سه شعر از آزاده صالحیان
آزاده صالحیان متولد مهرماه ۱۳۶۹ است در سمنان. او از ۱۰ سالگی شروع به نوشتن کرده و در مجموع، حضور در کارگاهها و جمعهای مختلفی را تجربه کرده است. در سال ۱۳۸۸ کتاب «مترسکها حلبی راه میروند» را چاپ کرد که به گفتهی خودش، مجموعهای بود که زیست او در آن جا داشت. این مجموعه جزء ۲۰ اثر برگزیدهی جایزهی کتاب سال شعر جوان و از برگزیدگان جایزهی گام اول در همان سال بوده است.
۱
خودت خوب میدانی
شانه نمیشود
موهای باد از پشت پنجره
برق خانه خیلی وقت است جانش در کندن به سر میبرد
برای کاشتن نورمصنوعی
روی بشقابهای درون قفسه
روی ملحفهها
و تخت بی هویت دونفره
بهتر است
برداریم
پنبهیی را که چپاندهایم توی گوش در
کلید را در آن بچرخانیم
پریز برق را زیر انگشتانمان بخوابانیم
بعد بزنیم در باد
خانه را بگذاریم
برای پرندههایی که منقارشان تحمل حمل چوبهای آشیانهشان را ندارد
خودت میدانی
موهای باد از نفسهای ما آغاز شد
بعد راهش را انداخت در حیاط
لای سپیدارها
دارها
دارکوبها
که بعد از نماز
منقارشان را با آخرین توان میکوبیدند
بر دهان درختها
خودت خوب میدانی
باد
نمیگذارد موهایش
از پشت پنجره شانه شود
بهتر از بزنیم در باد
و در نور طبیعی دشت گم.
♦
۲
دنبال نقطههای سرد میگشت
پاهایش
در رختخواب
خواب خرسها آشفته بود
دنبال نقطههای سرد میگشت
پاهایش
در و طن
تنش را گلوله کرد و پرت شد پایین
از خواب
خواب خرسها آشفته شد
دستهایتان را مچاله کنید
بزنید به صورت روزنامههایی که شب هم به این گوشه نمیرسند
تازه هم برسند
چه میشود وقتی کودکان در کفشهای با لبخندهای عمیقشان، در غمهای عمیقشان خوابند
نمیتوانند کشتیهای روزنامهای درست کنند و بیندازند در اقیانوس تشت قرمز کنار درخت انار
و سبزی فروش، مغازهاش در پلمب به سر میبرد
چه فایده دارد روزنامه؟
وقتی حروف به دنبال بچههای کلاس اول در روزنامهها گم میشوند
دنبال نقاط سرد میگشت
و رختخوابش را هیچوقت نمیپوشید
که مبادا پلنگها حمله کنند و رختش به خواب برود
مبادا مادرش …
-آخ
مادر
پلنگها زلفهایت را خوردند
خواب خرسها آشفته است
خواب خرسها آشفته است
خواب خرسها آشفته است
♦
۳
پدر سیاستدان بود
پدر بود
و داروین را نمیدانست
او تولههایش را در یکجا میچپاند
روزی یکبار بهشان غذا میداد و
نمیداد؟
تولهها همدیگر را پاره نمیکردند و
تکه میکردند؟
و تنها یک نفرشان بود
که بود
که ماند
که بزرگ شد
یک نفر که در رگهایش تولههای دیگر خفه میشدند
در چشمهایش میشد برادرانش را دید
که دستهاشان به لبهی ظرف نمیرسید
او بزرگ شد
عصایی چوبی، که چشمهای پدر را از پشت عینک آفتابی
اینجا میبرد و
آنجا…
پدر روزی یکبار به او غذا میداد و
نمیداد؟
و روزی چندبار در چشمهایش غرق میشد و
نمیشد؟
*
پدر
بود
و دانههای سیاستش
که هر سال از لای موهای دماغش
میافتاد
روی رنگدانههای قالی دستباف
سُرخ.
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید