روش اروپائی یا روش ترکی خودمان
با آغاز و شکوفائی تابستان ملایم و نسبتاً گرم در اروپا، پروژه وحدت چپ هم دوران تعطیلات تابستانی خویش را در سواحل مدیترانه، دریای سیاه و جاهای دیگر میگذراند. بعد از پایان تعطیلات باید انتظار داشت تا همه دوباره با انرژی و توان بمراتب بیشتری خیزش جدیدی را به شیوه ” نشستند و گفتند و برخاستند”، آغاز بکنند. آیا دوران نوین بعد از تعطیلات تابستانی “نشستند و گفتند و برخاستند”ها، با دوران قبلی آن متفاوت خواهد بود، یا اینکه یک “بولانماسا دورولماز” لازم است تا به این دور تسلسل بو گرفته پایان بدهد.
ما به ترکی میگیم ” بولانماسا دورولماز”. میتوانید معنیش را از دوستان ترک خود بپرسید. من یکی که از ترجمه آن عاجزم. شاید هم بعداً کمر همت به ترجمهاش بستم و توانستم تا حدودی مفهوم این مثل را تشریح بکنم. ظاهراً روش ترکی مورد علاقه من که خیلی موارد باید از آن استفاده کرد تا از درجا زدن در باتلاق بی عملی و گندیدگی بیرون آمد را پدران ما در بطن این مثل بیان کردهاند. روش اروپائیش چی میشه؟ آره، خواستم روش ترکی خودمان را با روش اروپائی مقایسه کنم. طبیعتاً روش اروپائی مورد نظر من تقریباً هم نقطه موازی و در عین حال نقطه مقابل روش ترکی میباشد. در فارسی هم مثلی داریم که میگیوئیم، ” نشستند و گفتند و برخاستند” که در عمل تظاهری بیش برای سرپوش گذاشتن بر تکرار مسلسل وار بی عملی و ناکارائی اشخاص درگیر در این نمایش نمیباشد. گرچه این مثل از نظر مفهوم عیناً مقابل مـَثل ترکی خودمان نیست، ولی شاید بشود گفت از نظر مفهوم و منظور متدیک نقطه موازی و مقابل آن میباشد.
بالاخره فکر میکنم بتوانم مفهوم مثل ترکی را ترجمه خلاصه ای بکنم.” آب راکد را هم نزنی زلال نمیشه”. تقریباً ترجمه مثل مورد نظر میتواند اینطوری بیان شود. مثلی که پشتوانه تجربه نسلهای را به دنبال خود یدک میکشد، مطرح میکند که گاها لازم است تا آب راکد را قبل از اینکه بوی گندش همه جا را پر بکند، باید حسابی به هم زد، بعد گذاشت تا بصورت طبیعی ناخالصیهایش ته نشین شده و دوباره به آب زلالی تبدیل گردد.
در زمینه چالش فکری جهت نزدیکی بیشتر نیروهای چپ با همدیگر سالهای سال پشت سر هم مقاله نوشتنها، تدارکات در زمینه میزگردها، کنفرانسها و برنامه ریزی سیستماتیک جهت تدوین اسناد، برنامه؛ منشور و دیگر تزهای تئوریک، به دلیل تناقضات واضح در اهدافی که هر گروه تعقیب میکند، و نیروهایی که خواهان وحدت و نزدیکی با غیر خودی نیستند و تظاهر به تلاش برای وحدت مینمایند، پروژه وحدت چپ را به گل نشانده و به نمایشی از “نشستند و گفتند و برخاستند” تبدیل کرده است. شاید بشود این” نشستند و گفتند و برخاستند”ها را به آب راکدی تشبیه کرد که در جای ثابتی مانده و تنها انتظاری که از آن میرود این است که به زودی زود شروع به گندیدن بکند. نمونههای فروانی از آبهای راکد و گندیده در زندگی اجتماعی سیاسی شاهدش بودهایم. یکی از نمونههای بارز آن حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوری در زمان برژنف و دوران قریب و نزدیک قبل از آن بود.
الان قضیه کنش سیاسی چندین ساله ما در مورد پروژه وحدت چپ به کدامیک از این دو متد اروپائی یا ترکی خودمان نزدیکی بیشتری دارد. پروژه ای که در آن از سه جریان فکری شرکت کرده، جریان اول که با دعوت جریان سوم به این مهمانی پیوسته است، اصلاً به وحدت اعتقادی ندارد و همین نظر خویش را آشکارا فریاد می زند، جریان دیگری درراه گسترش دامنه نیروهای جبهه چپ در یک ساختار واحد آماده است تا نه تنها تمام توان فکری خویش را به کارمی اندازد، بلکه حاضر است تا درراه تحقق آن انعطافات فراوانی را از خود نشان دهد. نیرو و جریان سومی که هدفش در زمینه اشتراک در پروژه وحدت، نه وحدت واقعی، بلکه با تظاهر به وحدت چوب لای چرخ وحدت گذاشتن میباشد. از ترکیب این مجموعه در زمینه پروژه وحدت چپ چه محصولی را میتوان انتظار داشت؟
اهداف جانبی نیروی سوم در این زمینه چه میتواند باشد و چگونه عمل میکند؟ نیروئی که در واقع خواهان وحدت نیست، ولی تظاهر به وحدت میکند. جریانی که با اصرار و با آوردن نیروی دیگری به درون مجموعه پروژه وحدت چپ به نام اتحادیه سوسیالیستهای ایران که نه تنها باوری به وحدت چپ ندارند، بلکه آشکارا پیشرفت استراتژی خویش را در انحلال هر گونه ساختار یابی چپ ایران میدانند. نیروی سوم با تبدیل کردن کارکردهای تئوریک برنامه ای به کلافهای سردردگم در واقع این پروژه چندین ساله را به دور تسلسلی از “نشستند و گفتند و برخاستند”هایی تبدیل میکنند که به داستانهای هزار و یک شب شهرزاد قصه گویی میماند که هیچگاه پایانی نخواهد داشت. نیروئی که از یک طرف تفسیرهای ایدئولوژیکش به چندین بیراهه بن بست کشیده میشود و از طرف دیگر قادر نیست بر تناقضات روانی خود در زمینه پروژه وحدت غالب گردد. نیروئی که از یک طرف فشارهای ضرورت تاریخی و اجتماعی به آنها تحمیل میکند تا به ضرورت تحقق وحدت چپ گام بردارند، از طرف دیگر، گرههای تاریخی و سردرگمیهای ایدئولوژیکی روانی آنها به همراه با عدم آمادگی آنها برای وحدت با غیر خودی موجب میشود که نقش هنرپیشه ای ناشی را بازی بکند که با تظاهر کردن نشان میدهد که به ظاهر درراه وحدت چپ تلاش میکند.
در حالی که دور تسلسل پایان ناپذیر و بی نتیجه پروژه ضربات جبران ناپذیری به تحقق آرمانهای سکولار دموکراتیک در کشور ایران زده و به تداوم زندگی زجر آمیز میلیونها مردم ایران در شرایط حاکمیت جمهوری اسلامی ایران خدمت میکند، از طرف دیگر جبهه اپوزیسیون سکولار دمکراتیک آلترناتیو جمهوری اسلامی ایران از داشتن وزنه سنگین جایگزین و منسجم جبهه چپ محروم میکند. این در حالی است که این نیرو در حال تظاهر به بردوش گرفتن مسئولیت خطیر در پروژه وحدت چپ میباشد، در حالیکه در عمل با چوب لای چرخ گذاشتن این پروژه، آن را در گل مینشاند. نقش این جریان در عمل بیشتر به دوستی خاله خرسه شباهت دارد که در وحله اول سنگ را بر فرق چنین پروژه ای میکوبد.
اکثر ماها که در خارج از ایران زندگی میکنیم و در فعالیتهای اجتماعی فرهنگی و یا سیاسی بطور مستقیم یا غیر مستقیم دستی داریم و به مراتب شاهد رفتارهای متفاوتی از طرف بخشهای مختلف بعضی به اصطلاح فعالین سیاسی اجتماعی بودهایم. آیا شده هیچ موقعی مثلاً بخواهید برنامه ای هنری یا اجتماعی سیاسی و غیره راه بیاندازید، و رفتار این دوستان را زیر نظر بگیرید؟ این دوستان موقع برنامه ریزی در حرف کوهها را یکی یکی بلند میکنند، در عمل تا آنجائی که بتوانند از زیر پذیرش مسئولیت سر باز میزنند. بعضی از این دوستان هم مسئولیتهای حساسی را همینطوری و الکی به عهده میگیرند، بدون اینکه بخواهند هیچ کاری در مورد آنها انجام داده باشند. میبینید روز اجرای برنامه از این دوستانی که مسئولیتهای کلیدی را بر عهده گرفتهاند هیچ خبری نیست و قسمتهای کلیدی برنامه بخاطر عدم پایبندی آنها به انجام تعهدی که بر دوش گرفتهاند، لنگ میماند. در این شرایط اگر پیش بینی لازم برای آلترناتیو جایگزین جهت جلوگیری احتمال ضربههای کاری این دوستان از قبل تدارک دیده نشده باشد، ضربات آنها میتواند تمام برنامه را بر هم بزند.
در نیمههای برنامه میبینید که این دوستان با پوزخندی بر لب و داستانی توجیح آمیز در سر که چرا نتوانستند مسئولیت خود را به جا بیاورند، پیدایشان شد. بعضی از دوستان عزیزی که نقش دوستی خاله خرسه را بازی میکنند در این است تا به تناسب سنگینی ضربههایی که بر هر برنامه مترقی میتوانند بزنند میخواهند میزان قدرت و اهمیت خویش را نشان بدهند. آیا بخواهی نخواهی این دوستانه خاله نمای ما ستون پنجمی در درون جبهه چپ نیستند؟
چطور میشود که در قرن بیست و یکم، حکومتی با عقب ماندگی فکری فرهنگی هزار و چهارصد ساله جمهوری اسلامی ایران و با وحشیگری بی نظیر نسبت به ارزشهای انسانی بتواند سی و هفت سال با قهاریت تمام بر ایرانی که تجربه انقلاب مشروطه و جنبش ملی کردن نفت، حکومتهای ملی آذربایجان و کردستان و خیزش سال پنجاه و هفت را از سر گذرانده و قبل از آن پنجاه سال تجربه حیات سیاسی سکولار و مدرنی داشته است، میتواند بر ایران حکومت بکند؟ چطور میشود در ایرانی که اینهمه تجربه غنی مبارزات و چالشهای سیاسی را از سر گذرانده است، هم پوزیسیون و اپوزیسیون اصلی سیاسی کشور هر دو متعلق به جناحهای درون حکومتی ولایت فقیه باشند. این در شرایطی است که هفتاد میلیون مردم ایران قطع امید کرده از اپوزیسیون چپ و سکولار دموکرات، چشمان خویش را تنها و تنها به روزنه باریک اصلاحات درون حکومتی دوخته باشند؟ چطور میشود که در آخر امر، خود جبهه چپ و بخشهایی از جبهه سکولار دموکراسی هم از قابلیتهای مستقل خویش نا امید شده و تنها امید خویش را به اصلاحات درون حکومتی دوخته باشند.
آیا غیرازاین است که به همت این دوستان، نیروهای گریز از مرکز و گریز از همزیستی و وحدت در جبهه چپ و جبهه سکولار دموکراسی، مدرنیته باقدرت بیشتری نسبت به نیروها و فرهنگهای همزیست گرایانه، وحدت آمیز و جاذبه به سمت همدیگر عمل میکنند؟ درست است اگر گفته شود که نیروهایی در درون جبهه چپ و جبهه سکولار دموکراسی با توان تمام درراه انسجام بیشتر و تدوین راهکار و استراتژیک شفاف و روشن برونرفت از این بحران تلاش میکنند. این در حالی است که از طرف دیگر برخورد مماشات گرانه، غیر شفاف و قایمموشک گرانه جریان سوم، با ضد ارزشهای متلاشی گرایانه خود، عملاً بهصورت ستون پنجم ارتجاع در درون جبهه چپ، مدرنیته، ترقی، سکولاریسم و عدالت اجتماعی تلاش میکنند تا با هیزم بر آتش ایستائی و گندیدگی نهادن موجب درجا زدن همیشگی جبهه چپ در تارهای عنکبوتی تنیده شده بر تنشان باشند.
۱۹-۰۷- ۲۰۱۵