سه شعر از سید وحید میرهبیگی
سید وحید میرهبیگی، هجدهم امرداد ۱۳۶۵ در کرمانشاه متولد شد. او اکنون در مقطع دکترا، در رشته جامعهشناسی سیاسی مشغول به تحصیل است. آشنایی ابتدایی او با ادبیات به سرودههای کردی آئین یارستان بر میگردد. همین امر و علایق مطالعاتیاش نوعی نگرش محتواگرا را در نگارش وی متبلور ساخته است. او که به گفته خودش «ذاتِ ذاتشکنِ هنر» را میستاید و در آن خصلتی رهاییبخش میبیند، از سال ۱۳۸۰ شعر، داستان و مقاله مینویسد.
۱
مرگ بود/ که زندگی را خفه میکرد در آغوشش
چنان صمیمی
که پسرکی جوجه گنجشکی را
شب بود/که حبس میشد ستاره را
چنان سخت
که “سو” به “سو سو “/ که “نفس” به “نفس نفس”
□ □
مرگ بود که زندگی را چنان صمیمی
شب بود که ستاره را چنان سخت
□ □
و من هنوز میتوانستم از برق ِ غریب مردمکهایت بنویسم…
۲
آنارشیست مغمومِ من،
حنجره را به زخمهی سازدهنیها مسپار،
به سه تارها نیز،
با ناسازترین سازها بخوان
تا دیگرگونه صدا کند، آونگِ کسلِ تکرار، در حلق ناقوسِ کهنه!
آنارشیستِ مغمومِ من،
قصهی پیراهنِ تو و انگشتهای مرا
برای باغچههای حقیر بازگو مکن،
بر برگهای خط دارِ حشیش بنویس! با جوهری از خون و شراب،
تا گیاهانِ جهان، از وزشِ دردی خوشایند در آوندهایشان، به خود بپیچند…!
آنارشیست مغمومِ من،
بیا، شناسنامههایمان را
عقدنامههایمان را
مدارکِ وراثتمان را آتش بزنیم،
تا حلبیآبادها هم گرم شوند…!
آنارشیستِ مغمومِ من،
لباسهای مردُمان را-این نمادهایِ توحشِ گلهای را- نپوش،
بگذار پوستت به آفتاب، دلیلی برای تابیدن بدهد!
به باد، بهانهای برای وزیدن!
به چشمانِ عاشقترینِ مردان و زنان، هیجانی برایِ دیدن…!
آنارشیست مغموم من…!
در میدانهایی که سایههای مبهوت را
– در میانِ نگاهِ تحمیقیِ گلهی آدمها- به دار میکشند،
به هر تماشاچی، نقاشیای هدیه کن، که تصویرِ به دار آویختنِ خودش باشد..!
آنارشیستِ مغمومِ من،
بومهایِ رسمی را رها کن!
با رُژِ لبت، روی گنبدهای بزرگ، آزادیِ خونین را بنویس…
بر دیوار بکش!
پنجره را میگویم!
و این همه علامتِ = در خطوط عابر پیاده را نامساوی کن، واقعیتر است…
آنارشیست مغموم من…!
۳
صدای لالایی غمگین کُردی را،
باد در دامنههای شاهو میگرداند.
□ □
دارهای تازه میرویند در بهارِ سرخ
□ □
درویشها به بغض تنبورها چنگ میزنند
□ □
پیرمردی،که سر چهارراه “کلاش” میبافت، هر روز از سفرهی مچاله تا سطل زباله سفر میکند، و به این نمیاندیشد، که برادرش قبالهی زمینها را چطور به نام خودش کرد…
قبالهها،
زبالهها،
مچالهها،
شهر سکوتگاه رجالههاست، سکوتگاه من، و تو!
□ □
…”میدان”،”زهردان” شده است
بخار ِ ادرارِ مردِ روی دار، تماشاچیها را نجس میکند،
نفت از چاهها فواره میزند، مثل روسپیهای زنگی، میرقصد
گنبدهای طلا زیر نور بیتفاوت آفتاب میدرخشند …
□ □
صدای لالایی غمگین کُردی،
در کوههای شاهو میپیچد..
□ □
شهر، سکوتگاه رجالههاست…
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید