دو شعر از مهری جعفری
مهری جعفری در یکی از روستاهای مشگینشهر به دنیا آمده و سرودن شعر را از دوران کودکی با اشعار آذری آغاز کرده و منتقد ادبی و شاعری است که فعالیت جدی ادبی خود را در کنار شغل وکالت ادامه میدهد. او وکیل پایه یک دادگستری و همچنین مدرس کوهنوردی است.
در سال ۸۵ مجموعهی منتخب از شعرهای خود را با نام "بیهیچ ترسی از جاذبه زمین" منتشر کرد که جزء ده اثر برتر جایزه شعر خبرنگاران انتخاب شد و مجموعه دیگری با نام «سازم را کوک میکنم» در دست انتشار دارد که قرار است با ترجمه انگلیسی آن منتشر شود.
از او یک کتاب حقوقی در زمینه حقوق ورزشی منتشر شده و کتاب دیگر او در این زمینه در دست انتشار است.
مهری جعفری همچنین دبیر بخش زنان سایت ادبی اثر، مدیر نشریه الکترونیکی انجمن معلولین ایرانی مقیم بریتانیا و از داوران جایزه شعر زنان ایران (خورشید) است.
تاکنون آثار ادبی و همچنین نوشتهها، مصاحبهها و مقالات حقوقیاش به طور مستمر در نشریات مختلف انعکاس یافته است.
مهری جعفری به عنوان یک حقوقدان و کنشگر توانسته است با اجرای پروژههای حقوقی، تحقیقی و آموزشی مختلف و شرکت در کنفرانسها و انجام مصاحبههای مختلف تلاش مستمری را در زمینه دفاع از حقوق بشر به نمایش بگذارد؛ از جمله این فعالیتها میتوان به پروژه «همایش ما» برای زنان و پناهندگان مقیم لندن ۲۰۰۹-۲۰۱۰ برنده جایزه موسسه خیریه UnLtd، پروژه تحقیقی و آموزشی حقوق خانواده و ارث برای موسسه آموزشی و فرهنگی Small Media- 2011، پروژه «رو در رو با آزار کودکان و نوجوانان در زندانها و بازداشتگاههای ایران» 2010- 2011 و همکاری مستمر با سازمانهای مدافع حقوق بشر اشاره کرد.
فعالیتهای او در زمینه حقوق مولف، حقوق زنان و کودکان و بهطور همزمان فعالیت در حوزه حرفهای کوهنوردی و ورزش ماجراجویانهای مثل دیوارهنوردی، نه تنها او را از فضای ادبی دور نکرده است، بلکه امکانات ویژهای را در اختیار او قرار داده تا فضاهای جدیدی را به مخاطب خود معرفی کند.
جعفری همچنین اولین زن ایرانی است که توانسته است در سال ۱۳۸۷ قلهی دشواری را به ارتفاع ۷۰۱۰ متری در کشور قزاقستان به طور انفرادی و بدون استفاده از راهنما صعود کند.
دو شعر از مهری جعفری
برای تو
صورتات را جلوتر بیاور
چشمهایت با رنگهایی از دریای مانش
آبی آبی خاکی سبز سیاهتر از طوفانهای جنوب
بادهایی که از اقیانوسهای دوردست میآید
صورتات را جلوتر بیاور
نگاه که میکنم صدها ماهی ریز
صدها ماهی ریز
صلیبی شکسته بین ماست و الله ی ی شکسته
دستهایی بسته از پشت و چشم بندی سیاه
آن جا سرزمین من است میشناسی؟
دستهایم به هم رسیدهاند آن سوی رودخانه تیمز
و من با یک بغل آب
که جاری جاری
جاری در من
این آبی آسمان یا آبی آب که از چشمهای تو
فشارش میدهم و دهانت بوی خانههای شمال را میدهد
مرطوبتر از خانهای ساحلی در کنار دریای خزر
شیرینتر از عسل … سبلان
آبی دریاچه من
گوی قوجاقوندا اوزوم
گوی یانیندا گوجالیم، اوروم
منیم گؤلوم گؤولووم گؤلووم
آخ بولانما دوزلانما آخ آخ (۱)
میگذارم که بگذری از من
بغل بغل آب
چیزی هم از خودت بگو
چیزی که تو را به یادم بیاورد سالهای سالهای دیگر
نه با آن همه شعر که در آغوشت نوشتم و پاک کردم
نه با پرش پلکهایم وقتی که به تو فکر میکنم
میخواهم در نگاه تو پارو بزنم
در نگاه آبی آبی تو آن قدر چرخ بزنم که دریاچه نمک را فراموش کنم
قوی اوزوم
دورو دورو سولاریندا آخیت منی
ال چکمرم آپار منی گووی یادیمنان چیخسون او توزدی بوجاقلار کوللی کوچه لر آردیم آردیم چیخارت منی
دووز نئجه اولارمیش سو یرینده ؟ (۲)
من کشان کشان از نهایت تاریخ میآیم تا تو را یافته باشم که اورفئوس من باشی (۳)
نگاهم نکن بگذار با تو تا نور بیایم
و فراموش کنم که از کجا بازآمدهام و هنوز بوی مرگ میدهم
بگذار مردگان رد عبور ما را اندازه بگیرند اورفئوس
سازت را بزن و بگذر
دستهای تو را بر پوست تمام تنام میخواهم
نمکها را کنار بزن آن جا دفن شدهام پیدایم کن
آن جا زیر تمام آن آبهایی که خشک شدند
بیرونم بیاور
دستهای تو را برای همه پوست تنام میخواهم
قوروموشام دوز التوندا آختار منی
تاپ منی سوسوموشام دوز آلتوندا سووار منی آخ مندن
آخ ایستیرم سنی، آخ آپار منی
گوی آخسین گئتسین بو دووز (۴)
هنوز نمناکی نفسهای تو در میان شعرهایم
میبویم
که نفس نفس
میشمارم که گفته باشم تا چندمین نفس
که هم چنان هنوز
در کنار تو ماندهام
که دستهایت را حس کردهام که روی تمام پوست تنم
و در تمام چشمهای تو
آبی آبی
لغزیدهام
و هم چنان، هنوز
آخمیشام گوزلریندن
هله هله آخاجیام (۴)
۰۲/۱۰/۲۰۱۱
اگر
و باز هم رد آنها را در مقابل آینه پاک کردم
و رد آنها را از تمام لیوانها
و رد خزنده آخرین عبور را از تمام ملافهها
و چسبناکی آن آخرین رد از آخرین حلزون که از بناگوش من پاک نمیشد
اگر آنها از این کوچه گذشته باشند
ردی از خود گذاشته باشند
ردی که آرام آرام تا سطح همه شهر رفته باشد
همه خیابانهای شهر
که من در خط رد آن آخرین حلزون در تمام کوچهها گشته باشم
و چشمهایم را بین خطوط همه صورتها دوانده باشم
و همه درزها را پاییده باشم
که آن آخرین حلزون رد آخرین خود را به جا گذاشته باشد
و اگر با خط پاک شده از دور لب
و خط پاک شده از دور چشم
و خط پاک شده از کف دست
باز هم در کوچهها گشته باشم
که باز هم در محل گذر آن همه رد در کمین مانده باشم
شاید باز هم حلزونی دیگر در رد دیگران آرام بخزد
و باز هم آن مایع لزج ترواش کرده باشد
————————-
پانوشت:
- ترجمه از آذری:
بگذار در آغوش تو شنا کنم
بگذار در کنار تو پیر شوم، اروم
دریاچه من، دل من، دل من
روان شو آه تیره نشو شور نشو روان شو آه روان شو
(۲)
بگذار شنا کنم
در آن آبهای زلالات جاری کن مرا
رهایت نمیکنم مرا با خود ببر بگذار فراموش کنم آن کنجهای خاک گرفته، کوچههای پر از خاکستر قدم به قدم بیرونم ببر
نمک هم میتوانسته جای آب را بگیرد؟
(۳) اشاره به اورفئوس شاعر و آوازهخوان افسانهای اساطیر یونانی که در نواختن چنگ استاد بود آنچنان که میتوانست جانوران وحشی و درختان و سنگها را به دنبال خود به حرکت درآورد. پس از مرگ زودهنگام همسر خود ائورودیک، به دنبالش به دنیای زیرزمین رفت. او توانست پرسفون را با صدای چنگ مجذوب کند و اجازهی خروج ائورودیکه را از فرمانروای مردگان بگیرد، به شرط آنکه تا لحظهی خروج از آنجا به ائورودیکه نگاه نکند. اورفئوس در آخرین لحظه تحمل از دست داد و به صورت همسرش نگاه کرد و او را برای همیشه از دست داد.
(۴)
زیر نمک خشک شدهام دنبالم بگرد
پیدام کن تشنه شدهام زیر این نمک، سیرابم کن جاری شو از من
روان شو آه میخواهمت روان شو مرا با خود ببر
بگذار این نمک شسته شود برود
(۵)
از چشمهای تو جاری شدهام
و هنوز جاری خواهم شد
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید