به مناسبت روز جهانی پیشگیری و مبارزه با خودکشی
به مناسبت «روز جهانی پیشگیری و مبارزه با خودکشی» و به بهانهی مرگ اسفناک حسین بلوجانی پناهجوی ایرانی در ونکوور
دهم ماه دسامبر روز جهانی پیشگیری و مبارزه با خودکشی از سوی سازمان بهداشت جهانی اعلام شدهاست.
ناهنجاریهای اقتصادی – اجتماعی و روانی در سوق دادن جوانان به سوی خودکشی مقولهای است که نه از توان این یادداشت بر میآید و نه میتواند در چند سطر مورد تدقیق و بررسی قرار گیرد. بدون حضور و نظر کارشناسی از سوی متخصیصین نمیتوان به سمت راهحلهای عملی در پیشگیری از این پدیدهی ناهنجار گام برداشت.
همکارمان محسن صفاری خبر تکاندهندهای را از خودکشی دسته جمعی ۳۰ جوان بومی در ونکوور به نقل از روزنامه پراوینس ترجمه کرده که در صفحه خبرهای استانی همین شماره میخوانید. تاکنون چندین مورد خودکشی در میان متقاصیان پناهندگی و افراد بلاتکلیف در ونکوور صورت پذیرفتهاست. آخرین مورد خودکشی که در بعدازظهر شنبه گذشته (اول دسامبر) در تقاطع کامرشیال و برادوی شرقی روی دادد، منجر به مرگ مرد جوان ایرانی میشود. او که حسین بلوجانی نام دارد، هنگام مرگ ۳۱ سال داشت.
دوستان نزدیک او خودکشی او را سئوال برانگیز میدانند ولی همخانهاش در نیووست مینستر میگوید حسین روز پیش از این واقعه، کرایه آپارتمان را تماماً با او تسویه کرده بوده و هیچ بدهیای از خود به جا نگذاشته است.
صاحبکار حسین بلوجانی میگوید:«او طبق روال معمول باید روز شنبه به سر کار میآمد اما حدود ساعت ۱۱ صبح به محل کار زنگ میزند و میگوید امروز نمیتوانم سر کار حاضر شوم.» صاحبکار حسین به نقل از همخانهاش میگوید که حدود ساعت ۳ بعدازظهر پلیس نیووست مینستر به آپارتمان آنها میرود و به او میگوید برای حسین حادثهای اتفاق افتاده است و از او سراغ فامیل و دوستان نزدیکاش را میگیرد. او نیز شماره تلفن مرا به پلیس میدهد چون میدانست که من علاوه بر صاحبکار او، دوست و یاریدهندهی روزهای سختاش برای گرفتن موقعیت اقامتی و هویتیاش در کانادا بودم. صاحبکار بلوجانی ادامه میدهد: «پلیس با من تماس گرفت و گفت برای حسین بلوجانی حادثهای رخ دادهاست. چون میدانستم گواهینامه نداشته و فقط میتوانسته در کنار من به تمرین رانندگی بپردازد، مطمئن بودم که این حادثه، تصادف اتومبیل نمیتواند باشد. حدس من این بود که شاید بهخاطر افسردگی و در خود فرورفتن، ممکن است اتومبیلی او را زیر گرفته باشد. پلیس نیووست مینستر شماره پروندهای به من داد تا با اداره پلیس ونکوور تماس بگیرم. او گفت جنازهاش در بیمارستان عمومی ونکوور است. در یک لحظه احساس کردم نزدیکترین عضو خانوادهام را از دست دادهام. پس از چند بار تماس با پلیس ونکوور و دوباره با پلیس نیووست مینستر بالاخره موفق شدم دلیل مرگ او را بدانم. به من گفتند که او خود را از پل بالایی کامرشیال پرت کرده و پس از اصابت با واگن قطار، جانش را از دست دادهاست.»
صاحبکار حسین میگوید او پس از فرار از کمپ اشرف، به کمپ آمریکاییها به نام JITIF که موازی کمپ اشرف بود، میرود و از او تست DNA بهعمل میآورند که از آن پس به هر کشوری که میرفت، هویت سازمانیاش زود مشخص میشد.
یکی از کسانی که او را در کمپ آمریکاییها در عراق دیده بود و در حال حاضر در ونکوور زندگی میکند، میگوید: «برای اولین بار حسین را در کمپ JITIF در عراق دیدم. اواخر سال ۲۰۰۷ و تا اوایل سال ۲۰۰۸ بود که پس از آن هرکدام جداگانه اقدام به فرار از کمپ آمریکاییها کردیم و از طریق ترکیه خود را به یونان رساندیم. در جولای سال ۲۰۰۸ بار دیگر او را در آتن دیدم. در شهر آتن پانسیونهایی بود که با پرداخت ۳ دلار، شب را به روز میرساندیم. وضعیت مالی همهمان اسفناک بود و خانوادهها از ما بیاطلاع بودند و ما نمیتوانستیم از آنها کمک مالی دریافت کنیم. افرادی هم بودند که از سراسر دنیا با منظورهای خاص دوست داشتند به ما کمک کنند ولی دریافت ناچیز آنها، استقلال ما را به خطر میانداخت. خیلیها به ناچار این کمکها را دریافت میکردند. حسین هم این کمکها را میگرفت و هم به دیگران کمک میکرد. تا اینکه به ونکوور آمد و در اینجا نیز چند بار سراغ مرا از دیگران گرفته بود ولی نتوانسته بود با من تماس بگیرد.»
حسین بلوجانی سرانجام به طور غیر قانونی در هنگامهی المپیک زمستانی ۲۰۱۰ ونکوور، خود را به ونکوور میرساند.
سیستم پناهجوپذیری کانادا شیوه سختگیرانهای را دنبال میکند و نسبت به افرادی که وابستگی سیاسیشان به سازمانهایی که نامشان در لیست تروریستی جهان قرار گرفتهباشد، شانس پذیرش تقریباً به صفر میرسد. اما این شیوه در بسیاری از موارد برای افراد عادی و غیر وابسته به گروههای سیاسی و غیر پارتیزانی نیز اعمال میشود. با روی کار آمدن دولت محافظه کار، کانادا این سیاست را با شدت و حدت بیشتری پیگیری میکند و چشماندازی برای آن نمیتوان متصور شد.
یکی از دوستان نزدیک حسین که در نروژ اقامت دارد، پس از شنیدن حادثه خودکشی حسین بلوجانی، طی ایمیلی چند عکس همراه با یادداشتی به دفتر شهروند بیسی ارسال کرد. آنچه میخوانید یادداشت دوست نزدیک حسین بلوجانی از نروژ است:
«حسین بلوجانی در خرداد ماه ۱۳۷۶، در حالی که شانزده سال سن داشت و نوجوان بود به پیشنهاد دوستش […] که گروهبان نیروی انتظامی بود، از ایران به قصد پیوستن به سازمان مجاهدین خارج شدند. دوستش را به دلیل اینکه نظامی بود به حفاظت اطلاعات ارتش عراق بردند و حسین بلوجانی را به قرنطینهای بنام فضیلیه، مستقر در منطقه فضیله عراق فرستادند. فضیلیه جایی بود که آخر و عاقبت و شروع هر کاری بود. من هم در مرحلهی پایان کار بازجوییهایم در جاهای مختلف بودم و تازه شروع ورودم به سازمان مجاهدین بود. حسین بچه دوست داشتنیای بود و از همان اول با او مثل برادر دوست شدم، از برادر هم نزدیک تر. لقمه نانی گیر میآمد با هم تقسیم میکردیم، سیگار اگر گیر میآوردیم با هم میکشیدم. بیچاره درعالم نوجوانی بود و نمیدانست به جهنم عراق پا گذاشتهاست. میگفت دلم برای مامانم تنگ شده می خواهم برگردم. در قرنطینه فضیلیه هم داستانهای زیادی پیش آمد که کوتاه میکنم. در سازمان مجاهدین او یک فرد ناراضی بود ولی کاری از دستش بر نمیآمد. دورادور حواسم بهش بود و احوالاتش رو میپرسدم. بعدها – بعد از حمله آمریکاییها به عراق در سال ۲۰۰۳ – در یک روز با هم از سازمان خارج شدیم و قرار گذاشتیم تا دینش با هم باشیم. در کمپ تیف اقدام به فرار کرد که من درجریان این کار بودم و خودم هم قرار بود با آنها فرار کنم ولی من به دلیل اعتصاب غذا به بیمارستان منتقل شدم و حسین فرار کرد با یک نفر دیگر که بعد هر دو دستیگر و به انفرادی امریکایی ها منتقل شدند. باید ۳۰ روز رو در انفرادی می ماندند. در آن زمان سربازهای هار بلغاری هم آنجا بودند که بی دلیل به جان حسین بلوجانی افتادند. ابتدا تف کرده بودند که او هم تف کرده بود بعد با باتون به جانش افتاده بودند و دستش را داغون کرده بودند. او به بیمارستان آمریکاییها برای مداوا منتقل شد. او نگران مادرش بود و میگفت مادرش در وضعیت اقتصادی خوبی نیست. به هر حال کسی رو هم نداشت که کمکش کنه. زمان خروج از کمپ آمریکاییها رسید. هشت ماه در اعتصاب و اعتراض بودیم. پا به پای ما تا آخرش بود. زمان خارج شدن با اینکه تصمیم گرفته بودیم باهم خارج شویم ولی او با من نیامد. گفت آمریکایی ها باید من رو تعیین تکلیف کنند. به هر حال ما با بدبختی بعد از چهل روز خودمان رو به کردستان عراق رساندیم. بعد از ما حسین بلوجانی و دو دوست دیگرش خارج شده بودند که با من در زندان عراقی ها تماس گرفت و سلام رساند و گفت من مزدور هستم. گفتم چرا؟ گفت سازمان مجاهدین اسم من را به اسم مزدور از تلویزیون اعلام کرد. به هر حال من بعد از مدتی به ترکیه رفتم و در ترکیه حسین را دیدم. و باهم به علاوه ده نفر دیگر از ترکیه به یونان رفتیم. البته سه بار اقدام کردیم بعد از سه بار که هر سه بارش هم نزدیک بود کشته بشویم، از ترکیه خارج شدیم. پول خارج شدنها هم از اینجا تهیه شده بود که در کمپ آمریکاییها برای ساعتی یک دلار کار کرده بودیم. پول از ترکیه به یونانش را […] داد که پانصد دلار شد. البته اگر به من میگفت با جان دل بهش می دادم چون من پول داشتم. البته در یونان من بهش پول کمک کردم. در یونان پیش یک قاچاقچی ماند چون پولی نداشت که بابت اجاره خانه بدهد. خانه قاچاقچی را تمیز میکرد و کمک هم میکرد به او ولی کار خلافی نمیکرد. بعد از مدتی قاچاقچی بخاطر اینکه پیش او کار کرده بود به او یک پاسپورت – فکر میکنیم مال بلغارستان بود – داد و او هم خارج شد از یونان و خودش را به نروژ رساند. بعد از مدتی از نروژ برای من صد یورو فرستاد و گفت دستت درد نکند ولی بیشتر از این ندارم کمک کنم. بعد من به آلمان آمدم. حسین بلوجانی یک پاسپورت با ملیت یونانی که عکسش شبیه خودش بود پیدا کرده بود و با آن به آلمان آمد و از المان به آمریکا رفت. در آمریکا با یک خانم مسن آشنا میشود و مدتی را در خانه او می ماند و بعد راهی کانادا می شود. در کانادا آخرین بار که با من تماس گرفت گفت جواب گرفته است. جواب قبولی گرفته است.»
اندوه بزرگی است برای مادری که جوان ۱۶ سالهاش را تا هنگام رسیدنش به ۳۱ سالگی ندیدهباشد و او را در آغوش نگرفته باشد. این آرزو چون داغی بر دل او مینشیند تا هر روز و لحظهاش را بسوزاند.
جنایت جمهوری اسلامی ایران فقط در دستگیری، شکنجه، اعدام و محرومیت اجتماعی و عدم حمیت و امنیت شهروندانش در داخل کشور نیست. سرنوشت مرگ و ناکامیهای بسیارانی در طی این راه دراز و پرمخاطره پناهندگی نیز به آن گره میخورد. در کنارش نقش سئوالبرانگیز رهبری سازمان مجاهدین در دوباره منگنه قراردادن انسانهایی است که به امید تحقق آزادی و داشتن فردایی بهتر، از چنگال رژیم اسلامی ایران به دامانش پناه بردهبودند!
در کنار تمامی ناهنجاریها اجتماعی – اقتصادی و دیگر عوامل خطرساز خودکشی در درون جامعهی صنعتی و نداشتن شغل و منبع درآمد برای شهروندان یک کشور، باید بلاتکلیفی، نداشتن هویت و عدم رسیدگی به ابتداییترین نیازهای روحی، معنوی، مالی و شرایط وضعیتی یک پناهجو در کشور میزبان نیز، مورد توجه کشورهایی که داعیه حمایت از حقوق بشر را دارند، قرار گیرد.
جسد حسین بلوجانی را تحویل چه کسی میدهند؟ چشمهای سالها منتظر و نگران مادر را کدام دری التیام میبخشد و خبر این داغ، پساز سالها بیخبری و سپس دوری و اینک کالبد بیجانش، چگونه به او میرسد؟ نه جامعه قدرتمندی وجود دارد تا پیگیر مسایلی اینچنینی باشد و نه این آخرین مورد رنج و الیم یک پناهجو در کانادا خواهد بود.
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
هادی ابراهیمی رودبارکی متولد ۱۳۳۳- رشت؛ شاعر، نویسنده و سردبیر سایت شهرگان آنلاین؛ مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کاناداست.
فعالیت ادبی و هنری ابراهیمی با انتشار گاهنامه فروغ در لاهیجان در سال ۱۳۵۰ شروع شد و شعرهای او به تناوب در نشریات نگین، فردوسی، گیلهمرد، گردون، تجربه، شهروند کانادا و مجله شهرگان آنلاین چاپ و منتشر شدند.
او فعالیت فرهنگی خود را در دیاسپورای ایران فرهنگی – کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز کرده و سپس در فرگشتی «آینده» و «شهروند ونکوور» را منتشر کرد و از سال ۲۰۰۵ تاکنون نیز سایت شهرگان را مدیریت میکند.
ابراهیمی همراه با تاسیس کتابفروشی هدایت در سال ۲۰۰۳ در نورت ونکوور، به نشر کتابهای شاعران و نویسندگان دیاسپورای ایران فرهنگی پرداخت و بیش از ۱۰ کتاب را توسط نشر آینده و نشر شهرگان روانه بازار کتاب کرد. اولین انجمن فرهنگی-ادبی را با نام پاتوق فرهنگی هدایت در سال ۲۰۰۳ بههمراه تعدادی از شاعران و نویسندگان ایرانی ساکن ونکوور راهاندازی کرد که پس از تعطیلی کتابفروشی هدایت در سال ۲۰۰۷ این انجمن با تغییر نام «آدینه شب» برای سالها فعالیت خود را بطور ناپیوسته ادامه داد.
هادی ابراهیمی رودبارکی در سال ۲۰۱۰ رادیو خبری-فرهنگی شهرگان را تاسیس و تا سال ۲۰۱۵ فعالیت خود را در این رادیو ادامه داد.
آثار منتشر شده و در دست انتشار او عبارتاند از:
۱- «یک پنجره نسیم» – ۱۹۹۷ – نشر آینده – ونکوور، کانادا
۲- «همصدایی با دوئت شبانصبحگاهی» ۲۰۱۴ – نشر بوتیمار – ایران
۳- «با سایههایم مرا آفریدهام» گزینه یک دهه شعر – ۲۰۲۴ – نشر آسمانا – تورنتو، کانادا
۴- «گیسْبرگ درختان پائیزی» مجموعه شعرهای کوتاه و چند هایکوواره – در دست تهیه
۵- «ثریا و یک پیمانه شرابِ قرمز» گردآورد داستانهای کوتاه – در دست تهیه