جای پای عید در شعر غرب، جای خالی امید در شعر ما
(بخش سوم و پایانی)
سپیده جدیری
پروندهای که در "مقایسهی میزان پرداختن به عید به عنوان نماد سُروری مشترک در شعر معاصر ایران و غرب" گشوده بودیم، در این هفته و با در میان گذاشتن سؤالاتمان با مهری جعفری، شاعر، منتقد ادبی و فعال حقوق بشر ساکن لندن بسته میشود؛ با این امید که در این سه شماره توانسته باشیم علل رویکرد عمومی شاعران امروز ایران را به سرودن از دردی مشترک به جای به تصویر کشیدن امیدی به دستیابی سُروری مشترک، ریشهیابی کنیم.
مهری جعفری: شاعر امروز به جامعه و اضطرابهای زندگی روزمره در آن تعلق دارد
"عید" میتواند به عنوان واژهای نمادین در نظر گرفته شود؛ نمادی از جشن، شادی و ضیافتی عمومی و مشترک. پر بیراه نیست اگر بگوییم که شعر جهانِ غرب از آغاز تا به امروز، پیوندهایی جاودانه با این نماد [نمادها] داشته است. شعر کهن ایرانی نیز [مثال بارز آن، شعر حافظ است] سرشار از این واژه و چنین نمادهاییست. با توجه به این پیشینه، شما نگاه شاعران ایرانی را نسبت به عید چگونه میبینید؟ آیا این نگاه در طول دورههای تاریخی مختلف از گذشته تا حال تغییر یافته است؟
بله عید نمادی است از شادی و همان طور که گفتید ضیافتی عمومی. باید اضافه کنم در شعر شاعران گذشته با توجه به پیوستگی عید نوروز با شکوفایی طبیعت، "عید" به عنوان نمادی برای امید به آینده و برای نفسی تازه تا شروعی دوباره به کار رفته است و این نماد در شعرهایی که به بهاریه شهرت یافتهاند به خوبی دیده میشود. آن جا که بهار آغاز میشود، گویا زندگی در تکاپویی دوباره روحی تازه مییابد. روحی که در شعر شاعران ما همواره جریان داشته؛ شعرهایی با درون مایهای از خوشی و شادابی که به موازات اندوه، گریه و یأس، امید و آرزو برای به بودگی را بیان کردهاند. در بهاریهها که از قصیده آغاز شده و به غزل هم سرایت میکند، جشن طبیعت و بهار با آن روح زندگی و امیدواری و خوشی، گاه به صورت توصیفی محض و گاه هم با نمادهای عرفانی و نگاهی درونی به بیان آورده میشود. مانند شعر رودکی که بهاریه شناخته شدهای هم است:
آمد بهار خرم با رنگ و بوی طیب
با صد هزار زینت و آرایش عجیب
شاید که مرد پیر بدین گه جوان شود
گیتی بدیل یافت شباب ازپی شبیب
بعدها با سبک خراسانی و رواج طبیعتگرایی، شاعرانی مانند منوچهری دامغانی با مسمطهای بهاری و توصیفهای بکر از طبیعت جان دار و فرخی سیستانی و سنایی در دورههای بعدی، از نمادهای بهاری و نویدهای طبیعت برای آمدن نوروز استفاده میکنند. منوچهری دامغانی در مسمط بلند خود میآورد:
آمد نوروز هم از بامداد
آمدنش فرخ و فرخنده باد
باز جهان خرم وخوب ایستاد
مرد زمستان و بهاران بزاد
یا فرخی سیستانی میگوید:
دوش وقت نیم شب بوی بهار آورد باد
حبذا باد شمال و خرما بوی بهار
و سنایی با اشارههای مکرر به بهار و نوزایی طبیعت آن را سراسر امیدبخش توصیف میکند:
باز بینا بودگان همچو نرگس در خزان
در بهار از بوی گل جویای بینایی شدند
در این میان گاهی شاعران ما از عید نوروز و مظاهر نوزایی طبیعت به عنوان دلالتهایی استفاده میکنند که به خاستگاه اصلی انسان و دغدغههای درونی او بپردازند و از اشارات خود به نو شدگی طبیعت، برای به تفکر واداشتن انسان درباره عشق، زندگی و مرگ استفاده میکنند. سعدی با زبانی نصیحتآمیز طبیعت را پیش چشم مخاطب خود قرار میدهد تا باورهای خود را تقویت کند و خیام مخاطب خود را به لذت و سرشار شدگی از آن چه هست فرا میخواند:
بر چهرهی گل نسیم نوروز خوش است
درصحن چمن روی دلافروز خوش است
از دی که گذشت هر چه گویی خوش نیست
خوش باش و ز دی مگو که امروز خوش است
حافظ درمورد عید نوروز با همان نگاه امیدوارانه و لذتجویانه به زندگی با شادابی میسراید:
رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید
وظیفه گر برسد مصرفش گل است و نبید
مکن زغصه شکایت که در طریق طلب
به راحتی نرسید آنکه زحمتی نکشید
در این میان شعرهای مولوی با شعف عاشقی در تکاپو و حرکت، شور میآفریند و مخاطب را با ضرب آهنگ کلامی خود به خیزش و تکانی دوباره فرا میخواند:
آمد بهار ای دوستان منزل سوی بستان کنیم
گر غریبان چمن خیزید تا جولان کنیم
آمد رسولی از چمن کاین طبل را پنهان مزن
ما طبل خانه عشق را از نعرهها ویران کنیم
تا این که برسیم به شاعران دورههای اخیر که میبینیم این روح سرشاری و امید و سرخوشی در اشعار ملکالشعرا بهار هم دیده میشود که میسراید:
رسید موکب نوروز و چشم فتنه غنود
درود باد بر این موکب خجسته درود
سپهر گوهر بارد همی به مینا درع
سحاب لولو پاشد همی به سمین خود
به هر در نگری شادی بزد در دل
به هر که بر گذری اندهی کند بدرود
اما آن چه من فکر میکنم در دورههای مختلف تغییر مییابد نه این نمادهای شادی و سرخوشی بلکه جایگاه این نمادها در نگاه شاعر گذشتههای دور تا دورههای معاصر است. چیزی که از مقایسه دو مساله مهم در میان متفکران و روشنفکران هم شاید به دست میآید و آن مساله الکی خوشی در مفهوم امروزی و یا همان سرخوشی در مفهوم گذشته خود باشد و مساله زندگی جدی، پر از قاعده و قانون که شادی فقط برای شادی در آن جایگاهی ندارد. شادی فقط برای شادی که همان میشود جشن و سرور به هر بهانهای و یا بی هیچ بهانهای که بهانه عاقلانه نامیده شود. این شعرهای توصیفی از گل و بلبل و سنبل هستند که اینک جایگاه خود را از دست میدهند و جای خود را به بیان آشفتگیها و دغدغههای جدی روزمره میدهند. و اگر بگوییم که میتوانستند هم چنان مورد توجه شاعران امروزی قرار بگیرند شاید میشد به شکل شعرهای مشیری نمود پیدا کنند که در شعر کوچ بنفشهها میسراید:
در روزهای آخر اسفند،
کوچ بنفشههای مهاجر،
زیباست.
…
و یا فروغ که از نگاه دختری در پشت پنجره به بهار نظاره میکند:
دختر کنار پنجره تنها نشست و گفت
ای دختر بهار حسد میبرم به تو
عطر و گل و ترانه و سر مستی تو را
با هرچه طالبی به خدا میخرم ز تو
…
که دیگر آن سبکباری اشعار سرشار از شور و شادی شاعران گذشته نیست و حرمان و نوعی یأس بر آنها حاکم است که از گوشههای تصاویر بهار و نوروز بیرون میزند.
به نظر شما رویکرد عمومی شاعران امروز سرزمین ما به سرودن از اندوه، سوگ و دردی مشترک به جای سُروری مشترک، بیشتر ریشه در رنجها و اندوههای شاعرانه (به طور کلی) دارد، یا مشخصههایی در جامعهی امروز ایرانی؟
راستش من فکر میکنم بیشتر مربوط به دغدغههای مشترک زندگی در جامعه مدرن است که هرچند فاصلههای طبقاتی در آن کمتر نشده اما آگاهی عمومی مردم و تجربههای مشترک آنها در طبقات مختلف بیشتر شده که باید آموزش عمومی و رسانههای جمعی را نیز در نظر بگیریم. نتیجه این میشود که شاعر امروزی با هر پیشینهای که از کودکی و نوجوانی خود دارد تا برسد به جوانی و پیری در یک سیر مشترک با افراد معمولی جامعه به بلوغ شعری خود دست مییابد و تجربههای سراسر اجتماعی خود را که در سطح طبقاتی خود، گاه آنها را سراسر تلخ، جدی و مایوس کننده یافته، میسراید. گاه فریاد میزند و گاه هم با ناراحتی زمزمه میکند. چیزی که نگاه شاعر امروزی را از شاعر دیروزین ما که شاید بیشتر در حلقه طبقه خاصی و برای مخاطب خاصی میسروده، جدا میکند. شاعر امروز به جامعه و اضطرابهای زندگی روزمره در آن تعلق دارد، حتی اگر او شاعری از طبقه مرفه نیز باشد دیگر شاعر بی درد نیست چون او این امکان را دارد که درد دیگران را هم برای خود درونی کند، حالا شما بگو با یک سفر مجازی به دنیای آدمهای دیگر؛ و شاید باغچههای پر از گل و خیابانهای چراغانی و دایره دوستان خوش و خرم و همه اینها نتواند چیزی از اضطرابها و ناراحتیهای انسانی او کم کند و دیگر تمایلی به سرودن شادمانیهای شخصی خود را هم در جمع محزون و سر در گریبان نمییابد. حالا شاید بگوییم حساسیت ما به مرگ و وضعیت نابسامان انسان بیشتر شده و بگوییم حساسیت شاعران گذشته نسبت به طاعون و زلزله و جنگ و گرسنگی و ظلم و ستم کمتر بوده و یا هر دلیل دیگری ما دیگر آن نگاه گذشتگان خود را نداریم؛ هر چند حتی بتوانیم آن سبکباری روحی شاعرانه را هم در خود بیابیم و تصمیم بگیریم با شعر خود به نوروز خوش آمد بگوییم.
چگونه است که عیدی مذهبی نظیر کریسمس، جایگاهی نمادین و فراتر از مناسبتی صرفاً مذهبی در شعر غرب، اعم از سرودههای شاعران مؤمن به مسیحیت و سرودههای دیگر شاعران یافته است و در سرودههای شاعران امروز ایران کمتر گرایشی به استفادهای به این شکل [نمادین و غیر ایدئولوژیک]، از اعیاد مذهبی مسلمانان به چشم میخورد؟
شاید به یک دلیل ساده و آن این که عید اصلی مردم ما عید مذهبی آنها نیست. عید مردم ما شاید بتوان گفت در همه سرزمینهای ایران نوروز بوده است. که ما از نمادهای آن به فراوانی استفاده کردهایم. درنتیجه عیدهای مذهبی در ایران در مقایسه با عیدهای باستانی و غیر مذهبی، تاثیر کمتری بر تجربههای شخصی میگذارد. اما در کشورهای غربی و مسیحی، عید اصلی آنها که با جشن سال نو هم پیوند میخورد، روز مذهبی کریسمس است. در ایران ما تعدادی عید مذهبی داریم که شاید در شعر شاعران گذشته تاثیر گذاشته یا به صورت نمادین دیده شده است، اما در شعر امروزین ما جایگاه پیدا نمیکند. یکی عید قربان است که نمایشی از خشونت در مقابل چشم کودکیهای ما و کودکان ماست؛ مراسمی که جز نمایش منظره کریه خونریزی و آزار حیوانات در ملا عام نیست. که شاید شاعران بتوانند از قربان و قربانی و شخصیت نمادین آن اسماعیل نام ببرند، اما استفاده از این نمادها شاید اصلا ارتباطی به جشن و شادمانی نداشته باشد. عید دیگر مذهبی در جامعه ما عید فطر است که هرچند در سنت ایرانی ما، مفهوم جشن جدا از رقص و آواز و موسیقی نیست، کسی درعید فطر جشن و پایکوبی نمیکند. چرا که سنت جشن و سرور و موسیقی ظاهرا با سنت مذهبی ما مغایرت دارد و این مغایرت گاه باعث میشود فستیوال مذهبی عاشورا که در آن شادمانی ناپسندیده است به فستیوالی شاد تبدیل شود و گاه عیدی که میتوانست در مفهوم درونی خود با سرور و موسیقی برگزار شود تبدیل به یک مراسم غذاخوری خانوادگی میگردد. در هر حال شاید بتوان گفت که عیدهای اسلامی و مذهبی در مقایسه با عیدهای باستانی در ایران با فرهنگ و سنتهای ایرانی چندان پیوند درونی نخورده که بتواند در شعرهای شاعران این سرزمین نمادین شود.
شاعر، چه در جایگاه روشنفکر و چه به واسطهی سرودههای خود، چهقدر میتواند در امید بخشیدن به مردم سرزمینش برای تداوم یافتن جنبشی اعتراضی نقش داشته باشد؟
در این شکی نیست که اگر شعر امیدبخش باشد میتواند روی مخاطبان خود تاثیر بگذارد، همان طور که شادیهای پیرامون در شعر درونی میشود. به بیان دیگر شاید دغدغههای شاعرانی که دردها و نگرانی های دوره خود را درک کردهاند، منجر به سرودن شعری تکان دهنده بشود که دیگران را هم به تکان و جنبش وادارد. اما میخواهم اضافه کنم که این نمیتواند به عنوان یک نتیجه قطعی در نظر گرفته شود. همین دغدغههای اجتماعی شاعر میتواند موجب سرودن شعرهای سراسر ناامیدکننده هم بشود و ما نمیتوانیم شاعری را که دردهای خود را اعم از شخصی و یا تحت تاثیر جامعه خود میسراید، مورد انتقاد اجتماعی خود قرار دهیم و برای یک هنرمند بخواهیم مسئولیت اجتماعی تعریف کنیم. اگر چنین میبود که میتوانستیم شعر سفارشی بسراییم و بدهیم دست آنها که به آن احتیاج دارند. در این مورد من فعالیت اجتماعی -انسانی خودم را با کار هنری خود یکی نمیکنم و هرچند در درون کار هنری، تمام تجربههای من از چالشهای فکری و اجتماعی، نمود پیدا میکنند. من در اصل نمیتوانم به شعر به عنوان یک ابزار اجتماعی نگاه کنم و برای آن دستورالعمل اجتماعی بنویسم. اما بعد از ساخته شدن یک شعر میشود راجع به آثار اجتماعی آن و نگاه شاعر آن نسبت به یک مساله جمعی بحث کرد. در هر حال فکر میکنم شاعر امروزی به اندازه کافی دارای دغدغه اجتماعی و جمعی هست و او را گریزی از مسایل روز نیست. شاعر حس درونی خود را از تجربههای بیرونی در قالب هنر در میآورد و این هنر با تاویلهای بیرونی افراد میتواند در یک کنش اجتماعی و سیاسی، نقشهای مختلفی بازی کند. البته در تمام این توضیحاتی که دادم شعر را از شعار و سرودههای شعارگونه جدا میکنم.
شما به عنوان شاعری که چندین سال است در غرب زندگی میکنید، چهقدر به جشنها و اعیاد عمومی جامعهی غربی احساس تعلق دارید؟ فکر میکنید این شادیهای عمومی تأثیری بر جهانبینی شاعرانهتان و در مجموع، سرودههایتان نیز داشته است؟
واقعیت این است که تاثیر جامعه غرب در روش زندگی خودمان به طور کلی و روش زندگی مهاجران به سرزمینهای غربی به طور ویژه، بسیار وسیع و گسترده بوده و حالا از نحوه لباس پوشیدن و انتخاب نوع موسیقی به جشنهای سالانه هم رسیده است. این تاثیر که شاید بتوان به بیان روشنتر از آن به عنوان غلبه اسم برد، گاه میتواند نتایج زیبا، خوشایند و مسرتبخشی داشته باشد و گاه ممکن است به بهای از دست دادن داشتههای زیبا و آرامشبخش و یا اعتمادآور شما تمام شود. در مورد شخص خودم باید بگویم هیچ احساس تعلق درونی ویژهای به هیچ جشن عمومی ندارم چه جشنهای خودمان در ایران و چه در هر جای دیگر دنیا. اما فکر میکنم میتوانم در احساس جمعی یک شادمانی عمومی و حس درونی یک جشن به اندازه کودکان شرکت کننده در آن شریک باشم و از آن حس جمعی تاثیر بپذیرم. اگر بتوانم درست بیان کنم من هنوز از کودکیهای خودم در رسیدن به اوج شادی در یک جمع شاد و یا در یک جشن و سرور جمعی فاصلهای نگرفتهام و شرکت در جشنی مثل کریسمس با خریدن کادو، دید و بازدیدهای آن و همراهی با دوستان در شام شب کریسمس، در مجموع به من شادمانی و انرژی میبخشد و من حتی میتوانم بخشی از این انرژی را برای خود ذخیره کنم که شاید در جایی دیگر در یک شعر دوباره دیده شود.
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید