سه شعر از محمد قائدی
محمد قائدی متولد ۱۳۶۰ در تنگستان است. اشعار قابل توجهی از این فعال ادبی در نشریات مختلفی مانند فرهیختگان، نوشتا، جن و پری، همین فردا بود، آوانگاردها، شعرانه و… به چاپ رسیده است. در کارنامه ادبی این شاعر، یک اثر مکتوب با عنوان (فصلهای فسیلی) به چشم میخورد که مجموعه رباعیات اوست . مجموعه اشعار کلاسیک این شاعر نیز تحت نام (رژه کرگدنها روی مدار ۲۲ درجه) به زودی روانه بازار کتاب خواهد شد. او شاعر برتر نخستین کنگره مستقل منوچهر آتشی، برگزیده نخست فستیوال ادبی لیکو و شاعر برگزیده جشنواره شعر آدم برفی ها است. اشعارش بارها توسط منتقدین و فعالان حوزه نقد مورد واکاوی قرار گرفته و در جراید منعکس شده است.
شعر اول:
بهشت، وعده ی لولوی پای خرمن بود که می گذاشت در آغوش مرد، زنها را
بهشت، از نظر مرد، جای خوبی بود- که می شد از همه سو صیغه کرد زنها را
رسالههای حقوق بشر نوشته شدند- دم از حقوق برابر زدند جانیها
در آستانهی شب، ارتجاع سرخ و سیاه- سپرده بود به طوفان زرد، زنها را
تنی که داشت به آلات جرم، تن می داد، دچار شهوت آلات فلسفی شده بود
در این میان، هوس مردهای بی قانون- حواله کرد به یک طبع سرد، زنها را
به صف شدند به یُمن حضور حاج آقا- کنار سفرهی نان، بیوهها و دخترها
شلوغ بود، سر حاجی و حوالت داد- به طرح مسخرهی زوج و فرد، زنها را
زمان قرعه کشی بود و مرد، تاس انداخت، شب است و قرعه به نام کدام می افتد؟!
سقوط فوری یک جفت پنج وارونه- شبیه کرد به یک تخته نرد، زنها را
زنان مقصر دعوای خیر و شر بودند – نماد ارزش افزوده در تصوّر مارکس…
رفیقِ از همه جا بیخبر، گره زده بود – به دست یک عزب دوره گرد، زنها را
هزارههای توحّش چه زود برگشتند – دوباره غیرت خوارزمشاهیان جنبید
و مرد، از لج دشمن به آب خواهد ریخت – به وقت ساعت سرخ نبرد، زنها را
*
در اعتراض به بدبختهای مادرزاد-
رسید، مردی و از کوه درد، زنها را-
– به عمیق درهای انداخت که پر بود از «زوزهی دراز توحش در عضو جنسی حیوان». رود خانهای که می گذشت تغاری بود که بوی آهن میداد و ابتدا در تن داشت و انتها در تن! درهها به سنگاسنگی سیال میمانست که در دایرههای راه، منجمد بود…
با این همه…
آنها را «تبار خونی گلها به زیستن متعهد کردهبود»…
پی نوشت:
عبارتهای داخل گیومه اشاره به سطرهایی از زنده یاد فروغ فرخزاد است.
—————-
شعر دوم:
از سواد بی شعورها تا شعور بی سوادها
از خرافههای مشرقی تا غروب اعتقادها
از نوشتههای مدرسه تا نوشتههای سنگ قبر
شهر، را احاطه کردهاند زنده باد و مرده بادها
آبها رفیق آتشاند سایهها رفیق آفتاب
شکل دیگری گرفتهاست ارتباط متضادها
زندگی دچار مردن است مردگی دچار زندگی
سنگها دچار خستگی برگها دچار بادها
توی کیف کودکان قرن، نم کشیده جزوه و کتاب
سرد بود و منجمد شدند توی دستشان مدادها
[روی داسها چکش بزن! توی آسمان ستاره شو!
شاد باش و زندگی بکن زیر چرخ اقتصادها!]
*
پا به پای نرّه غولها کوچهها فرار میکنند
چُرت شهر، پاره میشود از صدای جیغ و دادها…
—————-
شعر سوم:
معنی، وقوع قطعی چیزی که نیست بود چیزی که هست از سرِ اجبار، مرده است
شاعر، کسی که خالق مضمون چیزهاست طوری سکوت کرده که انگار، مرده است
خالق، نماد مسخرهی دیگریست که چسبیده است روی جهانی که خلق شد
خلقی که پشت حاشیهها متن میشود متنی که زیر چرخهی تکرار، مرده است
متنی که مرده است پس از کفْن و دفن هم تأویل میپذیرد و سیگار میکشد
راوی فرار میکند از خود… دو روز بعد… راوی کنار پاکت سیگار، مرده است!
در اصل، پیش از آنکه جهان بیپدر شود بیماری جنون پدر، عود کرده بود!
بیماری جنون پدر،عود کرد و بعد… یک شب خبر رسید که بیمار، مرده است
قطعیترین علامت مخلوق، دایرهست شکلی که مثل فلسفهی زندگی سگیست
پشت تمام توطئهها کشف میکنیم: قبل از وقوع دایره پرگار، مرده است
در یک نمای بستهی تاریک، دلقکی- غمگین- کنار خستگیاش خواب رفته است
پرده کنار میرود و بعد… روی سن، دلقک، میان خندهی حضّار، مرده است…
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید