سرانجام راهی شدیم – بخش چهارم و پایانی
روز هشتم سفر به زیارت خجند رفتیم. سالها پیش وقتی دخترهایم کودکانی خردسال بودند کتابی به دستم افتاد بنام “خدیوزاده جادو شده” نوشته لئونید سالایف که با دخترهایم آن را خواندیم و بسیار لذت بردیم. داستان در خجند رخ میداد و از پلهای مختلف شهر نام میبرد. دیدارم از خجند مرا به یاد این داستان انداخت و چشمم را در پی ملأ نصرالدین و ماجراهایش، در پی داروغه و فالگیرهایش و در پی هدایای بابا توره خان به هرطرف دواند و بار دیگر قدرت شگرف ادبیات و اثر ادبی را در ارتباط فرهنگی و مهر و دوستی میان مردمان برمن روشن کرد. جای دخترانم که هریک در گوشهای از دنیا به کار و زندگی مشغولند، سبز بود.
ابتدا به موزه رفتیم که در کنار ارگ خجند و در حاشیه پارک کمال خجندی واقع است. موزه جالبی بود و از قدمت این سرزمین و مردمانش حکایت میکرد. تاجیکان همه ادبیات فارسی و ادیبان فارسی گوی را تاجیک میدانند و برایشان مهم نیست که مثلاً خواجه حافظ شیرازی بوده و در تمام عمر از شیراز بیرون نرفته است، یا فردوسی توسی بوده و گذارش به سمرقند و بخارا نیفتاده است.
پس از این که تاجیکستان و همه شهرهای نامیاش به روسیه پیوسته شد، روسها به سبب جداسازی آنان از دیگر فارسی زبانان که مشخصاً در ایران زمین سکونت داشتند تلاش کردند فرهنگ و زبان و قومیت تاجیکان را منکر شوند و آنان را به روسیه ضمیمه نمایند. این برنامه را با ازبکها، قرقیزها، کازاک ها و ترکمنها هم داشتهاند. در برابر، متفکران دلسوزی نظیر صدرالدین عینی تلاش نمودند زبان و ادب و قوم خود را مستقل از ایرانیان و فارسی زبانان قلمداد کنند تا بتوانند هویت خود را نگاه دارند. برای حصول این تصمیم چارهای نبود که تاجیکان را اولین قوم فارسی زبان بدانند و هرکه در هرکجا به فارسی سخنی گفته و نوشته را تاجیکی بدانند. آکادمسین باباجان غفوروف نیز کتاب تاریخ “تاجیکان” را به همین منظور پژوهش و تحریر کرد. پس از فروپاشی روسیه شوری و استقلال کشورهای مختلف آن، به سبب بی توجهی و اهمال دولت و ارباب ادب و پژوهش در ایران، همچنین بی خبر بودن مطلق تاجیکان از جهان و عدم دسترسی سنتی آنان به منابع مطالعاتی، همچنین آشنا نبودن آنها با هیچ زبان دیگری جز روسی، همچنان در این خیال مادر قوم و مادر زبان فارسی باقی ماندهاند و برآن پای میفشارند. جالب این که اگرچه تاجیکستان زبان تاجیکی (فارسی با لهجه خراسانی قدیم) را زبان رسمی خود برگزید، اما خط آنان سریلیک (روسی) است و از خواندن آثاری که مدعی تصاحب آن هستند محرومند. رودکی را پدر شعر تاجیک که منظور همان فارسی است میدانند و نمیتوانند یک شعر او را به خطی که خود نوشته است بخوانند. شایان ذکر است که ایرانیان نیز پس از سربرآوردن از خاکستر تهاجم تازیان، زبان خویش را فارسی و خط خود را عربی برگزیدند و آنچه امروز خط ایرانی-فارسی گفته میشود، در حقیقت الفبای عربی است.
اما قوم تاجیک که هستند و رابطه آنان با ما ایرانیان چیست؟ پژوهندگان غربی بسیاری از ابتدای قرن نوزدهم به مطالعه خواستگاه قوم تاجیک پرداختهاند. در ۱۸۲۳ م.کلابروت در مقالهای در باره مردم بخارا گفت “تاجیک” تغییر شکل یافته “دئی” است و پارتها و اشکانیان “دئی”، “تاجیک”، و “دجیک” خوانده میشدهاند. آ. برنشتام واژه تاجیک را به زبان کهن مردم تخارستان در هزار سال پیش از میلاد نسبت میدهد. آن را از ریشه “تژی” در زبان سکایی میداند و معتقد است ترکان آسیای مرکزی آریاییان ساکن آن منطقه را چنین مینامیدهاند. استاد محیط طباطبایی بر این باور است که ایرانیان را در جنوب و غرب سرزمین پهناور ایران به سبب تمایز از اعراب “عجم” میخواندهاند و در شمال و شرق به منظور تشخیص از اقوام ترک “تاجیک”. محیط طباطبایی بر این باور است که تاجیکها همان عجمها و پارسی زبانان هستند. در “فرهنگ شرفنامه منیری” و در برهان قاطع تاجیک را برابر غیر عرب و غیر ترک معنی کردهاند. محمد تقی بهار در سبک شناسی خود نیز تعریفی نظیر استاد محیط طباطبایی دارد. از اسناد به جای مانده از دوران تیموری چنین برمی آید که تیموریان به منشیان و وزرای ایرانی خود تاجیک میگفتهاند. سعدی بارها لغت تاجیک را در برابر ترک قرار داده است:
نگار ترک و تاجیکم کند صد خانه ویرانه
به آن چشمان تاجیکانه و مژگان ترکانه
یا
زدریای عمان برآمد کسی
سفر کرده دریا و هامون بسی
عرب دیده و ترک و تاجیک و روم
ز هر جنس در نقش پاکش علوم
عبدالرحمن جامی نیز ترک و تاجیک را برابر هم بکار میبرد. به ویژه در رابطه خود با امیرعلیشبر نوایی که ترک بود:
سایلی گفت با کسی به عجب
با فلانت چه نسبت است و نصب؟
گفت: او ترک هست و من تاجیک
لیک داریم خویشی نزدیک
بیهقی بزرگ نیز در تاریخ به جای مانده خویش از تاجیکها با لفظ “تازیک” نام میبرد.
به گمانم این نشانهها کافی است که ادعای تاجیکان را بر قدیم بودن تبار ایرانی خود بپذیریم و آنان را نه قومی جدا و مدعی که ایرانی تبار و برادر هم خون و هم میراث ادب فارسی بدانیم. به نظر میرسد آنچه امروز از ادب شعری ایران نام آور و بلند آوازه است، حاصل تلاش نخبگانی است که زمانی در مقایسه با ترکهای مهاجم “تاجیک” و در برابر تازیان متجاوز “عجم” خوانده میشدهاند. به تبار آریایی-ایرانی-تاجیک خود سربلندم که سرچشمه در تاریخی به قدمت سیاووش و کیخسرو دارد و بزرگانی چون فردوسی و رودکی و بوعلی سینا پرورده است. تنها دریغ و افسوس بر این است که امروزه ایرانیان و تاجیکان نمیتوانیم آثار مکتوب یکدیگر را مطالعه کنیم. با توجه به این که خط فارسی با همه ادبیات ایرانی پیوسته است، کاش تاجیکان به رفع این دریغ همت گمارند و این دره ژرف جدایی را از میان بردارند.
صدای باد میآید، عبور باید کرد
و من مسافرم، ای بادهای همواره!
مرا به وسعت تشکیل برگها ببرید.
مرا به کودکی شور آبها برسانید.
و کفشهای مرا تا تکامل تن انگور
پر از تحرک زیبایی خضوع کنید
(سهراب سپهری)
به پنج شنبه بازار خجند رفتیم به جستجوی تاجران راه ابریشم. اگرچه این بازار در زمان سیطره شوری در خجند ساخته شده اما مطمئنم اگر گوش بر زمین میخواباندیم، صدای قدمهای شتابناک تاجران، و صدای هیاهوی سودای آنها را میشنیدیم که با غوغای رج به رج بانوان زیبای فروشنده میوه و نان و خشکبار نشسته در میدان در هم آمیخته. “پنج شنبه بازار” خجند نمونه یک بازار قرون نهم و دهم هجری ایرانی است که نظیرش دیگر در ایران یافت نمیشود. فصل برداشت انگور بود و خوشههای زرین و یاقوتی انگور از هر گوشهای خریدار را به سوی خود میخواند. تنوع انگور در خجند شگفت آور است. در سوی دیگر میدان بازار، مسجد شیخ مصلح الدین النوری خجندی از عارفان قرن ۱۲ میلادی قرار دارد که هنوز دایر است و نمازهای پنجگانه در آن برگزار میشود. باید بگویم در هیچ یک از مساجد اهل سنت در این سفر، نمازخانه و یا حتی وضوخانهای برای بانوان در نظر گرفته نشده که نشان ممنوعیت ورود آنان به این مساجد بوده است.
از سوزن دوزی های نفیس بخارا در خجند نشانی نیست اما کار دستی با ارزش خجندی ها سرامیک است و بازار پر است از قوری و پیالههای چایی خوری به شکلها و طرحهای زیبا.
در روز نهم به سوی پنجکنت راندیم. با اتومبیلهایی راحت در جادهای کوهستانی و پیچ در پیچ، و رانندهای خوش سخن که در تمام راه نوارهای موسیقی تاجیکی برایمان گذاشت با صدای خواننده مشهور و زیبای تاجیک شبنم ثریا. شهر خجند را پشت سر نهادیم با آرزوی دیداری دیگر. که زادگاه کمال خجندی است و گرامی است.
جاده پیچ میخورد. کوههای سرسفید در پیرامون و سیماب رودی خروشان در ته دره چشم اندازمان بودند. تاجیکستان به سبب کوهستانی بودن و جنگ قومی مذهبی پنج ساله پس از استقلای در سالهای ۱۹۷۰ جادههای مناسب برای عبور و مرور بسیار کم دارد. جاده ارتباطی خجند به دوشنبه مهمترین جاده ارتباطی کشور است که دو شهر بزرگ تاجیکستان را در شمال و جنوب به هم متصل میسازد. این جاده در چند سال اخیر به کمک شرکتهای بین المللی در حال ساخت است و هنوز بخشهای زیر ساختمان دارد. جاده خجند هم که در جایی از این جاده شمالی جنوبی جدا میشود در حال ساخت است که خود در کندی تردد میان شهرها تأثیر به سزا دارد.
غروب هنگام به پنجکنت رسیدیدم.
ولی هنوز کسی ایستاده زیر درخت.
ولی هنوز سواری است پشت باره شهر
که وزن خواب خوش فتح قادسیه
به دوش پلک تر اوست.
هنوز شیههی اسبان بی شکیب مغولها
بلند میشود از مزراع ینجه.
هنوز تاجر یزدی، کنار “جاده ابریشم”
به بوی امتعه هند میرود از هوش
(سهراب سپهری)
پنجِکِنت، چنانچه امروز گفته میشود، یا پنجکَند زادگاه رودکی پدر شعر فارسی، و بزرگترین مرکز مطالعات باستانشناسی و هنری آسیای مرکزی و سرزمینهای فرارود، شهر کوچکی است در شمال غرب تاجیکستان در دره زرافشان و در استان سغد. این شهر باستانی که تنها سی و پنج کیلومتر با بخارا فاصله دارد، از نواحی آباد تاجیکستان است. مرز میان بخارا و پنجکنت را ازبکها بستهاند تا تاجیکان بخارا و سمرقند را از دیدار خویشان پنجکنتی خود محروم سازند. و بدیهی است میان تاجیکان و ازبکان مهری نیست. از جاده کوهستانی میان خجند و دوشنبه که جدا میشویم به سرزمین مرتفع اما نسبتاً مسطحی وارد میشویم که با تاکستانهای مشروب شده با رود زرافشان زیبایی و جلال یافته است. در این مسیر نیز بخشهای در دست ساختمان هست که رفت و آمد را به تأخیر میاندازد.
در پنجکنت در هتل آپارتمانی اقامت گزیدیم آسوده. همه با هم. اتاقها تمیز و میزبان مؤدب و مهربان. بر سر این که به هتل خواجه آب گرم که خود از بناهای دیدنی دوران شوروی است و گویا آب معدنی آن نیز ویژه و یگانه است، برویم یا مستقیم به شهر دوشنبه گفتگو کردیم و چنین مقرر شد که به شهر دوشنبه برویم زیرا عید قربان در پیش بود و دیدار ما از دوشنبه را کوتاه میکرد. به آخرهای سفر رسیده بودیم و هنوز به دیدار حکیم رودکی نائل نشده بودیم و من میاندیشیدم.
پنجکنت اگر چه یکی از قدیمیترین سکونت گاههای آریاییان بوده اما اعتبار آن به رودکی است. پنجکنت زادگاه رودکی است و رودکی پدر و یا به قولی پادشاه شعر پارسی.
هیچ شادی نیست اندر این جهان
برتر از دیدار روی دوستان
هیچ تلخی نیست بر دل تلختر
از فراق دوستان پر هنر
(رودکی)
از روشنایی روز استفاده کردیم و بیرون زدیم. در پایین هتل-آپارتمان، کارگاه خیاطی بود که لباس سفارشی عروس میدوخت. پولک دوزی و سنگ دوزی زیبا بر کلاه و پیراهن سنتی تاجیکی. بانوان هنرمند و توانا. در گفتگو با آنان دریافتم که پارچههای زرق و برق داری که لباس زنان تاجیکی همه از آن دوخته میشود در ترکیه ومخصوص تاجیکان بافته میشود و از واردات عمده است. تاجیکستان که بخش بزرگی از زمینهای قابل کشت آن به پنبه اختصاص دارد، وارد کننده پارچههای ترکی است. ای دریغ…
به خیابان رفتیم و بازار بود با همان خصوصیات بازارهای مرو و خجند. پیش از فروپاشی کشور شوراها، در همه این شهرها بازارهایی سرپوشیده و بزرگ دایر شده و در آن فروشگاه مرکزی تعبیه بوده که اجناس اساسی مردم را به صورت کوپنی با قیمت ناچیز در اختیار آنان میگذاشته است. بازارها به جای ماندهاند اما دیگر نشانی از فروشگاههای روسی نیست.
از مدرسهای بسیار قدیمی دیدن کردیم با حیاط زیبا و درختان انباشته از بار سیب سرخ و رسیده. باغبان پیرمردی مهربان و خوش چهره بود، چون دیگر تاجیکان. ایوانهایی درست مانند بناهای قدیمی ایران زمین با ستونهای کنده کاری شده چوبی و سقف زینت یافته از چوب که بربالای آن اسماء اعظم خداوند نوشته شده بود.
دوست داشتیم تا پلی بر روی رود زرافشان برویم ولی هوا تاریک شد و در خیابان اصلی که ما قدم میزدیم چراغی روشن نبود مگر در اطراف چند بنای حکومتی و اندرز شنیدیم که راه درازی نپیماییم. و این عجیب بود. تاجیکستان و ازبکستان با زمینهای کشاورزی حاصلخیز پنبه و همچنین باغهای میوه بی تردید سهم بسزایی در اقتصاد اتحاد جماهیر شوروی داشتهاند. برنامه ریزان اقتصاد شوروی، پنبه و دیگر محصولات کشاورزی این ممالک را استحصال میکرده و برایشان خوراک و پوشاک و لوازم منزل میفرستادهاند. هیچ یک از این کشورها صنعتی نیستند. جادههای خوبی ندارند، و اصولاً وارد جهان مدرن نشدهاند. در شهر پنجکنت خیابان اصلی آن چراغ ندارد. خوشبختانه به سبب بازدید نزدیک امامعلی رحمان، رییس جمهور، کارگران مشغول مرمت و زیباسازی شهر بودند و امیدوارم روشنی خیابانها را نیز فراموش نکرده باشند.
در تاریکی، و با کمک چراغ قوه به راه افتادیم. دو جوان که به مدرسه نظام پنجکنت میرفتند با ما همراه شدند تا به گفته خودشان جاهای دیدنی را در تاریکی نشان ما بدهند!
تاجیکان بسیار به ایرانیان علاقمندند و همچون ما که از دیدار و گفتگو با آنان لذت میبریم، آنها هم ایرانیان را خویشان گم شده خود تصور میکنند و با سخاوتمندی و میهمان دوستی بی دریغ خواهان پذیرایی از مایند. تصورشان از تهران و شهرهای بزرگ ایران بسیار محدود است. در باره دانشگاهها و سطح علمی ایران خیلی کم میدانند. کانالهای تلوزیونی که در هتلها قابل دیدن بودند، همه کانالهای روسی بودند. تنها یک کانال تلوزیونی در تاجیکستان به زبان تاجیکی برنامه اجرا میکرد که هرگاه آن را دیدیم مشغول اجرای خبرهایی در باره رییس جمهور بود. خبرهایی مساوی با پروپاگاندای دولتی. در ترکمنستان هم همینطور. در کوتاه مدتی که در این سه کشور بودم، به دید من، روسها سیطره گستردهای بر سازمان فرهنگی و اقتصادی اینها دارند و مطابق منافع خود آنان را کنترل و هدایت میکنند. همه مردم روسی میدانند و تقریباً هیچ زبان خارجی دیگر نمیدانند.
روبروی هتل-آپارتمان اقامتی ما سالن عروسی بود که صدای نقارههای شادی بخش آن به ما گفت عروس و داماد وارد شدهاند. چون دیدند به تماشا ایستادهایم، ما را با خواهش به عروسی خواندند و من نیز که در کنجکاوی دیدن مراسم میسوختم از دعوت استقبال کرده به داخل سالن رفتم. عروس و داماد را بر تختی در بالای سکویی شبیه به سِن تاتر نشانده بودند و دختران و پسران جوان به شکل دو گروه مجزا ولی پیوسته به هم به شکل دایره میرقصیدند. عروس و داماد مرتب با گذاشتن دست بر سینه و تعظیم از میهمانان سپاسگزاری میکردند. بهجز بخشی که برای رقص در نظر گرفته شده بود، بقیه سالن را میز و صندلی گذاشته بودند و میهمانان بسیار گرد آنها نشسته و با خوراکیهای گرم و سرد پذیرایی میشدند. برای عروس و داماد شادکامی آرزو کردیم و بیرون آمدیم. دلهایمان سرشار محبت تاجیکان و یادمان لبریز خاطرات خوش دیدار این خویشان گم شده.
بر عشق توام، نه صبر پیداست، نه دل
بی روی توام، نه عقل برجاست، نه دل
این غم، که مراست کوه قاف است، نه غم
این دل، که تو راست، سنگ خارا است، نه دل
(رودکی)
و در روز دهم در پنجکنت سغد، دوباره بازار بود و ردیف زیبا و پرتلاش بانوان تاجیک با چهرههای خسته نشسته در کنار سبد سبد انگورها رنگارنگ که هرکدام چون لعل میدرخشیدند و بیننده را به نوید فرح جان به خرید میخواندند. و آن روز زادروز ابو عبدالله رودکی بود که من به شوق شمیم بوی جوی مولیانش به کنار زرافشان کبیر شتافته بودم و من نمیدانستم، نمیدانستم که آن سراینده خوش ذوق نیز در انتظار ماست. مایی که به شوق دیدار او بار سفر بسته بودیم. سفر ما به دلیلی نامنتظره چهار روز به تأخیر افتاده بود و چنین شد که درست در زادروز رودکی به دیار او رسیدیم. چرا که دلهایمان به هم نزدیک بود و چون ما مشتاق دیدارش بودیم او نیز به پیشواز ما آمده بود. و این همان فراخوان خاک بود و اشتیاق دیدار مشتاقان دور از هم.
سایه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه باک
ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود
(حافظ)
به دیدار موزه که رفتیم شگفت زده، جشن و میهمانی دیدیم و برنا پسران و زیبا دختران دانشجوی تربیت معلم تاجیک را که نشسته بودند گویی به انتظار ما. سرودهای رودکی بر لب و مهر او و دوستدارانش در دل. چه میهمان نواز و چه سخاوتمند. زیبا قصاید و قطعات این سخنگوی گران مایه را با مهر برایمان خواندند و چنان حظی هدیه ما کردند که بهایی بر آن نتوانم نهاد. و همه از برکت زبان و ادب و شعر پارسی. دانستیم که هرسال در روز تولد رودکی دانشجویان علاقمند از دانشگاههای مختلف آماده اجرای اشعار زیبای رودکی، داوطلب شرکت در این مراسم که در مدت روز در داخل ساختمان موزه و هنگام شب، بیرون ساختمان و در برابر تندیس بزرگ رودکی در باغ موزه برگزار میشود، هستند. اشعار را به گونه دکلمه و با زیبایی تمام از حفظ میخوانند. بسیار دیدنی و شنیدنی و حظ بردنی است.
آمد بر من، که؟ یار، کی؟ وقت سحر
ترسنده ز که؟ ز خصم، خصمش که؟ پدر
دادمش دو بوسه، بر کجا؟ بر لبتر
لب بُد؟ نه، چه بُد؟ عقیق، چون بُد؟ چو شکر
(رودکی)
موزه پنجکنت ساختمان بزرگی نیست اما در همین سالنهای اندک نقاشیهای بی نظیر دیوارهای باستانی پنجکنت را نهادهاند که سالها آرزوی دیدارشان را داشتم. دیدار تصویر مرگ سیاووش و مویه مردمان سخت به هیجانم آورد. پیش از آن که موزه دوشنبه را ببینم و تصاویری که آن موزه در خود جای داده است.
پیش از راهی شدن به سوی پنج رود به دیدار شهر باستانی پنجکنت رفتیم. ویرانههای کاووش شده نشان از مردمانی با فرهنگ و ثروتمند میدهد که روزگارانی دور در این منطقه میزیستهاند.
بابا جان غفوروف در تاریخ تاجیکان از کهن بودن پنجکنت میگوید.
نشانههای باستان شناسی نشان میدهد که در دوران پارینه سنگی (قرن پنجم تا سوم پیش از میلاد) مردمانی در این منطقه اسکان داشتهاند. در میان آثار یافته شده از این ویرانهها به سکههای پادشاهان سلوکی و پارتی بر میخوریم با قدمتی در حدود دو تا یک قرن پیش از میلاد. سکهای با عنوان “اِخشیدِ شش پیر” در این منطقه یافت شده که به نظر میرسد به شاه تمام سغد متعلق بوده است.
در سدههای پنج و شش میلادی پنجکنت شرقیترین شهر سغد و یکی از آبادترین شهرهای قرون میانه این منطقه بوده است. زبان مردم سغد که اجداد تاجیکان امروزند، ایرانی شرقی بوده و آنان در تمام ایران بزرگ، در مسیر راه ابریشم، از مرز امپراطوری بیزانس در ترکیه تا پشت دیوارهای چین پراکنده بودهاند. سغدیان که به صورت کارگران مزدور در سرتاسر جهان متمدن آن روزگار به کار مشغول بودند، نقش برجستهای در تجارت میان اروپا و چین و همچنین میان قبایل بدویتر شمال دریاچه اورال و ساکنان فلات مرکزی ایران ایفا میکردهاند. سرزمینهای سغدیان از شهرهای کوچک تشکیل میشده و پنجکنت آخرین آنها بر سر راه سمرقند و رشته کوه “کوهستان” بوده است. موقعیت ویژه شهر به مردمانش امکان میداد که رفت و آمد کالا و همچنین احشام را در این مسیر کنترل کنند و سود بازرگانی قابل توجهی نصیب خود کنند.
در آثار مکتوب بسیاری در دوران تهاجم تازیان نام پنجکنت آمده است. یکی از فرمانروایان آن “دیواشتیج” نام دارد که در تاریخ طبری “دیواشتی” و یا “دیواستی” نام برده شده است. آثار مکتوب نشان میدهند که او با عامل امیه در خراسان، جراح بن عبدالله، مکاتباتی داشته و دست دوستی به سوی سپاهیان عرب دراز کرده است. سپستر در سالهای یکصد و یک تا دو قمری، این فرمانروا جنبش گسترده مردمی را بر علیه تازیان فرماندهی میکرده است، چنانکه یعقوبی او را “افشین سمرقند” مینامد. سغدیان شکست میخورند و “دیواشتیج” تسلیم فرمانده تازیان، شخصی به نام حرشی میشود. حرشی او را تا شهر سبز و سپس تا اَرَبِنجَن با خود میبرد و در این شهر به شیوه وحشیانهای این سردار دلیر سغد را میکشد. سرش را به بغداد، دست راستش را به تخارستان، و بدنش را بر داری در مدخل گورستان اَرَبِنجَن میآویزد و پنجکنت را به آتش میکشد.
اگر چه مردمان پنجکنت دوباره به بازسازی شهر خود همت میگمارند اما ویرانی حاصل چنان است که دیگر پنجکنت روی آبادانی قدیم خود را ندید.
در ۱۹۴۶ پس از پایان جنگ دوم توسط باستان شناسان روس در محلی به نام “قلعه مغ”، در کرانه جنوبی رود زرافشان، جایی که نهر کوم بدان میپیوندد، آغاز شد و تا سال ۱۹۵۳ ادامه یافت. باستان شناسان پنجکنت قدیم را شامل چهار قسمت شهرستان، کهندز، حومه و گورستان دانستهاند. مطالعات موجود نشان از کوشک و قصری در کهندز دارد که به سدههای پنج تا هشت میلادی تعلق دارد. شهر دارای آتشکدههایی متشکل از مجموعه بنا و صحن بزرگ بوده است.
شاهکارهای هنری این شهر باستانی شامل نقاشیهای دیواری چند رنگ سترگ، کنده کاری روی چوب، و سفالهای نقش دار است. بسیاری از نقاشیها شرح دلاوریها و شکار بزرگان است و در میان آنها نقوش داستانهایی را که سپستر فردوسی در شاهنامه به نظم کشید، به خوبی مشاهده میشود. داستان رستم پهلوان در میان آنان به روشنی هویداست. همچنین مویه بر سیاووش.
یافتههای شگفت آور ویرانههای پنجکنت علاوه بر موزههای پنجکنت و دوشنبه آذین بند دیوارهای موزه ارمیتاژ در سنت پطرزبورگ هستند.
از پنجکنت با دلی سرشار از مهر دوستداران رودکی به سوی پنج رود، مدفن رودکی، راندیم. راه با درههای زیبا، همراهی وفادارانه رود خروشان زرافشان، روستاهای آباد، و دختران و پسران دبستانی با چهرههایی گلگون و یونیفورم های تمیز در راه مدرسه، به پیشوازمان آمد.
مرده نشود زنده، زنده به ستودان شد
آیین جهان چونین تا گردون گردان شد.
(رودکی)
در نوشتههای کهن، مزار رودکی را در “پَنُج” یا “بنج رودک” در نزدیکی شهرهای سمرقند و نخشب ذکر کردهاند. صدرالدین عینی که سخت در تلاش جستن مزار این پدر شعر فارسی بود، در یافت که بَنُج رودک تغییر یافته پنج رود اشت که مزار ناشناسی نیز در آن هست. عینی در ۱۹۳۹ اعلام کرد مزار رودکی را یافته است. در سال ۱۹۵۶ در آستانه هزار و صد سالکی رودکی دولت تاجیکستان دستور به نبش قبر بزرگ ناشناس خفته در پنج رود داد. میخائیل گراسیموف با گروه تحقیقاتی خود مزار را گشودند و استخوانهای مردی را در آن یافتند که به هنگام مرگ بیش از هشتاد سال داشته، چشمانش کور، دندانهایش ریخته و چند دندهاش شکسته بوده است. در کنار این استخوانها بقایای پارچههایی یافت شد که میتوانست مربوط به قبا، دستار و پیراهن مردی در دوران رودکی باشد.
مرا بسود و فروریخت هرچه دندان بود
نبود دندان، لابل، چراغ تابان بود
(رودکی)
دانشمندان روس استخوانها را مورد آزمایش قرار دادند و پس از دوسال یافتن مزار رودکی را به جهان اعلام کردند. ساختمان مزار در همان سالها ساخته شد و باغ گورستانی که رودکی در آن دفن شده بود گلکاری و آبادان شد. در سال ۲۰۰۷ این آرامگاه مرمت شده است. بنای آرامگاه در ابتدا ساده و چهارگوشه بوده است اما ساختمان حاضر بنایی هشت وجهی است با مزاری با سنگ سیاه که هیچ نامی بر آن نوشته نشده.
وقتی ما به دیدار رودکی رفتیم، ساختمان آرامگاه را تعمیری دوباره کرده بودند و هیچ نوشتهای بر هیچ گوشه نبود که زائر را به گور رودکی بودن دلالت کند. رودکی با آن شیوایی و شیرینی سخن، و با آن مهارت در چنگ نوازی و خوانندگی، اکنون در سکوت مطلق بدون هیچ نقشی بر دیوار یا نامی بر سنگ مزار خفته است.
پشت کوژ و سر تویل و روی بر کردار نیل
ساق چون سوهان و دندان بر مثال استره
بر کنار جوی بینم رستهی بادام و سرو
راست پندارم قطار اشتران آب رَه
(رودکی)
در باغ آرامگاه رودکی کتابخانه و موزه کوچکی از کتابهای منتشر شده رودکی و در باره رودکی موجود است که بیشتر آنها به خط فارسی و توسط اساتید دانشگاههای ادبیات ایران پژوهش و تحریر شدهاند. و ای دریغ که هم زبانان تاجیک ما توان خواندن این نوشتهها را ندارند.
با رودکی گرامی وداع کردیم و با دلی اندوهگین و با امید دیداری دیگر راهی دوشنبه شدیم. جاده خراب بود و کاروان اتومبیلهای ما با تأخیر بسیار پیش میرفتند. ساعت پنج بعد از ظهر به دوراهی رسیدیم که در یک سو جاده آسفالته نو و کوتاهی بود که از میان کوهستان میگذشت و از سوی دیگر جاده قدیمی و خاکی که کوهستان را دور میزد. در جاده آسفالته شرکت ایرانی سابیر ساختن تونلی پنج کیلومتری را برنده مناقصه شده و آن را در سالهای آخر ریاست جمهوری احمدی نژاد به پایان آورده است. این تونل که به نام تونل انزاب معروف است پس از بازگشایی دچار نقصهای فنی بیشمار شد و اکنون دوباره بسته است و مهندسان و کارگران ایرانی در آن به مرمت مشغولند. بسته بودن تونل یعنی بسته بودن راه آسفالته و این به معنی مجبور بودن رانندگان به تردد از مسیر خاکی و بلندی است که مسیر را دو تا سه ساعت طولانیتر میکند.
به همت دوستی که همراه ما بود، و گفتگوی او با مهندسان کار در تونل انزاب، بنا شد دو ساعتی توقف کنیم و به هنگام تغییر شیفت کارگران از تونل عبور کنیم. توقف به راستی خسته کننده بود، به ویژه که در کنار جاده خاکی ایستاده بودیم و با عبور هر اتومبیل، مقادیر فراوانی خاک وارد دهان و ریه ما میشد. سرویس بهداشتی در اطراف نبود و این خود بر وخامت شرایط میافزود. سرانجام پس از سه ساعت و نیم توقف به راه افتادیم. از بد حادثه گویا در تونل یکی از ماشینهای راه سازی دچار سانحه شده بود و این به تأخیر افزود. اکنون شب شده بود و تاریک و ما از دیدن کوههای زیبا، درههای ژرف و نوار نقره فام رود انزاب محروم شدیم و در عوض در دو سوی تونل با قطار طویل کامیونهایی مواجهه شدیم که در انتظار تغییر شیفت صبح بودند تا فرصتی به کف آورند و از تونل بگذرند. به جای هوای خوش کوهستان، دود گازوییل فرو دادیم و بر رانندگان این کامیونها که ساعتها وقتشان در پشت تونل سپری میشد، اندوه خوردیم. میتوان گفت تاجیکستان کشوری است که نبود راههای ارتباطی مردمانش را از هم دور و تجارت و اقتصادش را به شدت آسیب زده است.
شب دیرهنگام، خسته و خاک آلوده به دوشنبه رسیدیم.
در روز دهم به بازدید دوشنبه رفتیم. با وجود آن که در دوشنبه آثاری با قدمت ۲۵۰۰ ساله یافت شده است، این شهر که نام خود را از دوشنبه بازاری که در این مکان برگزار میشده وام گرفته، از جوانترین پایتختهای جهان است.
در سدههای میانی نام سرزمینی که امروز شهر دوشنبه در آن جای دارد شومان یا سومان نامیده میشده است. جغرافی دانان قدیم از شومان که “شهری استوار و دارای دژ و باره و چشمهای پرآب” بوده و همچنین در باره این که “مکانی پر جمعیت و آباد و نیکو” یاد کردهاند. در ظفر نامه تیموری از شومان به نام حصار شادمان، یا حصار نام برده شده. بد نیست بدانیم که امروز بقایای قلعه حصار در بیست و پنج کیلومتری شهر دوشنبه قرار دارد. به سبب جدایی شهرهای نام آور تاجیک نشین، یعنی سمرقند و بخارا، آثار باستانی حصار از توجه خاصی برخوردار است و بازدیدکنندگان بسیار دارد.
در ۱۸۶۸ اداره روستا و بازار دوشنبه توسط دولت تزاری به امیر بخارا واگذار شد. این دهکده که در کنار رود ورزاب یا انزاب قرار گرفته در آن زمان محل برگزاری بازاری هفتگی در روزهای دوشنبه بوده است.
در اوایل قرن بیستم قلعه حاکم نشین، “تختگاه”، براثر زلزله ویران شد و عامل امیر، شاه مردان قل، به حصار دوشنبه کوچید و از آن پس دوشنبه “تختگاه” بیک شد. در ۱۹۲۰ پس از بمباران ارگ بخارا، امیر عالم جاه، به دوشنبه گریخت و در ۱۹۲۴ پس از پیروزی ارتش سرخ که از جمعیت ۳۱۴۰ نفری دوشنبه تنها ۲۸۳ نفر را زنده باقی گذاشت، این شهر مرکز جمهوری سوسیالیستی تاجیکستان معین شد. در ۱۹۲۹ نام این شهر به استالین آباد و در ۱۹۶۱ دوباره به دوشنبه واگردانده شد.
دوشنبه وعشق آباد هردو نمونههای بارز شهرهای شوروی بودهاند. شهرهایی با خیابانهای فراخ و ساختمانهایی بلند، بتنی و قوطی کبریتی که همانندشان در همه شهرهای شوروی سابق و در مسکو و لنینگراد هنوز مشاهده میشود. شهرسازی منظم، رباتیک و حساب شده با مساحت معلوم برای هر خانواده، راهروهای تاریک با پلکانی باریک، پنجرههای بی بالکن و خالی از هر نقش، و آسانسورهایی که معلوم نیست هرگز کار میکردهاند.
اگرچه دوشنبه آنگاه که پایتخت شد جمعتش به ۳۰۰ نفر نیز نمیرسید اما امروزه شهری رو به گسترش با ۷۸۰،۰۰۰ نفر جمعیت است. به ویژه که کوشش میشود تاریخ گذشته تاجیکان را در آن بازسازی کنند. تندیسهای بزرگ و زیبای اسماعیل سامانی و همچنین رودکی، همراه با دهها تندیس شاعر و حکیم فارسی گوی، امروزه زینت بخش میادین و خیابانهای دوشنبه است.
اگرچه دوشنبه در ساخت ساز و نوگرایی شهری، بسیار با عشق آباد فاصله دارد اما این پایتخت آسیایی شوروی سابق نیز بافت قدیمی خود را تغییر داده و به ساختمانهایی با سبک اروپای غربی روی آورده است. ساختمان موزه، کتابخانه فردوسی، میدان سامانی، کاخهای رییس جمهور و بنای فوق العاده زیبای کاخ باربد و کاخ نوروز از زیباییهای شهر دوشنبه هستند.
در روز یازدهم برای تماشای شهر پیاده از هتل که ساختمانی دوطبقه و ویلایی با حیاط زیبا بود، و در محلهای مسکونی و دیدنی قرار داشت، به سوی موزه دوشنبه رفتیم. موزه دوشنبه ساختمان تازهای است که در نوروز ۱۳۹۲ افتتاح شده و در خود گنجینهای تاریخی- هنری از مردم تاجیکستان نگاه داری میکند. این موزه با سیستم دپارتمانی تنظیم شده و بسیار دیدنی و آموزنده است. در بخش باستانی آن نقاشیهای دیواری شهر باستانی پنجکنت به نمایش گذاشته شده که به راستی دیدنی است. تنها دریغ این است که خود موزه اقدام به عکس برداری حرفهای و چاپ کارت پستالهایی از این گنجینه ننموده و چون عکس برداری ممنوع است و یا اگر بشود بهطور قاچاق عکس برداری کرد، عکسها دیدنی نخواهند شد، هیچ سند مکتوبی از این موزه نمیتوان با خود داشت. آی کاش متولیان هنر در تاجیکستان هرچه زودتر اقدام به چاپ کتابها و عکسهایی از گنجینههای گوناگون موزه دوشنبه بنمایند.
پس از باز دید موزه و عبور از پارکهای زیبا به میدان سامانی رسیدیم با تندیس بزرگ شاه اسماعیل سامانی که در تمام تاجیکستان نظیر آن نصب شده است. به دید من، تندیس عاری از قدرت و شوکت شهریاری است و از دور به تندیسهای الهه مادر یونانی میماند و نوعی ویژگی زنانگی در آن است.
جالب است که تاجیکان پس از استقلال تندیس بزرگ فردوسی توسی را به عنوان نماد کشور خویش در این میدان که روبروی ساختمان پارلمان نیز هست نصب کردند، اما سپستر دریافتند نیاز به چهرهای سیاسی برای نمادسازی قدرت تاجیکان دارند. اما این نماد به دید من خیلی لطیف و زنانه است و بیشتر حالت محافظت و مهر مادرانه را القا میکند تا اقتدار شاهانه. تندیس فردوسی را به مقابل کتابخانه ملی که آن هم بنایی تازه مرمت شده است منتقل کردهاند، که به حقیقت جایگاه شایستهتری برای فردوسی است.
در ادامه به میدان بزرگ با آب نماهای زیبایی میرسیم که تندیس بسیار بزرگی از رودکی در میان طاقی بلند و زیبا در آن نصب است. شکوهمند و دیدنی.
در گوشهی خیابانهای رودکی و فردوسی، کاخ کانون نویسندگان تاجیکستان واقع است که دیوارهای آن با مجسمههای بسیار زیبایی از بزرگان فارسی گوی چون رودکی و فردوسی و خیام و همچنین سخن دانان بزرگ تاجیک مانند صدرالدین عینی و تورسون زاده و همچنین بزرگان ادب روسیه شوروی مانند گورکی زینت یافته است. از جمله مکانهایی که در این سفر زیارت کردم و روانم به شادمانی و نشاط آمد، همین دیوار زیبا و باغ کاخ کانون نویسندگان بود. در میانه باغ تندیس بزرگی از صدرالدین عینی و ماکسیم گورکی را میبینی، نشسته و غرق در گفتگو. ایستادن در میان این بزرگان حال و هوایی دارد وصف ناشدنی. وای که ادبیات با روان انسان چه کرده و این ساحران و افسون سازان چگونه از فراز قرنها زمان و کیلومترها فاصله جغرافیایی چنین روح را جلا میدهند و چنین همدمانی اند که مصاحبت با تندیسهایشان نیز دل نکندنی است. درود و آفرین بر روان همه این گرامیان، ارجمندان، و سترگ چهرگان دورانها باد.
پس از نهار به بازدید بازار کاروان، از قدیمیترین بازارهای شهر دوشنبه رفتیم. بازار بسیار شلوغ، پر هیاهو و پلشت بود. دست فروشان تمام پیاده روها را جنس گذاشته بودند. همه چیز در کنار پیاده رو به فروش میرسید. از میوه و سبزی و کله پاچه خام و پخته، تا لباس و زیورآلات هندی و ترکی، سمبوسه و شیرینیهای مخصوص تاجیکان، سی دیهای موسیقی و فیلمهای ایرانی و تاجیکی و هندی، و حتی سی دی تفاسیر قران با فروشندگان مخصوص خودش.
وقت بازار به خاتمه نزدیک شده بود و برق آن را قطع کرده بودند. دالانهایی تاریک با انبوه مردم و کالاهایی که بیشتر از ترکیه، هند، و چین بودند. در میانه بازار جالبترین دیدنی، بانوانی بود که چرخهای خیاطی خود را مقابل دکانهای بسیار کوچکی که با پرده پوشیده شده بودند، گذاشته و مشغول تعمیرات لباسها و کوتاه و بلند کردن شلوار و بلوز بودند. مشتریان که البته همه مرد بودند، در پشت پرده لباسها را امتحان میکردند و بانوی چرخ کار با چرخ دستی خود بی درنگ تعمیرات لازم را انجام میداد.
رفت و آمد در تاجیکستان توسط تاکسیهای خطی انجام میشود و بسیار آسان و کم هزینه است. یادم رفت بگویم که در ترکمنستان تاکسی نیست و برای یافتن وسیله رفت و آمد باید کنار خیابان ایستاد و دست تکان داد. همه اتومبیلها میتوانند مسافرکِشی کنند.
نکته دیگر آن که در ترکمنستان مأمورین انتظامی حضوری پر رنگ و مشخص داشته و بر عبور و مرور اندک پیادهها و اتومبیلها نظارت دقیق دارند. به نظر نمیرسد پلیس ترکمنستان فاسد باشد اما در تاجیکستان اولین ناخشنودی که به طور مشخص بازدید کننده را به حیرت و نفرت وا میدارد، حضور پررنگ مأمورین فاسد و رشوه خوار انتظامی در خیابانهاست. مردم و البته بازدید کنندگان بیگانه از پلیس میهراسند و در تلاشند از چشم رس آنان دور بمانند.
در بازگشت من و همسرم تصمیم به دیدار مزار صدرالدین عینی گرفتیم که یکی از دلایل ما به این سفر بود. مزار صدرالدین عینی در پارکی به نام خود او قرار دارد که مقبره باباجان غفوروف، پدر تاریخ تاجیکان نیز در همان مکان است. بودن با صدرالدین عینی نیز غنیمتی بود که با هیچ چیز قابل تعویض و مقابله نیست. پارک بزرگ است ولی تنها ورودی آن که بلافاصله به تندیس مزار صدرالدین عینی و کمی آن سوتر مزار باباجان غفوروف منتهی میشود تمیز و آراسته به گلهای زیباست. بقیه باغ ژولیده و متروکه به گمان میآید. باغبان سالخورده با چهره بشاش تاجیکی خود تنها راه نمای این باغ و مزارها بود. اما خاک به عینی اعتبار مییابد و گل به روییدن بر مزارش مفتخر.
نمونهای از اشعار عینی را نقل میکنم:
ای وطن!
ای از خرابی تو دگر نیست کارشان
آنها که ادعای ولای تو میکنند
گر خدمتی کنند به نام تو فی المثل
از بهر نام خود، نه برای تو میکنند
آنان که از حریم تو مهجور ماندهاند
چون عینی غریب دعای تو میکنند
جالب است که برای دیدار او ابتدا راننده تاکسی ما را به قبرستان لوجاب در گوشه دیگری از شهر دوشنبه برد که آرامگاه بزرگان دیگری چون میرزا تورسون زاده و استاد محمد جان شکوری بود و ما فرصت آن را یافتیم تا به این بزرگواران که در زنده نگاه داشتن ادب فارسی در تاجیکستان کوشش بسیار کردهاند ادای احترام کنیم. به روان نیک خواه همه این گرامیان صد هزار آفرین و درود.
نمونهای از شعر میرزا تورسون زاده را میآورم که نشانگر اثر ژرف خواجه شیراز بر اوست:
غزل میگفت و دُر میسفت حافظ، شاعر شیراز
سخن را داده در وصف شما جادوگران پرواز
دل تاجیک و ایرانی محبت گاه حافظ شد
سرود عاشقان هم صحبت دلخواه حافظ شد
دل و جان را فدا کرد او برای چشم جادویی
به زلفان سمن بویی، به خال و خط هندویی
“اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را”
شب به دیدار مجموعهای به نام کاخ نوروز رفتیم. این مجموعه که به کاخهای ایتالیا بیشتر شبیه است بسیار زیبا است و در اطراف آن سازههایی شبیه آرامگاه حافظ ساختهاند با مرمر سفید که به راستی دیدنی است. در کنار آن کاخ باربد و همچنین هتل بزرگ حیات قرار دارد. این مجموعه که گویا با هزینهای برابر ۶۰ میلیون دلار ساخته شده، مجموعهای از رستورانها و چایخانههاست.
آخرین شب سفر با همسفران تصمیم رفتن به رستورانی با موسیقی زنده گرفتیم. در دوشنبه چنین رستورانهایی بسیارند. البته در عشق آباد و دیگر شهرهای بزرگ ترکمنستان و ازبکستان هم همین گونه است. با دو تاکسی عازم رستوران شدیم. هنرمندان برنامه به عنوان خوش آمد ما و گروه دیگر ایرانیانی که در رستوران بودند، چند ترانه معروف ایرانی اجرا کردند. اصولاً موسیقی پاپ ایرانی و خوانندههای آنها در تاجیکستان و ازبکستان محبوبیت فراوان دارند. بیشتر مردم گوگوش را میشناسند و دوستش دارند.
جالب است بدانید تاجیکستان اقدام به برنامهای برای تعیین برترینهای موسیقی فارسی در جهان کرده است. چیزی مثل انتخاب برترینهای موسیقی جهان در موناکو. بدیهی است که این جایزه تنها به دست اندرکاران موسیقی در ایران، افغانستان، ازبکستان و تاجیکستان تعلق میگیرد. نخستین مراسم اهدای این جایزه را در یوتیوب میتوانید ببینید و دیدنی است.
روز دوازدهم، آخرین روز اقامت ما در تاجیکستان و آخرین روز سفر فرارودان ما با عید قربان برابر بود. و این خود اقبالی فرخنده بود زیرا تاجیکان برای عید قربان مراسم ویژهای دارند که به نوعی ملی و مذهبی است. مردم تاجیکستان مسلمان و پیرو مذهب حنفی میباشند و مثل بقیه ملل مراسم دینی خود را با آیینهای ملی درآمیخته آمیزهای منحصر به خود فراهم آوردهاند که بسیار گرامی است. در این روز مردم لباس نو میپوشند و به دیدار یکدیگر میروند. در همه مراسم آیینی ایران باستان پهن کردن سفرهای ویژه از مشخصات آیین است. ایرانیان باستان برای نوروز، یلدا، مهرگان، عروسی، عزا و تولد کودکان سفرههایی با محتویات ویژه میگسترانیدهاند. در آیینهای ایران باستان، علاوه بر تغییرات طبیعی فصول و محصول، تغییرات زندگی انسانها نیز موجبی برای گرد هم آمدن و شرکت بر سفره یکدیگر بوده است. سفره آیینی عید قربان تاجیکستان نیز از آن نمونه است. با توجه به آنچه دیدیم، خانوادههای تاجیک برای سرور و سفره عید قربان برنامه ریزی بلندی میکنند. میتوان تصور کرد که بانوان تاجیک از هفتهها پیش به تهیه انواع خوراک و شیرینیهای آیینی مشغول میشوند. به نظر میرسد همه خانوادهها، یا شاید کهن سالان همه خانوادههای تاجیک، سفرهای میگسترانند با خوراکیهایی از گوشت، که در خوراک روزانه تاجیکان سهم اساسی دارد، چه این گوشت از گوسفند قربانی خانواده باشد یا از قصابی تهیه شده باشد. همچنین شیرینی، شکلات، کیک ویژه، میوههای متنوع فصل و آجیلهای فصل. به راین سفرهها سمبوسه تاجیکی از ضروریات است و آش که همان برنج و هویج پخته شده در آب گوشت میباشد.
در این روز کودکان با جامههایی نو و آراسته با کیسهای در دست به خانه همسایگان میروند تا کیسههای خود را از شیرینی و تخم مرغ پخته بیاکنند. حرکت دخترها و پسرهای نوجوان در شهر در روز عید زیبا و دیدنی است.
درروز جشن قربان ما ابتدا بر سفره سهراب ضیا، خبرنگار بی بی سی نشستیم. خانه سهراب، که درش را با سخاوتمندی بر روی ما گشود و سفرهاش را با مهربانی و ادب ویژه تاجیکان با ما شریک کرد، از ساختمانهای قدیمی دوران استالینی است با راه پلههایی تاریک و باریک. به دیدار سهراب رفتیم که مهربانیش فراخ بود وروی گشادهاش روشنی بخش روز ما.
خانه دیگری که در بر ما گشودند و کریمانه ما را برسفره عید خود نشاندن، خانه رمضان میزایف سفیر سابق تاجیکستان در ایران بود. خانم و آقای سفیر، با گشاده رویی پذیرای گروه ما شدند و بر سفره رنگین خود ما را میهمان کردند. پسران، دختران و نوههای آقای سفیر نیز به ما خوش آمد گفتند. نشستن با هردوی این عزیزان برای من غنیمتی بود وصف ناشدنی زیرا هریک از این دو عزیز سرشار اطلاعاتی یگانه در باره تاجیکستان، شرایط اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی آن، و همچنین چشم انداز های آینده آن بودند.
روز دوازدهم ما میهمان مهربانی تاجیکان و شاهد سخاوت بی دریغ آنها بودیم. آیا میدانستند که این آخرین روز ماندگاری ما در تاجیکستان است و چنین ما را شرمنده لطف خود کردهاند؟
با شتاب به هتل باز گشته و راهی فرودگاه شدیم. فرودگاه دوشنبه در مقایسه با فرودگاههایی که دیدهام بسیار کوچک و محقر است و گمان نمیکنم پذیرای پروازهای بین المللی بسیار باشد. با پرواز آسمان به مشهد بازگشتیم.
سفر ما به پایان آمد و برجای خاطرهای ماند بس شیرین و دوستانی بس گرامی و عزیز و در دل حسرتی برای دوباره دیدن همه این شهرها و آدمها. آدمهایی که نه خاک که فرهنگ مشترک، زبان یگانه، و گویندگان برجسته و حکیم ما را خویش هم کرده و هیچ مرزی جدایمان نمیسازد. آدمهایی که همان مهر را به رودکی و فردوسی و عینی و گورکی دارند که من دارم. آدمهایی که دوستشان دارم.
مرا سفر به کجا میبرد
کجا نشان سفر ناتمام خواهد ماند
و بند کفش به انگشتهای سرد فراغت
گشاده خواهد شد؟