دو مطلب بلند و یک مطلب کوتاه در بیست سالگی شهروند
به مناسبت بیست سالگی شهروند من دو مطلب بلند و یک مطلب کوتاه نوشتم که برای صرفه جویی در وقت شما خلاصه آنها را برایتان نقل میکنم:
در مطلب بلند اول، مفصل توضیح دادم که هفته گذشته با جناب محمد محمدعلی نویسنده صاحبنام کشورمان (که من در آن مطلب دوست عزیزم خطابش کرده بودم) برای صرف قهوه به رستورانی رفته بودم (در آن مطلب هم ننوشته بودم مک دانالد رفته بودیم) از طریق ایشان با خبر شدم که بیست سالگی شهروند فرا رسیده و بهتر است مطلبی بنویسم. حتی نوشته بودم که ایشان برای من کتاب دو قدم این ور خط نوشته احمد پوری را آورده بود تا بخوانم بلکه کمکی باشد برای هر چه بهتر نوشتن داستان بلندی که در دست دارم. اشاره هم کرده بودم که به جناب فرامرز پورنوروز، شاعر و نویسنده شهرمان هم زنگ زدیم و در کل آقای محمد محمدعلی هیجانی داشت که در ما هیجانی بیندازد بلکه بتوانیم شماره بیست سالگی شهروند را در کنار سایرین پر هیجانتر بکنیم. وقتی مطلب به پایان رسید هر چه از خودم پرسیدم این نوشته چه فایدهای برای خوانندگان شهروند و یا حتی خود شهروند دارد جوابی پیدا نکردم. لذا از خیرش گذشتم.
مطلب بلند دوم که واقعاً بلند بود و من در آن سنگ تمام گذاشته بودم مطلبی بود تحت عنوان «من و شهروند». در آن مطلب، پاک زده بودم به صحرای کربلا. از ابتدایی که شهروند متولد شده بود و من دبیر ادمنتون آن بودم نوشته بودم تا جریان اینکه بنا شده بود من خبرنگار بینالمللی نشریه شده از سفرم به پاکستان و امارات متحده عربی و ترکیه و انگلیس و هلند گزارش تهیه کنم که به علت نداشتن استعداد و تنبلی مفرط نتوانستم چندان در آن زمینه بدرخشم (البته در آن مطلب به عوامل دیگری از جمله دشمنان و بدخواهان که نگذاشتند موفق شوم اشاره کرده بودم). در خاتمه پرداخته بودم به ورودم به ونکوور و همکاری مستقیم با هادی ابراهیمی و کتی دیلمی و مقدار متنابهی راجع به ستون حکایات عبدالقادرابن بلوچ و ستونهای طنز بلوچ و ایماها و اشارهها نوشته بودم و سپس جریان را کشانده بودم به پاورقیهای خاطرات یک گدا و کشف دیوار حضور. مقدار پیاز داغ این مطلب را الحق والانصاف به خاطر شهروند زیاد کرده بودم اما در پایان متوجه شدم که خوانندگان متوجه خواهند شد که مطلب بیشتر از آنکه ربطی داشته باشد به بیست سالگی شهروند ربط پیدا میکند به پنجاه و خوردهای سالگی خود من. لذا به علت شکسته نفسی از خیر آن مطلب خوب هم گذشتم و سرانجام مطلب کوتاهی نوشتم که آنرا عیناً برایتان کپی و پست میکنم و شما را به شهروند و شهروند را به هادی ابراهیمی و کتی دیلمی میسپارم:
شهروند بیست ساله نشد. هادی ابراهیمی و کتی دیلمی بیست سالهاش کردند.
در اتاق نشیمن و پذیرایی، در دفترِ کار و زیر زمین خانه. در بهار و زمستان. در برگ ریزِ خزان، در عرق ریزِتابستان. فرزند سومشان بود. چون آن دو، محکم و استوار و موفق از فراز و نشیب گذراندندش وثبتش کردند در تاریخ.
دستشان درد نکند و تبریک به آنها.