از تجربههای زنانه تا چالشهای طولانی مهاجرت
چشم بهراه و امیدوار به بازگشت مهری جعفری، شاعر، وکیل، فعال حقوق بشر و کوهنورد میمانیم
به نقل از بیبیسی؛ مهری جعفری، کوهنورد ایرانی که قصد صعود قله ۷۴۳۹ متری پوبدا را داشت، از چند روز پیش مفقود شدهاست. او قصد داشته به تنهایی به این قله صعود کند. مهری حدود یک دهه قبل به قله ۷ هزار و ۱۰ متری خانتانگیری در پامیر را به صورت انفرادی صعود کرده بود. هلیکوپتر نجات جسم سبزرنگی را در کوه تشخیص داده که احتمال میرود لباس خانم جعفری باشد اما به دلیل شرایط جوی نتوانسته فرود بیاید. قله پوبدا یا پابدا در منطقه تیان، در مرز قرقیزستان و چین واقع است.
سپیده جدیری شاعر و مترجم در زمان همکاری با شهرگان گفتوگویی را در سال ۲۰۱۶ با مهری جعفری انجام داده بود که بهیاد و نام این انسان فرهیخته و پرشکوه به بازخوانی آن میرویم.
از تجربههای زنانه تا چالشهای طولانی مهاجرت؛ در گفتوگو با مهری جعفری به بهانهٔ انتشار مجموعه شعر «سازم را کوک میکنم»
او یک فمینیست است؛ چه در مبارزههایش، چه در عبور از چالشها و چه در الهام گرفتن از این تجربیات در سرودن شعر. چنانکه خود میگوید: «من همواره به نظریه هلن سیکسوس در مساله ویژگیهای نوشتار زنانه توجه ویژهای داشتهام و بر این اعتقاد هستم که نوشتار زنانه نه به این معنا که الزاماً به وسیله زنها نوشته شده باشد، و یا الزاماً نوشته هر زنی دارای آن شاخصهها باشد، اما در هر حال بهطور عموم مشخصههای خود را دارد که از جمله غیرخطی بودن آنهاست یعنی همواره پیچیدگی در برخورد با زوایای جهان عینی از دیدگاه زن جهان او را و درنتیجه نوشتار او را چند بعدی و غیر خطی میکند.»
شعرهای مهری جعفری نیز چنین است؛ چند بعدی و غیر خطی. و در آنها بخشی از وجودِ مبارزش به عنوان زن فمینیست، زنی که تمام نابرابریهای این جهان را به چالش میکشد، بیش از آنکه در مضامین، در ساختار شعر به چشم میخورد.
«سازم را کوک میکنم» (چاپ انتشارات بوتیمار) دومین مجموعه شعر مهری جعفری، شاعر، وکیل، فعال حقوق بشر و کوهنورد است، که در آن بخشی از شعرهای مجموعه اولاش نیز بازنشر شده چرا که به گفتهٔ خودش، از شیوهٔ انتشار و چاپ مجموعه اولش، از جمله طرح جلد و فونت آن راضی نبوده است.
گفتوگوی حاضر حاصل بازخوانی من از زندگی و شعر اوست که او خود به سؤالات پیش آمده برایم در این زمینه پاسخ داده است.
اگر بخواهم در یک کلام، ویژگیهای شعر شما را بر اساس اشعار کتاب «سازم را کوک میکنم» تعریف کنم، میتوانم بگویم که شعر مهری جعفری، بیش از آنکه زبان محور باشد، ایماژگراست. آیا این تعریف را قبول دارید؟ البته که تصاویری که ساختهاید و کارکردشان کاملاً خاص شعر خودتان است و از این منظر، شعر شما را چه در زبان فارسی و چه در زبان تُرکی (در مورد بخشهایی که به تُرکی آذری سرودهاید) منحصر به فرد میکند. ممنون میشوم دربارهٔ ویژگیهای اشعار این کتاب، از دیدگاه خودتان برایمان توضیح دهید.
شاید در این جا فرصت این نباشد تا ما بهطور دقیق به مشخصههای دو دستهبندی شعر زبانمحور و شعر ایماژگرا و خاستگاه و تاریخچه این دو دستهبندی بپردازیم اما من باز لازم میبینم تا توضیح کوتاهی درباره این گروهبندی مورد اشاره شما داشته باشم تا بتوانم پاسخ شما را دقیقتر بدهم.
در مورد شعرایماژیست Imagist Poems من به تعریف یکی از پدیدآوردههای این مکتب یعنی ازرا پاوند برمیگردم که میگوید ایماژ: “… همتافتگی ذهنی و احساسی را در لحظهای از زمان ارائه میدهد…”؛
“that which presents an intellectual and emotional complex in an instant of time.”
او سه مشخصه را برای شعرهایی با محوریت تصویرپردازی شاعرانه بیان میکند که عبارتند از برخورد مستقیم با “چیز” چه ذهنی و چه عینی، پرهیز از استفاده از واژههایی که به اجرا و بیان مربوط نباشد و در ارتباط با ریتم شعر سرودن در توالی و ترتیب قطعه موسیقیایی و نه به ترتیب تعیینشده در یک مترونوم؛ به این معنی که در این نوع شعر موسیقی درونی خود شعر رعایت میشود و شعر فردیت خود را در ریتم حفظ میکند. در این تعریف شاعر با دقت پدیدهها را مشاهده میکند و آنها را بدون اختلاط انتزاع با واقعیت عینی به توصیف درمیآورد؛ او از زبان عام به جای زبان خاص شاعرانه استفاده میکند و همچنین شاعر از فرمهای از پیشتعیین شده در توصیف و اجرا میپرهیزد. بعدها امی لوول (Amy Lowell) این سه شاخصه را به هفت شاخصه گسترش میدهد و درنهایت داستان شاعران ایماژیست در همان اوایل قرن بیستم به پایان میرسد.
اما همانطور که دراختلافنظر آن دو مبتکر و مبلغ مکتب ایماژیسم در گردآوری آنتولوژی “برخی شاعران ایماژیست” به وسیلهامی لوول در ۱۹۱۵ نیز آشکار میشود، قراردادن کارهای یک شاعر در یک دستهبندی کار راحتی نیست و میبینیم وقتیامی لوول باوجود مخالفتهای ازرا پاوند، دست به انتشار مجموعههای بعدی از شاعران متعدد با عنوان شاعران ایماژیست میزند، ازرا پاوند بهشدت ناراحت میشود و دراصل علاوه بر مخالفت با ادامه کار امی لوول در پیشبرد این مکتب، وی به نحوه انتخاب آن شاعرها زیر عنوان ایماژیست اعتراض میکند؛ او میگوید باید مرز مشخصی وجود داشته باشد که بتوان براساس آن شاعران ایماژیست را از سایرین جدا کرد و نمیتوان همینجوری همه را در این گروه قرار داد.
اما اگر ما فارغ از این دستهبندیهای مکتبهای غربی، به نقش تصویرپردازی شاعرانه در کارهای یک شاعر برگردیم و برای نمونه به شعر کلاسیک خود نگاهی بیاندازیم خواهیم دید که مثلاً در شعر شاعرانی همانند حافظ تا چه حد تصویرسازیهای شاعرانه و تشبیه و استعاره جایگاه مهمی دارد.
یعنی ما وقتی از تصویرسازی در شعر و استفاده از زبان در چنین تکنیکی صحبت میکنیم یک بحث است اما وقتی به مکتبهای ادبی اشاره میکنیم در اصل میخواهیم به نوعی جمعبندی تاریخی از مجموعهای از آثار شاعران مختلف برسیم و مشابهتهای ویژهٔ آنها را کشف کنیم که البته بحث دیگری است و اینکه شاید اصلاً نیازی بر این نباشد که ارتباط مستقیمی بین مکتبهای بازارپسند غرب و شعرهای زمان حال خودمان در ایران پیدا کنیم؛ هرچند که شاید این مکتبها بازار فروش شعر را هم در طی زمانهای طولانی داغ کرده باشند و تأثیر کلی محسوسی هم روی حرکتهای شعری در ایران داشته باشند.
با این دیدگاه من مجموعه شعر “سازم را کوک میکنم” را در چهارچوب شعرهای تعریف شده ایماژیستها نمیبینم اما در عینحال همانطور که به درستی اشاره کردید نقش تصویرسازی در این مجموعه بسیار پررنگ است و زبان به زبان استعاری تبدیل شده است و این همان زبانی است که در انگلیسی به آن زبان فیگوراتیو (Figurative) می گویند. یعنی زبانی که از اشیای عینی و موجودیت محیط پیرامون چیزهای دیگری میسازد که مجازی و تمثیلی است و در آن کلمات دیگر عین دلالتهای بیرونی خود را ندارند هرچند که اشیا توصیف عینی و بیرونی خود را بهخوبی حفظ میکنند.
در یک بیان کلی باید گفت که تصویرهای شاعرانه ذهن مخاطب را در همان لحظه ارتباط با اثر، به دنیای جدیدی وارد میکند و ممکن است در یک لحظه همه قوای پنج گانه مخاطب را درگیر خود کند. در چنین صحنهای شما همچنان که میتوانی ببینی میتوانی حس کنی، بو بکشی و بشنوی. زبری و یا لطافت اشیا برای شما همانقدر مفهوم پیدا میکند که شکل و شمایل آنها. وقتی از تصویر در شعر صحبت میکنیم در اصل از لحظههایی صحبت میکنیم که شاعر با درونی کردن اشیا و وارد کردن آن در دنیای محدودیتناپذیر ذهن، نما را میسازد و این جریان جهانی را میآفریند که در آن یک شعر میتواند احساس مخاطب را درگیر کند و وقتی مخاطب به جهان آن شعر وارد میشود درک تازهای از اجسام پیدا میکند که پیش از آن نداشته است و این درک هربار به نوع دیگری حواس پنجگانه او را درگیر میکند.
اما در مبحث شعر زبانمحور نیز توضیح بالا صدق میکند یعنی تا آنجا که به یک مکتب آمریکایی به اسم “شعر زبانی” برمیگردد که در سال ۱۹۷۰ از دل نشریههای This و L=A=N=G=U=A=G=E در میآید، شاید من نتوانم شعر بخصوصی را به طور قطعی در داخل شعر زبانمحور دستهبندی کنم اما بر این اعتقاد هستم که میتوان مشخصههای شعرهای مورد تعریف این مکتب را و تأثیر آن را در برخی شعرهای شاعران معاصر خودمان و گاه حتی در برخی از شعرهای این مجموعه نیز دید.
شاخصههای کلیدی این گونه از شعرها براساس تعریف مکتب شعر زبانی شامل این باور میشود که اصولاً این زبان است که به ما میگوید معنا چیست و معنا را در اصل زبان دیکته میکند نه اینکه معنا زبان را دیکته کند. در این نگاه، شعر در جستجوی درگیر کردن خواننده در متن است و در ساخت مفهوم آن، وزنه و اهمیت اصلی را به مخاطب میدهد. در چنین شعری با شکستن زبان و ایجاد گسست در بههمپیوستگی معنایی شعر، از خواننده خواسته میشود تا خود راهی برای نزدیک شدن به شعر و برقراری ارتباط و درنهایت ساخت یک معنا برای آن پیدا کند. این مکتب سیر تاریخی خود را داشته و حالا به جایی رسیده است که شاید بسیاری از شاعرهای معاصر به نوعی از آن تأثیر گرفته باشند اما شعر تعداد مشخصی را میتوان در قالب شعر زبانی قرار داد.
در این مکتب اگر به شعرهای کسی مثل ران سیلمن Ron Silliman که از پدیدآورندگان این مکتب بوده نگاهی بیاندازیم خواهیم دید که شعرها الزاماً تقطیع نشدهاند، گاه داستانگونه ادامه پیدا میکنند و اینکه دنبال کردن خطی آنها مشکل مینماید.
در یک جمعبندی شاید بتوان این مساله را یادآور بود که مکتبها حامل نگاههای سیاسی و اجتماعی دوره خود هستند. در دوره مکتب ایماژیستها مثلاً مساله فرار از مکتب رمانتیسم قبل از جنگ جهانی اول معروف به شعرهای جورجی یا همان شاه جورج مطرح بود و شاعر میخواست آن نگاه رمانتیکی گل و بلبل به شعر را درهم بشکند و پس از تجربههای تلخ جنگ، بیانگر جهان عینی، ملموس و تلخ روزگار خود باشد. در مکتب شعر زبانی، این دستهبندی همگام با حرکت پستمدرنیستها ظهور پیدا میکند که نوعی از جهانبینی را در حوزههای مختلف هنری نمایندگی میکنند.
برگردیم به کارکرد خاص تصاویر در اشعار شما. این را شاید بتوانیم به عنوان ویژگی ساختاری شعر شما نیز مطرح کنیم که تصاویری به ظاهر بی ربط به یکدیگر را پشت سر هم در شعر میآورید و در نهایت، همین بی ربطی باعث ایجاد رشتهٔ پیوندی بین آنها میشود و کارکرد زیباییشناسانه پیدا میکند و ما در نهایت، با شعری کاملاً منسجم رو به رو خواهیم بود. مثلاً در شعر «اندوه بزرگ»، این تصاویر، به شکل دادههایی پشت سر هم، به ذهن مخاطب وارد میشوند:
و ذهنی که هر روز تا پای دار میرود
و قلبی که برای یک گلوله میتپد
و دستی که حس سوختن در کف آن عذاب میدهد
و تیری که از ته مغز شلیک میشود
تا سر انگشتان تو که کرخت شده
و دائم کلیک کلیک
تا چیزی که نژاد گربههای ایرانی را شرح دهد…
این نوع تکنیکها با تفکر وارد شعرتان شده یا ناخودآگاه؟
در مجموع، به کدام شیوهٔ سرودن شعر اعتقاد دارید، کاملاً بر اساس کشف و شهود، یا تلاش برای ساختنِ شعر؟
ممنون به شعری اشاره کردید که من خودم هربار میخوانم نسبت به آن حس جدیدی پیدا میکنم به نوعی به من الهام میبخشد تا شعر دیگری بگویم انگار هم دردناک است و هم ترسناک. هم تو را در جایگاه یک قاتل قرار میدهد و هم یک ناظر که مثلاً از شنیدن خبر انقراض گربههای ایرانی دردت میگیرد؛ برای من دردی بالاتر از شنیدن خبر آزار حیوانات و کودکان نیست. این یک احساس کاملاً شخصی است و میتوانم بگویم برای کاستن از چنین دردی حاضر به هر کاری و یا حتی معاملهای در زندگی خود هستم. اما این جا شعر قرار نیست توصیف این حس من باشد بلکه این حس خود تمثیلی از روابط عینی شاعر با جهان پیرامون اوست که گویا تراژدی بخش عمده داستان او را میسازد که اصلاً جایی برای کمدی باقی نمیگذارد جز آنکه بگوییم گوش کن پس از آن همه شلیک که خود کردی و آن همه رفت و برگشت به پای چوبه دار در نقش جلاد و در نقش محکوم هر دو، این بار کسی میخواهد درد تحملناپذیرتری را به تو تحمیل کند که البته انگار اندازه آن در حد درد یک نیشگون است. اما اینها برداشتهای بعدی من از این شعر است و باید بگویم همه این شعر از جایی از درون من تراوش کرده که من دسترسی به آن نداشتهام و این شعر را و شعرهای این مجموعه را کلاً من سعی نکردهام بسازم، آنها ساخته شدهاند.
تعدادی از شعرهای این کتاب، در مجموعه شعر اولتان نیز منتشر شده بود. علت بازنشر آنها در این مجموعه شعر دوم چیست؟
من از مجموعه اول خیلی راضی نبودم، طرح جلد آن را اصلاً دوست نداشتم و فونت شعرها بسیار ریز بود که خواندن آنها را مشکل میکرد. هیچ تلاشی برای رساندن آن کتاب حتی به دست دوستانم نکردم هرچند به هر حال به شعرهای آن توجه شد و در لیست کتابهای انتخاب شده برای جایزه شعر خبرنگاران هم قرار گرفت. برای همین دوست داشتم تعدادی از شعرهای آن را که دوست داشتم در این مجموعه هم ببینم. تعدادی از شعرهای تازهتر را هم حذف کردم که امیدوار هستم بعدها امکان انتشار آنها پیش بیاید.
فکر میکنم که هر کسی که نام مهری جعفری فقط به گوشاش هم خورده باشد میداند که او یک فمینیست است. فمینیست بودنتان در سرودن این اشعار نقشی ایفا کرده است؟
پیشترها دوستی میگفت شعرهای مهری عاری از هرگونه بعد جنسیتی است یعنی این شعرها را یک مرد هم میتوانست خلق کرده باشد. اما من خودم در این زمینه نظری ندارم و فکر میکنم هر مخاطبی از زاویه دید خود با یک اثر مواجه میشود. تجربههای زیستی من همواره توام با مبارزه و البته متفاوت بوده اما همواره مثل یک زن مبارزه کردهام، مثل یک زن به موانعی که برای همه زنها وجود دارد فائق آمدهام و مسلماً مثل یک زن از همه این تجربهها الهام گرفتهام. به ویژه به عنوان زنی که در روستا بزرگ شده و در شهرهای به شدت مردمحوری مثل اردبیل و تهران با موانع بزرگی که برای دخترها و زنهای مهاجر وجود داشته دست و پنجه نرم کرده باشد. بنابراین، بعید است که این شعرها شعرهایی عاری از تجربههای زنانه و ابعاد جنسیتی باشند. اما قضاوت با خود مخاطب است. این را هم اضافه میکنم که من همواره به نظریه هلن سیکسو در مساله ویژگیهای نوشتار زنانه توجه ویژهای داشتهام و بر این اعتقاد هستم که نوشتار زنانه نه به این معنا که الزاماً به وسیله زنها نوشته شده باشد، و یا الزاماً نوشته هر زنی دارای آن شاخصهها باشد، اما در هر حال بهطور عموم مشخصههای خود را دارد که از جمله غیرخطی بودن آنهاست یعنی همواره پیچیدگی در برخورد با زوایای جهان عینی از دیدگاه زن جهان او را و درنتیجه نوشتار او را چند بعدی و غیر خطی میکند.
با توجه به اینکه چندین سال است از ایران مهاجرت کردهاید و در لندن زندگی میکنید، شعر امروز ایران را از نظر کیفیت با شعر روز جهان انگلیسی زبان تا چه میزان قابل مقایسه میدانید؟
راستش شاید نتوان راجع به کیفیت شعرهای تولیدی در دو زبان کاملاً متفاوت مقایسهای داشت. چون اصولاً فکر میکنم کیفیت شعر در هر زبانی در همان زبان قابل بررسی خواهد بود. در یک نگاه کسی که به هر دو زبان تسلط دارد باز هم این شعرها را در چهارچوب ساختار و امکانات زبانی و حتی بستر فرهنگی آن شعرها میبیند و چندان موفق به مقایسه دقیقی نخواهد بود. در اصل زبان در شعر نقش پایهای و تعیینکننده دارد؛ شما برای مقایسه دو شعر در دو زبان مختلف مجبور به مقایسه یک زبان با زبان دیگر هم خواهید بود، زبان فارسی امکانات شعری خود را دارد که در همان زبان میتوان کیفیت کار شاعر آن را سنجید. مثلاً من وقتی شعر به ترکی میگویم به امکانات جدیدی دست پیدا میکنم که در فارسی نیست و بالعکس، امکانات را فقط واژهها نیست که به من میدهد بلکه کلیت فضای شعری آن زبان هم است بهگونه ایکه گویا از یک جهان به جهان دیگری پا میگذاری. اما بهطور کلی سنجیدن کیفی شعرهای سروده شده در دو زبان کار راحتی نیست باید دید شاعر در یک زبان تا چه حد از عهده ساختار درونی متن خود که باز هم با آن زبان سرو کار دارد برآمده است و تا چه حد درون آن ساختار منحصر بهفرد خود موفق بوده است. چند روز پیش در جمع حدود بیش از ۶۰ شاعر انگلیسی زبان بودم که بسیاری از آنها دراصل شعر گفتن را شروع کرده بودند و اغلب کتاب منتشر شده نداشتند و البته تعدادی هم شاعر کهنهکار آن وسط بود که کمی کیفیت جلسه متعادل بشود. وقتی به خود آمدم دیدم تصویری از ۲۰ سال پیش خود را میبینم اما با این تفاوت که هیچکدام از این شاعرها آن حس بیست سالگی آن دوره مرا نداشتند، آنها شعرهایی خیلی ساده از زندگی عشقی ساده خود تا ملال ساده خود از جنگ خاورمیانه را سروده بودند و گاه هم با مخلوطی از موسیقی و رپ شعرهای خود را اجرا میکردند. گاه از زبانی عریان استفاده میکردند که استفاده از آن در فضای ایرانی ما غیرممکن مینماید (حتی در همین لندن) و گاه شعرهای آنها قطعههای طنزآمیز بود که فقط برای خنداندن جمع ساخته بودند. این فضایی که شما در آن رشد میکنی و شاعر میشوی با آن فضایی که ما در آن شاعر شدیم مسلماً خیلی فرق دارد. شاید تعداد زیادی از ما و تعداد زیادی از اینها هرگز نتوانیم آثاری تاملبرانگیز و یا مثلاً یک شاهکار ادبی خلق کنیم اما دنیای همان شاعرانی که از میان این کارهای تجربی بالا میکشند با دنیای شاعرهای موفق ما متفاوت خواهد بود. البته من این مساله را فقط در مورد شعر صادق میدانم و نه ژانرهای دیگر مثل داستان. برای همین درمورد معرفی شعر یک زبان به زبانهای دیگر ما با یک کنجکاوی فرهنگی هم روبرو میشویم و البته در این معرفی میبینیم غربال کیفی شعرها در خود آن زبان صورت میگیرد. مثلاً شعرهایی از یک شاعر در ایران منتشر میشود که منتقدان ادبی ایران آنها را شعرهای خوب و عالی میدانند و آن شعرها هم مورد توجه جامعه مترجمها نیز قرار میگیرد و این شعرها آن وقت است که به زبان دیگری ترجمه میشوند.
با وجودیکه شما تُرک آذربایجانی هستید و مسلماً به صحبت کردن به زبان مادری خود کاملاً تسلط دارید، از آنجایی که در مدارس ایران، آموزش خواندن و نوشتن به زبان تُرکی ممنوع است، احتمالاً نوشتن یا سرودنِ شعر به زبان مادریتان، نباید کار چندان آسانی بوده باشد. از چالشهایی که به هنگام سرودن به زبان تُرکی آذری با آن مواجه بودید برایمان بگویید. ممنون میشوم اگر با ذکر مثال باشد.
من وقتی شعر گفتن را شروع کردم حدود ده سالم بود و بیاراده شعرهای من به ترکی بود و این زمانی بود که نه تنها اجازه خواندن و نوشتن در مدرسه به زبان خودمان نداشتیم و هنوز هم چنین اجازهای به کودکان ما داده نشده، بلکه اصلاً دسترسی به کتابهایی به زبان ترکی هم امکانپذیر نبود یعنی با وجود اینکه پدر من توانسته بود تعدادی از کتابها را از دورههای قبل در قفسه کتابخانه خود نگهداری کند، اما هیچ کتاب جدیدی به آن چند جلد کتاب کهنه چندین دهه پیش اضافه نشده بود. یکی از آنها مجموعه غزلیات آقا علی واحد بود و دیگری هم یک مجموعه شعری بود از شاعرهای ترک و به یاد دارم که بسیار کهنه و زرد بود و چند جلد شامل مقاله و حکایت که از فرط کهنگی به زحمت میتوانستی آنها را ورق بزنی. بعدها حیدربابای شهریار نیز به قفسه کتاب ما اضافه شد که الهامبخش من در ادامه سرودن شعر ترکی در سن حدود ۱۳ سالگی بود. از این خاطرات که بگذریم من هرگز موفق نشدم که رسمالخط زبان ترکی را که با همان کلمات آشنای عربی نوشته میشود، یاد بگیرم. این مساله بعدها پس از آشنایی با تعدادی از دوستان قلم به دست در اردبیل به من تذکر داده شد که شما نمیتوانی همه چیز را آن طور که به لهجه خودت تلفظ میکنی بنویسی و این وسط فراموش نکن که رسمالخطی هم وجود دارد. فارغ از اینکه من چهقدر با چنین رسمالخطی اصولاً ارتباط گرفتم، وقتی نقد ادبی راجع به داستانهای ترکی و کوتاه یکی از نویسندگان معاصر اردبیل نوشتم گفته شد که جزو معدود نقدهای ادبی است که در آن منطقه به ترکی نوشته میشود و امکان انتشار پیدا میکند آن هم در نشریه محلی اردبیل که دوستان موظف بودند نیمی از نشریه را به فارسی منتشر کنند تا مجوز نشر آنها باطل نشود. چالشی که برای نوشتن این متن داشتم بماند که دراصل به من یادآور شد تا چه حد در زبان مادری خود بیسواد هستم. این چالش از پیدا کردن واژههای ترکی که گاه سالها بود فراموش کرده بودم و در اصل در اثر استفاده علمی و روزمره از زبان فارسی واژههای فارسی جایگزین آنها شده بود تا چالش در چیدمان خطی را شامل میشد. مثل یک زاییدن بود. وقتی کار را به پایان رساندم از خواندن آن لذت بردم همان بود که دوست داشتم و تجربه خیلی شیرین و غریبی بود. نقد ادبی علمی آن هم به زبانی که نه به آن زبان نوشتهای و نه کتابی به آن زبان در دسترس داشتهای که چشمت با واژهها آشنا شده باشد. گویا زبان بیگانهای باشد اما در عین حال زبان طبیعی خودت هم بود که هر روز به آن زبان حرف میزنی.
اما سرودن شعر فرق دارد چون انگار وقتی شعر به زبان مادری گفته میشود خودش از سرچشمه میجوشد، کلمهها بدون هیچ تلاشی همانجا حی و حاضر هستند؛ کلمههای بسیار پرت و عجیب و قدیمی و نامانوس ترکی از زیر لایههای خاک مثل سفالهای قدیمی سبز میشوند. خودم هم نمیدانم این همه امکانات و این همه واژه از کجا به سراغم میآیند و چرا این همه آشنا هستند و چرا از استفاده از آنها این اندازه کیف میکنم. این مساله هم برای من مهم است که حالا دیگر مرزهای ارتباطی ما به تعیین حکومتها نیست و من همانقدر که وقتی شعر فارسی میگویم به مخاطب خود در افغانستان فکر میکنم میتوانم به ترکی شعر بگویم و به مخاطب خود در روستای دوری در آذربایجان هم فکر کنم که ممکن است دیگر شاید لازم نباشد به تنها یک مجموعه از غزلیات علیآقا واحد بسنده کند.
مهری جعفری، خود را بیشتر یک شاعر میداند، یا یک کوهنورد و سنگنورد، یا یک فعال حقوق بشر و یک وکیل؟ با توجه به اینکه در تمام این عرصهها موفق عمل کردهاید، دوست دارم نظر خودتان را در این باره بدانم. و اینکه، به قولی این مالتی فانکشن بودن، چقدر برایتان چالشبرانگیز و تا چه حد لذتبخش بوده است؟
راستش من به هر سه این حوزهها وابستگی درونی پیدا کردهام. اگر مدتی شعر نگویم و یا متن ادبی ننویسم احساس میکنم تمام آن مدت به بیهودگی و تنبلی خوابیدهام هرچند دراصل دلیل آن پرداختن به حوزه دیگر مثلاً وکالت و یا فعالیتهای اجتماعی بوده باشد. گرفتن مدرک وکالت درانگلستان برای من یک رویای دستنیافتنی بود و در اصل زمانی که پس از مهاجرت، دورهٔ کارشناسی ارشد خود را تمام کردم به این نتیجه رسیدم که باید به این رؤیا جامعه عمل بپوشانم و باوجود مشکلات مالی و موانع مختلفی که برای یک مهاجر در گرفتن شغلهایی شبیه این در انگلستان وجود دارد، حس کردم که باید تلاش خودم را بکنم. در این دوره تمام زندگی من برای رسیدن به این هدف صرف شد. حالا حس میکنم تمام این مدت به بطالت خواب بودهام یعنی آن بخشی از درون من که باید فعالیت میکرده بیکار مانده است. انتشار مجموعه شعرهایم در اصل در زمانی اتفاق افتاد که من دیگر آماده بودم زندگی خودم را در سویه ادبی خود متعادل کنم و امیدوار هستم با انتشار مجموعه نقدهای ادبی که در دست کار دارم حضور بیشتری در حوزههای ادبی احساس کنم. این چالش هم همیشه با من بوده که مثلاً از انجام فعالیت جدی کوهنوردی بازماندهام. از آخرین باری که قله سختی مثل خانتانگیری در قرقیزستان را به عنوان اولین زن ایرانی و به صورت انفرای صعود کردم حدود ۷ سال میگذرد و در همه این مدت فکر میکردم در اولین فرصت به صعودی هموزن آن دست خواهم زد. باز هم هنوز امیدوار هستم که دوباره بتوانم راهی یک صعود جدی شوم که نیازمند پسانداز مالی و وقت کافی است یعنی تعطیل کردن زندگی به مدت حداقل یک ماه. با این اوصاف من در ایران راحتتر میتوانستم به هر سه حوزه بپردازم چون زندگی آن جا چالشهای سخت و طولانی زندگی یک مهاجر را نداشت.
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
سپیده جدیری؛ شاعر، مترجم، روزنامهنگار و بنیانگذار جایزهی شعر زنان ایران (خورشید) است. نخستین کتابش، مجموعه شعر «خوابِ دختر دوزیست» است. دومین مجموعه از اشعار جدیری با عنوان «صورتی مایل به خون من» به چاپ رسید و «دختر خوبی که شاعر است» مجموعه شعر دیگر اوست. تازهترین کتاب منتشر شدهاش در ایران مجموعه شعر«وغیره . . .» است.
از سپیده جدیری همچنین مجموعهی «منطقی» که داستانهای کوتاه او را در بر میگیرد به چاپ رسیده است. او دو ترجمه از اشعار ادگار آلن پو و خورخه لوئیس بورخس را نیز زیرچاپ بردهاست.