تاویل داستان سورئال «قناری در تاریکی» از کتاب «من و مَمَّد فری» اثر امین فقیری
عنوان تاویل: سورئال ذوالاکتاف
یا
چگونه رئال و ناتورال، سورئال را به عروسک خیمهشب بازی تبدیل میکنند؟
یا
چگونه آزادی ِوهم در چنگال عقل و فلسفه محدود میشود؟
[clear]
کیوان اصلاح پذیر؛ متولد ۱۳۳۶، کارشناس زبان و ادبیات فارسی، عضو انجمن مطالعات جوامع فارسی زبان Aspsو فعال در حوزههای نقد، شعر و نمایش.
آثار:
مجموعه شعرها: پشتاین آسمان پر از نشانیهاست،… و… سپید. سپیدتر.. فراسپید…
نمایشنامهها: هزارهی هزارهها درباره فردوسی و تیشه برآتش درباره نظامی.
انیمیشنها: حکایات شیرینتر از قند درباره سعدی و بچههای کلاس پنجم الف در حوزه کودکان و فیلمنامهای که هنوز اجرایی نشده است.
آدرس تلگرام: taavil@
[clear]
[clear]
داستانهای رئالیستی امین فقیری همگی بر اساس واقعیات محض آفریده شدهاند که با درصدی تخیل وپیچش به داستان تبدیل شدهاند. بنابراین بین رئالیسم و ناتورالیسم دست و پا میزنند. اما داستانهای سورئالیستی او هم برمبناییک موقعیت واقعی دیده شده، رخ میدهد. عالم ذهنی نویسندهای که خودش را پشت ناتورالیسم داستانهای واقعی پنهان کرده دراینجا رخ مینماید.این داستانها محل لذت ذهنی ست که در داستانهای رئالیستی ناچار به تحمل عذاب واقعیت ناخوشایند زندگی شده است. نویسنده عاشق میشود، شاعر میشود، دیوانگی میکند و بیسروصدا به داخل رنجها و لذتها میخزد. اما وسواس ذکر جزئیات ناتورالیستیاینجا هم دست بردار نیست. دیوانهای که جزئیات اوهام خود را با دقت مشاهده گر ناتورالیست و فلسفهی دانای کل در هم میآمیزد.این است که داستان سورئالیستی نمیتواند به تمامیخود را از مخمصه و جهنم واقعیت برهاند و به جای رسیدن به بهشت بیعقلی در برزخ فرد – اجتماع میماند. نویسندهای که توانسته است نیم قرن و در دو سلیقه متضاد تاریخی و سیاسی حاکم دوام بیاورد و کتاب منتشرکند دیگر چنان به اصل تطبیق وفادار مانده و عادت کرده است که در قصههای سورئالیستی خود هم آن را رعایت میکند. گرچه بنظر میرسد این قصهها تمهیدی برای خروج از محافظهکاری معمول در داستانهای رئال و تلاشی برای خود – بودن است اما با توجه به سیطرهی ناتورالیسم در داستانهای اصلی، نمیتواند سیالیت کامل داشته باشد و حضور سختگیرانهی دانای کل رئال و ناتورال در پستوی سورئال هم مشهود است. دانای کل رئال فلسفه میبافد و دانای ناتورال جزئیات را با دقت کنار هم میچیند مبادا ساختار این توهم با مبانی خود توهم جور نباشد. به عبارت دیگر قهرمان سورئال مجبور است در عین توهم، به علل فلسفی و عینی توهم خود هم بپردازد واین عمل بجای آنکه از خلال توهمات انجام شود بوسیله دانایان عاقل و زنده رئال و ناتورال انجام میشود و شخص گیرافتاده در موقعیت سورئال داستان بهوسیله این دو دانای کل، از کتف به زنجیر کشیده میشود تا قادر به سیر و رفت و آمد آزادانه در دنیای متوهم خویش نباشد و ملعبه دستان آزموده و مصلحتشناس دانایان کل رئال و ناتورال گردد. این سیطره بهویژه در زبان خود را نشان میدهد. زبان زیر هژمونی توامان دانایان کل فیلسوف و عالِم است. کلمات، حساب شده، منطقی و براساس دستور زبان رایج در داستان عرضه میشود. زبان حتی در رفت و آمدهای نفسانی و تبدیل ماهیت شاعر به درخت و دیوانه به شاعر هم تغییر نمیکند. روایتهایی که از خارج بر داستان و شخصیتها تحمیل میشود حالت آمرانه و تمام کننده دارند. حتی در اوج توهم نیز خواننده دریقین توهمِ مبتلای شاعر، شک نمیکند. داستان گرچه مسخ را به نمایش میگذارد اما این نمایش نه از خلال حرکات و رفتارها و ذهنیات پریشان و درهمِ بیگانه با واقعیت بلکه از طریق گزارش منضبط دانایان کل صورت میپذیرد که هریک سخن را به دیگری تحویل میدهند و شخصیت اصلی داستان نه از طریق خودِ خود بلکه از طریق خودِ منطقی و عقلانی و اجتماعیش به نمایش درمیآید. شخص توهم زده به توّهمِ خویش آگاه است و همین آگاهی است که توّهم را بعنوان موقعیت اصلی داستان نابود میکند و عقل گزارشگر را جای آن مینشاند. این داستان سورئال نیست بلکه گزارشی عاقلانه، فیلسوفانه و اجتماعی ازیک موقعیت سورئال است.
اگر در سورئالیسمِ نویسنده، رئال و ناتورال جا خوش کردهاند، در تاویل تاویلگر هم، چاقوی تجزیه کننده و وجه نظریه ساز حاکم شده است. برفرض که تلقی تاویلگر ازاین تداخل واقعیت و سورئال صحیح باشد دراینصورت چرا نباید بهاین داستان نمرهی قبولی داد؟ چرا ذهن تاویلگر عادت کرده است تا همه داستانها را بر اساس تعاریف مشخص تئوریک رد یا قبول کند؟ حقیقت این است که این داستان بهعنوان یک واقعیت ادبی، زبانی به ظهور رسیده است و از حالا تا همیشه وجود دارد. وظیفه تاویلگراینجا پایان نمیپذیرد بلکه از همینجا آغازمیشود، یعنی دقیقا از جایی که موفق شده است حضور هژمونیک عناصر رئال و ناتورال را در متن سورئال تشخیص دهد. اکنون باید پرسید چرا؟ همیشه چراها پس از چگونگیها میآیند. تا مکانیزم کشف نشود، چرایی راز باقی میماند. از لحظهی تاویل متن به بعد تاویلگر دست به برداشتی میزند که بر اساس فلسفهی افق فکری خودش بهعنوان برآیندی از آنچه دیده است و خوانده است و بر او رفته، سامانیافته است.
آزاد نبودن عناصر سورئال در داستان بر اساس تعاریف سورئال امری نکوهیده است زیرا در داستانهای سورئال، منطق عادی توسط وضعیت غیرعادی نابود میشود و به همین دلیل جمعاین دو امکانپذیر نیست. ترکیب این دو حالت در داستان، گرچه ممکن است شخصیت محافظه کار نویسنده هم در آن دخیل باشد، اما در تحلیل نهایی امری تاریخی و اجتماعی است. اصولا نویسندگان چرا به سراغ سورئال میروند؟ به سراغ سورئال رفتن در جوامع مختلف پاسخهای گوناگونی دارد. اگر دریک جامعهی اروپایی سورئال را بشود خستگی از رئال یا ناتوانی رئالیسم در بازتاب همه واقعیتها دید و اینکه شدت رئالیسم چنان وحشتناک شده که دیگر نمیشود بعنوان واقعیت محض به آن نگریست و ناچارا باید آن را تخیل فرض کرد (مثلا میزان تلفات و خسارات مادی و معنوی دو جنگ بزرگ جهانی و نابودی همه ارزشهای برآمده از واقعیت ورئال که دوران روشنگری را شکل داده بودند) به عبارت دیگر این ضرورت اجتماعی – ادبی است که سورئالیسم را به صحنه میآورد. اما در جهان پیرامونی (که ما نیز تافته جدا بافتهای ازاین جهان حاشیهای نیستیم) سورئال نه پاسخ بهیک دوره تاریخی – اجتماعی بلکه ضرورتی برخاسته از لزوم بقای متن است. نوعی توّهم خودآگاه که همان بهلولیسم است. بهلولیسم، کریم شیرهایسم و عبید زاکانیسم گرچه در محدوده طنزاند اما همگی در خروج از واقعیت با یکدیگر شریک میشوند تا بتوانند حرف بزنند. شخصیت سورئال جهان پیرامونی با ضرورتی متفاوت از ضرورت جهان مرکزی سورئال شده است. او در دنیای سورئال خود ناممکنات ممنوع شدهی اجتماعی را به نام و عنوان توهم بیان میکند واین همان بهلولیسم در قالب جدی است. دم خروس رئالیسم همینجا به دست تاویلگر میافتد. او میتواند این ضرورت متن رئال دگرگون شده را تشخیص دهد و قسم حضرت عباس ادعای سورئال متن را افشا نماید. این متون درحقیقت نوشتههای رئالیستی هستند که به زبان سورئال نوشته شدهاند و ازاین نظر التقاطی محسوب میشود. نوعی سمبولیسم بسیار حساب شده که خود را به صورت توهمی حساب نشده درمیآورد تا مچش را به دست اجتماع سختگیر نداده باشد. دراین موردخاص گرچه آن چیزی که دست اول را دارد همانا تداوم سبک رئال و ناتورال نویسنده بهعنوان سبک اصلی او در دنیای سورئال نمای داستان است (یعنی ضرورتی که ناشی از استحکام یک سبک در ذهن است) اما حضور همان سورئال کذایی که ناشی از ضرورت اجتماعیست (نه تاریخی) را نباید دست کم گرفت. این عمر رئال نیست که بسر آمده تا سورئال متولد شود بلکه این ضرورتی است که از دیرباز سمبولیسم و بهلولیسم را در کنار رئالیسم و ناتورالیسم در یک دفتر نشانده است. بنظر تاویلگر پرداختن بهاین همنشینی و تحلیل ترفندهای همزیستی این سه سبک است که میتواند راهگشای حل بسیاری از متون حل نشده از بوف کور بهاین سو و یا برعکس، ضرورت دریافت جدید از متون ظاهرا بیابهام باشد. اخراج این دو دانای کل از متون تولیدی جامعهی ادبیکاری ظریف، وقت گیر و تمام نشدنی است.
مثالهایی از کتاب انتخاب کرده ام که تناقض کنارهم نشینی سبکهای معالفارق را نشان میدهد:
پرندگان که ظاهر میشوند تا زمانی که بطور عینی توصیف میشوند سورئالاند اما وقتی سراغ قفس را از دل بیمار میگیرند و یا اینکه حیران به بیمار مینگرند از عالم سورئال به عالم شعر (که موقعیت زبانی سورئال است و موضوع رئال) و واقعیت (حیران شدن پرندگان سورئال تمهید سورئالیسی را لو میدهد) سپس پرندگان از موقعیت عجیب من و چشمان من میگویند (دانای کل بجای آنان میگوید) و بیمار نمیتواند درد خانوادگی خود را برایشان توضیح دهد (زیرا آنها پرندهاند نه انسان. اینجاست که موقعیت آفریده شدهی سورئال پرندگان توسط دانای کل مخفی زیر سئوال میرود).
یک جایی از دل دکتر آتش گرفته بود که توقع نداشت (این را دانای کل میگوید نه شخص متوهم)
هنگامیکه اسم بچهها به میان آمد در خود شکستم و تمام شدم (این گزارش توّهم از بیرون، توسط دانای کل بیان میشود)
میگفت.. ( ص ۱۱۲) دانای کل داستان، از قول شخصیت اصلی حرف میزند. این گفتار، شدت حضور دانای کل در داستان را نشان میدهد حلول دانای کل فیلسوف در جلد دکتر (شک ندارم که تو شیفتهی خودی، عاشق سینه چاک دردها و رنجهایت، انتخاب ازآن خودت است. رنج را به تنهایی بر گردهی خود حمل میکنی. هیچ کس در انتخاب تو نقشی ندارد. تلاقی نگاهی یا لبخندی حتی به مهر؟) دانای کل فیلسوف که برای ورود به متن بیچهره بود از شدت حضور ناچار دکتر را تسخیر میکند. بهاین ترتیب دکتر از چهرهای رئال در ابتدای داستان بهیک مدیوم تنزل میکند.
به دکتر نگاه کردم. شاید من بودم که حرف میزدم یا شاید ادامه حرفهای دکتر بود. حس کردم همانند درختی موریانه زده فرو پاشیدهام. (مانند) همان کلمهای است که سورئال را به نفع رئال مصادره میکند. وقتی از ادات تشبیه استفاده میکنیم در حقیقت اشراف خود را به هر دو طرف شباهت نشان میدهیم. این برتری خبر از عقل و دانایی میدهد. اما استعاره جایی است که عقل حیران است و نمیتواند عقلانیت و برتری خودرا بر زبان ثابت کند. عالم سورئال نیز باید مانند عالم استعاره باشد. جایی که عقل پر بریزد و کوتاه بیاید و از تشخیص طرف تشبیه عاجز بماند.
بیمار مرد چهل سالهای است که از همسرش جدا میشود تا به تنهایی زندگی کند. ظاهراً عشق به خواندن و نوشتن همراه با عشق به معشوقی ناپیدا سبب این جدایی است. او را در اتاقی میبینیم با کتابهایش و چند سطر شعر و بعد سراز تیمارستان درمیآورد و درخت شدناش و دکتری که ظاهرا سعی میکند زندگی درونی او را برایش افشا کند. دکتر فقط در مقام اعتراف نویس نیست بلکه همان اعتراف گیرندهیاست که موقعیت بیمار در تیمارستان را هم در اختیار دارد. او مالکالرقاب تیمارستان و پرستاران و بیماران است. اما هیچ چیز جز خود رنج کشیدن آشکار نمیشود. نه تاریخ عاشقی و نه حوداث مترتب بر آن و نه حتی شخصیت معشوق. این نا آشنایی البته بر اساس منطق توهم نیست بلکه ناشی از عدم حذف دو دانای استاد رئال وناتورال است که همزمان و همراه با هم میکوشند عالم توهم را نشان خواننده بدهند که البته نقض غرض است و باعث بیان توهم با آگاهی و اشراف آگاهی بر توهم میشوند، انگار که عاقلی به توضیح دیوانهای نشسته باشد. تنها بخش کاملا آزاد داستان همان فضای ابتدایی است که خواننده بین درخت بودن و نبودن شخصیت داستان حیران میماند امری که به سرعت جای خود را بهیقین توهم میدهد.
وحدت زمانی که از مختصات داستانهای رئال فقیری است دراین داستان هم رعایت شده است. شروع داستان از دادگستری و سپس به خانه مجردی و بعد به تیمارستان همگی در طولیک محور زمانی رخ میدهند و اگر از گذشته یادی میشود در قالبیادآوری و خاطره است و رفت و آمد مستقیم در زمان و مکانی پریشان و سیال (که بایستهی سورئالیسم است) رخ نمیدهد.
این داستان درخت شدگی مایههای رئالیسم جادوییش را توسط دانایان دوگانهی کل از دست داده است و اگر میتوانستیم وحدت زمانی رئالیسیتک و برداشتهای دانای کل فیلسوف و توضیحات دانای کل روایتی را از داستان گرفت، آنگاه بایک داستان سورئال کامل روبرو خواهیم شد.
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید