بازسازی چند شب
یک
زبان ات را می ریزی
هر روز که گرسنه ام
و قرارم می دهی درخلاف ات می پذیرم
با ضربه های کاری
باضربه های سوختنم قطعی ست
وتا می توانی هوایم را عوض می کنی
به هر نحو و خاطره انگیز
وتا می توانی چند قدم نرسیده به انارها وبالاتر
دست ام را می گیری جلوترم می بری
و دورانم را در معرض ِ نفوذ وابتلا قرار می دهی
جدی می گیرم
با صدایت که همه ی صداهاست
زبان ات را باز صرف ِ یک مبارزه ی تازه می کنی
ومن هم واضح است چرا خاکریز عوض کنم؟
چرا مرز عوض کنم
در لحظه های وطنم کجاست؟
دستم را می گیری هوایم می شوی
بمانَد از کدام زاویه!
در نوشتن می ریزی
زبان ات را در حرام و گناه می گذاری
تااین نقش ونگار دیگر پنهان نباشند.
دو
تا شب را کنار بگذارم
عطر ِ پیراهن ات را همین جا بریز
مرا بیا آشتی بده با این گوشه ی کج و مجذوبم کن
با شکل های روشن تر و بی فاصله
هرچه نگاه می کنم عاشق پیشه
و خیابان ها کجا ایستاده باشند
درهر فرصتی که توپ و تفنگ اثر ندارند
زمان: شهریور ِ هزاروچهارصدو چند یاغی داریم
مکان: شب های حافظ ِ شیرازو غبطه می خوریم
تا پوست را تحریک کنم بیا آشتی بده
وگوشت را هرچه بگویی جای خود دارد
مجذوبم و گرسنه بدان هنوز
جرم آیا ازاین بهتر؟
تا پرشوم از هرچه نیاز
وشب را کنار بگذارم عطر بریز.
سه
مانده گار می شوی
می افتی به جانم
وهمین گوشه ی دنیا را می پوشانی
هر شب
با عطر ها و این همه پیراهن.
چهار
شب است
نگاه می کنم و دست هایت کجاست
و صدایی که از تو و این همه تازه
با قناری های تشنه تر دراین سال های آزگار
یکی می شود
با تمام ِ حرف های تورا بمیرم
و باران کجاست
که این گو شه ی چپ و دیدنی می شوی
شب است
نگاه می کنم
به کجا و قناری ام می شوی برسم
و چند تکه از زیبایی ات را بردارم؟
بیا از تهران قلبم را بیاور
ازشیراز الفبایم را بیاور
وشعرهایی سرکِش که گاهی
پوست و گوشت درمُشت و فریاد می گذارند
خیلی هم مدرن و بی فاصله
شب است
نگاه می کنم و صلح کجاست
ومعنای انسان چیست؟
………………………………….
حسین فرخی/تیرماه ۱۴۰۱