جهانی با راههای جدا از هم
فلسطین و اسرائیل
انزو تراورسو[۱] Enzo Traverso
برگردان: عباس شکری
سوء استفاده بدبینانه از خاطره هولوکاست خطری برای فرهنگ دموکراتیک جهانی ما است.
پیش از خواندن متن، بهعنوان مترجم یادآور شوم که برگردان این مقاله به معنای پذیرش هرآنچه در متن است نیست. بیتردید با بخشهایی از این نوشتار موافق نیستم اما، کلیت آن را قبول دارم و به همین خاطر هم آن را ترجمه کردهام.
«عباس شکری»
کسانی که فکر میکردند شرق شناسی دیگر در قرن بیست و یکم که موسوم است به دوران جهانی شدن، وجود ندارد سخت در اشتباه بودند. اکنون باورهای اولیه شرقشناسان که ادوارد سعید بیش از چهل سال پیش شرح داده است را میتوان در همه جا دید.
اگر نگوییم همه سران کشورهای موسوم به غرب، بیشتر آنها به تلآویو (کفبه آمال) سفر کردهاند تا بنیامین نتانیاهو را از حمایت بی قید و شرط دولتهایشان از اسرائیل مطمئن کنند. در این میان اما، هیچ کس به حق فلسطینیها برای دفاع از خود در برابر تجاوزاتی که دهههاست ادامه دارد، اشاره نمیکند. در حالی که اسرائیل تمام تلاشهای خود را برای جلوگیری از ارائه کمکهای بشردوستانه و پزشکی از طریق زمین انجام میدهد، دولتهای غربی (به استثنای چند استثنا) به طور مداوم به حمایت مالی و نظامی از دولتی که مرتکب نسلکشی میشود، ادامه میدهند.
پس از ۷ اکتبر، آستانه تحمل به طرز چشمگیری افزایش یافته است و ما دیگر تعداد کودکانی که در اثر بمبها کشته شدهاند را شمارش نمیکنیم. حماس ۱۲۰۰ اسرائیلی از جمله ۸۰۰ غیرنظامی را کشت. البته به گزارش ارتش اسرائیل. ارتش اسرائیل، حداقل ۳۳۰۰۰ فلسطینی را تا کنون کشته است، که بین آنان به قول ارتش اسرائیل فقط ۵۰۰۰ جنگجوی حماس بوده است.
گویا همهچیز برنامهریزی شده است: تخریب جادهها، مدارس، دانشگاهها، بیمارستانها، موزهها، بناهای تاریخی و حتی گورستانها که با بولدوزرها نابود و برای همیشه محو میشوند. وقفه در تامین آب، برق، گاز، سوخت، اینترنت؛ آوارگان از دسترسی به غذا و دارو محروم هستند. تخلیه بیش از ۱.۵ میلیون نفر از ۲.۳ میلیون نفر از ساکنان غزه به جنوب نوار غزه، جایی که آنها دوباره بمباران میشوند. شیوع بیماریها و اپیدمیها پیامد جلوگیری ارتش اسرائیل از کمکرسانی به موقع هستند. از آنجایی که ارتش اسرائیل قادر به ریشه کن کردن حماس نیست، شروع به از بین بردن نخبگان فکری فلسطینی کرده است: دانشمندان، پزشکان، مهندسان، روزنامهنگاران، روشنفکران و شاعران.
دیوان بینالمللی دادگستری سازمان ملل متحد، یکی از نهادهای نظم نوین بینالمللی غرب، هشدار داده است که فلسطینیها در غزه تحت کشتار سازمانیافته و بیرحمانهای قرار میگیرند و آواره میشوند و حتی از زنده ماندن که از ابتداییترین نیاز انسان است محروم میشوند. جنگ اسرائیل در غزه شکل نسلکشی به خود میگیرد. با این حال، شرقشناسی قویتر از میراث انسانی دوران روشنگری خودنمایی میکند.
وقتی نظریه شرقشناسی مطرح شد، یهودیان؛ مهمانان طرد شده، تحقیر شده و مطرود غرب بودند که اغلب به حاشیههای جامعه رانده میشدند. حتی برجستهترین و قدرتمندترین یهودیان نیز مورد تبعیض قرار میگرفتند و به عنوان افراد مبتذل به شمار میرفتند. یهودیان تجسم آگاهی انتقادی اروپاییان بودند.
امروزه آنها را بخشی از تمدن به اصطلاح یهودی-مسیحی میدانند و همانهایی که زمانی آنها را تحقیر میکردند و مورد آزار و اذیت قرار میدادند مورد محبت و استقبالشان قرار میدهند. در اروپا، مبارزه با یهودستیزی به پرچمی تبدیل شده است که جنبشهای پسا فاشیستی و راست افراطی نیز در زیر آن گرد هم میآیند و آماده مبارزه با «بربریت اسلامی» هستند، باوجوداین هنوز خودشان نتوانستهاند از تعصبهای خویش که برآمدش تئوری یهودیستیزی بود دست بکشند. امروز این تعصب شکل و نام عوض کرده؛ اسلامستیزی، اسلام هراسی به جای یهودیستیزی.
در سال ۱۸۹۶، پدر معنوی اسرائیل، تئودور هرتزل، متنی را منتشر کرد که اساس صهیونیسم را تشکیل می دهد، “دولت یهود”، که در آن این کشور که قرار است در آینده تشکیل شود را چنین تعریف میکند: “برای اروپا، ما در سرزمین فلسطین، بخشی از سنگری خواهیم بود در برابر فلسطینیها و آسیاییها که از داشتههای فرهنگی در برابر بربریت مراقبت خواهیم کرد.» در سال ۲۰۲۴، شرایط این بیانیه تا حد زیادی تغییر نکرده است، با این تفاوت که نتانیاهو بسیار بیشتر از هرتزل در یک قرن پیش، مورد توجه و احترام قرار میگیرد. هرتزل مجبور شد از کشورهای اروپایی کمک بخواهد. نتانیاهو نه تنها از موضع کشوری که نیاز به کمک دارد که در مقابل آنها متکبر و ناسپاس جلوه میکند و هراسی هم از این نمایش خود ندارد.
اسرائیل چندین دهه است که قوانین بینالمللی را نقض کرده و امروز با سلاحهایی که ایالات متحده و چندین کشور اروپایی در اختیارشان قرار دادهاند، در غزه نسلکشی میکند. دولتهای غربی اگر ارادهای برای جلوگیری از خونریزی داشتند، میتوانستند ظرف چند روز جنگ را متوقف کنند، اما کاری جز حمایت از یک دولت راست افراطیِ فاسدِ متشکل از جنایتکاران جنگی نمیتوانند انجام دهند، زیرا این دولت بخشی از آنها است. تکرار میکنم که صهیونیسم در بیانیه چرایی بودنش چه گفت: “برای اروپا، ما در سرزمین فلسطین، بخشی از سنگری خواهیم بود در برابر فلسطینیها و آسیاییها که از داشتههای فرهنگی در برابر بربریت مراقبت خواهیم کرد.» از این رو، اروپاییها و در کل غرب به توصیه و دعوت به اعتدال بسنده میکند.
همه رسانههای بزرگ غربی از روایت صهیونیستی حمایت کردهاند که بی شرمانه تاریخ یک قوم را تجلیل میکند و تاریخ قوم دیگر را نادیده میگیرد یا انکار میکند. همانطور که ادوارد سعید گفته است، اسرائیل هرگز به عنوان یک دولت تلقی نمیشود، بلکه به عنوان یک “ایده یا نوعی طلسم و جادوی” درونی شده است که حتی بدترین سوء استفادههای خود را با استناد به اصول اخلاقی والا مشروعیت میبخشد.
بنابراین، دههها اشغال نظامی، آزار و اذیت و خشونت به عنوان اقدامات دفاع از خود توسط یک کشور در معرض تهدید به حساب میآید و مقاومت فلسطین به عنوان مظهر نفرت ضد یهود معرفی میشود. یهودیان به شهادت طولانی تاریخ مردمانی در انتظار رستگاری تبدیل میشوند و فلسطینیها به مردمی بیسابقه و گذشته.
در بسیاری از رسانههای جریان اصلی، دانشجویان طرفدار فلسطین به عنوان یهودی ستیزانِ هار معرفی میشوند. در چندین دانشگاه آمریکایی، در صورت شرکت در تظاهرات علیه نسلکشی غزه، آنها در لیست سیاه قرار میگیرند یا تهدید به اخراج میشوند. در آلمان و ایتالیا، تظاهرات هواداران صلح و برقراری آتشبس، بهطور وحشیانه سرکوب میشود، در حالی که گابریل آتال، نخست وزیر فرانسه، تدابیر شدیدی را علیه فعالان حامی فلسطین در نظر گرفته است.
هفته گذشته، در برلین، کنفرانسی که قرار بود شرایط و موقعیت نسلکشی را بررسی کند، با هجوم پلیس به محل برگزاری و خاموش کردن بلندگوها و دستگیری چند تن از سخنرانها و سپس بازجویی در مرکز پلیس و اخراج از آلمان، مرزهای وقاحت را پشت سر گذاشتند تا نتانیاهو بتواند بخشی از سنگری باشد که بیانیه نخستین صهیونیستی اعلام کرده است. انگار مردم بی دفاع فلسطین باید قربانی فاشیسم آلمان در جنگ جهانی دوم باشند و به تلافی اشتباه بزرگ هفتاد سال پیش، اکنون سگی هار را برای مقابله با مردم و برای جبران مافات به دست قصابانِ کشتار بسپارد.
یادمان هولوکاست به عنوان دینی سکولار در اتحادیه اروپا برگزار میشود و دفاع از اسرائیل به وظیفه دولتی جمهوری فدرال آلمان تبدیل شده است که آنگلا مرکل و اولاف شولتز بارها آن را تایید کردهاند. امروز آلمان برای توجیه کشتار فلسطینیها در غزه به این مورد استناد میکند. پس از ۷ اکتبر، این کشور گویی در پی راهی جادوگرانه بود علیه هر نوع همبستگی با فلسطین. با این حال، آنچه در آلمان اتفاق میافتد، تنها بیانگر یک گرایش گستردهتر است – گرایشی که ممکن است توضیح دهد که چرا بسیاری از یهودیان، به ویژه در ایالات متحده، صدای خود را بلند کردهاند تا بگویند “به نام من، نه”.
ارجاعات به وظیفه میهنی آلمان در دفاع از اسرائیل شکلی عجیب و آشکار از پذیرش ضمنی ابهام اخلاقی و سیاسی است. همانطور که هر نظریهپرداز سیاسی میداند، این اصطلاح جنبههای تاریک و پنهان قدرت سیاسی را به ما یادآوری میکند. اصطلاح هدف دولت، Raison d’état – که معمولاً به نیکولو ماکیاولی نسبت داده میشود، اگرچه فینفسه در متون او دیده نمیشود – به این معنی است که اگر امنیت دولت مهمتر در نظر گرفته شود، میتوان از قوانین تجاوز کرد. در این معنا و طبق این امر که کنشی است سیاسی، منافع یا حفاظت از دولت بر سایر ملاحظات، به ویژه هنجارهای سازمان اجتماعی، از جمله هنجارهای اخلاقی و حقوقی، اولویت دارد.
با استناد به موادی مانند هدف دولت است که سرویسهای اطلاعاتی برخی دولتها، مجازات اعدام برای مرگ تروریستها و دیگرانی که نظم اجتماعی و سیاسی آنها را تهدید میکنند؛ لغو کردهاند. از ماکیاولی گرفته تا فردریش ماینکه و پل ولفوویتز، بدیهی است که این اصل برای «وضعیت استثنایی» استفاده میشود، جنبه غیراخلاقیِ دولتی که قوانین خود را زیر پا میگذارد. پشتیبان وجود دموکراسی نیست، بلکه نشان از گوانتانامو است.
بنابراین وقتی آلمان با استناد به وظیفهمندی دولت آلمان در دفاع از اسرائیل Staatsraison از این کشور حمایت میکند، همزمان به غیراخلاقی بودن سیاست خود اعتراف میکند. حمایت بی قید و شرط آلمان از اسرائیل امروز فرهنگ دموکراتیک، آموزش و یادمان کشتار بزرگ هیتلری را که در طی چندین دهه ساخته شده است، و به ویژه اختلافات پس از ۱۹۸۰ به خطر می اندازد.
این سیاست بر بنای یادمان هولوکاست که در قلب برلین قرار دارد، سایههای تاریکی میاندازد، چون دیگر بهعنوان نماد عذاب وجدان تاریخی و اهمیت یادآوری کشتاری بزرگ به نظر نمیرسد، بلکه نمادی است از ریاکاری.
در سال ۱۹۲۱، مارک بلوخ، مورخ فرانسوی، مقاله جالبی در مورد انتشار اخبار جعلی در زمان جنگ نوشت. در آغاز جنگ جهانی اول، بلافاصله پس از حمله به بلژیک بیطرف، او متوجه شد که چگونه روزنامههای آلمانی گزارشهای بیشماری از جنایات وحشتناک منتشر میکنند. بلوخ نوشت: «گزارش اخبار جعلی همیشه بر اساس تصورات جمعی که قبل از ایجاد آن وجود داشته است، پدید میآید» و در پایان با این جمله مینویسد: «اخبار جعلی آینهای است که «آگاهی جمعی» ویژگیهای خود را در آن میبیند.
تاریخنویسانی که روزنامههای غربی را پس از حمله حماس در ۷ اکتبر میخوانند، حس عجیبی از دژاوو پیدا میکنند. این بار اما، قدیمیترین اسطوره ضد یهود به طور ناگهانی علیه فلسطینیها بسیج شد. بلوخ تاکید کرد که اخبار جعلی و افسانهها همیشه “در زندگی مردم حضور داشتهاند”. بسیاری از مورخانی که در مورد تفتیش عقاید و یهودی ستیزی تحقیق میکنند، نقش اسطوره “کشتار آیینی” را از قرون وسطی تا روسیه تزاری توصیف کردهاند. این شایعه که یهودیان کودکان مسیحی را میکشتند تا از خون آنها در مراسم استفاده کنند، قبل از شروع یک قتلعام به طور گسترده منتشر شد.
پس از ۷ اکتبر، بیشتر رسانههای غربی، از جمله بسیاری از روزنامههای معتبر و به احتمال جدی، اخباری درباره شکمهای زنان باردار منتشر کردند که گفته میشود شکمهای زنان باردار بریده شده و کودکان نوپا توسط جنگجویان حماس سر بریده یا در تنور گذاشته شدهاند. این داستانهای ساختگی توسط ارتش اسرائیل پخش شد و بلافاصله به عنوان مدرک پذیرفته شد – هم جو بایدن و هم آنتونی بلینکن آنها را در سخنرانیهای خود تکرار کردند – در حالی که ردیه این ادعا تنها چند هفته بعد به صورت ضعیف زمزمه شد. اسطورهها عملی هستند، همانطور که بلوخ مشاهده کرد: “لحظهای که یک خطا علت خونریزی میشود، خطا به طور غیرقابل برگشتی به عنوان یک حقیقت نمایش داده می شود.”
پس از جنگ جهانی دوم، بسیاری از افراد مقاومت جنبش کمونیستی که به اردوگاههای نازی تبعید شده بودند وجود گولاگها در اتحاد جماهیر شوروی را انکار کردند. آنها یک قیاس عمیق درونی و قدرتمند داشتند: اتحاد جماهیر شوروی یک کشور سوسیالیستی است، سوسیالیسم به معنای آزادی است، بنابراین در اینجا اردوگاههای کار اجباری وجود ندارد. بنابراین آنها باید محصول تبلیغات آمریکا باشند.
انکار مشابهی امروز در میان افرادی که متقاعد شدهاند اسرائیل، کشوری است برخاسته از خاکستر هولوکاست، پس نمیتواند نسل کشی کند، رایج است. از نظر آنها، اسرائیل یک دموکراسی اصیل است و اشغال سرزمینهای فلسطینی یک محافظت ضروری در برابر یک تهدید بسیار واقعی است. مؤمنان حقایق خود را خلق میکنند، حقایقی که ایمان آنها را از بین نمیبرد. مومنان واقعی صهیونیستی آنقدرها با مومنان واقعی استالینیستی تفاوتی ندارند.
رسانههای غربی با نشر اکاذیب از این تعصبات حمایت میکنند. شرقشناسی بستری برای افسانهها، داستانسرایی دروغین، انکارها و اخبار جعلی است. در تصویری تحریف شده از واقعیت، روایتی ترسیم میشود که اسرائیل را از ظالم به قربانی تبدیل میکند. بر اساس این روایت، حماس میخواهد اسرائیل را نابود کند، فلسطینیها و بویژه حماس ضد یهودند و حق موجودیت را از اسرائیل سلب میکند و استعمار ستیزان سرانجام ماهیت واقعی خود را آشکار کردهاند؛ ضد غربی، بنیادگرا و یهودیستیز.
مبارزه با یهود ستیزی پس از اینکه اساسا سوء تفاهم، تحریف، ابزارسازی و بیاهمیت جلوه داده شد، به طور فزایندهای دشوار خواهد شد. بله، خطر بی اهمیت جلوه دادن خود هولوکاست وجود دارد: جنگی که مبتنی است بر نسلکشی برای جلوگیری از یادمان هولوکاست نمیتواند برای این موضوع و یادمان آن احترامی کسب کند، بلکه خود در ذهن مردم تبدیل به یاد و خاطرهای از آدم کشی میشود. در چنین شرایطی، یاد و خاطره شوآ (هولوکاست) به عنوان یک “دین مدنی” – حمایت آیینی از حقوق بشر، ضد نژادپرستی و دموکراسی – تمام فضایل آموزشی خود را از دست خواهد داد.
در گذشته، این «مذهب مدنی، بخوان هولوکاست» به عنوان الگویی برای بزرگداشت جنایات و نسل کشیهای دیگر، از دیکتاتوریهای نظامی آمریکای لاتین گرفته تا هولدومور در اوکراین تا نسلکشی توتسیها در رواندا، عمل کرده است. اگر قرار باشد چنین اقدامات بزرگداشت، با ستاره داوود که توسط ارتشی که نسلکشی میکند یکسان شود، عواقب آن بزرگ خواهد بود.
برای دههها، خاطره هولوکاست نیروی محرکهای برای ضد نژادپرستی و ضد استعماری بوده است که برای مبارزه با همه اشکال نابرابری، طرد و تبعیض استفاده میشود. اگر این خاطره به عکس خودش تبدیل شود، دنیایی خواهیم داشت که در آن همه چیز بیتفاوت است و کلمات ارزش خود را از دست دادهاند. درک ما از دموکراسی، نه تنها به عنوان یک نظام قوانین، بلکه به عنوان یک فرهنگ، یک خاطره و یک میراث تاریخی، تضعیف خواهد شد. یهودی ستیزی که از لحاظ تاریخی در حال افول است، تجدید حیات قابل توجهی را تجربه خواهد کرد.
حمله حماس در ۷ اکتبر بی رحمانه و آسیبزا بود. این طور برنامهریزی شده بود و هیچ چیز نمیتواند آن را توجیه کند. اما باید آن را تفسیر کرد، نه اینکه به سادگی از آن متنفر بود، و باز هم کمتر اسطوره سازی کرد یا با هالهای از وحشت شیطانی احاطهاش کرد.
دیالکتیک بین هدف و وسیله بحث قدیمی است. اگر هدف رهایی مردم مظلوم است، وسایلی وجود دارد که با چنین هدفی سازگار نیست: آزادی با کشتار غیرنظامیان ناسازگار است. این ابزارهای مذموم و نامناسب در مقابل میتوانست در مبارزه مشروع علیه اشغالگری غیرقانونی، غیرانسانی و غیرقابل قبول به کار گرفته شود.
هفتم اکتبر نتیجه شدید دههها اشغال، استعمار، ظلم، تحقیر و آزار و اذیت روزانه بود. همه تظاهرات مسالمتآمیز در خون فروریخته شده بوده است، توافقات اسلو همیشه توسط اسرائیل زیر پا گذاشته شده است، و تشکیلات خودگردانِ فلسطینیِ ناتوان به عنوان پلیس ارتش اسرائیل در کرانه باختری عمل کرده است. اسرائیل برای “مذاکرات صلح” با کشورهای عربی به هزینه فلسطینیها آماده شد و رهبران آنها آشکارا به هدف گسترش بیشتر مستعمرات در کرانه باختری اعتراف کردند.
ناگهان حماس همه اینها را به بازی گرفت. حمله آنها نشان داد که اسراییل چقدر آسیبپذیر است وقتی میتوان آنها را در داخل مرزهای خود مورد حمله قرار داد. از طریق حماس، فلسطینیها قادر به حمله و نه فقط مظلوم و رنج کشیده ظاهر شدهاند. خشونت فلسطینی قدرت ناامیدی دارد. بحث این نیست که باید رنج را به اشتراک گذاشت و نمایش داد. بلکه باید فهمید که ناامیدی منجر به خشونت از کجا میآید.
با این حال، تا کنون، هر گونه تلاش برای درک با یک محکومیت مطلق و تسلیمناپذیر که به سرعت به بهانهای برای مشروعیت بخشیدن به جنگ علیه غیرنظامیان فلسطینی تبدیل شد و بسیار مرگبارتر از حملات حماس بود، پسِ پشتِ دیوار حاشای دولت و ارتش اسرائیل پنهان شده است. این امر محبوبیت و حمایت از حماس را توضیح میدهد که به هیچوجه نمیتوان آن را به تسلیم اجباری تقلیل داد، به ویژه در میان جوانان فلسطینی در کرانه باختری.
حملات به غیرنظامیان به آرمان فلسطین آسیب میرساند. با این حال، انتقاد اجتناب ناپذیری که این اقدامات با آن مواجه میشود، مشروعیت مقاومت فلسطین در برابر اشغالگری اسرائیل را متزلزل نمیکند، مقاومتی که متضمن توسل به سلاح است. تروریسم اغلب سلاح فقرا در جنگهای نامتقارن بوده است. حماس به خوبی در تعریف کلاسیک «پارتیزان»، مبارزان چریکی با انگیزه ایدئولوژیک قوی، ریشههای محلی و جمعیتی که از آنها محافظت میکند، میگنجد.
ارتش اسرائیل اسیرانی از جمله نوجوانان و اعضای خانواده مبارزان حماس را میگیرد که آنها را ماهها یا سالها زندانی میکند. حماس فقط میتواند گروگان بگیرد. حماس موشک پرتاب میکند، در حالی که اسرائیل در جریان عملیات نظامی خود “خسارات جبران ناپذیر بخوان به عمد” وارد میکند. ترور در تعریف متعارفش چیزی بیش از همتای تروریسم دولتی اسرائیل نیست. اگرچه تروریسم همیشه غیرقابل قبول است، اما تروریسم مظلومان که به طور معمول توسط تروریسمِ سرکوبگران آنها ایجاد میشود، بسیار بدتر و زشتتر نشان داده میشود.
چند سال پیش، ژان آمیری نوشت زمانی که توسط نازیها به عنوان یکی از اعضای جنبش مقاومت در قلعه بریندونک شکنجه شد، میخواست با ضربه زدن به چهره انسانی، چهره سرکوبگرانش، «شکل اجتماعی مشخصی به حیثیت خود ببخشد». او در سال ۱۹۶۹ گفت که یکی از دشوارترین کارها تبدیل خشونت عقیم و انتقامجویانه به خشونت انقلابی و آزادی بخش بود. استدلالهای او متون فرانتس فانون را منعکس میکند و شایسته نقل قول طولانیتر است:
آزادی و کرامت باید با خشونت حاصل شود تا آزادی و کرامت باشد. دوباره: چرا؟ من از استفاده از مفهوم وحشتناک انتقام، که به طور معمول نباید دست به دست شود، و فانون از آن اجتناب میکند، نمیترسم. در مقابل خشونت سرکوبگرانه، خشونت انتقامجویانه منفی برابری ایجاد میکند: در رنج. خشونت ظالمانه نفی برابری و در نتیجه نفی انسان است. خشونت انقلابی بسیار انسانی است. میدانم که عادت کردن به این فکر سخت است، اما مهم است که حداقل آن را در فضای غیر الزامآور تأمل در نظر بگیریم. برای بسط استعاره فانون: مظلوم، مستعمره، زندانی در اردوگاه کار اجباری، شاید حتی برده مزدور آمریکای لاتین، باید بتواند پای ستمگر را ببیند تا انسان شود و برعکس، تا ظالم شود. که این نقش انسانی نیست، باید انسان هم بشود.
۷ اکتبر و جنگ غزه به توافقات شکست خورده اسلو پایان داد. این قراردادها به جای پیریزی پایههای صلح پایدار مبتنی بر همزیستی دو کشور مستقل، بلافاصله توسط اسرائیل نادیده گرفته شد و به پیش زمینهای برای استعمار کرانه باختری، الحاق بیتالمقدس شرقی و منزوی کردن تشکیلات خودگردان فاسد و کم احترام فلسطین تبدیل شد.
توافقات شکست خورده اسلو پایان پروژه دو دولت اسرائیل و فلسطین است. برخی اروپاییها و آمریکاییها هنوز نوعی باور مبهم به ارزیابی جدید منطقه پس از جنگ دارند – بدون اینکه آن را با نمایندگان فلسطینیها در میان بگذارند – که امروزه در عمل به معنای یک دولت خودمختار فلسطینی تحت کنترل نظامی اسرائیل است. فرضیه دو دولت غیرممکن شده است، اگرچه تصور یک دولت دو ملیتی با توجه به جنگ نسل کشی در غزه نیز دشوار است.
بیست سال پیش، ادوارد سعید گفت که یک کشور دو ملیتی و سکولار که بتواند حقوق برابر شهروندان فلسطینی و یهودی خود را تضمین کند، تنها راه صلح است. شعاری که امروز توسط میلیونها معترض در سراسر جهان (از جمله بسیاری از یهودیان) فریاد زده شد: “از رودخانه تا دریا، فلسطین آزاد خواهد شد” دقیقا به این معنی است، حتی اگر بیشتر رسانههای جریان اصلی همچنان آن را ضد یهود میدانند.
البته آینده اسرائیل و فلسطین باید توسط مردمی که در آنجا زندگی میکنند تعیین شود. با این وجود، خودتعیینگری یا خودمختاری باید درسهای آموخته شده از تاریخ را در نظر بگیرد. امروزه راهحل دو دولت تنها از طریق اخراج متقابل قومی از مناطق مسکونی قابل تصور است. در کشوری که تعداد یهودیان آن به تعداد فلسطینیان است، راه حلی غیرمنطقی خواهد بود.
حتی اگر فرض کنیم که فلسطین به عنوان یک کشور واقعی و مستقل ایجاد خواهد شد، که بسیار بعید است، در دراز مدت راهحل رضایت بخشی نخواهد بود. دولت صهیونیستی در کنار یک دولت اسلامی یک عقبگرد تاریخی خواهد بود که جایی برای گفتوگو و تبادل فرهنگها، زبانها و مذاهب باقی نمیگذارد. همانطور که در اروپای مرکزی و بالکان در قرن بیستم دیدیم، چنین رویکردی به تراژدی ختم خواهد شد.
بنابراین، بسیاری از کارشناسان، تشکیل یک دولت دو ملیتی را که در آن یهودیان و فلسطینیها میتوانند در شرایط مساوی با هم زندگی کنند را تنها راهحل میدانند. امروزه این گزینه غیرواقعی به نظر میرسد، اما در دراز مدت منطقی به نظر خواهد رسید. در سال ۱۹۴۵، ایده ایجاد اتحادیه اروپا با گرد هم آوردن آلمان، فرانسه، ایتالیا، بلژیک و هلند پوچ و سادهلوحانه به نظر میرسید. تاریخ پر از تعصبات منسوخ شده است که در نگاه به گذشته احمقانه به نظر میرسند. گاهی اوقات تراژدیها چشم اندازهای جدیدی را باز میکنند.
بیست سال پیش ادوارد سعید با نگرانی پرسید: «همتایان اسرائیلی نادین گوردیمر، آندره برینک و آتول فوگارد، از نویسندگان سفیدپوست در آفریقای جنوبی که به وضوح و صریح علیه شرارت آپارتاید صحبت کردند، کجا هستند؟» این سکوت امروز به همان اندازه کر کننده است که با چند صدای منزوی، شکسته شده است. اما وضعیت به طور قابل توجهی تغییر کرده است. اسرائیل خود را آسیبپذیر نشان داده است و از طریق خشم ویرانگر خود، بیش از هر چیز فاقد هرگونه مشروعیت اخلاقی است.
آرمان فلسطینیها به بیرقی برای منطقهای که غرب، جنوب میخواندش و بخش بزرگی از افکار عمومی، به ویژه جوانان، در اروپا و ایالات متحده تبدیل شده است. آنچه امروز در خطر است، موجودیت اسرائیل نیست، بلکه بقای مردم فلسطین است. اگر جنگ غزه به نکبتی جدید ختم شود، مشروعیت اسرائیل است که برای همه آینده به خطر خواهد افتاد. آن وقت دیگر نه سلاحهای آمریکایی، نه رسانههای غربی، نه تعهد دولت آلمان در دفاع بی قید و شرط از اسرائیل و نه خاطره تحریف شده و آبروریزی شده هولوکاست کمکی نخواهد کرد.
—————
توضیح:
این متن در مجله Jacobin منتشر شده بود
[۱] انزو تراورسو (متولد ۱۴ اکتبر ۱۹۵۷) محقق ایتالیایی تاریخ روشنفکری اروپا است. او نویسنده چندین کتاب در زمینه نظریه انتقادی، هولوکاست، مارکسیسم، توتالیتاریسم، انقلاب و تاریخ نگاری معاصر است. کتاب های او به زبانهای متعدد ترجمه شده است. او پس از بیش از ۲۵ سال زندگی و کار در فرانسه، در حال حاضر استاد علوم انسانی در دانشگاه کرنل است.