تصویر آینهای زن در سراب خشونت
نگاهی به رمانهای سنگ صبور و شازده احتجاب به ترتیب با تمرکز بر شخصیت بلقیس و فخری
فَرْجام را که همانند «گوهر» سُفتهاند و پژواک عجز و لابههایم در صدف گوشهایشان طنین انداختهاند. بلقیس! همای سعادت بر فرق سرت نشاندهایم. تقاضای دیگری نداری؟ الساعه در خدمتت هستیم. بله درست بر فرق سرت. همان شکاف کوهی که قرنهاست گریبان باریک و تاریک ساقههای گلهایت را ملتمسانه و عاجزانه به سمت و سوی چراغ مردهای میکشانی، تا شمع آفتابِ کرکسنشان سراسیمه سر برسد و چنگال قضیبش را در بافت ترد و شکننده آوندهایت فرو کند و دل و رودههایش را بیرون بکشد! آنوقت آب و قوت و نَفَس و آتشی که قرار بود به گلها و میوههایت برسد از کجا سرفنای کاسه دستانت. تیره پشتت به نشان بیاض بیضههای اختیار و قدرت تصمیمی گرم است که بر لوح سیاه پیشانیات مُهر کردهاند که در نهایت با همان آوندهای ناقص و پاره، دلو بیندازی و پردههای متکثرِ و بیشمار بازتابِ قدرت را از قعر «چاه» کنار بزنی. دریغ! دلو، همان کلاهک قضیبیست که تو بیاختیار و نادانسته به رَسَن آلت تناسلی تاریخ تارِ یَخِ مردانه گره زدهای.
جانِ گرگرفته و گداختهام از اعماق چاههای یائسه برایتان بگوید که نقش محوری قضیب و تداوم تقویت آن توسط ذرات پراکنده پایگاههای قدرت مردانه، با محو هور حقیقت زن، تن به مزدوری برای سامانههای متنوع سرکوب داده است. از طرفی این نظام به ظاهر متمرکز و تمامیتخواه زمانی که رایحه زننده چربیهای منفعت، مشام محافظهکارانهاش را مینوازد، با تغییر موضع، انشعابهای ساختارش را چندین برابر میکند.
هشتپای قدرت، حتی حاضر است تمام تولیدات شرعی و عرفی در حال حرکت روی تسمه نقاله را در بخش کنترل کیفیت به دست کارگزاران و عاملین بیمبالاتی بسپارد که با غفلت خودشان، سود سرشاری را روانه بازار مکاره خواهد نمود. در این موقعیت قدرت قضیب، نقش بلقیسها و مرز و محدوده بازی آنها را متناسب با مواضع خود تعیین میکند. این قدرت قضیبی با قرار دادن دقیق و ظریف شیره شهوت و عصاره نیاز و خواهش جنسی زن در استوانهای با درجهبندیهای متغیر، خواهان در دست گرفتنِ میزان و معیار هویت زن و تنظیم نگرشها و رفتارهای آن بر اساس نقشهای تعیینشده است.
بلقیسها محکوم به این هستند که هر روز از بستر هیولای منفعلی از خشونت از خواب برخیزند و بدون بهرهگیری از حق طبیعی کامجویی و ارضای جنسی به خواب روند. در این موقعیت، بلقیس همچون عکسی پسرانده شده روی نگاتیو طویل قضیب، برای ظاهر شدن تصویر خود نیز در وضعیت تعلیق و انتظار به سر میبرد. پنبههای چنین خشونتی همچون گیوتینی ابریشمی فرصت، امکان و اجازه ابراز و اظهار هرگونه احساس و تمایل عاطفی و جنسی را در دم قطع میکند.
در چنین مهلکهای، سرچشمه عظیم نیروی جسمی و منبع تمام تخیلات و تمایلات جنسی بلقیسها باید در جهت دیگری سوق داده شود. هویت بلقیسها به تدریج در معرض شلیک طیف وسیعی از نقشهای پراکنده و متنوع قرار میگیرد. سایه پرپیچ و خمِ نقش «زنخانهدار»، «پرستار شوهر» ـ که در مورد بلقیس میتوان آن را تا حد یک «همخانهای برای شوهر» تقلیل داد ـ «خواهر هزاران مرد سست عنصر و گرسنهچشم»، «مراقب کودک همسایه» و هزاران انشعاب از این قبیل نقشها او را چنان به خود مشغول میسازد که زن هویت خود را آمیختهای از مجموع این نقشها میپندارد یا ابدا تمایزی میان چنین نقشها و هویت خود قائل نخواهد بود تا هویت خود را در پرتو این نقشها مورد بازشناسی و تعریف قرار دهد.
زهر اخلاقیات، سنت و خرافات در نقاب اسبی اصیل، متین و با نزاکت، گامهای مردانه را در رکاب ریاکارانهاش، به عرش اعلا میرساند و رگهای خونی مردانه را از شیوههای متقاعدسازی خود اشباع میسازد. تداوم اعمال چنین شیوههایی به مرور موجب تغییر نگرش و رفتار مردانه و تثبیت نگاه و ذهنیتی است که بر اساس آن در زن نه تنها هیچ گونه نیاز و میل جنسی احساس نمیشود و به موازات آن حق بهرهمندی از این نیاز نیز محلی از اعراب پیدا نخواهد کرد.
بقایای حاصل از انفجار چنین فاجعه فکری در نظام اندیشه و زبان مردانه است که طرح اولیه بلقیس همچون خمیری افکنده میشود که مراحل آمادگی برای مصرف و حتی نیاز بالقوه به ورز به منظور عمل آوردن و مدت زمان استراحت آن نیز، همه و همه متناسب با موقعیت، شدت و حدت نیاز و خواست مردانه، ایجاد میشود. چنین سامانهای با قائل شدن «اعطای حقِ داشتن یا نداشتن» نیاز جنسی صرفا برای خود، خطمشیهای حرکت زن در مسیر میل جنسی را تعیین میکند و در تنظیم مناسبات جنسی، جایگاهی برای زن در نظر گرفته نمیشود. دگنگ سازوکارهای چنین دستگاه مسلطی، چنان بر سر بلقیس فرود میآید تا او با گم کردن سررشته علت طبیعی غلیان شور و شعف جنسی در خود، بدون اطلاع از حضور این نیاز در وجود خود و شناخت «عشق» یا «عاطفه متعالی» برای تقویت ریشههای این نیاز و بارور ساختن مرزهای نامتناهی بهرهمندی از آن، ناشیانه با منحرف شدن از مدار منفعل و از کارافتاده قضیب شوهرش بر مدار قهر و غضب و خشم فعال قضیب احمد آقا قرار میگیرد که خود (احمد آقا) قربانی کشمکش بازیهای سیاست، قدرت و جامعه است. همچون ماهی کوچکی که در حین نوک زدن به طعمه قبل به دام افتادن توسط ماهیگیر، توسط ماهی بزرگتری بلعیده میگردد.
در ورق خوردن برگ دیگری از دفتر تاریخ، شازده احتجاب، فخری و فخرالنسا در میدان اعتراض به تبعات ناشی از فروپاشی ساختارهای اجتماعی و اقتصادی گوی اعتراض را میربایند. شاید این سه، با سرسختی عامدانهای وجودشان را تا حد مهرههایی در این بازی تقلیل میدهند و به مناسبت دهنکجی به مردهریگ وقایع فاجعهبار اجتماعی و سیاسی خودشان را در معرض تشعشعات و عوارض زیانبار تبعات آن قرار میدهند.
از سوی دیگر عملکرد معجزهوار و شفابخش «واقعه» همچون درمانگری با قدرت جادویی در طرح گذری مستمر و مداوم، آگاهی تاریخی آنها را از خودسوزی مستند و دست جاندار و زنده طبیعتِ تاریخ، مصون نگاه میدارد و از سوی دیگر آنها را بر آن میدارد تا با رجوع به کششها و تقاضاهای میدان مغناطیسی غریزه خود، خشونت غیر انسانی خودشان را علیه یکدیگر همچون سدی راسخ و محکمی از واکنشهای دفاعی در برابر ضربات تحلیلبرنده و سیلآسای این بحران به کار گیرند.
شازده احتجاب، فخری و فخرالنسا را میتوان همچون فردهایی نظر گرفت که در فردیت «زن» خلاصه و در عین حال انتشار یافتهاند. گویی هر سه آنها عینکی با یک نوع عدسی بر چشم دارند و جهت صفآرایی در برابر خشونت اعمال شده و به کارگرفته تاریخی علیه خودشان، خود حامل و پیامآور خشونت تازهای حتی به مضحکترین شیوه خونبارترین خندهها باشند. چرا فخری به استقبال مرگ خشونت تاریخی پیشین با تولد شکوفههای شهوتش نرود؟ چرا دست به بازپروری اندامهای فاسد، گندیده با بوی مشمئزکننده جسدِ خشونت در دامن میل جنسی نزند؟
فخری با آرایش این خشونت در تخیل و رها کردن افسار آن در عمل روی پایگاههای شخصیت خود از طریق چهرهپردازی و ایفای نقش فخرالنسا، به سوی قضیب تاریخی «شازده» در حرکت است. از این رو به هر اندازه که خشونت و قدرت پیشین روی غلتک رونده زمان، محو و پنهان میگردد، فخری را مالک و متصرف این « از دست رفتگی خشونت» میگرداند.
تنِ تبعیدی، منفعل و بیگانه از نظر نهادهای قدرت از یک سو و مخدوش نمودن موقعیت مکانی این تن، روی نقشههای هوایی هویت، نه برگ برنده بلکه سکوی سقوطیست. سکوی سقوطیست شکوهمندانه که با بیتفاوتی عامدانهای، به جانشینان مرگ خشونت یعنی ترسها و تحقیرها و ریشخندها میبالد. از این رو شاید فخری تجربه نشئگی از پرتاب شدن در غرقاب «واقعه یا اتفاق عمل جنسی» را بر خود تحمیل میکند. این تحمیل خودخواسته لذت رهایی از تداوم فشار خودآگاهی را فراهم میآورد.
لذتی که جهت اظهار تمنیات نفسانی، گریز خونآلود از سیمهای خاردار روشهای نظاممند و شرطیشده زبان را به ارمغان میآورد. اولویت گرههای عاطفی و تراکم واگویهها و هذیانهای آغشته به آگاهی فردی و قدرت نرینه این است که خود را به محض رسیدن به خط مقدم زبان، پشت سنگر گفتارهای درونی، پنهان و سرکوب سازد. طرح حمله این «سرکوب»، اقدام جهت آمادهسازی «عدم اقدام» یا خنثیسازی حرکت زبانِ قدرت است. از این رو حتی شتر زمینگیر فخری همراه با کوهانهای فاقد استخوانش، قادر است برانگیختگی و استخوانبندی قضیب زبان را از پیادهسازی قصد خود بر هر نوع جنبش، ملغی سازد.
فخری از جرقه «لحظههای شهوت» با اعمال فشار ناگهانیشان و پراکندگی اندامهای متلاشی و فروپاشیده خود زیر لگدهای تاریخ بهره میگیرد. تجربهای که با تازگی خود، تداوم کهنه و مزمن تکرار تاریخ را با چالش روبهرو میسازد. تجربهای که ذخایر «حافظه تکرار» را از بازسازی پیوسته خود در یک دور آموخته و تربیتشده باز میدارد.