Advertisement

Select Page

سرانجام راهی شدیم – بخش اول

سرانجام راهی شدیم – بخش اول

بوی جوی مولیان آید همی

یاد یار مهربان آید همی

ریگ آموی و درشتی‌های او

زیر پایم پرنیان آید همی

Marand (8)

اگر امیر نصر سامانی، با شنیدن این قطعه زیبای رودکی، به گفته تذکره‌نویسان بی موزه بر اسب نوبتی جَست و به سوی بخارای شریف تاخت، من که باشم که چنین نکنم و شوق تاختن به سوی بخارا و درشتی‌های پرنیانی آموی قلبم را لبریز نسازد؟ اگر حضرت خواجه شیراز به خال هندوی ترک شیرازی خود سمرقند و بخارا را می‌بخشد، من که باشم که به دیدار این دو گوهر آسیای میانه نشتابم و چشم بر درخشش افسون‌ساز آنان نیفکنم؟ حال که چنگیز مغول مرو مقدس را با خون دو میلیون زن و مرد دلاور ایرانی آبیاری کرده است، من که باشم که به زیارت این خاک خون‌چکان نروم و در برابر آوارهای قلعه “قز قلعه” به زانو نیفتم؟ و اگر همه نیاکان باستانی من به آرزوی سودا در بازارهای خجند رنج راه دراز جاده ابریشم را به جان خریده‌اند، من که باشم که با شوق به سوی خجند نشسته بر لب سیحون به پرواز نیایم؟

میل سفر به سرزمین‌های نام‌آشنای خراسان بزرگ چون خون در رگ‌های من می‌دوید و اشتیاق دیدار نسا و پنجکنت و خجند راه نفس بر گلویم می‌بست. سفر به ژرفای تاریخ پر افتخار و خون چکان سرزمینم ایران. سفر به نسا که پایتخت شهریاران اشکانی بوده، سفر به مرو و سمرقند و بخارا که پر آوازه‌ترین دانشمندان و شیرین سخن ترین گویندگان فارسی زبان بر آن خاک گرامی بالیده‌اند. سفر به خجند و پنجکنت و دوشنبه و نیشابور همراه دیدار از هرات، که هنوز در آرزوی دیدارش در تب و تابم، گویی دیدار و پیوستگی مرا با خاک گرامی خراسان بزرگ و بزرگانش که روانم آغشته دائم زمزمه‌های روح‌فزای آن‌هاست، کامل می‌کرد و احترام و تعظیم مرا به همه نام‌آوران سازنده کاخ سترگ ادب فارسی، به سرانجام می‌رساند.‌

بنا براین راهی سفر شدیم.‌

به تصادفی نیکو توسط دوستی محبوب از گروه مسافرتی زمینی به تاجیکستان، به نام “راه ابریشم” آگاهی یافتیم و پس از دیداری با جواد عابد خراسانی، سرپرست این گروه، در طرقبه خراسان، به ثبت نام شتافتیم. خاصه این‌که سفر از مشهد آغاز می‌شد و با اتومبیل از ترکمنستان و ازبکستان به تاجیکستان خاتمه می‌یافت.

سفر زمینی یعنی به سربردنی مدت بلند در فضای تنگ اتومبیل با همسفرانی نا آشنا. و این نگران کننده بود. برای من شصت و یک ساله به ویژه، با هزار عیب و علتم.

عابد خراسانی، شاید با دیدن چهره نگران من، در اولین کلام گفت سفری این چنین، با دیدارهای مخصوص آن یک جور فراخوان خاک است و گزیده شدن توسط همه انرژی‌های نیکو و محبوب این سرزمین‌های گرامی. فراخوان بخارای شریف است و رود زرافشان و رودکی شکر سخن. و من دانستم بهترین سفرم خواهد بود با نکوترین همسفران. و اکنون می گویم که راست می‌گفت و چنین بود.

و سرانجام راهی شدیم…

روز اول با دوازده همسفر که روز پیش در کوتاه مدت و در کمال بیگانگی بر میز کافه‌ای به خوردن بستنی طرقبه ملاقاتشان کرده بودم، با مینی بوسی روزگار دیده به سوی مرز باجگیران رفتیم. جاده کوهستانی و زیبا است. دره‌ها عمیق و راه پر پیچ.

باجگیران، یکی از مرزهای گذر زمینی میان ایران و ترکمنستان، شهری است در هفتاد کیلومتری شمال قوچان و در دو کیلومتری جنوب مرز عشق‌آباد ترکمنستان. کمپانی بلژیکی که در زمان قاجاریه گمرکات این مرز را کنترل می‌کرده است، تفنگ‌چیان خود را در این جا که روستایی به نام “برد” بوده اسکان داده و چون گمرکات در اصطلاح مردمی “باج” گفته می‌شده به این تفنگ‌چیان “باجگیر” می‌گفته‌اند و محل اسکان آن‌ها در گذر ایام باجگیران شده است و این نام همچنان بر این شهر کوچک مرزی باقی است.

 همه ویزاها که از پیش با قیمت نسبتاً بالایی باید تهیه شود، توسط جواد عابد خراسانی تهیه و پاسپورت‌های ما به مُهرهای لازم آراسته بود.

گذر از مرز زمینی، آن هم به کشورهای استقلال‌یافته آسیای میانه خود حکایتی دیدنی است.

مرز شلوغ بود. مینی‌بوس ما را در میدانچه‌ی روبروی ساختمان مرزی پیاده کرد و ما همراه گروه بسیار پرجمعیت ترکمن‌هایی که برای تبادل و سودا مجوز ورود و خروج دارند وارد ساختمان شدیم. عبور از مرز ایران ساده و راحت است. سپس باید از محوطه بین دو مرز گذشت و وارد ساختمان مرزی ترکمنستان شد. در تمام این مدت ساک و چمدان را باید دنبال خود می‌کشیدیم. در ساختمان مرزی ترکمنستان فرم‌هایی را باید پر می‌کردیم که به زبان ترکمنی است. و یک نفر آشنا به فارسی یا انگلیسی نیست که راهنمای مسافران ترکمنی ندانی مثل ما باشد. با توجه به‌تجربه راهنمای تور فرم‌ها را پر کردیم و همراه ترکمن‌های سوداگر با بارهای سنگین‌شان که لااقل یک قالی ماشینی ساخت کارخانجات “فرش مشهد” در بار هر نفر بود، از دری بسته به نوبت داخل شدیم. از پیش می‌دانستیم که ورود هر نوع قرص و دارو به ترکمنستان اکیداً ممنوع است. پس از عبور سوار اتومبیل‌های هفت نفره تویوتا شدیم که منتظر ما بودند. نظرجان رابط تور و اتومبیل‌ها، خود راننده‌ای ماهر و انسانی وارسته بود که با ادب زیاد فارسی را به شیرینی صحبت می‌کرد. در همه ترکمنستان کس دیگری را ندیدم که فارسی بداند و جز چندتایی در هتل، کسی دیگر انگلیسی هم نمی‌دانست. من که زبان دیگری نمی‌دانم در ترکمنستان لال و کر بودم.

عشق‌آباد همه‌چیز بود جز آنچه در خیالم بود. شهر کاخ‌های سپید مرمرین تازه‌ساز با مجسمه‌ها و میدان‌هایی بی‌معنی و هویت، و نه ساختمان‌های قوطی کبریتی بتونی سیاه دوران استالین، چنانکه در خیالم بود. ترکمن‌ها برای گریز از عقب‌ماندگی فرهنگی خود، به‌فرمان نیازوف کتاب‌خانه‌ها را بستند و در عوض بر ویرانه‌های بسیاری از ساختمان‌های تاریک و ترسناک دوران شوروی، کاخ‌هایی از مرمر سپید بنا کردند به‌طوری که کتاب رکوردهای گینس در سال ۲۰۱۳ شهر عشق‌آباد را به‌عنوان دارنده بلندترین ساختمان‌های مرمرین جهان به‌ثبت رسانده است.

Marand (2)

در سال ۱۸۱۸ عشق‌آباد روستای کوچکی بر کناره جاده ابریشم بود. به نظر باستان‌شناسان، ساخته شده بر ویرانه‌های شهر نسا، ویران شده در حمله مغول‌ها. در سال ۱۸۸۱ روس‌ها در کنار این دهکده یک ایستگاه راه‌آهن ساختند و در ۱۸۸۵ شهری به نام پولتوراسک در این منطقه بنا شد. عشق‌آباد در سال ۱۹۲۴ رسماً پایتخت جمهوری ترکمنستان شوروی تعیین شد. در سال ۱۹۴۸ زمین‌لرزه‌ای تمام شهر را ویران کرد و جالب است که صفر مراد نیازوف اولین فرمان ترکمنستان پس از استقلال، مادر خود را در این زمین‌لرزه از دست داد، پدرش پیش‌تر در نبرد با آلمان‌ها کشته‌شده بود. او پس از به قدرت رسیدن تمام کوشش خود را برای زنده‌نگاه داشتن نام و خاطره پدر و مادرش انجام داد و امروز به‌جز نام خانواده او بقیه خیابان‌ها و کوچه‌های عشق‌آباد با ارقام و شماره نام‌گذاری شده‌اند. نیازوف که به خود مقام رهبر و ترکمن باشی بزرگ داده بود و در خیال تبدیل نام ترکمنستان به ترکمنستان نیازوف بود، در سال ۲۰۰۶ در اثر دیابت درگذشت. در آرامگاه مرمرین و بسیار باشکوهی که برایش ساخته‌شده مجسمه بزرگی است که نشان‌دهنده فداکاری مادری برای نجات جان فرزند خردسالش هست.

جالب است بدانید که صفر نیازوف کتابی سرشار از پند و اندرز به نام “روح نامه” خطاب به ترکمن‌ها نوشته که در ترکمنستان اعتباری هم‌وزن قران دارد. و جالب‌تر این‌که نسخه‌ای از این کتاب با صرف میلیون‌ها دلار از پایگاه فضایی بایکتور قزاقستان با موشک به فضا فرستاده شده است. می‌گویند او حتی نام ماه‌های سال را به نام پدر، مادر و خانواده خویش تغییر داد.

جهان سرشار عجایب حیرت‌انگیز است.

در سال ۱۹۶۲ روس‌ها طرح کانال قرقوم را که بزرگ‌ترین کانال جهان به طول ۶۰۰ کیلومتر است به اجرا درآوردند و بدین وسیله قرقوم به آمودریا، که از تاجیکستان سرچشمه می‌گیرد پیوست.

خیابان‌های شهر عشق‌آباد نام ندارند و هیچ نقشه‌ای از شهر نمی‌توان یافت. از این منظر در شهر عشق‌آباد نه‌تنها لال و کر، که کور هم شدم. زیرا اگر از گروه جدا می‌ماندم، نمی‌دانستم چطور راهم را پیدا کنم.

بانوان ترکمن جامه‌های سنتی و بسیار زیبایی بر تن می‌کنند.

اما مرا به عشق‌آباد بی‌نقشه و نشان و رهبر نیازوف با آن خودبزرگ‌بینی دیوانه‌وارش کاری نبود.

من در پی دیدار نسا بدین سرزمین آمده بودم و مرا به کاخ‌های سپید عشق‌آباد که بی سکنه به گمان می‌رسید و شب با نورپردازی‌های رنگارنگ، هتل‌های لاس وگاس را بی رنگ و رو می‌کرد، کاری و اعتنایی نبود. از شهر نسا، پایتخت اشکانیان که نام عشق‌آباد، در حقیقت اشک آباد، از نام آنان برخاسته است، اگر چه ویرانه‌هایی بیش باقی نیست ولی اعتبار عشق‌آباد در جهان به همان است.

ویرانه‌های نسا، که پایتخت باستانی اشکانیان بوده و به دستور مهرداد اول در سه قرن پیش از میلاد ساخته شده، در ۱۸ کیلومتری عشق‌آباد است و نشانی برجسته از دودمانی است که پانصد سال سرزمین ایران بزرگ را از آسیای میانه تا میان رودان مستقل و سرافراز پاس داشتند. اشکانیان که ساسانیان آنان را پارتیان می‌نامیدند، از اقوام دلاور ایرانی بودند و هیچ خویشاوندی با ترکمن‌ها که در قرون ۷ یا ۸ میلادی در این سرزمین ساکن شدند نداشتند. اگرچه با بی توجهی دردآور حاکمان ترکمنستان این بنای گسترده رو به نابودی است اما یادگار شهریارانی است که از نیمه قرن سوم پیش از میلاد تا نیمه قرن سوم میلادی از طرفی سلوکیان یونانی را به غرب می راندند و از سویی در برابر مهاجمان ترک آسیای مرکزی دلاورانه ایستادگی می‌کردند. نسا، یادگار پهلوانان شاهنامه است. یادگار گیو و گودرز است. یادگار شاهنشاهی ایرانی قدرتمندی است که از میان رودان تا هندوکش و از کوه‌های قفقاز تا خلیج فارس را شامل بوده و بزرگترین مراکز تجاری جهان آن روز را زیر کنترل داشته است. به خرابه‌های نسا و دودمان سازنده آن درود می‌فرستم و به خاک گرامی آن سر می‌سایم و به روان همه دلاورانی که برای سربلندی و استقلال این بوم نثار خون کرده‌اند هزاران آفرین می گویم.

به پیشنهاد، هم‌سفران از خود سخن گفتند و دانستم با چه جمع فرهیخته و هنردوست همراهم و شادی و هیجان وجودم را آکند. به‌ویژه زیبای جوانی با تخصص تزیینات سنتی ایرانی در میان ما بود آمده از اصفهان که خود به این لحاظ بی‌چون‌وچرا نصف جهان است. در دیداری از مسجدی تازه‌ساز با زینت گره کاری آشنا شدم که زیباترینشان نزد استادان ایرانی و در اصفهان است و به آموزگاری هم‌سفر دانای دیگری در مسجد تازه‌ساز مرمرین مراد نیازوف، و بر فرش‌های دست‌بافت ترکمنی نشستیم و مراقبه به‌جای آوردیم.

روز سوم به‌سوی مرو راندیم. با اتومبیل‌هایی راحت و خنک از نسیم کولر و هم‌سفرانی سخاوتمند با کوله‌هایی پر میوه و دلی پر مهر.

تا به مرو برسیم راه درازی بود و بازدید مزار ابوسعید ابوالخیر در پیش. راه سخت بود و بیابان قرقوم حاکم.

  • ادامه دارد
لطفاً به اشتراک بگذارید
Advertisement

۱ Comment

  1. Guest

    Beautiful article about an unforgettable journey through time, history and architecture. I look forward to reading the rest

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

تازه‌ترین نسخه‌ی دیجیتال هم‌یان

آگهی‌های تجاری:

ویدیوی تبلیفاتی صرافی عطار:

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها:

Verified by MonsterInsights