سی سال شعر؛ از سرخ تا سبز – گفت و گو با منصور کوشان
سی سال شعر؛ از سرخ تا سبز – بخش چهارم و پایانی
بعد از انتشار دیدگاههای دو شاعر مهاجر (مجید میرزایی و دکتر علیرضا زرین) و یک شاعر مقیم ایران (محمدحسین عابدی) دربارهی تأثیر رویدادهای تاریخی بر شعر پس از انقلاب – با توجه ویژه به اشعاری که پس از رویدادهای سال ۸۸ سروده شدهاند – زمان آن رسیده که این پرونده را با دیدگاههای شاعری ببندیم که تمام آن سالها و حتی سالهایی پیش از آن را با سرودن و نوشتن تجربه کرده است و در نهایت به خاطر آثار و فعالیتهای فرهنگیاش به مرگ محکوم شده و به اجبار زندگی در تبعید را برگزیده است.
منصور کوشان، شاعر، نویسنده و نمایشنامهنویس مقیم نروژ که آثارش چه در وطن و چه در عرصهی بینالمللی جوایز متعددی را برایش به ارمغان آورده است، در این شماره به سؤالات ما پاسخ میدهد. او معتقد است: «اعتراض به حکومت مستبد اسلامی و ایدئولوژی حاکم بر سرنوشت مردم ایران، همیشه بوده […] و از نظر کنش اجتماعی و تأثیر در سرنوشت مردم ایران و به ویژه بسترهای فرهنگی، به مراتب عمیقتر از دو سال گذشته بوده است.»
منصور کوشان: شعر امروز، فاقد اندیشه است و به سوی عجیب بودن پیش میرود
اگر بپذیریم که شعر سی سال گذشتهی ایران را میتوان به شعر پس از انقلاب و دوران جنگ؛ شعر پس از جنگ و شعر پس از رویدادهای دو سال اخیر ایران دستهبندی کرد، به نظر شما این تقسیمبندی تا چه میزان میتواند گویای تأثیرپذیری فضای شعر امروز این سرزمین از رویدادهای تاریخی باشد؟ این که این سه مقطع را برشمردیم، فقط به منظور بررسی میزان تأثیریست که رویدادهایی از این دست میتواند یا دست کم، احتمال میرود که بر هستیشناسی شاعران یک سرزمین داشته باشد، وگرنه مسلم است که شعر را میتوان بر اساس ویژگیهای ساختاری و زبانیاش در دستهبندیهای دیگری نیز بررسی کرد.
اجازه بدهید از همین آغاز تکلیف خودم را با این گونه پرسش و هر گونه تقسیمبندی از پیش اعلام شده، روشن کنم. به این معنا که نه میتوان بر اساس متر و معیاری از پیش اعلام شده یا ظرفی مشخص، ادبیات یا به طور کلی هنرها را دستهبندی کرد، نه چنان چه چنین تقسیم بندی اتفاق افتاد، حاصل آن به کار کسی میآید؟ چه گونه ممکن است گفت شعر پس از انقلاب یا شعر دورهی جنگ؟ به طور معمول یا شعرهای دورهای را در کنار هم میگذارند و ویژگیهای مشترکشان را برجسته میکنند و به آن نام سبک و مکتبی یا دورهای را میدهند و آن را میگذارند در قفسهی کتابهای جلد زرکوب یا این که ویژگیهای شعری متنهایی، یا به قول شما ویژگیهای ساختاری و زبانی، اعم از شعر و داستان و رمان و نمایشنامه را کنار هم میگذارند و سبک و مکتبی را معرفی میکنند، و اگر چه این شیوه هم نهایت به کار شاعر و نویسنده و به طور کلی آفرینشگر و خواننده نمیآید و نهایت از همان دکانهای دانشگاهی سر درمیآورد، اما دست کم کار نقد و بررسی منتقدان را سادهتر میکند.
با این مقدمه، و این که معمول بر این بوده که روزنامهنگاران یا کنجکاوان بیحوصله و کسانی که به هر دلیلی اهل مطالعهی جدی نیستند، این گونه پرسشها را میکنند، نمیدانم نقش شما به عنوان شاعر پرسشگر و نقش من به عنوان شاعر پاسخگو در این میان چیست؟ به راستی از تولید متن مشترک من و شما، چه عاید خواننده میشود؟ آیا قرار است وقت و نیروی خود را بگذاریم تا عدهای کتابساز را پروار کنیم یا این که گامی در راستای بهبود وضعیت فرهنگی، به ویژه ادبیات برداریم و تا حد ممکن راه پر سنگلاخ و کژ و کوژ جامعهی جوان ایران را پرتویی هر چند ناچیز بیفشانیم؟ چه فرقی است میان گفت و گوی شاعران، با کسانی که تنها به صرف شغل شرافتمندانهاشان و درآمد هر چند ناچیزشان، پرسشهایی را طرح میکنند؟ آیا بخشی از عقب افتادگی ادبیات معاصر، از آن رو نیست که حتا یک متن شایسته، که در آن چالشی ژرف در بارهی ادبیات وجود داشته باشد، از پیشینیان نمانده است؟
کجا میتوان اندیشهی ژرف احمد شاملو را به عنوان بزرگترین شاعر معاصر، در بارهی چرایی شعر، چرایی گونهی شعر شاملویی، چرایی گونهی شعر انسانگرایانهی شاملویی، چرایی گونهی شعر قهرمانپرور و نهایت شعر عاشقانه و سیاسی شاملویی دریافت؟ همهی گفت و گوها با او گویی رفع تکلیف بوده است یا کتابسازی یا نهایت در بارهی هزار مشغلهی پیرامون ادبیات و نه خود آن یا به اخص شعر.
این نقصان از همان آغاز شکوفایی ادبیات معاصر به شدت حضورش را نشان داده است و تا امروز کمتر کسی به سراغ آن رفته است. نیمای بزرگ، زمانی که دید در جامعه و در میان روشنفکران، روزنامهنگاران، شاعران و نویسندگان پیرامونش کسی نیست که او را به چالش شعر معاصر وادارد، ناگزیر متوسل به همسایهی خیالی شد، ناگزیر شد خوانندهی دقیق شعر خود باشد، خود پرسشگر نکتههای ظریف و ناپیدای میان سایه روشنهای شعر خود باشد، خود، خود را به چالش بکشد، و از این راه پرتویی بر شعر آینده، شعر نو، شعر نیمایی افکند. و چه شانسی داشتهاند نسلهای بعد از نیما که او به چنین اندیشهای رسید، همت گماشت و به رغم همهی ناشایستگیهای پیرامونی، نوشت و نوشت و نوشت و امروزیان و آیندگان را از آن بهرهمند کرد و چه بدشانس بودهاند نسل من و شما و آیندگان که هیچ چالش جدی از نگرش ویژهی شاعران و نویسندگان برجستهی معاصر در اختیار ندارند.
شاعران و نویسندگان بعد از نیما، حتا همت او را هم نداشتند تا خود، خود را به ژرفای اندیشهاشان فرابخوانند و از آن اعماق، معرفتهای ناشناخته در زبان و ساختار را که ناگفته و ناسفته ماندهاند و زبان شعری و زبان داستانی پاسخگوی آنها نیست، بازشناسند. حتا تلاش اکبر رادی هم به عنوان یک سالک نیما در قلمرو نمایشنامهنویسی، با "نامههای همشهری"، نتوانست دیگران را به شوق بیاورد تا از توشهی خود، به استثنای چند مقاله و جستار، آن هم در بارهی اثر دیگران و نه اثر خود، اثری باقی بگذارند.
با این حرفها میخواهم به این پرسش بنیادی یا پرسش اصلی و محوری برسیم که چه شد، چه گونه شد که ما خود شعر را از یاد بردهایم و مدام در بارهی پیرامون شعر، دورههای شعر یا گونههای گوناگون آن، به ویژه پست مدرن و پساپست مدرن و بازیهایی از این دست حرف میزنیم؟ ما حتا نمیدانیم شعر دورهی ما، چه گونه شعری است. چون آن قدر بازار شعرگویی چپ اندر قیچی رونق گرفته است که هیچ بعید نیست چین هم برای عقب نیفتادن از قافله، شعر فارسی به ایران و جهان صادر کند.
به گمانم شما یا دوستان دیگر، متوجهی دورههای شعری، بر اساس دورههای تاریخی یا اجتماعی شدهاید و نه بر اساس ویژگیهای شعری. درست است که ایران یا فرهنگ فارسی شعر خیز است و هر آسمان و ریسمانی را به هم میبافد و نام شعر روی آن میگذارد، اما آیا ما دورههای شعری هم داشتهایم در این سی و اند سال یا مدام به دور خود گشتهایم و به خاطر نکبت حکومتی که سرنوشت ما را در منگنه گذاشته و هر دم بیشتر لینچمان میکند، هرگز نتوانستهایم از یک بحران بزرگ فرهنگی، به ویژه در قلمرو ادبیات و آن هم شعر، رهایی یابیم؟ آیا از انقلاب تا آغاز جنگ، یعنی در فاصلهی حدود ۲ سال، ما شعر هم داشتیم؟ اگر شعر داشتهایم، آیا با در کنار هم قرار دادن آنها میتوان به یک برآیند قابل توجهی از مشترکهای آن رسید؟ اشتراک آنها در چیست؟ در ساختار یا تنها به صرف التهاب آن دورهی ویژه در محتوا یا نهایت در استفاده از واژههای ویژه. از کدام شعر در دورهی هشت سالهی جنگ میتوان سخن گفت؟ شعر در بارهی جنگ یا دفاع از جنگ؟ یا نه، شعر ضد جنگ؟ یا از هر دو اینها گذر کردن، و به طور کلی شعر دورهی جنگ؟ میبینید، هر چه جلوتر برویم، پرسش، ناگزیر تفکیکپذیرتر میشود و شاخه به شاخهتر. به گونهای که در یک کلام کلی، جدا از استثناها، میتوان گفت: چون متنهای شعرگونهی بعد از انقلاب، با ویژگیهای شعاری بودن، نااندیشیده نوشته شدن، فرسوده و نخ نما بودن، از ساحت شعر و هستیشناسی معمول شعر بسیار دور بودهاند، چه از نظر محتوا، چه از نظر صورت و چه به طور کلی از دید ساختارشناسی شعر، در بستر شناخت و بررسی شعر قرار نمیگیرند و تنها به عنوان متنهایی برای شناخت نگرشهای تاریخی، آن هم بیشتر از نظر انفعال در یک دورهی تاریخی، قابل بررسی هستند.
این شناخت، البته در دورهی جنگ هشت ساله، ناممکنتر است. چرا که به جز شعارهای موزون و ناموزون، مداحیهای دینی و ایدئولوژیک در بارهی جنگ، بقیهی متنها، مستقل از این که شعر هستند یا نیستند، هنوز هم امکان انتشار نیافتهاند و هزاران متن شعری هنوز هم از چشم خوانندگان و حتا پژوهشگران دور مانده است و نمیتوان به جز بیان کلیشههای معمول حرفی زد مستند و مستدل. در مورد بخش سوم پرسش، که به هیچ وجه دوره محسوب نمیشود، هم بر این گمانم که هر چه در این دو سال گذشته نوشته شده است، به جز چند استثنا که مایه و بنیاد خاستگاهشان هم بیشتر برآمد گذشته است، بقیه انشاهای احساساتی و بیشتر متنهایی از سر دلتنگی بوده است. من هنوز چندان شعرهایی از این دو سال نخواندهام که در آنها زایش اندیشهای وجود داشته باشد یا اندیشهای متبلور گشته باشد، که بتوان آن را برآیند این دو سال نامید یا سکوی پرشی برای آینده خواند. بسیاری از متنهایی که تحت تأثیر حرکت این دو سال گذشته نوشته شدهاند، بیشتر به ثبت خاطرهها و یادوارهها نزدیکند تا یک متن شعری که به طور معمول منشوری است هرمی و تفکیکناپذیر از احساس و اندیشه و شعور.
با توجه به این که پس از رویدادهای دو سال اخیر، بسیاری از شاعران ساختارگرا به بیانگرایی بیشتری نسبت به قبل روی آوردهاند، درکی مشترک از حوادث در شعرها به چشم میخورد که شاید بتواند به برقرار کردن ارتباط خوانندگان بیشتری با شعرها کمک کند و به نوعی میتوان گفت که شعر ایران در این مقطع به تدریج دارد از حالت محفلی خود بیرون میآید – شعری که پیشتر به میزان زیادی در جهان آپارتمانی محدود میشد… به نظر شما این موضوع را میتوان به عنوان وجه تمایز یا حتی وجه امتیازی برای شعر این مقطع به نسبت شعرهایی که پس از انقلاب ۵۷ تا به اینجا سروده شد، در نظر گرفت؟
نمیفهمم. به راستی نمیفهمم چرا مدام روی رویدادهای این دو سال تأکید میکنید؟ چه اتفاقی در این دو سال افتاده است که شما فکر میکنید در پیش از آن نیفتاده است؟ اعتراض به حکومت مستبد اسلامی و ایدئولوژی حاکم بر سرنوشت مردم ایران، همیشه بوده است و به مراتب بسیار هم عمیقتر بوده است و از نظر کنش اجتماعی و تأثیر در سرنوشت مردم ایران و به ویژه بسترهای فرهنگی، به مراتب عمیقتر از دو سال گذشته بوده است، گیرم که گسترهی آن ناپیدا بوده. تظاهرات مسالمتآمیز دو سال گذشته را، که متأسفانه به سرکوب مخوف به ویژه دانشجویان انجامید و صورت و سیرت این حکومت را برای جوانان ذوقزدهی بالغ شده در دورهی اصلاحات آشکارتر کرد، میتوان از منظرهای ویژه بررسی کرد، اما فراموش نکنید که آن چه جامعهی ایران را نسبت به استبداد حاکم آگاه کرد، برآیند حرکتهای فرهنگی و اجتماعی است که در سالهای پیش از آن، به ویژه در دورهی پیش از به اصطلاح اصلاحات انجام گرفته است. به بیان دیگر، فعالیت مبارزان، روشنفکران و نویسندگان سالهای گذشته، وجود اصلاحات و به روی کار آمدن دولتی کمتر دیکتاتور و مستبد و بیشتر دروغگو را سبب شد، در صورتی که دورهی اصلاحات، به دلیل سرکوب شدید و کشتار وحشتناک روشنفکران و نویسندگان مستقل در این دوره، به دورهی خفتبار تاریک این دورهی احمدینژاد و خودکامگی مطلق خامنهای انجامید.
پس، اگر تأکید یا اشاره به این دو سال را به عنوان یک مقطع تاریخی، دست کم از نظر غنای فرهنگی، رها کنیم، به ادامهی پرسش میرسیم: "شاعران ساختارگرا به بیانگرایی بیشتری نسبت به قبل" رسیدهاند، یعنی چه؟ من درکی از این جمله ندارم. نمیفهمم کدام شاعران ساختارگرا نیستند یا قصد بیان مفهومی، نظری، اندیشهای را ندارند. وقتی صحبت از شاعر میکنیم، یعنی کسی که حرفی، اندیشهای و دست کم احساسی برای بیان دارد، پس همهی شاعران بدون استثنا، در تلاش "بیانگرایی" بیشتریاند. هنگامی که از شاعری صحبت میکنیم، بیگمان از کسی صحبت میکنیم که شعر نوشته است. شعر هم به ناگزیر در خود ساختاری دارد که بستگی به کیفیت آن میتوان شاعر را کمتر یا بیشتر دلبستهی ساختار شناخت نه این که به کلی دور از آن. مگر متن بدون ساختاری هم قابل تصور است؟ میبینید نمیتوان به سادگی از روی خوانش واژههایی گذشت که برگزیدهاید و این روزها آن قدر در هر گونه متنی و محاورهای تکرار میشوند که دستمالی شده، فرسوده و چرک به نظر میآیند و دیگر کسی نسبت به آنها حساسیتی ندارد و مثل هر واژهی روزمره، گفته، شنیده و خوانده میشوند بدون هر گونه کنش و واکنش ویژه. دیگر این که از "کدام درک مشترک از حوادث در شعرها" صحبت میکنید؟ شما چه درک مشترکی از حادثههای این دو سال در این هزاران شعر دیدهاید، که از چشم دیگران پنهان مانده است؟ نظر به کدام "ارتباط با خوانندگان" دارید؟ اگر بپذیریم عدهای در دورهای برآیندی مشخص داشتهاند که میتوان آن را محفلی نامید، اشارهاتان به کدام محفل است؟ از کدام وجه امتیاز صحبت میکنید؟ چرا میخواهید به من بقبولانید در کرهی مریخ زندگی میکنم و شما و کل شاعران و خوانندگان آنها در کرهی زمین؟ دو سال پیش تظاهراتی بر پا شد و عدهای با خاستگاههای گوناگون و بینشهای اغلب متضاد با هم به بهانهی انتخابات و نتیجهی آن، اعتراض کردند. خب، تا آن جا که من دنبال کردهام و هم اکنون هم میتوان در همهی رسانهها و در سطح جامعههای گوناگون شاهد آن بود، آن قدر اختلافهای نظری و عملی در میان همین معدود معترض علنی وجود دارد که نه تنها برداشت یک سان از شعر این دوره، امکان ندارد که به طور کلی یکی از دلیلهای اصلی تداوم بحران در میان آزادیخواهان و معترضان به حکومت اسلامی و تداوم حکومت استبدادی، همین اختلاف عمیق میان صدها محفلی است که نه از گونهی سیاسیاش توانسته از لاک خودش بیرون بیاید و نه از گونهی فرهنگیاش، به ویژه در قلمرو شعر و شاعری. از یکی دو استثنا که بگذریم، هر سال نزدیک به ۵۰۰ عنوان کتاب شعر، به همت و هزینهی شاعران به شکل کاغذی و الکترونیکی منتشر میشود و شمارگان فروش یا خواندن هر کتاب شعر، حتا یک هزارم تعداد شاعران هم نیست، آن وقت شما از من در بارهی وجه تمایز یا امتیاز این شعر با شعر مقطع انقلاب میپرسید؟ واقعیت این است که بدون شاعر نمیتوان به شعر رسید و این تنها شاعرانند که میتوانند شعر بنویسند. پس، نخست باید شاعر شد. شاعر هم تنها یک وجه از مهارت و تواناییاش را ممکن است ژنی یا ارثی داشته باشد، بقیهی را باید با فراگیری، با آموزش و مطالعهی جدی و ریاضت سازنده به دست آورد. چیزی که در میان متننویسان امروز چندان بهایی ندارد. چه گونه میتوان شعر دیگری را نخواند و خود شعر گفت؟ چه گونه میتوان داستان و رمان و نمایشنامه و تاریخ و فلسفه نخواند و باز شعر گفت؟ در پیش از انقلاب، از هزار شاعر، ده شاعر تأثیرگذار و ماندگار شدند، صد شاعر شناخته شده. این روزگار، به دلیل همان نکبت حکومت اسلامی و کم همیّتی این نسل در مطالعه، هنوز حتا یک شاعر به جامعه معرفی نکرده است. کسانی که امروز، بیرون از حلقهی پیرامونشان یا به قول شما محفلشان، به عنوان شاعر شناخته میشوند، همه ریشه در پیش از انقلاب دارند. یعنی خواندن و پژوهش و خلوتگزینی را از گذشته با خود آوردهاند. نمیتوان عروس و داماد هزار حجله بود و باز از عصمت و بکارت به عنوان سیرت و صورت حرف زد. و من امیدوارم با گذر از این بحران، دست کم به دلیل تجربهی غنی که از این سه دهه وجود دارد، از میان شاعران امروز، در یکی دو دههی آینده، چند شاعر تأثیرگذار و ماندگار سربرآورند.
در مجموع، تغییر و تحولات شعر ایران را در این بازهی سی ساله، مثبت ارزیابی میکنید یا منفی؟ چرا؟
با توجه به آن چه پیش از این گفتم، گمانم پاسخم به این پرسش مشخص است. به بیان دیگر، بحران موجود میتواند نشانهی دقیقی از فراز و فرودهای منفی شعر معاصر باشد و در عین حال همین بحران، اگر همتی به وجود آید و از همه مهمتر اگر این ملت شانس برکناری حکومت نکبت اسلامی را داشته باشد، به ویژه که بسیار هم طولانی شده است، میتواند یک نقطهی آغازی برای یک حرکت سازنده و یک جهش مفید باشد. میتوان همان گونه که جنگ جهانی اول و جنگ جهانی دوم، به دنبال خود بسترهای غنی فرهنگی و ادبی و هنری ساختند و جهان در عرصهها و قلمروهای گوناگون با پدیدهها و فرآوردههای بسیار سازندهای رو به رو گشت، در مورد ایران هم امیدوار بود که با فروپاشی استبداد اسلامی در ایران، بستر سازندهای فراهم شود. بستری که بتواند نطفههای بعد از انقلاب و نطفههای دورهی جنگ را که در زیر سلطهی اخلاق و منش ضد فرهنگی حکومت اسلامی امکان رشد و زایش نیافتهاند، بارور سازد و به عرصهی تولد برساند.
آیا شعر خود شما نیز دستخوش این تحولات شد و از رویدادهای تاریخی ایران تأثیر پذیرفت؟ لطفاً چگونگی این اتفاق را همراه با مثالهایی از شعرهایتان شرح دهید.
آیا هر گونه تغییر یا دگرگونی را میتوان تحول نامید؟ بدیهی است که نه. همراه با انقلاب ایران، همراه با جنگ، همراه با سرکوبهای مدام در این سی سال، همراه با زندگی در تبعید، تغییراتی در نگاه، اندیشه، منش، گفتار و کردار من به وجود آمده که به ناگزیر در آفرینش شعر، داستان، نمایشنامه یا نوشتن جستارهایی تأثیر گذاشته است. این تأثیر تا چه اندازه ارتباط مستقیم با دگرگونیهای ایران دارد و تا چه اندازه به دانش و آگاهی من از شناخت موقعیت انسان ایرانی و به طور کلی وضعیت انسان در جهان معاصر ارتباط دارد، به درستی نمیدانم. تعیین مرز یا درصد آن بسیار سخت است. نمیتوان به این تأثیرپذیری اشارهی مستقیم داشت. اما، نکتههایی هم وجود دارد که نمیتوان وجود آنها را انکار کرد. وقتی اعدامهای خیابانی حکومت اسلامی را هر روز شاهد هستی، وقتی کشتارهای عظیم جنگ ایران و عراق را از نزدیک میبینی، به تجربههایی میرسی با تأثیرهایی انکار ناپذیر. خب، من نیز مثل بسیاران این تجربهها را با جان و روانم دریافتم و شعرهایی نوشتم که در مجموعههای "سالهای شبنم و ابریشم"۱ و "قدیسان آتش و خوابهای زمان"۲، و "مفهوم دیگر الفبا"۳، به دلیل سانسور با تاریخ پیش از انقلاب، منتشر شدهاند. خب، گمان نمیکنم اگر به طور مشخص تجربهی اعدام سعید سلطانپور را نداشتم، شعر "نمایش بزرگ۴" را مینوشتم یا اگر اعدامهای خیابانی یا کشته شدن انسانها را به ویژه در گسترهی جنگ شهرها ندیده بودم، هرگز در بارهی جنگ و کشتار شعری مینوشتم مثل "سنگنوشته۵". هم چنین گمان نمیکنم که اگر ناگزیر به زندگی در تبعید نمیشدم، میتوانستم شعرهایی بنویسم که مضمون اصلی آنها دلتنگی برای زادگاهم و نفرت از تبعید باشد. چنان که تمامی شعرهای مجموعهی "پنجرهی رو به جهان"۶ چنین است و شعرهای مجموعهی "ترانههای هزارهی کهن و لوحهای کهن"۷، همه تداعی کوچهباغهای اصفهان در توسکانی ایتالیا و لوحهای ضمیر کودکی است:
لب بر لب
لبالب از لب و لب
لب
لبالب از لب و لب
لب لب لب
لب تا لب
لب بر لب
لبالب از لب و لب
لب با لب
لب در لب
لبالب از لب و لب
لب لب لب
لب
لب من بر لب تو لبالب از لب و لب
لب تو بر لب من لبالب از لب و لب.
هم چنین گمان نمیکنم میتوانستم شعرهای مجموعهی "گفت سنگها"۸ را بنویسم که ارتباط مستقیم دارند با سرزمین تبعید من، نروژ، که به هر سوی آن نگاه کنیم سنگ و آب و درخت است و در واقع سنگ به طرز ویژهای حضورش را در همه جا اعلام میکند.
سنگی به سنگ دیگر گفت:
– تو را چه رازی ست
در تواناییِ شاخهی گل
و در ناتواناییِ ضربهی پتک؟
سنگ دیگر گفت:
– ظرافت زیبایی
دلم را میترکاند
خشونت زشتی
وجودم را میفشرد.
با توجه به سطح قابل توجه آشنایی شما با شعر شاعران غیرایرانی به عنوان شاعری که سالهاست در خارج از ایران زندگی میکنید و با شاعران غیرایرانی در ارتباطی مداوم هستید، تحولات شعری ایران را در این سی ساله، چه از نظر ساختار و زبان و چه از نظر درونمایهی شعری، تا چه میزان قابل قیاس با تحولات شعر جهان غرب میدانید؟
نخست باید بگویم که من چندان آشنایی قابل توجهی با شعر جهان ندارم. گسترهی شعر آن قدر پهناور و متنوع است که به سختی میتوان در بارهی آن نظر داد. اما میتوانم با احتیاط بسیار، بگویم تفاوت عمدهی شعر امروز بخش غربی جهان با شعر امروز ایران، در نگاه به شعر است یا دقیقتر بگویم در نگاه به عنصرهای شعری و موقعیتهای انسانی در شعر. شاید به این دلیل که استقبال از شعر، هم از سوی شاعران و هم از سوی خوانندگان بسیار کاسته شده است، شعر این سوی جهان به طور غریبی به سوی سادگی پیش میرود، به سوی برجسته کردن لحظه یا موقعیتی ویژه از زندگی ساده. در این سادگی و در این ثبت موقعیت، که گاه از شدت روزمره بودن، در غنای شعری به یک لحظهی انتزاعی شبیهتر میشود، البته که اندیشهی ژرف شاعر نشسته است و ساختاری که برآمدهی زمان، مکان و موضوع خاص خود شعر است. در واقع آن چه من در کتاب "هستیشناسی شعر فارسی"۹، در بررسی یازده شاعر، از محمد حافظ تا مجید نفیسی، نشان میدهم، برآمدهی همین شناخت است. پس از چند سال کنجکاوی و بررسی دریافتم که در شعر ماندگار حضور توأمان و در هم تنیدهی ضلعهای یک هرم، هرمی که ضلعهای آن را زبان بیسایه، مضمون بیسایه و اندیشهی بیسایه ساخته باشند، انکارناپذیر است. در هر شعر، هر چند هم کوتاه، هم وجود ساختار هرمی ضروری است، هم چرایی وجود هر یک از عنصرهای شعری، به ویژه زبان بیسایه، مضمون بیسایه و اندیشهی بیسایه. خب، این درست آن واقعیتی است که دست کم ۹۰ در صد شعر امروز ایران فاقد آن است. شعر امروز، جدا از این که فاقد اندیشه است و تنها بر بنیاد احساسهای لحظهای نوشته شده است، به جای رفتن به سوی سادگی، به سوی عجیب بودن پیش میرود. به جای این که منسجم باشد، صورتی را به خود بگیرد شکیل و یک دست، بیشتر پاره پاره است. بسیاری از متنهایی که شعر نامیده شدهاند از سطرها و بندهایی مستقل از هم و اغلب بسیار بیارتباط با هم ساخته شدهاند. مهمتر از همه در شعر امروز، هیچ ریسمان یا یک ارتباط ارگانیک یا یک اندیشهی پویای درون شعری نمییابید، همه چیز به طور وحشتناکی ظاهری و تو ذوقزننده است و هرگز نیاز دوباره خواندن یا کشف و شهود خواننده را نمیطلبد. نهایت بری از خوانشاند.
از دیدگاه شما که به عنوان شاعر و پژوهشگری پیشکسوت، پیوسته رویکردهای شعری ایران را دنبال کردهاید، شعر این سرزمین چه آیندهای را انتظار میکشد؟ آیا امیدی به دست یافتن به جایگاهی درخور در عرصهی جهانی برای آن وجود دارد؟
اگر فکر جهانی شدن را، که فکری عقبافتاده و برآمدهی اندیشهی انفعالی است، رها کنیم، شاید بتوان به آیندهی شعری ایران یا به طور کلی ادبیات ایران امیدوار بود. من نمیدانم چرا عدهای شاعران و نویسندگان و به ویژه منتقدان و روزنامهنگاران ایران، مدام ایران و ایرانی را تافتهای جدابافته از کل این جهان زمینی قلمداد میکنند. چه کسی گفته ایران یا ایرانی بخشی از جهان نیست؟ این جهان بدون این تکهاش که ایران نامیده میشود، ناقص است هم چنان که ایران، بدون پارههای دیگر جهان. من به شما قول میدهم آن شاعران و نویسندگانی که به اصطلاح جهانی شدند، هرگز به مردمانی دیگر و به سرزمینهایی دیگر به عنوان مخاطب نیندیشیدهاند. آنها همهی هم و غم و احساس و فکرشان را معطوف کردهاند به موقعیت انسان، آن هم نه حتا در گسترهی کشوری، در یک موقعیت کوچک. مثل خانواده یا فامیل یا محله و شهر. از چشمهها رودها برآمدهاند و از رودها دریاها و از دریاها اقیانوسها. نه هرگز چشمهای به اقیانوسی وصل شد و نه هرگز کسی به این فکر افتاد که چشمهای را به اقیانوسی متصل کند. این فکرها فقط مختص عقبافتادگی ما ایرانیان است. گمان نمیکنم هیچ نویسندهی سوئدی به هنگام نوشتن اثری به جایزهی نوبل ادبی هم بیندیشد که در یک قدمی او است، در حالی که نویسنده و شاعر ایرانی هنوز غوره نشده، همهی هم و غمش جایزهی نوبل است. خب؛ با این وضعیت، که نمیتوان امیدوار بود. حافظ و خیام ایرانی بودند و بدون اندیشیدن به بیرون از جغرافیای زندگی خود، هم جاودانه شدند و هم مورد استقبال ناایرانیها قرار گرفتند. من نمیدانم چرا وقتی ما نمونهی درخشانی چون حافظ داریم، باز هم سردرگم هستیم. حافظ و مانندان او، هم در زمان زندگیشان خواننده داشتند و هم امروز و هم به یقین فردا. شاعر امروز هنوز خوانندهی فارسیزبان ندارد، در فکر و تلاش است برای این که بتواند خوانندگان دیگری هم در سطح جهان داشته باشد. چنین چیزی ممکن نیست. ادبیات که مثل سینما برآمدهی ذهنیت سطحگرا، عامهپسند و سرگرمکننده نیست که یک شبه عالمگیر شود و یک شبه فراموش. اگر بتوانیم ببینیم و دریابیم حافظ چه داشته است که توانسته هم اندیشه و هم احساس خود را جاودانه کند و گستران در سطح جهان، به راحتی میتوانیم به سوی به اصطلاح جهانی شدن امیدوار باشیم. مشکل اصلی این است که ما چه گونگی پیدا کردن جایگاه شعری در ایران را از یاد بردهایم و هنوز آن را درنیافته، در فکر جایگاه در بیرون از ایران هستیم.
پینوشتها:
- قدیسان آتش و خوابهای زمان، منصور کوشان، ۱۰۴ صفحه، انتشارات آرست، ۱۳۷۱، تهران
- سالهای شبنم و ابریشم، منصور کوشان، ۱۶۰ صفحه، انتشارات آرست، ۱۳۷۳، تهران
- مفهوم دیگر الفبا، منصور کوشان، ۹۲ صفحه، انتشارات کتاب ایران، ۱۳۷۴، تهران
- نمایش بزرگ: نه/ او نمرده ست/ هر شب که پرده کنار میرود/ او / ایستاده در میانهی صحنه/ با شعر تازهای/ فریاد میزند:/ نه – اینک صحنه/ نشانی از یک بند/ در هر بند/ سلولهای آزادی در بند:/ "زندانبان!/ چه میکنی؟/ در ساعت شش/ باید که بنشانی گلولههای سرخ"/ — آه/ چه بیهوده/ چه بیهوده دستمزدی برای این نمایش بزرگ/ — اینک صحنه/ نمایش قدرت/ ترس/ رعب/ وحشت/ و در میانهی میدان/ داماد بیعروس/ استوار و پرشکوه:/ — "زندانبان!/ چه میکنی؟/ در ساعت شش/ باید که بنشانی گلولههای سرخ/ بر قلب آزادی."/ — در میانهی اعدام/ قهرمان شعر و نمایش/ با رنگین کمانی از/ باروت و سرب/ تصویر میکند/ حلقهی گمشدگی./ — اینک صحنه/ بازآفرینی خلاق زندگی/ میآید/ استوار و مغرور/ میایستد/ میانهی دژخیمگاه/ فریاد میزند:/ نه. صفحهی ۴۱ تا ۴۵
- سنگنوشته: میان آتش و دود سنگنوشتههای بینام/ بر پشتم/ وخسوف/ و کسوف/ — چتر لاشخوران/ به وسعت زمین/ آفتاب/ بر پشت بالها/ سیاهی/ بر اجساد/ — هزاران خانه/ ویران شده/ هزاران فوارهی خون/ هزاران چشم/ بدرقهی پاهای سرخ/ و هنوز/ حرامزادههای آیههای ویرانی/ پای بر اجساد/ پیش میبرند رذالتشان را/ — آه/ چه شرمگیناند مؤمنان/ هر روز شمشیری/ هر شام زهری/ و بر سفینهی دریای خون/ هنوز/ نادیده ابلهانی/ میان جنگ و گریز/ …….
- پنجرهی رو به جهان، منصور کوشان، انتشارات آرش، ۱۳۷۲، استکهلم
- ترانههای هزارهی کهن، منصور کوشان، ۸۶ صفحه، انتشارات H&S Media ، ۱۳۹۰، لندن
- ترانههای هزارهی کهن، منصور کوشان، ۹۶ صفحه، انتشارات H&S Media ، ۱۳۹۰، لندن
- هستیشناسی شعر فارسی، جلد ۱، منصور کوشان، ۳۹۲ صفحه، انتشارات نوروز هنر، ۱۳۸۷، تهران
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
سپیده جدیری؛ شاعر، مترجم، روزنامهنگار و بنیانگذار جایزهی شعر زنان ایران (خورشید) است. نخستین کتابش، مجموعه شعر «خوابِ دختر دوزیست» است. دومین مجموعه از اشعار جدیری با عنوان «صورتی مایل به خون من» به چاپ رسید و «دختر خوبی که شاعر است» مجموعه شعر دیگر اوست. تازهترین کتاب منتشر شدهاش در ایران مجموعه شعر«وغیره . . .» است.
از سپیده جدیری همچنین مجموعهی «منطقی» که داستانهای کوتاه او را در بر میگیرد به چاپ رسیده است. او دو ترجمه از اشعار ادگار آلن پو و خورخه لوئیس بورخس را نیز زیرچاپ بردهاست.