به گوشه گوشهی دیوارِ خستهی زندان
به گوشه گوشهی دیوارِ خستهی زندان
نوشته که: شرف نسل ما فروشی نیست…
قریب به دو سال انتظار بکشی برای حکم آزادیشان – هر چند که آزادی انسانهایی که نه قتلی مرتکب شدهاند، نه سرقت، نه هیچ چیز دیگری جز شعر، تنها شعر، باید یک حق باشد که همیشه باشد نه چیزی که چکش دادگاهی روزی در بخشیدنِ آن و روزِ دگر در سلبِ آن فرود آید – و ناگهان آن غروبِ لعنتی فرا برسد که همه جا نوشته باشند: سید مهدی موسوی و فاطمه اختصاری به حبسهای طولانی مدت ۹ ساله و ۱۱ و نیم ساله و ۹۹ ضربه شلاق محکوم شدند.
و با وجود این همه انتظاری که برای حکم آزادیشان کشیدهای، غافلگیر نشوی از این همه قساوت که سالهاست با هدفِ دوختنِ تمام دهانهایی که کلماتِ زیباترین ذهنها را در خود دارند، بر سرزمینات رفته است و میرود. غافلگیر نشوی چون همین چند وقت پیش، خبر بُریدنِ حکم هشت سال حبس را برای مصطفی عزیزی نویسنده نیز شنیدهای. چون تا بوده همین رفته بر خاکهای تحت استبداد. استبداد یعنی همین دیگر. چرا غافلگیر میشوی؟
چرا غافلگیر میشویم؟ چرا توقعی جز این از حاکمیتی داشته باشیم که چهرهی خونیناش را به زور رنگ و ریا، بنفشِ یاسی نشانمان میدهد؟ چرا بباورندمان که همه چیز بهتر شده وقتی که همه چیز به مراتب اسفناکتر شده است؟ آن ماتیکِ بنفش را از لبهای حاکمیت پاک کنید و دندانهای تیزکردهاش را پشتِ آن ببینید. ببینید تا دیگر هیچ حکمی غافلگیرتان نکند. تا دیگر مثلِ من دو شبِ تمام را بعد از خواندنِ آن سطرها، بیدار نمانید و گریه نکنید.
از تازههای سید مهدی موسوی
کنار تخت، کسی نیست وقت بی تابی
چه مانده است به جز صبر و گریه کردن ها؟!
کنار مبل، کسی نیست وقتِ دیدنِ فیلم
کنار پنجره سیگار میکشم تنها
کسی نمانده که از پشتِ من بیاغوشد!
تمام خستگیام را از آشپزخانه
کسی نمانده که در کوچه ها قدم بزنیم
برای خواندن آوازهای دیوانه
دوباره یادم رفته… خریدهام دو بلیط
برای خالیِ جایت در ایستگاه قطار
دوباره یادم رفته… دوباره در سفره
میان گریه دو بشقاب چیدهام انگار!
کسی نمانده که بر شانههاش گریه کنم
به کوه تکیه کنم لحظهی شکستم را
کسی نمانده که در وقتِ رعد و برق زدن
بگیرد از وسط ترس هام دستم را
کسی نمانده، کسی نیست غیر تنهایی
در این اتاقِ پر از رفت و آمدِ جن ها
تو نیستی که به من راه را نشان بدهی
محاصره شدهام بین غیرممکن ها
کنار پنجره سیگار میکشم تنها
به فکر سبزهی عیدم در این شب قرمز
که قول دادهای و دادهام به ماهی ها
بهار را از خاطر نمیبرم هرگز
به گردنم زدهام چند قطره از عطرت
لباس خواب به تن رو به روی بغضِ درم
تمام شهر فراموش کردهاند تو را
مهم نبود… مهم نیست… باز منتظرم!
شمارهات خاموش است مثل برق اتاق
صدای هق هق یک زن نشسته بر تخت است
که قول دادهای و دادهام قوی باشیم
که قول دادهای و دادهام… ولی سخت است!
شمارهات خاموش است… زنگ میزنم و
کسی به غیر شب محض، پشت گوشی نیست
به گوشه گوشهی دیوارِ خستهی زندان
نوشته که: شرف نسل ما فروشی نیست…
از تازههای فاطمه اختصاری
کنار آینه یک جفت چشمِ روشن بود
کنار سبزه دو ماهی میان تنگ بلور
کنار سکّه و سیب و سماق، مامانم
نشست آن طرفِ سفره مثل سنگ صبور
تمام سال به دنبالم آمدند دو چشم
چهار سایه، سه آدم، برای جاسوسی
که من کجای جهانم؟ کدام خانهی شهر؟
چه وقت شب چه کسی را چگونه میبوسی؟!
تمام سال وفادار دوست تا سرِ مرگ
از اعتماد، طنابی به گردنم افتاد
دلم گرفت، دلم مُرد که رفیقم بود
کسی که صندلی زیر پام را هُل داد
تمام سال نگاهم به تیترهای خبر
به عکس چند جوان قبل دستگیریِ شان
به یک تصادف مشکوک، اسمِ پاک شده
به خاک کردنِ یک آدمِ بدون نشان
تمام سال پر از استرس، پر از کابوس
که خواب خوش به دو تا چشم من حرام شود
تمام سال به امّید اتفاقی که
بیافتد و همهی غصّه ها تمام شود
نشستهام برود سال و خاطراتش هم
میان آینه لبخند میزنم به خودم
که روز عید نفهمد چقدر دلتنگم!
که سال کهنه نفهمد چقدر پیر شدم!
میان آینه شمعی که رو به خاموشی ست
و ساعتی که سرِ سال، زنگ را خورده
هنوز توی دلم آرزوی آزادی ست
میان تنگ بلورم دو ماهیِ مرده…
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
سپیده جدیری؛ شاعر، مترجم، روزنامهنگار و بنیانگذار جایزهی شعر زنان ایران (خورشید) است. نخستین کتابش، مجموعه شعر «خوابِ دختر دوزیست» است. دومین مجموعه از اشعار جدیری با عنوان «صورتی مایل به خون من» به چاپ رسید و «دختر خوبی که شاعر است» مجموعه شعر دیگر اوست. تازهترین کتاب منتشر شدهاش در ایران مجموعه شعر«وغیره . . .» است.
از سپیده جدیری همچنین مجموعهی «منطقی» که داستانهای کوتاه او را در بر میگیرد به چاپ رسیده است. او دو ترجمه از اشعار ادگار آلن پو و خورخه لوئیس بورخس را نیز زیرچاپ بردهاست.