Advertisement

Select Page

سفری ناشناخته؛ مروری بر رمان درخشش

سفری ناشناخته؛ مروری بر رمان درخشش

 

سفری ناشناخته؛ مروری بر رمان درخشش نوشته یون فوسه

جدیدترین رمان برنده جدید نوبل ادبی، افسانه‌ای درخشان درباره مردی است که در جنگلی تاریک گم شده است.

یک روز در اواخر پاییز، مردی برای رانندگی به حومه شهر می‌رود. او تا جایی می‌راند که دیگر اثری از زندگی معمول مردم نیست. فقط خانه‌های دورافتاده در مزرعه‌ها و کلبه‌های متروکه دیده می‌شوند. در نهایت، او به داخل جنگلی می‌راند و از جاده‌ای می‌رود که برای رانندگی مناسب نیست و بیشتر سنگلاخ است تا جاده و سرانجام هم چرخ‌های ماشین از کار می‌افتند و در شیارهای پهن جاده گیر می‌کنند. شب در راه است و تاریکی سفره‌ی سیاهش را بر آسمان پهن می‌کند. برف شروع به بارش کرده است. مرد تصمیم می‌گیرد ماشینش را رها کند و به‌تنهایی وارد جنگل تاریک شود تا کسی را پیدا کند که به او کمک کند.

شروع داستان می‌تواند آغاز روایتی ترسناک باشد. اما این، آغاز یک درخشش است، رمانی کوتاه در ۷۸ صفحه از یون فوسه، نویسنده نروژی، برنده جایزه نوبل ادبیات در سال ۲۰۲۳، که داستانش به طرز شگفت‌انگیزی مرز بین دنیای مادی و معنوی را از بین می‌برد. خوانندگانی که فوسه را قبل از این رمان می‌شناختند، به احتمال یکی از نمایشنامه‌های او را دیده‌اند که یکی از پربازدیدترین‌های اروپاست، یا مجموعه هفت کتابی از رمان‌های او به نام Septology را خوانده‌اند، یک مونولوگ سه جلدی تک جمله‌ای که همزمان درخشنده است. در این رمان تراژدی و عشق و اندوه در هم می‌پیچند تا ضمن ایجاد هراس برای مخاطب، او را میخکوب کند و کتاب در دست، یک نفس تا آخر پیش برود. داستان تکان دهنده عشق، پیری و مرگ است که در سه جلد کتاب که به‌ظاهر در یک جمله نوشته شده است، چنان کششی برای خواندن ایجاد می‌کنند که بعداز خواندن این مجموعه بسیار باارزش مدتی طولانی در مه راه رفتم، انگار از زنده بودنم باوجود نزدیک به هفت دهه تماشای درخشش آفتاب بر بام آسمان باید سپاسمند کسی یا چیزی باشم. این اثر به‌طور نفس‌گیر عجیب و غیرقابل طبقه‌بندی است. به نظرم می‌رسد که فوسه شکل جدیدی از داستان خلق کرده است، چیزی که پیوندی عمیق با آثار ساموئل بکت دارد، اما بی‌نهایت ملایم‌تر و غرق است در خدا و معنویت. اگرچه ممکن است یک رمان متافیزیکی دشوار، مونولوگ و متافیزیکی برای یک خواننده معمولی دلهره‌آور به نظر برسد، اما یکی از ویژگی‌های فوسه این است که تقریبن هر کسی به خود اجازه می‌دهد به سادگی تسلیم متن شود و در امواج ملایم نثر او غرق شود و در عین حال نجات از مرگ نیز  در دسترس باشد.

پس از اینکه قهرمان داستان برای مدتی در جنگل تاریک و برفی قدم زد، واقعیت شروع به نمایان‌شدن می‌کند. او متوجه می‌شود که چیزی به سمت او می‌آید، به شکل انسان، اما نه انسانی، حضوری «در سفیدی‌ نورانی‌اش که از درون می‌درخشد». او را لمس می‌کند، او را گرم می‌کند، با او صحبت می‌کند. او می‌گوید:

«صدایی می‌شنوم که می‌گوید: من اینجا هستم، همیشه اینجا هستم، همیشه اینجا هستم – که من را مبهوت می‌کند، زیرا این بار شکی وجود نداشت که صدایی را شنیده بودم و صدای نازک و دل‌نشینی بود و ضعیف، و بااین‌حال، مثل این است که صدا نوعی زیبایی و اغواگری گرم در ژرفای خود داشت، بله، تقریبن، بله، انگار چیزی وجود داشت که می‌توان آن را عشق نامید.»

شکوه و عظمت داستان‌های فوسه این است که عمیقن هر گونه تفسیر منحصربه‌فردی را رد می‌کند.

پس از اینکه آنچه دیده بود، او را ترک می‌کند، مرد در جنگل با والدین خود روبرو می‌شود. اگرچه او همیشه به سمت آنها می‌رود، آنها هرگز به او نزدیک‌تر نمی‌شوند. وقتی پدر و مادرش او را ترک می‌کنند، مردی را می‌بیند که کت‌وشلوار پوشیده است و پاهایش را برهنه زیر برف می‌پوشاند. مرد او را به سمت شکوفایی درخشانی از هستی که پیش‌ازاین دیده بود، هدایت می‌کند. اگرچه رمان با جملات بسیار کوتاه و در زمان گذشته آغاز می‌شود، اما از طریق روایت به زمان حال حرکت می‌کند و پایان آن شاهد شکوهی هستیم که ناشی است از جمله‌ای بسیار طولانی که همین امر به نثر نوعی درخشش فوق‌العاده می‌بخشد.

رمان درخشش را می‌توان به روش‌های مختلفی خواند: به‌عنوان یک مونولوگ واقع‌گرایانه. به‌عنوان یک افسانه؛ به‌عنوان تمثیلی متمایل به مسیحیت؛ همان‌طور که یک کابوس با زحمت صبح روز بعد بازگو می‌شود، وحشت تجربه‌ی کابوس هنوز در زیر پوست واژه‌ها می‌تپد، هرچند که توان معجزه کوچک با نور روز تا حدودی کاهش می‌یابد.

من فکر می‌کنم شکوه و عظمت داستان فوسه این است که عمیقن هر گونه تفسیر منحصربه‌فردی را رد می‌کند. همان‌طور که می‌خوانیم، متن داستان نتی آشکار و روشن به نظر نمی‌رسد، بلکه تبدیل به آکوردی می‌شود که همه تفسیرهای ممکن به یکباره به صدا در می‌آیند. این امتناع از تسلیم شدن در برابر تبیین‌های انفرادی، تند، ساده، چندصدایی – برای اصرار بر این است که چیزهای پیچیده‌ای؛ مانند مرگ و خدا رازها و تناقضات عظیم خود را حفظ می‌کنند – در این دنیای جانب‌دار فزاینده ما، به نظر یک موضع اخلاقی بی‌سروصدای قدرتمند است.

 

توضیحی بر این نوشته

برای یافتن درست نام کتاب که در انگلیسی A Shining ترجمه شده است، واداشته شدم که کمی پژوهش کنم. چرا که نام کتاب در زبان نروژی Kvitleik است و معنای سفید می‌دهد و نه درخشش.

مردانگی و درخشندگی هر دو به‌عنوان نمادهای انسان در فرهنگ غرب عمل کرده‌اند. البته این برداشت بیشتر این در زبان بازتاب دارد، جایی که “مرد” اغلب به معنای انسان است: nordmann, formann, ombodsmann نروژی، سرکارگر، بازرس. ازآنجاکه نروژی‌ها بیشتر به برابری جنسیتی حتا در زبان اهمیت می‌دهند، بسیاری از این واژه‌ها را با کلمات بی‌طرف جنسی جایگزین کرده‌اند.

در فرهنگ نروژی واژه Kvitleik  (سفید) که در ترجمه نام کتاب در انگلیسی درخشش آمده، کلمه‌ای است که در چندین معنا به کار می‌رود، از جمله عدم وجود رنگ (آکروماتیک) نور که شامل تمام رنگ‌های طیف در فیزیک است، “سفید” در درجه اول به معنای احساس رنگ نیست، بلکه به معنای شرایط فیزیکی خاص برای احساسات رنگی بی‌رنگ است. به این معنا، مثلن از یک سطح سفید (برف تمیز) و یک منبع نور سفید (خورشید در بام آسمان، لوله‌های فلورسنت سفید) صحبت می‌کنیم. یک منبع نور سفید تعریف شده در آکوستیک، اصطلاح صدای سفید نیز برای طیف صوتی استفاده می‌شود که شامل همه فرکانس‌های صوتی است و همه دارای قدرت یکسانی هستند.

 

لطفاً به اشتراک بگذارید
Advertisement

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

تازه‌ترین نسخه‌ی دیجیتال هم‌یان

آگهی‌های تجاری:

ویدیوی تبلیفاتی صرافی عطار:

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها:

Verified by MonsterInsights