اَتَل مَتَل توتوله، گاو حسن چه جوره؟
چند کلمه هم بشنوید از مادر عروس: اَتَل مَتَل توتوله، گاو حسن چه جوره؟
فکر نکنید موضوع را مسخره گرفتهام؛ موضوع انتخابات اخیر ریاست جمهوری را میگویم که در آن آقای دکتر حسن روحانی برنده شد. باور کنید اصلاً این طور نیست. موضوع خیلی هم جدّی است چون با سرنوشت همه سروکار دارد.
لابد برایتان بارها اتفاق افتاده است که همینطوری که دارید به یک موضوعی فکر میکنید- مثلاً همان اوّل صبح که از خواب بیدار میشوید یا سر جلسهٔ امتحان که جواب سؤال را نمیدانید و به دور دستهای «امید» خیره شدهاید- در فاصلهٔ نیم ثانیه آن فکر به فکر دیگری وصل میشود و آن یکی یادآور موضوع دیگری میشود که آن هم شما را به یاد مطلبی دیگری میاندازد و الیٰ آخر؛ و همهٔ اینها نیم ثانیه هم بیشتر طول نمیکشد. وقتی هم که به آخرین فکر میرسید اصلاً یادتان نمیآید از کجا به اینجا رسیدید. حالا حکایت من است. نمیدانم چرا امروز اوّل صبح شعر کودکانهٔ اتل متل توتوله به یادم آمد و رسیدم به خرابکاریهای هشت سال گذشتهٔ آقای دکتر محمود احمدینژاد در اوضاع داخلی کشور و در مناسبات بینالمللی (احیاناً چون او را کوتولهٔ سیاسی میخواندند؟؟!!)، و از آنجا به گاو مش حسن (در فیلم «گاو» با نقشآفرینی معجزهآسای آقای عزتالله انتظامی) و از آنجا به حکایت سی و چند سالهٔ اخیر اوضاع ایران که چی میخواستیم و چی شد و چه جوری اوضاع به بیراهه رفت، و همینطوری بیخود و بیجهت رسیدم به آقای حسن روحانی و این قسمتِ آن شعر کودکانه که «گاو حسن چه جوره؟» حالا صبح اوّل صبحی مانده بودم که عجب گیری افتادیم با این سؤال و جدّی جدّی چطوری میشود جوابی برایش پیدا کرد! گفتم از یکجا شروع میکنم ببینم چه میشود.
شک ندارم که جریان انتخابات ریاست جمهوری اخیر ایران را دنبال کردهاید و میدانید که در همان اوایل مسابقه (برخی میگویند حتّیٰ پیش از آنکه بازی شروع شود) آقایان خاتمی و رفسنجانی دو اخطاره شدند و از زمین بیرون رفتند- میدانم الآن یاد مسابقهٔ فوتبال ایران و کره و پیروزی ایران و راه یافتن به جام جهانی برزیل افتادید و قند در دلتان آب شد- کامتان شیرین باد! این طور شد که به تشخیص شورای نگهبان که امر بر آن مشتبه شده است که عقلش از همه بیشتر است، هشت نامزد رخصت یافتند که در رقابت شرکت کنند. یکی دو تا مناظرهٔ تلویزیونی هم با هم کردند که بیشتر مایهٔ خنده و مسخره بینندگان و شنوندگان و اساماس زنندگان شد. در همان حیث و بیث (یا به زبان شیرین امروزی: گیر و دار) بنا به دلایلی، آقای پیمان عارف هم که نامزد مطلوب آقای خاتمی رئیس جمهور محبوب و فعالان اصلاحطلب بود، پای خود را از مسابقه کنار کشید. در مناظرهٔ تلویزیونی سوّم دست بعضیها، از جمله آقای جلیلی (یار و غار هستهیی خانم کاترین اشتون) و سردار سپاه قالیباف توسط بعضیها رو شد و اینبار مردم کِیف کردند که پوزِ بعضیها زده شد. آقای روحانی از خودش وجاهت و سر و زبان خوش و حاضرجوابی نشان داد. در این میان آقایان خاتمی و رفسنجانی و دوستان آنها و خیلی از اصلاحطلبان که نه خودشان توانسته بودند در مسابقه شرکت کنند و نه نمایندهٔ مطلوبشان، همهٔ پشتیبانیشان را تقدیم حسن آقای روحانی کردند که البته سالیان سال است ید طولایی در دستگاه ادارهٔ جمهوری اسلامی داشته است. بیست و چند سال است که نمایندهٔ ولایت فقیه در شورای عالی امنیت کشور و عضو مجلس خبرگان است و در دورهٔ ریاست جمهوری آقای خاتمی هم رئیس هیئت مذاکره کنندهٔ ایران در مورد پروندهٔ هستهیی بوده است که بعدها در زمان محمودچاخان او را از بازی بیرون بردند و آقای سعید جلیلی را به زمین فرستادند که در ضمن مذاکرههای آنچنانی، درس حجاب هم به خانم کاترین اشتون انگلیسی بدهد. خلاصه اینکه در یک چشم به هم زدن، آقای روحانی شد نمایندهٔ مطلوب خیلیها، از جمله اصلاحطلبانی که صمیمانه دلشان برای بهروزی ایران و مردم ایران میتپد. به قول معروف میگویند آدمی که دارد غرق میشود، به هر تختهپاره که هیچ، به ریش خودش هم میچسبد! لابد فکر کردند کاچی بعض هیچی. به هر حال نظرشان این بود، که در جای خود بسیار محترم است. از آن طرف هم مردم در فکر بودند که چه کنند. تا سه چهار روز قبلش، شرکت نکردن در انتخابات، رأی غالب بود، چون همه بهدرستی میگفتند که این چه انتخاباتی است که همه فیلتر میشوند، حتّیٰ رئیسجمهورهای قبلی که تازه یکیشان هم «عمود خیمهٔ نظام» است. امّا پس از حمایتهایی که از حسن آقای روحانی شد، و قولهایی که او داد که در رفع تحریمهای فلج کنندهٔ زندگی مردم خواهد کوشید و در پروندهٔ هستهیی هم دنبال تشنجزدایی خواهد بود، کمکم موجی از حمایت از آقای روحانی در میان مردم خوب کوچه و بازار به راه افتاد. اِساِماِسها و تلفنها به کار افتاد و کاربَران فیسبوک هم دست به کار شدند (بیشتر در خارج از کشور، چون اینترنت دَرِ پیتی داخلی که مال این کارها نیست!). گفتند بیایید به روحانی رأی بدهیم. سبزها بنفش شد و آقای روحانی «کلید»دار قفلهای تودرتوی مردم شد! اینقدری که معلوم بود، آنها که بهسرعت به فکر رأی دادن به آقای روحانی افتادند، جرقهٔ کوچک کورسوی امیدی در دلشان برافروخته شده بود که این یکی را هم بیازمایند بلکه گشایشی بشود و خطر دستدرازی خشن و بیملاحظهٔ نظامی به ایران توسط غربیها- همانها که الآن فعلاً در پی فتح سنگر سوریه به دست آدمخواران طالبانی و القاعدهیی هستند- رفع شود. تا بلکه در پروندهٔ هستهیی گشایشی بشود و مذاکرههای سودمندی صورت بگیرد و بشود کاری کرد که تحریمهای اقتصادی برداشته شود و مردم بتوانند نفسی بکشند. و البته مردم در این خواست خود کاملاً ذیحق بودند و هستند. منتهی وقتی همهٔ حزبها و سازمانهای مردمی و مترقی را درب و داغون کردهاند و از خانه راندهاند، در حالی که حتّیٰ رهبران محبوب جنبش سبز مردم هنوز در حصر خانگی و زندان هستند، برای مردم جان به لب رسیده تنها امید همان حسن آقا بود. خوب یا بد. پس تصمیم گرفتند بخت خود را بار دیگر امتحان کنند و واقعاً هم از خود مایه گذاشتند. همینجا هم گفتنی است که به نظر میرسد حاکمان ولایی هم انگار پشتشان از تهدیدهای نظامی لرزیده بود. نه اینکه از جنگ و خونریزی بدشان بیاید. خیر. امّا میدانستند و میدانند که این تو بمیری از آن تو بمیریها نیست. سُنبه پر زور است و از این طرف هم مردم نه علاقهیی به جنگ دارند و نه نایی برایشان مانده است. مردم دنبال روزی و بهروزی و دل شاد هستند که تقریباً دربست از آنها گرفته شده است. به نظر میآید که حاکمان هم خوب به این نارضایتی پی بردهاند که در هر فرصت مغتنمی، خود را نشان میدهد؛ مثلاً در تشییع جنازهٔ آیتالله طاهری، یا در تجمع کارگران حقوق نگرفته در مقابل مجلس و هجوم شادمانهٔ زنان و دختران دم در ورزشگاهها و غیره.
خلاصه آنکه به نظر میآید با رضایت طرفین آقای روحانی پیروز شد و آنها که به روحانی رأی داده بودند، از ثمرهٔ کارشان سرخوش شدند، بهویژه آنها که ۴ سال جلیلی یا ولایتی یا قالیباف برایشان کابوس بود. خیلیها بهشادی به خیابان آمدند و رنگ سبز خود را بهعیان به رخ کشیدند و سرافرازانه فریاد «یا حسن، میرحسین سر دادند». اگرچه در خیلی از شهرهای بزرگ تعداد رأی ندهندگان بیشتر از رأی دهندگان بود، امّا در شهرهای کوچکتر و در مجموع آرا، جناب حسن روحانی نصف بیشتر رأیهای ریخته شده را به خود اختصاص داد. روشن است که در این میان هنوز میلیونها نفر هم که خواهان تغییرهای جدّیتر و بنیادیتری در اقتصاد و جامعه هستند، نتوانستند نامزدی در انتخابات برای خود داشته باشند و به شیوهٔ برگزاری گزینشی انتخابات اعتراض دارند، و هنوز از زخمهایی که از دههها پیش و در همین رژیم ولایی بر تن آنها به جای مانده است، رنج میبرند. این عده، بهرغم تصمیم آن عدهیی که رأی دادند، بر تصمیم خود به رأی ندادن پای فشردند، که البته نمیشود این حق را از آنان گرفت. هر عده شیوهیی را که بر اساس ارزیابی و اصول فکری خود درست میدانست انتخاب کرد و پیش برد. نکتهٔ بسیار جالب توجه این بود که در پیامهای تبریکی که اصلاحطلبان و رأیدهندگان پس از اعلام نتایج منتشر کردند، بهدرستی به این موضوع اشاره کردند که به حق رأیندادگان در گزینش شیوهٔ مبارزهشان احترام میگذارند و خود را در بقیهٔ راهی که برای برقراری یک جامعهٔ پیشرفته و عادلانه در پیش است همراه آنها میدانند. و پیامهای مشابهی هم از سوی بسیاری از رأیندادگان صادر شد که جای خوشوقتی است.
و امّا حالا چه میشود؟ مسابقهٔ انتخابات تمام شد و این رخداد هم گذشت، و مثل صبحِ فردای مهمانی، حالا تازه اوّل کار است. کلی خرابی است که باید آباد شود. اقتصاد و تولید ویران شده است و کارخانهها ورشکستهاند و سازمان برنامه و بودجه برچیده شده است و فقط نفت میفروشند و جنس وارد میکنند. تحریمها زندگی را بر همه بسیار دشوار کرده است، و حتّیٰ درآمد نفت به یک سوّم رسیده است. سایهٔ خطر جنگ هنوز بر سر کشور و ملّت است. هنوز هزاران نفر زندانی سیاسی در زندانهاست که مردمِ شادان از نتیجهٔ انتخابات، در شعارهای خود آزادی آنها را فریاد میزدند. آزادیهای مدنی هنوز بهشدت نقض میشود که سادهترین مثالش همین چند روز پیش بود که باز هم زنان را برای تماشای مسابقه به ورزشگاه راه ندادند!! روزنامهها و روزنامهنگاران در محاق تعطیل و سانسور هستند، کارگران و آموزگاران خواستار داشتن اتحادیهها و انجمنهای صنفی خود هستند، و و و… البته خواهندگان این خواستها بیکار ننشستهاند و با توجه به هر امکانی که موجود باشد، خواستهای خود را پیگیری میکنند. خوشبختانه همه متفقالقولاند که تا فشار از طرف مردم نباشد، آن هم به صورت سازمان یافته و پیگیر (که در حرف آسانتر است تا در عمل، و میدانیم چرا)، کاملاً بعید به نظر میرسد که کار زیادی به سود تأمین آسایش زندگی مردم خودبهخود توسط حاکمان به پیش برده شود. در این سی و اندی ساله که این طور نبوده است.
انتخابات بهسر آمد. خیلیها به حالت اعتراض رأی ندادند و خیلیها هم گرچه اعتراض دارند، امّا شرکت کردند و رأی دادند، که بیشترشان رأی خود را به امید گشایشی در کار گرهبستهشان، به نفع حسن روحانی به صندوق ریختند. حالا دورهٔ پس از انتخابات است و خواستهایی که برآورده نشده و خواستاران فراوانی که امید به آیندهیی بهتر دارند. همانطور که مردم میخواهند خواستهای خود را از طریق دولت آینده به پیش ببرند، به نظر میآید حاکمان ولایی و سپاهی هم- که وضع فلاکتبار کنونی کشور چه به گردن بگیرند چه نگیرند حاصلِ کار آنهاست- میخواهند دولت آینده در محدودهٔ خواستهای آنها عمل کند و نه بیشتر. باید دید در این کش و واکش کدام طرف برتری نسبی پیدا میکند و کار خود را به پیش میبرد. آنچه از بین رفتنی نیست، خواستِ مردم خوب ایران برای داشتن یک زندگی شایسته و انسانی است که تا برآورده نشود، این تصادمها ادامه خواهد یافت.
اون از توتوله که گاوش نه شیر داشت نه پستون (حتماً یادتان هست که میگفت «اون ممه را لولو برد») و بعد از آنهمه «بگم؟ بگم؟ میگمها!!»، فقط زورش به مردم رسید و به آنها گفت «خس و خاشاک»، و این روزهای آخرِ رئیسبازیاش هم «هاچین و واچین دارد پایش را ورمیچیند»- گرچه جای پایش حالاحالاها باقی خواهند ماند و خدا میداند چند سال طول خواهد کشید تا پاک بشود. بعد از توتوله، حالا باید صبر کرد و دید در آیندهیی که در پیش است، گاو حسن چه جوره؟ و خِیرش چقدر به اهالی «ولایت» و چقدر به مردمِ خوب میهن خواهد رسید. (یک یادآوری لازم: به پیر، به پیغمبر، گاو فقط استعاره است و در مثل مناقشه نیست؛ تمنای عاجزانه دارم برداشت بد نکنید).
امضا: عَمقزی (دورِ کُلاش قرمزی)
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید