گل سرخ چیتگر
کار ِ ما نیست شناسائی ِ راز ِ گُل ِ سرخ
کار ِ ما شاید این است :
که در افسون ِ گُل ِ سُرخ ، شناور باشیم!!…
سُهراب ِ سپهری
چندی پیش ایرج گرگین، چهرهٔ سرشناس و خوش صدای رادیو و تلویزیون، برای همیشه ساکت شد و پس از یک بیماری طولانی از میان ما رفت. از دست دادن ایرج گرگین و صدایش برای افرادی چون من، که سالها با صدایش زندگی کرده بودیم غم انگیز بود. ایرج گرگین در اخبار، … ایرج گرگین در جُنگهای ادبی رادیو و تلویزیون، … مصاحبه های به یاد ماندنیش با شخصیتهای فرهنگی و ادبی و … شعر خوانیهایش که سراسر احساس بود و شنونده را با صدایش به لمس شعر میبرد… برای من به شخصه نام او تداعی نام عاطفه گرگین و به طبع – آن تداعی نام خسرو گلسرخی بود و هست. ایرج برادر عاطفه و عاطفه همسر خسرو گلسرخی است.
اما این یاد آوری بهانه ای شد تا آنچه را که مدتها در دل داشتم بگویم. بگویم که گاه انتقادهایی از خسرو میشنویم که کسانی مانند مرا به گذشته ها میبرد تا دوباره واکاوی کنیم و به یاد آنان که شاید فراموش کرده اند بیاوریم که خسرو که بود و در کجا، چه گفت؟! آنان که سی و چند سال پیش را از خاطر برده اند و به یاد نمی آورند که در خفقان ۲۵۰۰ ساله چگونه جرقه هایی زده میشد تا زخمها دهان باز کنند و فریادها شنیده شوند. آنانی که اکنون پس از سالها (و بیشترشان در خارج از ایران و در امنیت و آرامش دموکراسی غربی)، زبان به گلایه میگشایند و امثال خسرو را به زیر بار انتقاد میگیرند و شعارها میدهند به خاطر نمیاورند که خسرو و امثال او در چه شرایطی چنین دفاعیه ای در دادگاههای نظامی ایراد نمودند که قاضی مانده بود چه بگوید! حکم از قبل داده شده بود و تشکیل دادگاه، ژست مضحک نظام دیکتاتوری شاهی برای نمایش دموکراسی بود که برگزارکنندگانش را از پخش عمومی آن در تلویزیون پشیمان کرد تا دیگر نمونه ای از آن را شاهد نباشیم.
دفاعیات صادقانهٔ گلسرخی در نمایش دموکراسی شاهنشاهی نقشههای سازمان امنیت را با شکست مواجه کرد تا آیندگان بدانند تظاهر به دموکراسی و "عفو ملوکانه" چه معنایی داشت و چه بود. اتهام گلسرخی و گروهش اقدام و برنامه ریزی برای ترور شاه و گروگانگیری ولیعهد بود که با مدارک واهی و جعلی سعی در اثبات آن در دادگاه فرمایشیی میشد که حکمش از پیش مشخص بود و وکیل تسخیری متهمان جرأت کوچکترین دفاع و صحبتی نداشت. هدف این بود که جرم اینان اثبات شود و چند نفرشان به اعدام محکوم گردند و سپس از "محضر ملوکانه" تقاضای عفو کنند تا در نهایت عطوفت و انسانیت بخشوده شوند و تمام مردم بدانند و به چشم ببینند که شاهنشاه آریامهر چگونه بر دشمنان خود که حتی قصد جان ایشان را دارند با رحمت و شفقت برخورد میکنند. مردم ببینند که این جوانان عاصی عقلشان درست کار نمیکند و بیهوده خود را با لج و لجبازی به کشتن میدهند!
آنانی که بر خسرو خورده میگیرند که چرا از اسلام شروع و یا دفاع کرده، اصل قضیه را فدای فرعش میکنند و به حاشیه میروند و مرگ و شجاعت او را در برابر حکم اعدام نادیده گرفته بر طبل دشمن میکوبند.
اکثریت ما از عقاید مذهبی شروع کردیم و آنگاه به ایدئولوژیهای دیگر رسیدیم که کمتر کسی مثل گلسرخی به صراحت این را بیان و اعتراف کرده است. کسانی که ادعا دارند از بدو تولد مارکسیست بودهاند و هرگز به مذهب تمایلی نداشتند بیش از دیگران انحصار طلب و یک سو نگرند. همانهایی که برای حقوق مخالفشان کوچکترین حق و ارزشی قائل نیستند و بدترین توهینها را در نوشته ها و سخنانشان روا میدارند و دیگران را به این وحشت می اندازند که چنانچه اینان قدرت و حکومت را به دست بگیرند با وجود اینهمه کینه، حمام خونی، مخوفتر از پیشین به راه خواهند انداخت! و نمیدانند که با اینگونه رفتارشان آب به آسیاب دشمن میریزند و مردم را از حمایت خود باز میدارند. و این همان خطریست که قیام ۵۷ را به آنجا کشاند که نتیجه اش را سه دهه نمیتوانیم تغییر دهیم.
به نظر نویسندهٔ این سطور، تنها کسانی میتوانند چنین اظهار نظر کنند که در شرایط او قرار گرفته باشند و احساس و حال او را در آن لحظات به طور عینی تجربه کرده باشند. در غیر اینصورت نشستن در جایی امن و با داشتن تمام امکانات خبری و رسانهای، گلایه از کسی که شجاعانه در آن دادگاه از دردهای مردم گفت و به جای دفاع از خود و به قول خودش "چانه زدن بر سر جانش یا حتی عمرش" از کسانی گفت که از روستاها به دلیل "قرضهایشان" فرار کرده به شهرها میآیند و … عادلانه نیست.
بحث ما بر سر تأیید یا تکذیب گروه یا عقیدهای نیست و تنها از جنبهٔ تاریخی با قضیه برخورد میکنیم تا نکاتی را که مورد ابهامند کمی روشنتر ببینیم.
خسرو گلسرخی متولد دوم بهمن ۱۳۲۲ در رشت بود که در سحرگاه روز ۲۹ بهمن ماه ۱۳۵۲ (سه سال پس از واقعهٔ سیاهکل) به همراه کرامتدانشیان (متولد ۱۰ مهر ۱۳۲۵ شیراز)، در میدان چیتگر تیرباران شد.
گروهش توسط یکی از اعضای آن که ضعف نشان داد و با ساواک همکاری نمود و جلسات و مباحثی را که یک سال قبل از دستگیری اعضا در گروه مطرح شده بود به سازمان امنیت لو داد، محکوم به توطئهٔ سؤ قصد به جان شاه شد. در صورتی که آن بحثها بدون نتیجه خاتمه یافته بود و همگی از انجام و ادامهٔ آن منصرف شده بودند.
در این سالها دو گروه عمدهٔ سیاسی فعالیت علنی علیه رژیم شاه داشتند که از دو پایگاه ایدئولوژیکی متضاد برخاسته بودند: سازمان چریکهای فدایی خلق ایران با مبنای فکری مارکسیستی و سازمان مجاهدین خلق با زیربنای فکری اسلام مترقی ( به بیان خودشان اسلام بی طبقه). در بعضی از عملیات چریکی این دو سازمان همکاری نزدیک و گاهی حتی پس از انقلاب شنیده میشد که خانههای تیمی مشترک داشتند و بسیار به هم نزدیک بودند. دادگاهها و گاه احکام اعدام مشترکشان، این دو سازمان را در دیدگاه مردم بسیار به هم نزدیک نشان میداد. روزنامهها که خبرهای مربوط به "تروریست" ها را مینوشتند بدون ذکر نام این دو سازمان، اشاره به "مارکسیستهای اسلامی" میکردند که واژهٔ من درآوردی رژیم شاه برای جوانان مبارز از جان گذشتهای بود که فریاد مردم را به گوش او میرساندند، اما غرور و خودبزرگ بینی و حکومتی بر پایهٔ دیکتاتوری فردی، مانع از شنیدن این فریادها میشد.
خسرو در چنین فضایی به اتهام واهی و بی اساس "توطئه علیه امنیت کشور" دستگیر شد. اتهامش این بود که در سال ۵۰، یعنی دو سال پیش از دستگیریش، در محفل مطالعاتی که همراه دوستانش داشته روی طرح گروگانگیری خانوادهٔ سلطنتی بحث و صحبت کرده! چنانچه خودش در دفاعیاتش میگوید: دو سال پیش حرف زدهام و اکنون محاکمه میشوم که توطئه کردهام!!
همه میدانیم که اگر گلسرخی در آن شرایط از اسلام گفت، به دلیل هر چه نزدیکتر کردن تفکر انقلابی این دو گروه در آن زمان بود. حرکت او که در آخرین لحظات عمرش به چنین اتحادی می اندیشید، با هیچ چیزی قابل سپاس نیست. و چه نا سپاسند کسانی که بر این گفتههایش نا آگاهانه خورده میگیرند!؟
گلسرخی تقاضای عفو نکرد چون خطایی نکرده بود.
آنانی که با تمام ادعا خود را معتقد به آزادی بیان و اندیشه میدانند، و چند جملهٔ صادقانهٔ او را در مورد مذهب تاب نمی آورند، در برابر تقاضای عفوش (به فرض محال اگر چنین تقاضایی میکرد)، چه میکردند!؟
متن دفاعیه در پایان این مقاله آورده شده تا مروری باشد بر دفاعیاتش.
گلسرخی در تاریخ ما همچون دیگر قهرمانانمان قابل ستایش و بزرگداشت است.
از قهرمانان و راهشان به نحو احسن قدردانی میکنیم تا راه و رسمشان جاودان بماند، آنچنانکه دیگر ملتها به درستی چنین میکنند.
زوزههای تیر
چیتگر لرزید
برفِ بهمن
سرخی گلبرگهای تو
غرشِ آخر
جنگل فریاد
جاودان، آفتابکارانِ ظلمت تاریک تاریخ
دریغ از سرزمینم
ای تو از من
سروِ ایستاده
وامدارِ آن دو چشمِ روشنت
پل، جوادیه
مژگان. ق | ونکوور
دوشنبه ۲۳ ژانویه ۲۰۱۲
یاد خسرو گلسرخی و کرامت دانشنیان و دیگر همراهانشان همواره جاودان و گرامی
گلسرخی و گروهش: کرامت دانشیان، رضا علامه زاده، طیفور بطحایی، رحمتالله جمشیدی،
منوچهر مقدم سلیمی، شکوه فرهنگ رازی (میرزادگی)، مریم اتحادیه، عباسعلی سماکار، ابراهیم فرهنگ رازی
بیوگرافی
خسرو گلسرخی متولد دوم بهمن ماه ۱۳۲۲ شمسی در شهر رشت است. در کودکی پدرش قدیر را از دست داد. مادرش شمس الشریعه وحید، او و برادر دو ساله اش فرهاد را به شهر قم نزد پدربزرگ مادری شان حاج شیخ محمد وحید برد. وحید، مرد مبارزی بود که روزگاری در نهضت جنگل ، در کنار میرزا کوچک خان جنگیده بود. خسرو توسط وی تعلیم دید و تحت تأثیر مبارزات و نظرات وی واقع شد و حتی شعرهایی به نام “جنگلی ها” و “دامون” در این رابطه گفت و نام فرزندش را نیز “دامون” گذاشت.
(دامون به معنی پناهگاه، و انبوهی و سیاهی جنگل است).
در سال ۱۳۴۱، پس از درگذشت پدربزرگش همراه برادرش فرهاد به تهران رفت و در اتاقی کرایهای در محله امین حضور سکنی گزید. او شب ها درس میخواند و روزها کار میکرد.
خسرو در این سالها، از ادبیات نیز غافل نبود دوران شکوفایی فکری و فعالیت چشمگیرش در مطبوعات را میتوان در سالهای ۴۸ تا ۵۲ که سال دستگیریش توسط ساواک است دانست. اما کار جدی اش را در شعر از سال ۴۵ شروع کرد. گلسرخی در سال ۴۸ با عاطفه گرگین، دوست همرزمش ازدواج کرد و دارای فرزندی به نام “دامون” شد که اکنون با مادرش عاطفه گرگین در پاریس زندگی میکند. یک هفته بعد از دستگیری خسرو گلسرخی، عاطفه گرگین نیز که به وسیله یکی از همکارانش از دستگیری خسرو آگاه شده بود، دستگیر شد و با به زندان افتادن او به ناچار سرپرستی فرزندش به برادرش سپرده شد.
خسرو گلسرخی در ۲۹ بهمن ماه ۱۳۵۲، و علیرغم آن که به خاطر بودن در زندانِ ساواک هرگز نمیتوانست در طرح گروگان گیری رضا پهلوی شرکت داشته باشد، صرفاً به خاطر دفاع از عقایدش در دادگاه نظامی به اعدام محکوم و در میدان چیتگر تیرباران شد.
متن دفاعیات
این سوگوار سبز بهار / این جامه سیاه معلق را / چگونه پیوندیست با سرزمین من؟ / آن کس که سوگوار کـــرد خاک مـــرا / آیا شکست در رفت و آمد حمل اینهمه تاراج؟ / این سرزمین من چه بیدریغ بود / که سایه مطبوع خویش را / بر شانههای ذوالاکتاف پهن کـــرد / و باغها میان عطش سوخت / و از شانهها طناب گذر کـــرد / این سرزمین من چه بیدریغ بـــود / ثقل زمین کجاست / من در کجای جهان ایستادهام / با باری ز فریادهای خفته و خونین / ای سرزمین من! / من در کجای جهان ایستادهام؟
انم الحیاه و عقیده و جهاد. سخنم را با گفتهای از مولا حسین شهید بزرگ خلقهای خاورمیانه آغاز میکنم. من که یک مارکسیست-لنینیست هستم برای نخستین بار عدالت اجتماعی را در مکتب اسلام جستم و آنگاه به سوسیالیسم رسیدم. من در این دادگاه برای جانم چانه نمیزنم و حتی برای عمرم، من قطرهای ناچیز از عظمت خلقهای مبارز ایران هستم. خلقی که مزدکها و مازیارها و بابکها، یعقوب لیثها،ستارها و حیدر اوغلیها، پسیانها و میرزا کوچکها، ارانیها، روزبهها و وارطانها داشته است. آری من برای جانم چانه نمیزنم چرا که فرزند خلق مبارز و دلاور هستم. از اسلام سخنم را آغاز کردم. اسلام حقیقی در ایران همواره دین خود را به جنبشهای رهاییبخش ایران پرداخته است. سید عبدالله بهبهانی، شیخ محمد خیابانیها نمودار صادق این جنبشها هستند و امروز نیز اسلام حقیقی دین خود را به جنبشهای آزادیبخش ملی ایران ادا میکند، هنگامیکه مارکس میگوید: ؛در یک جامعه طبقاتی ثروت در سویی انباشته میشود و فقر و گرسنگی و فلاکت در سوئی دیگر، در حالیکه مولد ثروت طبقه محروم است؛ و مولا علی میگوید؛ قصری برپا نمیشود مگر آنکه هزاران نفر فقیر گردند؛ نزدیکیهای بسیاری وجود دارد. چنین است که میتوان در این تاریخ از مولا علی به عنوان نخستین سوسیالیست جهان نام برد و نیز از سلمان پارسیها و اباذر غفاریها.
زندگی مولا حسین نمودار زندگی کنونی ماست که جان بر کف برای خلقهای محروم میهن خود در این دادگاه محاکمه میشویم. او در اقلیت بود و یزید، بارگاه قشون، حکومت و قدرت داشت. او ایستاد و شهید شد. هر چند یزید گوشهای از تاریخ را اشغال کرد ولی آنچه که در تداوم تاریخ تکرار شد راه مولا حسین و پایداری او بود، نه حکومت یزید. آنچه را خلقها تکرار کردند و میکنند راه مولا حسین است. بدینگونه است که در یک جامعه مارکسیستی اسلام حقیقی بعنوان یک روبنا قابل توجیه است و ما نیز چنین اسلامی را اسلام حسینی و اسلام علی تایید میکنیم. اتهام سیاسی در ایران نیازمند اسناد و مدارک نیست خود من نمونه صادق اینگونه متهم سیاسی در ایران هستم، در فروردین ماه چنان که در کیفرخواست آمده به اتهام تشکیل یک گروه کمونیستی که حتی یک کتاب نخواندهاست، دستگیر میشوم. تحت شکنجه قرار میگیرم (یکی از عمال ساواک فریاد میزند:دروغه) و خون ادرار میکنم. بعد مرا به زندان دیگری منتقل میکنند آنگاه هفتماه بعد دوباره تحت بازجویی قرار میگیرم که توطئه کردهام. دو سال پیش حرف زدم واینک به عنوان توطئهگر در این دادگاه محاکمه میشوم. اتهام سیاسی در ایران اینست که زندانهای ایران پر است از جوانان و نوجوانانی که به اتهام اندیشیدن و فکرکردن و کتاب خواندن توقیف و شکنجه و زندانی میشوند. آقای رئیس دادگاه همین دادگاههای شما آنها را محکوم به زندان میکند. آنان وقتی که به زندان میروند و برمیگردند دیگر کتاب را کنار میگذارند، مسلسل بدست میگیرند.
باید به دنبال علل اساسی گشت. معلولها فقط ما را وادار به گلایه میکند. چنین است که آنچه ما در اطراف خود میبینیم فقط گلایه است. در ایران آنان را به خاطر داشتن فکر و اندیشیدن محاکمه میکنند چنانکه گفتم من از خلق جدا نیستم و نمونه صادق آن هستم این نوع برخورد با یک جوان، کسی که اندیشه میکند یادآور انگیزیسیون و تفتیش عقاید قرون وسطایی است. یک سازمان عریض بوروکراسی تحت عنوان فرهنگ و هنر وجود دارد که تنها یک بخش آن فعال است و آن بخش سانسور است که بنام اداره نگارش خوانده میشود. هر کتابی قبل از انتشار به سانسور سپرده میشود درحالیکه در هیچ کجای دنیا چنین رسمی نیست و بدینگونه است که فرهنگ مومیایی شده که خاسته از روابط تولیدی بورژوازی کمپرادور در ایران است در جامعه مستقر گردیده است و کتاب و اندیشه مترقی و پویا را سانسور شدید خود خفه میکند. ولی آیا با تمام این اعمالی که صورت میگیرد با تمام این خفقان میتوان جلوی این اندیشه را گرفت؟ آیا در تاریخ شما چنین نموداری دارید؟ خلق قهرمان ویتنام نمودار صادق آن است. پیکار میکند و میجنگد پوزه تمدن آمریکا را بر زمین میمالد. در ایران ما با ترور افکار و عقاید روبرو هستیم،در ایران حتی به زبانهای بالنده خلقهای ما مثل خلقهای بلوچ، ترک و کرد اجازه انتشار به زبان اصلینمیدهند، چرا که واضح است آنچه که باید به خلقهای ایران تحمیل گردد همانا فرهنگ سوغاتی امپریالیسم ، آمریکا که در دستگاه حاکمه ایران بستهبندی میشود، میباشد. توطئههای امپریالیسم هر روز به گونهای ظاهر میشود اگر شما در زمانی که نیروهای آزادیبخش الجزایر مبارزه میکردند آن زمان را در نظر بگیرید،خلق الجزایر با دشمن خود رودررو بود یعنی سرباز،افسر و گشتیهای فرانسوی را میدید و میدانست دشمن اینست ولی در کشورهایی نظیر ایران دشمن مرئی نیست. بلکه فیالمثل در لباس احمد آقای آژدان دشمن را فرو میکنند که خلق نداند دشمنش کیست. در اینجا آقای دادستان اشارهای به رفرم اصلاحات ارضی کردند و دهقانها و خانها که ما میخواهیم بیاییم و بجای دهقانها بار دیگر خانها را بگذاریم این یک اصل بدیهی و بسیار ساده تکامل اجتماعی است که هیچ نظامی قابل برگشت نیست یعنی هنگامیکه برده داری تمام میشود، هنگامیکه فئودالیسم به سر میرسد، نظام بورژوازی درمیرسد، اصلاحات ارضی در ایران تنها کاری که کرده راهگشایی برای مصرفی کردن جامعه و آبکردن اضافه تولید بنجل امپریالیسم است. در گذشته اگر دهقان تنها با خان طرف بود، حالا با چند خان طرف است شرکتهای زراعتی و شرکتهای تعاونی. امپریالیسم در جوامعی مثل ایران برای اینکه جلودار انقلابات تودهای بشود ناگزیر است که به رفرمهائی دست بزند.
آقای رئیس دادگاه کدام شرافتمند است که در گوشه و کنار تهران مثل نظامآباد، مثل پل امامزاده معصوم، میدان شوش، مثل دروازهغار برود و با کسانیکه که یک دستمال زیرسر دارند، صحبت کند و بپرسد شما از کجا آمدهاید؟ چه میکنید؟ میگویند ما فرار کردهایم. از چه؟ از قرضی که داشتهایم. و نمیتوانستیم بپردازیم. اصلاحات ارضی درست است که قشر خردهمالک را بوجود آورد ولی در سیر حرکت طبقات این ماندنی نیست، خردهمالکی که با ماموران دولتی میسازد، نزدیکتر است، ثروتمندتر است، آرامآرام مالکهای دیگر را میخورد، در نتیجه ما نمیتوانیم بگوییم که فئودالیسم در ایران از بین رفته. درست است شیوه تولیدی دگرگون شده مقداری ولی از بین نرفته مگر همان فئودالها نیستند که الان دارند بر ما حکومت میکنند همان فئودالهای سابق هستند که حالا برای امپریالیسم دلالی میکنند ، بورژوا کمپرادور شرکتهای سهامی زراعی و شرکتهای تعاونی که بیشتر بخاطر مکانیزه کردن ایران بکار گرفته شده تا کدخداها.
رئیس دادگاه: از شما خواهش میکنم از خودتان دفاع کنید
گلسرخی : من دارم از خلقام دفاع میکنم.
رئیس: شما بعنوان آخرین دفاع از خودتون دفاع بکنید و چیزی هم از من نپرسید بعنوان آخرین دفاع اخطار شد که مطالبی آنچه که به نفع خودتان میدانید در مورد اتهام بفرمائید.
گلسرخی: من به نفع خودم هیچی ندارم بگویم، من فقط به نفع خلقمحرف میزنم. اگر این آزادی وجود ندارد که من حرف بزنم میتونم بنشینم.
رئیس: همانقدر آزادی دارید که از خودتان بعنوان آخرین دفاع، دفاع کنید.
خسرو گلسرخی: (با خشم و غرور) من مینشینم، مینشینم، من صحبت نمیکنم،…
رئیس: بفرمائید
گلسرخی با غرور و خروشندگی که در چهرهاش آشکار است میرود و مینشیند.
پینوشت:
——–
متن دفاعیه و تاریخ ها از اینترنت گرفته شدهاست.
http://www.onmvoice.com/play.php?a=41358
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید
بسیار زیبا و تاثیرگذار بود. یاد گلسرخیها برای همیشه در خاطره ها خواهد ماند. ممنون مژگان گرامی بابت دیدگاه بسیار زیبایتان 🙂