سادگی یا سرسپردگی؟
رفتارشناسیِ یک جریان
در کودکی سادگی را به سه معنا شناختم. گاه زودباوریهایم باعث میشد که همسن و سالان، سادهام بنامند. در همان حین، به خاطر عقاید پدرم زندگی بسیار ساده و بیتجملّی برگزیده بودیم. من اما آنقدر ساده نبودم که ندانم میانِ این سادگی با آن یکی، تفاوت از زمین تا آسمان است! و همچنین ریاضیات را که آسانتر از دُروس دیگر یاد میگرفتم، درسی ساده مینامیدم و میدانستم که اینجا ساده یعنی راحتالحلقوم، یعنی نخوان و بیست بگیر…
حالا پس از این همه سال که تعاریفِ آشنای “سادگی” ملکهی ذهنمان شده است، فکر میکنم جا دارد که کاربرد جدید و به شدت مبهمِ آن در عباراتی نظیر “شعر ساده” و “جریان سادهنویسی” غافلگیرمان کند؛ عباراتی که هنوز هم مشخص نیست برساختهی تخیلاتِ چه کسی است.
هنوز هیچ یک از مدافعانِ “جریان سادهنویسی” این زحمت را به خود هموار نکرده است که تعریفِ معقولی از آنچه “شعر ساده”اش مینامد به دست دهد. بالطبع، من نیز نمیدانم که سادگی در این تعابیر به چه معناست، اما این را میدانم که «گور پدر شعر! فروش را بچسب!» را نمیتوان به معنای سادگی گرفت! «گور پدر جماعتِ شعرخوان! شعر را باید آنکه در وزارت ارشاد نشسته است بفهمد!» را نمیتوان به معنای سادگی گرفت! اتفاقا برعکس، پُر واضح است که در این نوع نگرش، آنچه مطرح نیست سادگیست.
شمس لنگرودی که خود را «یکی از مدافعان و مبشران سادهنویسی در شعر»۱ معرفی میکند، در تعریف شعر ساده میگوید: «اریش فرید شاعری است معتبر که اهل فن به شعرهایش نظر دارند. در عین حال، شعرهایش در کتابهای درسی آلمان و اتریش هم هست. شما این شعر معروف را حتما شنیدهاید: «بچهها شوخیشوخی به قورباغهها سنگ میزنند/ قورباغهها جدیجدی میمیرند.» وقتی از دقایق حرف میزنم، دقیقا به چنین شعری اشاره دارم. خب اگر اریش فرید میگفت بچهها به قورباغهها سنگ میزنند و قورباغهها میمیرند که شعر نگفته بود. تعابیر «شوخیشوخی» و «جدیجدی» هم که به خودی خود شعر نیستند. تعبیه درست و بجای این کلمات پیش پا افتاده و غیر شاعرانه است که در این دو خط، باعث شده تا شعر اتفاق بیفتد. نرودا، مایاکوفسکی، ناظم حکمت، کارلوس ویلیامز، برشت، سعدی، حافظ و دیگرانی که شعر ساده نوشتهاند، به همین دقایق توجه داشتهاند.»۲
در اینکه در شعر اریش فرید از کلمات پیش پا افتاده و غیرشاعرانه استفادهی شاعرانه شده است حرفی نیست. در شعر معاصر خودمان نیز به جرأت میتوان گفت که شعرهای احمدرضا احمدی، بیژن جلالی و شاید یکی دو تن دیگر، از این منظر با شعر اریش فرید برابری میکند. مصداقهای این برابری بسیار است. به طور مثال، شعر زیر از بیژن جلالی:
چه سعادتی است
وقتی که برف میبارد
دانستن اینکه
تن پرندهها گرم است.
یا این سطرها از احمدرضا احمدی:
مرگ یک بار که شهره و ماهور در خانه نبودند
به سراغم آمد
یک بعد از ظهر روزی تعطیل بود
اما مرگ که تعطیل نمی فهمد
اما آقای لنگرودی به جای ذکر نامِ دست کم یکی از این شاعران معاصر، با نام بردن از سعدی و حافظ به عنوان شاعرانی که شعر ساده نوشتهاند غافلگیرمان میکند.
از آنجا که با خواندنِ ترجمهی یک شعر چندان نمیتوان به دقایق و ظرایف زبان شعر پی برد، برای رسیدن به تعریفی از “شعر ساده”، بهترین راه چارهای که بعد از خواندن سخنان آقای لنگرودی برایمان باقی میماند این است که سری به اشعار سعدی و حافظ بزنیم و ببینیم که از کدام نظر “ساده”اند. واقعیت این است که متاسفانه پیدا کردن مصادیق تعریفی که آقای لنگرودی از شعر ساده و “اریش فرید”وار به دست میدهد، در اشعار این دو شاعر بسیار دشوار و چه بسا که غیرممکن است.
باز جای بسی خوشبختی است که آقای لنگرودی در مجالی دیگر سعی کرده است با شرح بارزترِ موضوع، خوانندهی سرخورده از جستوجوی شباهت شعر اریش فرید با اشعار حافظ و سعدی را به تعریفِ مشخصتری از سادگی رهنمون شود:
«فرق خاقانی و حافظ در این است که خاقانی فقط به نیازهای عقلی یک عده استاد دانشگاه پاسخ میدهد، اما شعر حافظ به طیف وسیعی از آدمیزاد پاسخ میدهد، از استاد دانشگاه گرفته تا توده مردم عادی که میخواهند شب یلدا فال بگیرند و ببینند که مشکلشان حل میشود یا نه.»۳
پس نتیجه میگیریم که منظور ایشان از ساده بودن شعر حافظ این است که تودهی مردم عادی میتوانند با آن فال بگیرند. اتفاقا برای مایی که هنوز نمیدانیم “شعر ساده” یعنی چه، راهکار بدی هم نیست که با شعرها فال بگیریم، هر کدام که به ما گفت مشکلمان حل میشود یا نه، به طور حتم شعر ساده است و آنکه نتوانست این را به ما بگوید، یک جور شعر دیگری است.
آیا توضیحات روشنتری هم در کار است؟ بله! :
«برای همین حافظ ،حافظ میشود خاقانی حافظ نمیشود. چیزی که در حافظ هست در خاقانی نیست. بیشتر مسئله خاقانی صناعات ادبی است و او فقط میخواهد به همنوردان خود یادآوری کند که ببینید من اینها را بلد هستم، اما حافظ از روی همه اینها پرواز میکند در حالی که اندیشه والایی دارد، به زبان مردم زمانه خود و درباره مسائل آنها حرف میزند. برای همین هست که حافظ یا سعدی برتر میشوند.»۴
اینکه مردم با شعر حافظ فال میگیرند قبول! اما جناب لنگرودی! دربارهی صناعات ادبی شعر حافظ قدری بیانصافی به خرج ندادهاید؟ حافظ از روی صناعات ادبی پرواز کرده است یعنی اینکه حافظ از این صناعات در شعرش استفاده نمیکند یا کم استفاده میکند؟ چطور شعر حافظ و سعدی توانسته است شما را به چنین نتیجهگیریای برساند؟ باور کنید حتی معلمهای درس فارسی دورهی راهنمایی هم از شنیدن این سخنان شما انگشت حیرت به دهان خواهند گرفت، چه رسد به شاعران و منتقدان شعر!
مصادیق به کارگیری صناعات ادبی در شعر حافظ و سعدی بیشمار است و اتفاقا بسیاری از شاعران دههی هفتادیِ فرمالیست(!) – که شما و دوست جوانتان، آقای گروس عبدالملکیان، جریان سادهنویسی را در تقابل با آنها و در جهت حذف آنها طرح و تبلیغ میکنید – از همین صناعات شعر حافظ و سعدی در شعرهایشان بهرهها جستهاند.
دعوتتان میکنم به خواندن یکی از زیباترین اشعار حافظ که سرشار از بازیهای زبانی مشابه همان چیزیست که در شعر دههی هفتاد اتفاق میافتاد:
سمنبویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
پریرویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
بفتراک جفا دلها چو بربندند بربندند
ز زلف عنبرین جانها چو بگشایند بفشانند
بعمری یک نفس با ما چو بنشینند برخیزند
نهال شوق در خاطر چو برخیزند بنشانند
سرشک گوشهگیران را چو دَریابند دُریابند
رخ مهر از سحرخیزان نگردانند اگر دانند
ز چشمم لعل رمّانی چو میخندند میبارند
ز رویم راز پنهانی چو میبینند میخوانند
دوای درد عاشق را کسی کو سهل پندارد
ز مکر آنان که در تدبیر درمانند درمانند
درین حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
که با این درد اگر در بند درمانند درمانند
چو منصور از مراد آنانکه بردارند بردارند
بدین درگاه حافظ را چو میخوانند میرانند
جای تاسف دارد که دوستان برای اثبات حقانیتِ یک امر، واقعیت را به شکلی وارونه جلوه میدهند. از همین روست که ما نیز به خود حق میدهیم که در حقانیتِ جریان سادهنویسی تردید کنیم.
سال گذشته در گفتوگویی در باب شعر امروز ایران که دکتر ماندانا زندیان زحمت طرح پرسشهایش را کشیده بود، دربارهی تقابل شعری که تحت تعریف “جریان سادهنویسی” عَلَم و حمایت میشود با شعر زبانمحور و ساختارگرا گفتم: «جریان سادهنویسی عقبگرد را بعد از آن همه تجربه و تلاشی که زبانشناسان و شاعرانِ پیشرو از سر گذراندهاند، تبلیغ و ترویج میکند. شعری که محافظهکارانه از رویکردهای نوین شعر، روی برمیتابد و به این نیز بسنده نمیکند و با سودای حذف آن رویکردها، در مطبوعات و رسانهها و حتی با سودجویی از تاجرمآبیِ برخی ناشران، به سرکوب گستردهی آن دست میزند. این رویکرد محافظهکارانه نیز که ترجیح میدهم آن را “جریان سادهانگاری شعری” بنامم، مسلماً به مذاق حکام محافظهکار خوش میآید، تا آنجا که شعر زبانمحور، اغلب سانسور و ممنوعالچاپ میشود اما شعر سادهانگارانه، حتی بیش از پیش به چاپ میرسد و تبلیغ میشود.»
همچنان و با مشاهدهی این همه تلاشِ مدافعان جریان سادهنویسی برای سرپوش گذاشتن بر واقعیت، چه بسا راسختر از پیش بر سر حرف خود هستم و پشت عَلَم کردن چنین جریانی، چنانکه در سطرهای نخستین متن حاضر نیز به طور ضمنی اشاره شد، دو خواسته را پنهان میبینم؛ دو خواسته که نه تنها به سود شعر نیست، به ویرانیِ آن میانجامد و با تعاریفی که از “سادگی” میشناسیم، فرسنگها فاصله دارد.
(۱) خبرگزاری ایسنا،
۰۹/۰۳/۱۳۸۸: http://old.isna.ir/ISNA/NewsView.aspx?ID=News-1346504&Lang=P.
(۲) گفتوگو با محمد شمس لنگرودی دربارهی سادهنویسی، علی سطوتی قلعه، روزنامه شرق، دوشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۹.
(۳) میخواستیم جهان را عوض کنیم، جهان ما را عوض کرد، گفتوگوی زینب کاظمخواه با شمس لنگرودی، خبرآنلاین، ۳/۱/۱۳۹۰.
(۴) همان.
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
سپیده جدیری؛ شاعر، مترجم، روزنامهنگار و بنیانگذار جایزهی شعر زنان ایران (خورشید) است. نخستین کتابش، مجموعه شعر «خوابِ دختر دوزیست» است. دومین مجموعه از اشعار جدیری با عنوان «صورتی مایل به خون من» به چاپ رسید و «دختر خوبی که شاعر است» مجموعه شعر دیگر اوست. تازهترین کتاب منتشر شدهاش در ایران مجموعه شعر«وغیره . . .» است.
از سپیده جدیری همچنین مجموعهی «منطقی» که داستانهای کوتاه او را در بر میگیرد به چاپ رسیده است. او دو ترجمه از اشعار ادگار آلن پو و خورخه لوئیس بورخس را نیز زیرچاپ بردهاست.