«ایرانه خانم زیبا»*
«ایرانه خانم زیبا»*
رابطه ما با حکومت شده مثل رابطه زن و شوهری که مرده هم بداخلاقه و دستِ بزن داره، هم فاسد و عیاش و خیانتکاره، هم دروغگو و ولخرج و بیمسئوولیت! هی این زن بنده خدا گفته این به درد زندگی نمیخوره، فامیل و بزرگترا جمع شدن گفتن: دخترجان! زندگیتو بهم نزن! این کم کم درست میشه، بچهدار بشین درست میشه، سنش بره بالا درست میشه، اون بدقلقی میکنه تو مهربون باش و تحمل کن اون هم کم کم رفتار درست رو یاد میگیره!
حالا طلاق بگیری فکر میکنی وضعیت بهتر میشه؟ بچههات میافتن زیر دست ناپدری، احمدآقای بقال که چشمش مدتیه دنبالته، تا بیوه بشی میاد سروقتت! اینجوری اقلاً سایه مردت بالا سرته و کسی نگاه چپ بهت نمیکنه!
خلاصه این زن بدبخت هر دفعه برای حفظ تمامیت ارضیاش و جلوگیری از دستاندازی بیگانه و آبروریزی، هی تحمل کرده و رفته روشهای مسالمتآمیز رو ازجمله رای دادن به چگونگی کتک خوردن (شدید، ملایم، خفیف) امتحان کرده! هی گفته خوب اگه رای ندم که شدیدتر کتکام میزنه که! اینجوری اقلا در انتخاب روش کتک خوردنم مشارکت دارم! غافل از اینکه بقیه زنهای مردم اصلا هرشب کتک نمیخورن که بخوان شدتش رو انتخاب کنن.
بههرصورت، چهل سال از این زندگی مشترک گذشته و از زن شبحی بیشتر باقی نمونده. همه ارزشهایی که بهش میبالیده وقتی از خونه پدر زورگوی مستبدش با قلدری و دعوا اومده بود بیرون و زن این یارو شد، از بین رفته! پدرش هر عیبی که داشت خداییش مستبد مهربونی بود و خیرش رو میخواست! البته به روش دیکتاتورها! از جمله چه کرد به اون خواستگار نازنینش! حتی الوات چند تا محله دورتر رو خبر کرد تا حسابی کفت و کوبش کنن آقای مصدق رو! از همون روز هم کینه پدرشو به دل گرفت و بعد چندوقت عین احمقا از غیظ پدره خودشو انداخت تو بغل این مرتیکه هرزه!
حال چندوقته که شوهر باوجود هنرهایی که داشت یه جو شرم براش مونده بود و اقلا ظاهرش رو درست نگه میداشت، دیگه حیا رو خورده و آبرو رو قی کرده! نه تنها زنبارگی و عیاشی و کتک زدن و بدمستیاش کم نشده، بلکه بچهها رو طوری میزنه که اینبار یکیشون مرده! اومده جسد رو چند روز قایم کرده و گفته من نبودم! بعد هم که مجبور شده اعتراف کنه، اومده قاضی و دادستان رو خریده و بعد خودش صاحب عزا شده و خودش مراسم کفن و دفن حسابی برای بچه نازنین زن گرفته! هرشب هم که دخترش رو میفروشه به احمدآقا، تازه گوشه و کنار حیاطشون رو هم که خونه پدری زن بوده و از همون اول از دست زن درآورده بوده، مجانی داده به رفقاش که توش عیاشی کنن!
دیروز اومده به زن میگه دارم برات انتخابات برگزار میکنم که خودت تصمیم بگیری! یادته چه روزایی بود که با هم تازه عروسی کرده بودیم؟ چقدر خوش بودیم؟ بیا دو تا انتخاب داری اینبار! کتک خوردن شدید یا زیر کتک مردن! خودت انتخاب کن! ما هرچی باشه زن و شوهریم بقیه که دلشون برای ما نمیسوزه که!
زن فرسوده و له شدهاست! با خودش فکر میکنه همه چیزهایی که این سالها براشون جنگیده رو از دست داده! مال و اموال پدریاش که خرج عیاشی و وثیقه گذاشتن برای مرد شده، عمری از ترس هیزی احمدآقا خفقان گرفت و احمد آقا الان خودش هرشب تو خونهشه و بین اون و دخترش انتخاب میکنه و تازه پولو هم قبل رفتن میده به شوهره، خونهاش دیگه دروپیکری نداره و از پسراش یکی که زیر کتک مرد، یکی معتاده و یه دختر و پسرش هم که فرار کردن! امیدش به تغییر شوهرش سالهاست که از بین رفته. همیشه ته دلش امیدی بود که مرد خودش هم بخواد این خونه و زندگی و سرپناه رو حفظ کنه، اما زهی خیال باطل!
این بار بین مردن و کتک سخت واقعا چیرو باید انتخاب کنه؟ که چی بشه؟ که چی رو حفظ کنه؟ بزرگی هم تو فامیل نمونده که بشه باهاش مشورتی کرد! همه یا از کهولت مردن و یا تا حرفی خلاف مرد زدن، نوچههاشو فرستاده ترتیبشون رو داده.
زن این بار فقط خودشه و خودش! کمکم نه جونی بهش مونده نه آب و رنگی و نه مال و منالی! لاشخورها بالای سرش چرخ میزنن و گرگ تو خونهاش نشسته. زن اینبار باید دستش رو بگیره به زانوش و از جاش بلند شه. زن دیگه چیزی برای از دست دادن نداره!
—————-
*به یاد استاد رضا براهنی و ایرانه خانماش
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید