرا از کار بیکار کنند ولی سرانجام در پی مشورت سهجانبهٔ وزیر و مدیر مؤسسهٔ اطلاعات و نمایندهٔ ساواک، و تحت فشار و تهدید به اعتصاب همکاران تحریری من در اطلاعات، مقرّر شد که مرا به مرخصی اجباری بفرستند. وقتی رفتم حقوقم را بگیرم، حکم «مرخصی رفاهی» یک ماههیی را از کارگزینی به دستم دادند. غرض این بود که در محل کار حضور نداشته باشم و پیوندهای فکری و کاری گسسته شود. این حکم را هفت بار دیگر هم تمدید کردند تا سرانجام پس از پیروزی اعتصاب بزرگ مطبوعات، این حکم لغو شد و من به کار بازگشتم.
اگر اشتباه نکنم، در آن روزها شماری از مطبوعاتیها را برای مدتی دستگیر کردند.
بله، در دورهٔ دولت بختیار، در اوایل بهمن ماه ۱۳۵۷ بود که زندهیاد مهدی بهشتیپور و دوست نازنینم فیروز گوران و من را که جزو فعّالان سندیکایی هم بودیم، شبانه دستگیر کردند و به زندان لشکر باغشاه تهران بردند. با تلاشی که دیگر فعالان سندیکاییمان از جمله زندهیاد محمدعلی سفری و علی باستانی کردند، ما را پس از ۴ روز آزاد کردند.
پس از سقوط شاه و آمدن حکومت موقت بازرگان، برخورد دولت موقت با مطبوعات چگونه بود؟ آیا روزنامهنگاران مسئول و دلسوختهای مثل شما در مؤسسهٔ اطلاعات ارج و قدر گذاشته میشد؟
باید بگویم که در اوایل پیروزی انقلاب برای مدت کوتاهی فضای فعالیت پویا و زندهیی بر مطبوعات آزاد شده وجود داشت. تلاشهای سندیکا هم در این دوران بر استقرار و تحکیم مبانی آزادی قلم، و بهرهجویی مسئولانه از آزادی قلم و استقلال مطبوعات و مطبوعاتیها معطوف شد. در مؤسسههای بزرگی مثل اطلاعات و کیهان و آیندگان، شوراهای نظارت بر امور مؤسسه و نیز شوراهای تحریری، اداری و فنّی به صورت انتخابی به وجود آمدند تا کار را ادامه دهند و از تعطیل شدن آن نشریههای جلوگیری کنند. من نیز عضو شورای نظارت بر امور مؤسسهٔ اطلاعات و نیز کمیتهٔ اجرایی روزنامه شدم. شورای منتخب تحریری هم شکل گرفت که یاریسان نمایندگان شورای انقلاب در مؤسسهٔ اطلاعات هم بود. امّا پس از مصادرهٔ مؤسسهٔ اطلاعات، همهٔ این شوراهای انتخابی به حالت تعلیق درآمدند و فرمانفرمایی مدیران منصوب و نارضایتی کارکنان از اوضاع پیش آمده، آغاز شد. متأسفانه این «آزادی» مطبوعات که در پی قهرمانیهای مردم در جریان انقلاب باشکوه بهمن، و از جمله اعتصابهای بزرگ خانوادهٔ مطبوعات علیه سانسور و سرکوب به دست آمده بود، چند صباحی بیش دوام نیاورد.
تجربهٔ روزنامهنگاری پس از انقلاب چه بود؟ با نشریات و روزنامهٔ دیگری بهجز اطلاعات هم همکاری کردید؟
به همان دلیلی که در پرسش قبلی گفتم، کار را بر افرادی مثل من که خواهان مطبوعات آزاد و مستقل بودند، بهتدریج بسیار دشوار کردند. در نتیجه، من به محض آنکه به سن بازنشستگی رسیدم، مدارک لازم را از کارگزینی «اطلاعات» گرفتم و به سازمان بیمههای اجتماعی بردم و تقاضای بازنشستگی کردم که پذیرفته شد. به علت کمی حقوق بازنشستگی که کفاف زندگی را نمیکرد، به کار پارهوقت تحریری در نشریههایی مثل «هدف»، «آیینه» و «همشهری» پرداختم که احمدرضا دریایی به ترتیبِ زمانی سردبیری آنها را به عهده داشت.
از کارهای فرهنگی و ادبی و پژوهشیتان برایمان بگویید.
در سالهای نخست پس از بازنشستگی، ضمن اینکه هنوز اینجا و آنجا به صورت حقالتحریری کار میکردم، مطالعه و پژوهش در یکی از عرصههایی را که از جوانی به آن علاقهمند بودم به طور جدّیتری پیگیری کردم، و آن مطالعهٔ آثار کلاسیک ادبیات ایران بود. در این میان، شوق بیشتری به خواندن شاهنامهٔ فردوسی داشتم. پس از چندین سال و چندین بار خواندن شاهنامه و یادداشتبرداری و طبقهبندی کردن موضوعها و فیشها- که مأخذ اصلیام شاهنامهٔ چاپ مسکو به ویراستاری زندهیاد عبدالحسین نوشین بود- کار تدوین چند کتاب را آغاز کردم که تا کنون دو عنوان از آن چاپ و منتشر شده است: یکی «وصف طبیعت در شعر فردوسی» که از سوی انتشارات شعله اندیشه در سال ۱۳۶۹ منتشر شد و چاپ دوّم آن در سال ۱۳۷۱ با عنوان «گلچینی از شاهنامهٔ فردوسی» به طور غیرقانونی و بیخبر از من توسط ناشری دیگر به بازار روانه شد. دیگر، «پند و حکمت فردوسی در متن داستانهایش» است در بیشتر از ۷۰۰ صفحه که از سوی انتشارات جاویدان خرد در سال ۱۳۶۹ نشر یافت. هماینک هم در تدارک چاپ و نشر گزیدهیی از داستانهای مولوی همراه با توضیحها و معنای واژهها و غیره هستم که امیدوارم در همین ونکوور خودمان بهزودی نشر یابد. علاوه بر اینها، چندین کتاب را نیز ویرایش کردهام که از جملهٔ آنها سه جلد اوّل کتاب «سیاست و قلم» اثر ممتاز و تاریخی یار مطبوعاتی و سندیکاییام زندهیاد محمدعلی سفری است. در کانادا شنیدم که جلد چهارم این مجموعه گویا ویرایش نشده به چاپ رسیده است. همینجا بگویم که تنظیم جُنگهایی از آثار ادبی کلاسیک و معاصر ایران نیز همیشه سرگرمی مورد علاقهام بوده است که دستنوشتههایم اکنون صدها صفحه میشود.
اگر اشتباه نکنم در یک دوره هم به عنوان دبیر (رئیس هیئت مدیره) سندیکای نویسندگان و خبرنگاران مطبوعات برگزیده شدید. کار در سندیکا چگونه بود و این فعالیتها بیشتر به قبل از انقلاب مربوط میشود یا در دورهٔ جمهوری اسلامی نیز فعالیت سندیکایی را تجربه کردید؟
صحبت دربارهٔ سندیکای نویسندگان و خبرنگاران مطبوعات و تاریخچه فعالیت آن زیاد است، و جا دارد که فعالان قدیمی که هنوز زندهاند، با همفکری یکدیگر یا حتّیٰ جداگانه، دانستههای خود را دربارهٔ آن بنویسند. به طور خلاصه بگویم که پس از تشکیل سندیکا در اوایل دههٔ ۱۳۴۰، هیئت مؤسس آن عضوگیری را آغاز کرد. دو سال بعد، در هیچ نشریهیی نبود که همه یا بخش بزرگی از اعضای تحریری آن عضو سندیکا نباشد، بهویژه حرفهییهایی که تنها ممرّ درآمدشان از کار مطبوعاتی یا به قول مادرم از «دود چراغ خوردن» بود. از دورهٔ سوّم، هیئت مدیرههای سندیکا در دورههای مختلف چنان قدرتی یافتند که توانستند خدمات صنفی و رفاهی مناسبی را از کارفرمایان بگیرند. قانون کار در مطبوعات بزرگ و برخی مجلههای پُرتیراژ رسمیت یافت و طبقهبندی مشاغل و افزایش سالیانهٔ حقوقهای تحریری به اجرا درآمد. زمانی هم فرارسید که موج فعالیت سندیکایی به شهرستانها هم سرایت کرد. فعالان تهران در تقویت این موج و پیوند فعالیتهای سراسری کشور نقش مهمّی بازی کردند. از سال ۱۳۵۶، سندیکاهای مشابه در تهران و اصفهان و شیراز و تبریز و مشهد پیوستگی و همکاری جانانهیی یافتند. و چندی بعد هم، زمانی فرارسید که سندیکاهای تحریری در سراسر ایران زیر فشار دولتها و ساواک پهلوی برای سانسور و محدودیت قلمی و شغلی مطبوعات و مطبوعاتیها، بهراستی به جان آمدند و برای استقلال مطبوعات که رکن چهارم مشروطیت نامیده شده بود، در کنار فعالیتهای صنفی، جنبشی آزادیخواهانه را آغاز کردند. در نتیجه، فشار ساواک و وزارت اطلاعات هم بیشتر شد. برای اینکه نقش سندیکا را در حفاظت از امنیت شغلی اعضا نشان دهم، نمونهیی برایتان میگویم. آن روزها توانستند یکی از دوستان مطبوعاتی (و بعداً سندیکایی) من آقای هرمز مالکی را که آن زمان در کادر تحریری خبرگزاری دولتی ایران کار میکرد که اعضای آن هنوز به سندیکا نپیوسته بودند، به بهانهٔ «نامطلوب» بودن از کار برکنار کنند. اما در حول و حوش همین زمان، بهرغم دستور داریوش همایون وزیر وقت اطلاعات و جهانگردی (که از خویشان من هم بود!)، نتوانستند من را از کار در اطلاعات بیکار کنند، چون همکاران سندیکایی من تهدید به اعتصاب در همهٔ نشریههای مؤسسهٔ اطلاعات کردند، که منجر به مرخصیهای اجباری با حقوق شد که پیشتر برایتان تعریف کردم.
فعالیت سندیکای نویسندگان و خبرنگاران به طور عمده در سالهای پیش از انقلاب بود و پس از پیروزی انقلاب مدت زیادی نتوانست فعالیت کند. من از ششمین دورهٔ انتخابات این سندیکا تا دوازهمین دورهٔ دوساله که دبیر این سندیکا شدم، به عنوان بازرس یا عضو شورای داوری یا عضو هیئت مدیره انتخاب میشدم. مطبوعاتیها دو بار در ماههای آخر حکومت پهلوی دست به اعتصاب زدند که بار اول در مهرماه ۵۷ و به مدت ۴ روز، و بار دوم در آبان ماه ۵۷ آغاز و به مدت ۶۱ روز ادامه یافت و در نهایت در ۱۶ دی ماه با نشر نخستین شمارهٔ فارغ از سانسور روزنامههای کیهان و اطلاعات و آیندگان با موفقیت به پایان رسید. این هر دو اعتصاب از لحاظ مبارزهٔ صنفی و سندیکایی و نیز همراهی با مبارزهٔ ضد دیکتاتوری ملت ایران در ماههای منتهی به انقلاب ۵۷، حائز اهمیت زیادی بودند.
سرنوشت «سندیکای نویسندگان و خبرنگاران مطبوعات» به کجا انجامید؟
پس از اینکه شاه «در» رفت (مردم آن روزها وسط تیتر صفحهٔ اول اطلاعات که «شاه رفت» بود، یک «در» هم اضافه میکردند – یاد آن روزها به خیر)… بله، موقعی که شاه رفت و آیتالله خمینی وارد کشور شد، در حالی که دو اعتصاب مطبوعات هم پیروز شده بود، مطبوعات کمکم طعم استقلال و آزادی بیان و قلم را میچشیدند. با پیروزی انقلاب مردم در بهمن ماه، تیراژ مطبوعات آزاد بزرگ تهران از صدهزار به یک میلیون و بیشتر رسید و تیراژ نشریههای شهرستانی هم چندین برابر شد. تا پیش از بگیر و ببندهای ضدآزادی جمهوری اسلامی، آن زمان که هنوز جنبش آزادیخواهی در مردم غلیان داشت و هنوز سرکوب نشده بود و کوتهفکری و واپسنگری بر جامعه چیره نشده بود، تا مدتی مطبوعات هم مثل اوایل دوران سلطنت محمدرضا پس از خلع پدرش، یا شبیه دوران دولت دکتر مصدق، فعالیت نسبتاً آزادانهیی داشتند که قبلاً هم به آن اشارهیی کردم. امّا با پایگیری بینش واپسگرایی و انحصارطلبی در جمهوری اسلامی، بهتدریج عوامل فشار علیه آزادی- حتّی علیرغم مواد قانون اساسی- حاکمیت را چهاراسبه دوباره به سوی دیکتاتوری و محو آزادیهای اجتماعی کشاندند.
فعالیت سندیکا پس از دورهٔ چهاردهم- پس از انقلاب- که آقای محمد حیدری دبیرش بود، نهتنها در تهران، بلکه در شهرستانها هم ممنوع شد، و دفتر سندیکا در تهران توسط مأموران انتظامی اشغال و مُهر و موم شد. در پی دوندگی هیئت مدیرهٔ چهاردهم به یاری همسندیکاییهایی مثل احمد بشیری، مهدی بهشتیپور، فیروز گوران و محمدعلی سفری، از دادگستری حکمی برای باز کردن قفل در گرفته شد، ولی فعالیت سندیکای نویسندگان و خبرنگاران مطبوعات- مثل فعالیت خیلی از سندیکاهای دیگر- ممنوع شد که هنوز هم این منع برجاست.
آیا این سندیکا فقط کارهای صنفی میکرد؟ تسهیلاتی که این سندیکا برای نویسندگان و خبرنگاران ایجاد میکرد چه بود؟
کار سندیکا به طور عمده صنفی و در چارچوب سازماندهی اعضا و حفظ حقوق کارکنان مطبوعات و ارائهٔ برخی خدمات بود. من در دو سالهٔ دورهٔ دبیریام، با همیاری دوست سندیکاییام رضا مرزبان که دبیر سندیکا در دورهٔ قبل، و در آن زمان سردبیر روزنامهٔ «پیغام امروز» بود، یک شرکت تعاونی برای تهیهٔ مسکن و یک صندوق تعاونی بیمهٔ اعضا در نزد شرکت بیمهٔ ایران تشکیل دادیم. شرکت تعاونی مسکن به مسئولیت زندهیاد محمد بهشتیپور، «کوی نویسندگان» را ساخت، و صندوق تعاونی بیمه، به مسئولیت من، اعضای حرفهیی هیئتهای تحریری را با بهرهمندی از ده درصد بهای آگهیهای دولتی در نشریهها، تحت پوشش بیمهٔ عمر قرار داد. در دورهٔ پنجم این تعاونی، که بیم آن میرفت ذخیرههای بیمهیی اعضا توقیف شود، قرارداد بیمه را فسخ کردیم و موجودی صندوق بیمه را طی چکهایی به نام فردفرد اعضا به آنها تحویل دادیم. یادم است سهم زندهیاد ذبیحالله بهروزی یک چک ۶۰ هزار تومانی بود که در مراسم بزرگداشتی که سندیکا برای ایشان برگزار کرد، به ایشان تحویل داده شد.
آقای ناظری، شما تجربهٔ روزنامهنگاری را در دو سیستم حکومتی متفاوت، در کارنامهتان دارید. یکی حکومت شاهنشاهی و دیگری حکومت اسلامی. تفاوتها و شباهتهای رفتاری این دو سیستم با روزنامهنگاران و مطبوعات را در چه دیدید؟
تجربهٔ من این بود که هیچیک از این دو رژیم در نهایت اجازهٔ فعالیت مستقلانهٔ مطبوعات و آزادی بیان و قلم را ندادند، چرا که با منافع انحصارطلبانه و سودجویانه و تنگنظرانهٔ حاکم تناقض داشت. در اوّل کار، به خاطر وجود فضای آزادیخواهی مردمی بسیار قوی، فشارها کمتر بود، اما بهتدریج محدودیتها زیادتر شد. هم رژیم شاهنشاهی از داغ و درفش و دروغ و فریب و سانسور استفاده میکرد و هم رژیم ولایی از آن استفاده میکند: یکی به بهانهٔ «تمدن بزرگ» و دیگری به بهانهٔ حفظ حکومت الله و اسلام ولایی.
شیوهٔ کارکرد سانسور رژیم سلطنتی بر تنهٔ درخت اندیشه و آزادی چگونه بود و امروز سانسور رژیم اسلامی چگونه عمل میکند؟
در دوران رضاشاه، نمونههای ستونی نشریات را به شهربانی کل تهران میبردند و تا مُهر «رَوا» به آن زده نمیشد، قابل انتشار نبود. حتّی با نمونههای آگهیهای خصوصی و دولتی هم همین کار را میکردند. در زمان محمدرضا شاه پهلوی، و بهویژه پس از کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ و ایجاد «ساواک» در سال ۱۳۳۵، کار رساندن موارد سانسوری و تبلیغی به عهدهٔ مأموران وزارت اطلاعات و جهانگردی بود که زمانی هم داریوش همایون وزیر آن بود. رسم بر آن بود که ساواک روزانه موارد سانسوری و تبلیغی را به وزارت اطلاعات ابلاغ میکرد و آنها هم این موارد را به اطلاع سردبیران نشریات میرساندند. موارد بگیر و ببند و ممنوعالقلم کردن نویسندگان و خبرنگاران و سردبیران در این ایّام کم نیست. من البته الآن سالهاست که در مطبوعات ایران فعالیتی ندارم، امّا این طور که از خبرها و گزارشها برمیآید، موارد تعطیل روزنامهها و بازداشت و ضربوشتم «خاطیان» در رژیم ولایی امروز، کم نیست. متأسفانه هیچ سازمان صنفی مدافع حقوق روزنامهنگاران، مثل سندیکای نویسندگان و خبرنگاران مطبوعات که پیش از انقلاب داشتیم، وجود ندارد و حتّی کسانی هم که در راه ایجاد چنین سازمانی تلاش کردهاند، خود اسیر داغ و درفش شدهاند.
وضعیت نشریات و روزنامههای محلی و بومی که به زبان محلی اقدام به نشر میکنند در زمان شاه عملاً منتفی بود. در رژیم اسلامی اگرچه اجازهٔ چاپ به زبان مادری تعدیل شده است اما از شیوهٔ و سیستم سانسور شدید جمهوری اسلامی مصون نیستند. این تفاوت صرفاً به خاطر چاپ به زبان مادری قومیتها اما با سانسور شدید، میتواند برای جمهوری اسلامی اعتبار کسب کند؟
اعتقاد من بر این است که ملّیتهای غیرفارس در ایران باید در امر ادارهٔ امور خود و به زبان خود و با رعایت فرهنگ خود، در چارچوب ایران فدرال (یا هر شکل مناسب دیگری که اکثریت مردم تعیین کنند) خودمختاری محلی داشته باشند. امّا اینکه نشریهیی حکومتی اینجا و آنجا به زبان آذری یا کردی منتشر شود، به نظر من فقط ظاهرسازی است برای پرهیز از حل درست مسئلهٔ ملیتها در ایران.
تفاوت دستگیری روزنامهنگاران و شیوهٔ برخورد و کنترل حکومت شاه با آزادی مطبوعات را در مقایسه با جمهوری اسلامی چگونه میبینید؟
واقعیت آن است که همانطور که گفتم متأسفانه هر دو رژیم شاهی و ولایی یک منظور داشتند و دارند، و آن تحدید آزادیهای اجتماعی است. کم و زیادش به نظر من تفاوتی در اصل قضیه ندارد. قلمها را میشکنند و فکرها را زایل میکنند و زندگیها را تباه میکنند و یک کلام، انسان و دموکراسی را تحقیر میکنند و در هم میشکنند. هر دو این سیاستها و عاملان آنها مطرود هستند. روزنامهنگاران زندانی امروز، نمونههایی از چنین رفتاریاند.
آیا ایجاد گروهی به عنوان هیئت منصفهٔ مطبوعات، که اصطلاح ابهامآمیز جرایم مطبوعاتی را جا انداخته است، بیشتر برای قانونی جلوه دادن ممیزی در مطبوعات نیست؟
مشکل از آنجا شروع میشود که مطابق اصل ۲۴ قانون اساسی: «نشریات و مطبوعات در بیان مطالب آزادند مگر آن که مخلّ به مبانی اسلام یا حقوق عمومی باشد…». این یکی از مواردی است که دین با حکومت مخلوط میشود. احترام به دین یک چیز است، و تنبیه به اتهام اخلال و فتنه در مبانی دین (در این مورد، دین اسلام) چیزی دیگر. و اینجاست که «رسیدگی به جرائم سیاسی و مطبوعاتی… با حضور هیئت منصفه در محاکم دادگستری» (اصل ۱۶۸) مطرح میشود. من فکر میکنم این نهاد بیشتر برای تهدید مطبوعاتیها و تحدید آزادی مطبوعات درست شده است، که نتیجهاش هم روزنامهنگاران زندانی و روزنامههای توقیفشده است. خاصّه آن که اعضای این نهاد، بهگزین شدههای وزارت ارشاد اسلامی هستند که به ولی فقیه پیشنهاد میشوند. این طور معلوم است، گوشبهفرمانترین این عده از طرف ولی فقیه دستچین میشوند و سپس به وزارت ارشاد ابلاغ میشوند تا به «جرایم مطبوعاتی» رسیدگی کنند.
مطبوعات در مهاجرت را چگونه میبینید و نقش آنها را در خارج از ایران در چه میدانید؟
به نظرم مطبوعاتی که حاصل مهاجرت ایرانیان پس از انقلاب هستند، در درجهٔ اول بار سیاسی ضد حکومت اسلامی ولایی دارند، چه آنها که در آستانهٔ انقلاب از کشور رفتند و بیشتر حامی رژیم سرنگون شدهٔ سلطنتی بودند و از وابستگان به رژیم سابق، و چه آنها که از دههٔ ۶۰ بهتدریج مجبور به جلای وطن شدند، بهویژه پس از کشتار جمعی سال ۱۳۶۷ زندانیان سیاسی که بهدرستی آن را فاجعهٔ ملی میخوانند. اما کمکم، و در کنار خبررسانی دربارهٔ رخدادهای جاری ایران (و جهان)، بازتاب دادن نیازهای محلی مهاجران و اطلاعرسانی به آنها دربارهٔ جامعهٔ میزبان نیز جای ویژهیی در نشریههای عمومی فارسیزبان باز کرد. از نشریههای برونمرزی که فارغ از فشار و سانسور حاکمیت ولایی هستند، و طعم آزادی بیان و قلم را میچشند (دستکم برداشت من چنین است) و زیر تأثیر تبلیغات انحرافی قرار نمیگیرند، انتظار میرود که سهم خود را در راه تأمین آزادی همهٔ رسانهها ادا کنند و زبان گویای آزادیخواهان ایران باشند. امید است که فضای بیسانسور برونمرز را روزی در درون میهن عزیزمان تجربه کنیم. همینجا خوب است اشاره کنم که چند سالی پیش، یکی از دوستان همسندیکاییام فهرستی از نشریههای برونمرزی تهیه کرده بود که تردید ندارم تا امروز شمار زیادتری به آن فهرست افزوده شده است.
فکر میکنید نشریات اینترنتی بتوانند جای نشریات چاپی را بگیرند و مثل صنعت چاپ تحول نوینی در نقش رسانهیی ایجاد کنند؟
این طور که دارد پیش میرود، انگار همین طور هم بشود، دستکم در کشورهای پیشرفتهتر و پولدارتری مثل کانادا. اینترنت و رسانههای مجازی تحوّل شگفتانگیزی در جامعهٔ بشری و ارتباطات به وجود آورده است که جای خودش را دارد، و البته از آن طرف هم بهرهبرداری و حتّیٰ محدود کردن آن از سوی دولتها به شیوههای پیچیدهیی صورت میگیرد. امّا هنوز در بسیاری از کشورهای دنیا دسترسی به این دنیای مجازی به آسانی کانادا نیست. اگرچه سرعت تحولات جدید در روزگار ما چندین برابر گذشته، مثلاً دوران انقلاب صنعتی قرن نوزدهم است، اما گمان کنم مطبوعات چاپی هنوز تا سالیان درازی باقی باشند.
بهیادماندنی ترین خاطره در عرصهٔ سیاسی و مطبوعاتی شما چیست؟
بسیار دشوار است که از میان خاطرههای تقریباً ۷۰ سال کار اجتماعی و سیاسی و مطبوعاتی و سندیکایی یکی را برگزید. اگر به سی چهل سال اخیر قناعت کنیم، باید بگویم موفقیتهای سندیکا در امر تشکل روزنامهنگاران و ارائهٔ خدمات صنفی و رفاهی، اعتصابهای پیروزمند مطبوعات در آستانهٔ انقلاب بهمن، پیروزی خود انقلاب شکوهمند بهمن در پایان دادن به رژیم شاهنشاهی و فعالیتهای نسبتاً آزادانهٔ مطبوعاتی و سیاسی در فضای پرشور ماههای نخست پس از پیروزی آن انقلاب، که همگی حاصل کار و خرد جمعی خدمتگزاران و زحمتکشان و آزادیخواهان میهنمان بودند، جزو بهیادماندنیترین و شیرینترین خاطرههای من است.
در پایان خوشحال خواهم شد چنانچه نکته یا نکاتی که مورد پرسش قرار نگرفتند و دوست داشتید با روزنامهنگاران نسل بعد از خودتان و خوانندگان ما در میان بگذارید، بیان کنید؟
در زمینهٔ مطبوعات و روزنامهنگاری حرف برای گفتن زیاد است، امّا راستش هم من خسته شدهام و هم اینکه به هر حال راجع به خیلی چیزها اینجا صحبت کردیم. باز هم سپاسگزارم که چنین فرصتی را فراهم کردید. امیدوارم همهٔ روزنامهنگاران زندانی ایران هرچه زودتر آزاد شوند و روزنامهنگاری آزاد و مستقل، میدان عمل پیدا کند. برای شما و خانوادهٔ شهروند بیسی و شهرگان و در واقع همهٔ روزنامهنگاران زحمتکش درون و بیرون مرزهای میهن عزیزمان نیز در کار اطلاعرسانی و روشنگری و بیان حقایق آن طور که هست، آرزوی موفقیت دارم.
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
هادی ابراهیمی رودبارکی متولد ۱۳۳۳- رشت؛ شاعر، نویسنده و سردبیر سایت شهرگان آنلاین؛ مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کاناداست.
فعالیت ادبی و هنری ابراهیمی با انتشار گاهنامه فروغ در لاهیجان در سال ۱۳۵۰ شروع شد و شعرهای او به تناوب در نشریات نگین، فردوسی، گیلهمرد، گردون، تجربه، شهروند کانادا و مجله شهرگان آنلاین چاپ و منتشر شدند.
او فعالیت فرهنگی خود را در دیاسپورای ایران فرهنگی – کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز کرده و سپس در فرگشتی «آینده» و «شهروند ونکوور» را منتشر کرد و از سال ۲۰۰۵ تاکنون نیز سایت شهرگان را مدیریت میکند.
ابراهیمی همراه با تاسیس کتابفروشی هدایت در سال ۲۰۰۳ در نورت ونکوور، به نشر کتابهای شاعران و نویسندگان دیاسپورای ایران فرهنگی پرداخت و بیش از ۱۰ کتاب را توسط نشر آینده و نشر شهرگان روانه بازار کتاب کرد. اولین انجمن فرهنگی-ادبی را با نام پاتوق فرهنگی هدایت در سال ۲۰۰۳ بههمراه تعدادی از شاعران و نویسندگان ایرانی ساکن ونکوور راهاندازی کرد که پس از تعطیلی کتابفروشی هدایت در سال ۲۰۰۷ این انجمن با تغییر نام «آدینه شب» برای سالها فعالیت خود را بطور ناپیوسته ادامه داد.
هادی ابراهیمی رودبارکی در سال ۲۰۱۰ رادیو خبری-فرهنگی شهرگان را تاسیس و تا سال ۲۰۱۵ فعالیت خود را در این رادیو ادامه داد.
آثار منتشر شده و در دست انتشار او عبارتاند از:
۱- «یک پنجره نسیم» – ۱۹۹۷ – نشر آینده – ونکوور، کانادا
۲- «همصدایی با دوئت شبانصبحگاهی» ۲۰۱۴ – نشر بوتیمار – ایران
۳- «با سایههایم مرا آفریدهام» گزینه یک دهه شعر – ۲۰۲۴ – نشر آسمانا – تورنتو، کانادا
۴- «گیسْبرگ درختان پائیزی» مجموعه شعرهای کوتاه و چند هایکوواره – در دست تهیه
۵- «ثریا و یک پیمانه شرابِ قرمز» گردآورد داستانهای کوتاه – در دست تهیه