آوازهای بارانی
نگاهی به سه دفتر شعر مجید میرزایی
این شعر بسیار کوتاه نیز ویژگی هایکو را دارد، چرا که بیان احساس درونی شاعر است و یکسره به دور است از حضور من شاعر. از این قرار «افول» را میتوان موفقترین هایکو از مجموعهی اول دانست که تنها با یازده واژه، نه تنها تصویری شفاف از یک پدیدهی طبیعی میدهد، بلکه حادثهای سیاسی و اجتماعی را نیز به ذهن خواننده تداعی میکند:
توفان / فرو نشست / و کرکسی / در دهانهی آتشفشان خموش / آشیانه کرد.
تانگو در باتلاق، نام سومین دفتر شعر مجید میرزایی است که به تازهگی به چاپ رسیده است. پیش از این از او دو دفتر شعر با نامهای آوازهای دشت ققنوسان و خون و خاکستر به چاپ رسیده بود. این بار این دو مجموعه نیز با ویرایشی تازه و دریک مجلد و همزمان با دفتر تانگو در باتلاق به چاپ مجدد رسیدهاند. دفتر اول، آوازهای دشت ققنوسان، پنجاه شعر بلند و کوتاه را در بر دارد. هر چند این سه مجموعه با فاصلهی زمانی به چاپ رسیدهاند، اما هر سه با رشتهای ظریف به یکدیگر پیوستهاند. گرچه تک تک سرودهها به راستی گنجایش آن را دارند که به تنهایی بررسی و نقد شود، در این مجال اندک، من به طور پراکنده به چند شعر از هر مجموعه اشاره میکنم. شعر نخست از دفتر آوازهای دشت ققنوسان، شعر بسیار کوتاهی است با نه واژه به نام «راز». میتوان این شعر و دیگر اشعار کوتاه این سه دفتر که به نوعی بازتاب آنی و گذرای حضور در طبیعتاند را در ردیف اشعار هایکو قرار داد، چرا که حضور نامرئی شاعر، اشاره به حقیقتی مرئی دارد:
در تیرگی ش خیره مبین
شن زار،
قصر بلور و آینههاست.
این هایکو، خواننده را به ساحل، شن زار و دریا و اقیانوس میبرد. این نخستین نشانه را شاید بتوان در زمرهی تجربهی ناخودآگاه شاعر از طبیعت دانست. نمونهی دیگر را در شعر «در جادهها» میخوانیم:
غوغای غوکها و پایکوب حباب
در آبگیر
و تور شیشه ای باران
پرچین پروانگان نگاه.
در جادهها صدای گامهای سکوت.
این شعر بسیار کوتاه نیز ویژگی هایکو را دارد، چرا که بیان احساس درونی شاعر است و یکسره به دور است از حضور من شاعر. از این قرار «افول» را میتوان موفقترین هایکو از مجموعهی اول دانست که تنها با یازده واژه، نه تنها تصویری شفاف از یک پدیدهی طبیعی میدهد، بلکه حادثهای سیاسی و اجتماعی را نیز به ذهن خواننده تداعی میکند:
توفان
فرو نشست
و کرکسی
در دهانهی آتشفشان خموش
آشیانه کرد.
بیتردید شاعر هم چون دیگر آفرینندگان هنر، در آفرینش و انتقال دنیای ذهنی خود، متأثر از ریشههایی واقعی است که در آن رشد و نمو کرده است، متأثر از نمادهای زاد و بوم خویش. شعر بومی، با تمامی زیباییهایش، پیوسته در مخاطره است، چرا که کاربرد این گونه واژهها، این احتمال را میسر میکند که شعر، در رساندن مفاهیم عقیم بماند. برای نمونه در برخی از اشعار نیما با وجود زیبایی و پر باری اندیشههای ژرف انسانی و جهانی، کار برد فراوان واژههای بومی، گاهی درک و حتی خوانش آنها برای خوانندهی ناآشنا با کلمات، دشوار میسازد. اما در اشعار میرزایی، خواننده با این خطر مواجه نیست، چرا که زبان و ذهنیت شاعر، در عین سرچشمه گرفتن از فضای بومی، از واژگانی بهره میگیرد که برای هر خوانندهای درک پذیر و ملموس است. با این حال، اندک واژههای بومی در این سه دفتر، آن جا که لازم است، در پانویس معنی و به اختصار تفسیر شدهاند.
شاعر، در این سرودهها، از نمادهای طبیعت، برای انتقال مضامین به زیبایی بهره میگیرد. از این رو، هر سرود و شعر این سه دفتر، تجربهای انسانی، اجتماعی و سیاسی او را در پیوندی ناگسستنی با طبیعت حکایت میکند. بی شک، میرزایی فرزند و پروردهی طبیعت است، از این رو نشانههای زندگی شهری به ندرت در سرودههایش دیده میشود. اما شعرها، سرشار است از حضور پروانه و پرنده و چلچله، سر شار از درخت و نسترن و نیلوفر، از رودخانه و دریا و کشتزار، و سرانجام سرشار از شور زندگی. شور زندگی، که ستمگرانه از انسانها گرفته میشود. او در انتقال تجربه های خاص خود، این توانایی را دارد که هنرمندانه و شاعرانه از راز و رمزها و نشانه های طبیعت، طبیعتی که در ذهن و جانش ریشه دارد بهره بگیرد، چرا که عناصر طبیعت، آشیانه در دنیای ذهنی و بومی شاعر دارند. کودکی و خاطراتش از طبیعت، نقش خاصی در سروده های او ایفا میکنند. «رویای کودکی»، سرودهی زیبایی است که حسرت دوران کودکی را به ذهن خواننده منتقل میکند. یکی از زیباترین تعابیر شاعرانه و لطیف در این شعر، خوشهی انگور مهربانی است که شاعر از کودکی در جستجوی آن بوده است:
. . .
من
در جستجوی خوشهی انگور مهربانیها
چون نغمه ای گریخته
از لبان انسانها
آسیمه در فراسوی آفاق
میتاختم.
. . .
شعر «در نیمه راه»، شعری زیبا و آهنگین است که نشان از ذهنیت آهنگین شاعر دارد. «پرسش» از مجموعهی اول، شعر روانی است که شاعر توانسته است دنیای ذهنی درون و دنیای عینی بیرون را به ظرافت پیوند زند:
از تیغههای قیچی من
دسته دسته موی طلایی میریزد
_چون کفتران زخمی واژون
پر پر_
یک روز هم دروگری بودم
در کشتزارهای شمال
و تیغ داس من
دسته های برنج طلایی را
می دروید
. . .
هر چند میرزایی را میتوان شاعری امیدوار به بهروزی و پیروزی زیباییها و مهربانیها خواند، اما گاه او را از ناامیدی گریزی نیست. در «نوروزی خوانی»، از مجموعهی دفتر اول، شاعر نگاهی دیگر گون به نوروز و هفت سین دارد. در این شعر، ماهی قرمز که نماد زندگی است، در تنگ بلور به زندانی ظرافت و زیبایی تعبیر شده است:
بر خوان هفت سین
ماهی، میان تنگ بلورین
چون حسرتی، میان دلی تنها
میچرخد
در لغزش و فرار و دوارش
زل میزند به سبزه بی ریشه ای که در چینی ست.
ماهی میان تنگ
در قاب تشنگی
میمیرد
و اشک هاش
در آن حصار شیشه ای زیبا
گم میشود.
انگار این اشکهای ناتوانی شاعر است در پذیرش تلخ ناگزیر سهم خود از زندگی؛ و در پایان طلب بخشش میکند که ماهی را برای رقص زیبایش به زندان تنگ انداخته است:
بر ما ببخش ماهی کوچک!
ما نیز، چونان تو
بر خوان شادمانی دگران
در تنگ تنگ ناتوانی مان
یک عمر رقصیدیم!
خون و خاکستر، دومین دفتر، بیست شعر کوتاه و بلند را در بر دارد که از آن میان شعر بلند «بعد از هجوم زمستان»، با عناصر طبیعت و واژگانی هم چون چشمه، گل، آتش، درخت، دریا، اختر، انار، و ستاره، به آغاز فصلی تلخ و تاریک از تاریخ نسلی عاشق اشاره دارد :
و این گونه بود حکایت این سرزمین غریب
بعد از هجوم بی امان زمستان:
روزی که عشق را به دار کشیدند
و مهربانی را تازیانه زدند
و خانه هامان شبستان شد.
. . .
«باغ خزان زدهی من»، اشاره به سرزمینی دارد و سوگ مادرانی سیاه پوش و اندوه پایان ناپذیر آنان:
. . .
باغی
با سوسنهایی_همه پرپر
بی حجله_حتی بی گور
و آذین غمگنانه کوچه کوچهی آن
موسیقی شیون مادرهایم.
. . .
شعر کوتاه و زیبای «طرح»، نمونهی آشکار تجربهی بومی شاعر است:
باران
بر ضعف و سردی خورشید میگرید
دهقان دردمند میخواند:
امروز عروسی شغال است
و روز مرگ غزال.
در پایکوبی کفتار
باران ببار!
بسیاری از شعرهای این سه دفتر به خاطرهی انسانهایی هدیه شده است که بخش بزرگی از کوله بار خاطرات و زندگی شاعر را تشکیل میدهند. نسلی که تاریخ پر فراز و نشیب سیاسی و اجتماعی ایران را رنگینتر کرد. نسلی که تا جهان باقی است وام دار آنان است. از این رو میرزایی شاعری متعهد است. حتی اگر در دنیای پرشتاب و مدرن امروز، واژهی هنرمند متعهد، یا شاعر متعهد، برای بسیاری واژه ای تعبیر ناشدنی و ای بسا مهجور قلمداد شود، این واژه، برای نسلی که به بیان شاعر از تبار جاودانهی مجروح اند …[۱]. معنایی به وسعت هستی دارد. شعره، هر چند چون آینه، تجارب تلخ و دردناک انسانی شاعر را بازتاب میدهند، اما پیوسته یادآور امید به آینده و بهروزی انسان نیز هستند. حتی در بحبوحهی آتش و جنگ و خون، در بحبوحهی شکنجه و تازیانه و درد، شاعر سرود زندگی سر میدهد و امید به آینده را از دست نمیدهد. یکی از این نمو نهها شعر «بهار» است از مجموعهی خون و خاکستر. در شعر بلند و زیبای «ترانهی فردا»، شاعر به امید فردایی است که شایستهی نوع انسان است. او با ظرافت از فردایی سخن میگوید که:
. . .
دوست داشتن را «افکار شاعرانه» نخوانند
و تلاش بی بهای معاش
روزهامان را به شب نبرد
و افقهای آرزوهامان
فراتر از فکر کوچک نان باشد
و لحظه هامان سرشار زیستن.
در شعر «تانگو در باتلاق»، از مجموعهای با همین نام، حسرت زیستن در دنیایی انسانیتر این گونه تصویر میشود:
. . .
و راستی
آن کس که تازیانه میزند، آیا
خوشبخت است؟
و پرسشهایی دیگر:
آیا روا نبود
کاین داستان هایل را
توی زباله دان کهنه بسوزانیم
و طرح یک جهان دگرگون را
با نقشهای نو
دوباره بریزیم؟
. . .
و خود این چنین آرزو میکند:
میشد
در خار زار فقر و محنت و ماتم
آتش زد
و دشتها گیاه نوازش
رویانید.
. . .
«بر نردههای پل»، شعر کوتاه و زیبای دیگری است که آهنگ واژگان و حروف به روانی با مضامین و تصاویر در هم تنیدهاند:
. . .
جنجال جیک جیک جرگهی گنجشکان
بر تک درخت آن طرف رود
در آستان صبح
غوغای قار قار کلاغان
در غربت غروب …
بی آنکه هیچ بدانند
بر نرده های پل گلی ست
که پژمرده ست.
در شعر، «در این جهان شگفت»، شاعر پیوندی هوشمندانه میان نیازمندیها در عصر تکنولوژی و سرگشتگی انسان امروز در دنیای مدرن میزند. دنیایی که انسان را در جستجوی کار و تلاش برای زندگی روز به روز فرسوده تر و تنها تر میکند:
. . .
سرخورده از تکرر گز کردن خیابانها
جای میگیرم
در پشت میز کامپیوتر
بر دگمه های کیبورد
انگشت می فشارم
Job Searching
آن چه که برای خوانند ه ی اشعار ممکن است سؤال بر انگیز باشد، آن است که چرا دفتر های شعر، هر یک، فهرستی در آغاز کتاب ندارند تا بازگشت به تک تک شعرها را برای خواننده آسانتر کنند؟
میرزایی را میتوان در زمره شاعران مضامین دانست با اندوختهی واژگانی غنی. او شاعری است با آوازهای بارانی، شاعر نسلی که هرچند خود زخم خورده، شاهد و تصویر گر بی عدالتی، رنج و درد انسان است، با این همه، با چراغی روشن در دست، ایستاده بر سکوی کشتی، امید به روزهای روشن فردا، میسراید و نوید زندگی میدهد. او باور دارد، انسان بودن دشواری وظیفه است.[۲]
پینوشتها:
[۱] این اصطلاح را از شعر "ما نمی میریم " شاعر به امانت گرفته ام.
[۲] وام گرفته از شعر"در آستانه" احمد شاملو
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید
بسیارخورسندومفتخرشدم وبیصبرانه منتظربدست اوردن مجموعه های زیبا ی اقای میرزایی هستم وبخودمیبالم که این مردبزرگ راازنزدیک میشناسم وبه همه ی دوستان خواهم گفت که این بزرگ مردشهرکوچک مابالاخره ازاین برکه جست وبه دریارسید.به امیدفرداهای خیلی بهتربرای اقای میرزایی عزیز افشین