دنیای ناشناختهی زبان
نگاهی به مجموعه شعر “میچکا غیرقانونی میخواند” اثر سهیلا میرزایی
اشاره:
“میچکا غیرقانونی میخواند” را سالها پیش، به طور “غیرقانونی” در ایران خواندم؛ از این نظر، غیرقانونی که کتاب در ایران اجازهی انتشار نداشت و به قولی، به طور قاچاق (!)، از آن طرف آبها به دست من رسیده بود. همان زمان این یادداشت را دربارهاش نوشتم که بالطبع، آن نیز در مطبوعات آن روزهای ایران، “غیر قابل چاپ” شناخته شد. به تازگی مجموعه شعر جدیدی از سهیلا میرزایی با عنوان “میافتد از دستم” در آلمان منتشر شده است. همین موضوع، بهانهای شد که یادداشتِ آن سالهایم بر آن کتابِ ممنوعه را بازخوانی کنم و با توجه به اینکه شعرهای کتاب “میچکا” همچنان در ایران غیرقانونی و بدون مجوز باقی ماندهاند، متن آن را در اختیار مجلهی شهروند بی سی قرار دهم برای انتشار. امید که ممنوعههایمان همگی قانونی شوند؛ در وطنی که دوست میداریماش، به خاطر مردمانش، و نه به خاطر حُکمراناناش.
شهرگان: “جی. هیلیس میلر” در کتاب “پیرامون ادبیات”، ادبیات را چنین تعریف کرده است: «کاربرد عجیب کلمات برای ارجاع به چیزها، به آدمها و رویدادها، چیزها، آدم ها و رویدادهایی که هرگز نمیتوان قاطعانه فهمید که جایی وجود (هستی) پنهان دارند یا نه.»
سهیلا میرزایی هم در “میچکا غیرقانونی میخواند” به کشف چنین هستی پنهانی دست زده و با لحن و بیانی صمیمانه و خودمانی، درهای عجیبترین دنیای ممکن را به روی خواننده اشعارش گشوده است.
او کلمات و حروف را درست مثل خطوط و رنگ توی دستهای نقاشی به کار برده است که قصد دارد تابلویی عجیب و بی شباهت به تمام تابلوهایی که تا کنون دیدهایم، خلق کند.
زنی شبیه ذوزنقهام
تکثیر و هی تکثیر میشوم (ص ۱۱)
زنی که شبیه ذوزنقه است، گوشههای مختلف زندگیاش را با تصویری ذوزنقهوار از خودش توصیف میکند، انگار که این گوشههای زندگی، گوشههایی از پیکر اویند؛ این گوشهها گاهی آن قدر تکثیر میشوند که زن به ذوزنقه یعنی شکلی هندسی با گوشههای متعدد تبدیل میشود و گاهی نیز به مربع بودن و خفه شدن در چهارتاق گردن مینهد.
در عین حال، تکثیرِ زن ذوزنقهای میتواند به متعدد بودن چنین زنانی که زندگی شان پر از گوشه است نیز تعبیر شود.
در این اثر که نخستین شعر کتاب “میچکا غیرقانونی میخواند” را تشکیل میدهد، چند شخصیتی بودن یا چند بُعدی بودن شخصیت از زن ذوزنقهای به زن مربعی کاهش مییابد و در نهایت، گوشهها هم به جان هم میافتند. بدین ترتیب، میتوان ساختاری روایی را در این شعر جستوجو کرد؛ روایتی که از ابتدا تا انتها به شکلی نامحسوس زیر تصاویر ناآشنا و آشنایی زدای آن پیش رفته است و سطر «گوشههایم که به جان هم میافتند/ قی میکنم»، مهمترین اتفاق داستانی این شعر کوتاه پُر روایت را تشکیل میدهد.
در شعر “شکل صبور زیستن یا صدای سادهی توفان” با روایتی از نوع دیگر روبرو هستیم، روایتی خودمانی، صادقانه و صمیمانه:
وقتی ذهنم میخواهد با یک تکه کاغذ صمیمی شود
کلید را فشار میدهی
و من برهنهام (ص ۱۳)
صمیمیتی که شاعر از آن میگوید، در خود شعر اتفاق افتاده است، در سطرهایی که شاعر جسارت آن را پیدا کرده که با زبانی غیررسمی و خودمانی با خوانندهاش سخن بگوید:
میخواهم ولو شوم همین جا (ص ۱۳)
مثل من توفان را درسته بلعیده باشد (ص ۱۴)
و این صمیمیت تا آنجا پیش میرود که متن از ذهن شاعر هم سادهتر میشود:
ذهنم روی کاغذ
ساده شده است (ص ۱۴)
و با شاعر “فاصلهای غریب” پیدا میکند:
قطعات عجیبِ مرا هم نمیتواند به خاطر بسپارد (ص ۱۴)
سطرهایی نیز در این شعر به چشم میخورند که به نظر میرسد شاعر در آنها به عمد از لحن خودمانیاش فاصله گرفته و یکدستی صمیمانهی شعر را بر هم زده است، اما چون در خود شعر با عنوان “قطعات عجیب” از آنها یاد میشود، کاربرد آنها از پیش در شعر تعریف شده است:
قطعهای را که سال هاست در ایستگاهِ متروک ماسیده است
یا تردیدی که پشت مردمکهای درشت توفانی شده است (ص ۱۴)
و در مجموع شعر آن قدر صمیمیت دارد که چنین سطرهایی را در خود هضم و جوهر خودمانی بودن خود را به آنها نیز القا کند.
سهیلا میرزایی در شعرهای دیگری از این مجموعه نیز که زبانی خودمانی و به ظاهر غیرشاعرانه را برای بیان شعری خود برگزیده، بسیار موفق عمل کرده است. این زبان با ساختار زبانی شعرهای او مطابقت زیادی دارد و از این ساختار کلی بیرون نمیزند:
خورشید از آن پشت تالاپی افتاد پایین
دلم پولوم شد به رنگِ زرد (ص ۲۳)
و ای کاش او این رویکرد زبانی را در سراسر شعرهایی از این دست، به شکلی یکدست دنبال میکرد و تمام سطرهایش مثل پایان بندیِ همین شعر که درخشانترین بخش شعر است، با لحنی خودمانی نوشته میشد:
اما وقتی خورشید سایهاش را تالاپی روی صورتم میپاشد
از جا میپرم
دیرم شده است باید دوش بگیرم. (ص ۲۴)
نگاه، صدا و لحن زنانه در شعرهای میرزایی نه به شکلی تصنعی و از روی عمد، که به طور ناخودآگاه و درونی شده و تنها به دلیل زن بودن شاعر اتفاق میافتد. حتی به جرأت میتوان گفت که شعرهای او حس زنانهای مشترک و جهانی را به خواننده انتقال میدهند:
زنهای زائو ناخن میجوند
…
خوابهایت را خوب آب و جارو کن (ص ۳۰)
و در شعری دیگر نیز این چنین زنانه مینویسد:
کفشها لنگه لنگه میلنگند
کسی آن پشت جنینش را چال کرده است
و جفت جفت خواب کفشهای کهنه میبیند (ص ۳۳)
شاعر در عین حال، تقریباً در تمام شعرهای “میچکا غیرقانونی میخواند” به آشنایی زدایی از کاربرد کلمات، وظایف تعریف شدهی اشیاء و ایماژهای شعری دست زده است، آن قدر که مخاطب او که بی تردید مخاطب خاص و حرفهای شعر است، عادت میکند در هر شعر این کتاب، به دنبال نوع جدیدی از کارکردهای استعمال نشدهی واژهها و تصاویر بگردد:
بالشم گیج است
خواب نمیبیند (ص ۳۶)
جا پای ماندهام بر زمین
به قرص ماه خیره میشود خوابش میبرد (ص ۴۳)
قناریهایت زردتر میخوانند (ص ۴۵)
حالا
پُکی به آب خواهم زد (ص ۵۴)
مستطیلی فکر نکن
جایی غلمبه غلمبه لبخند قورت میدهند (ص ۵۹)
بوی النگوهایت میآید
صاف و ساده (ص ۶۲)
شعر “دیوار” نیز میتواند به عنوان یکی از پیشنهاددهندهترین شعرهای امروز مطرح شود، هر چند که واژهها و تصاویری مختص به خودش و پدیدآورندهاش را در خود جای داده است که کاربرد آنها فقط در همین شعر تعریف میشود:
… باردار شدم با ویاری از دیوار و حروف. حرف میخوردم دیوار میشدم دیوار میشدم شعرم تَرَک بر میداشت. عشق بازیام با دیوار همسایه! چشمهای دیوارکوب سرگردان بودند و عاشقم. دردم از پشت به دهانم میزد. در ویارم حرف بالا میآوردم… (ص ۴۹)
و این که به “شعر” جسمانیت بخشیده و “حروف” را به موجوداتی قابل تجسم تبدیل کرده است نیز حکایت از نگاهی نو و شاعرانه به کارکرد این واژهها دارد:
شعری دراز شده بر کف
پرت در هوا میخکوب بر زمین
حروف سایه میاندازند بر شهر (ص ۵۰)
این گونه تصویرسازیها در شعر “گوشها باز…” با ارائهی تصویرها و تصوّرهای مختلف و کابردهای ناشناختهی تصویری از “مو”، حتی پختهتر نیز میشود:
موهایم رگ میکنند در چشم خانههای خالی
…
قطار یک نفس دور میشود مو میشود (ص ۶۶)
و این “مو” در نهایت به شکلهای دیگری هم در میآید و به کارهای دیگری هم واداشته میشود:
موهایش دو تقسیم
قدری چهار راه دراز
…
موهایم دراز میان پهنایت (ص ۶۷)
نمونه دیگری از تصویرسازی استعمال نشده و ناب را در شعر “در اتاق ۱۳۴ اتفاق میافتد” میتوان جستوجو کرد:
صندلی خالی روبرو
– همان موقعیتِ فرضی ست –
ادامهاش در اتاق دیگر اتفاق میافتد. (ص ۹۳)
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
سپیده جدیری؛ شاعر، مترجم، روزنامهنگار و بنیانگذار جایزهی شعر زنان ایران (خورشید) است. نخستین کتابش، مجموعه شعر «خوابِ دختر دوزیست» است. دومین مجموعه از اشعار جدیری با عنوان «صورتی مایل به خون من» به چاپ رسید و «دختر خوبی که شاعر است» مجموعه شعر دیگر اوست. تازهترین کتاب منتشر شدهاش در ایران مجموعه شعر«وغیره . . .» است.
از سپیده جدیری همچنین مجموعهی «منطقی» که داستانهای کوتاه او را در بر میگیرد به چاپ رسیده است. او دو ترجمه از اشعار ادگار آلن پو و خورخه لوئیس بورخس را نیز زیرچاپ بردهاست.