سی سال شعر؛ از سرخ تا سبز
(بخش دوم)
گفت و گو با علیرضا زرین
هفتهی گذشته پروندهی تازهای را در بررسی تأثیر رویدادهای تاریخی و سیاسی بر شعر سی سال اخیر ایران و با توجه ویژه به شعرهای موسوم به شعر "جنبش سبز" گشودیم. مجید میرزایی، نخستین شاعری بود که به سؤالات ما در این زمینه پاسخ داد. او معتقد بود که: «شاید هنوز زود باشد که وجه تمایز این اشعار [جنبش سبز] با اشعار سی سال گذشته را دریابیم.»
در این هفته به سراغ دکتر علیرضا زرّین، شاعر، مترجم، منتقد و استاد دانشگاه ساکن آمریکا رفتهایم. او متولّد کرمانشاه است، سالهای کودکی و نوجوانیاش در کرمانشاه، هرسین، صحنه و تهران گذشته و از ۱۳۴۸ زندگی در آمریکا را برگزیده است. زرین دارای مدرک دکترا در ادبیات تطبیقی است و سالها در دانشگاههای متعددی در آمریکا به تدریس ادبیات پرداخته است. از این شاعر تا کنون هفت کتاب شعر به پارسی، پنج کتاب به انگلیسی و یک پوستر شعر و یک کتاب در حوزهی نقد ادبی منتشر شده است. زرین را که از سال ۱۳۴۹ دوستی و مراوداتش با شاعر آمریکایی، آلن گینزبرگ آغاز شده بود، جزو شاعران نسل سوم جنبش بیت به شمار آوردهاند.
علیرضا زرین: آخرین توصیۀ گینزبرگ به من این بود: "واقعی باش!"
یک – اگر بپذیریم که شعر سی سال گذشتهی ایران را میتوان به شعر پس از انقلاب و دوران جنگ؛ شعر پس از جنگ و شعر پس از رویدادهای دو سال اخیر ایران دستهبندی کرد، به نظر شما این تقسیمبندی تا چه میزان میتواند گویای تأثیرپذیری فضای شعر امروز این سرزمین از رویدادهای تاریخی باشد؟ این که این سه مقطع را برشمردیم، فقط به منظور بررسی میزان تأثیریست که رویدادهایی از این دست میتواند یا دست کم، احتمال میرود که بر هستیشناسی شاعران یک سرزمین داشته باشد، وگرنه مسلم است که شعر را میتوان بر اساس ویژگیهای ساختاری و زبانیاش در دستهبندیهای دیگری نیز بررسی کرد.
بی شک هر رویداد اجتماعی و تاریخی تاثیر ویژۀ خود را بر روان شاعر و بر متن شعر میگذارد. بررسی دقیق و همه جانبه این گونه پژوهش و پرسش، لازمۀ یک مطالعۀ از هر لحاظ پر و کامل است که مسلما در این فرصت کوتاه و شتابزدۀ دو روزه و در یک گفتگوی کوتاه نمیگنجد. حرفی بدیهی و کلیشه است اگر بگویم که انقلاب تاثیری شگرف بر شعر ما گذارد که عواقب آن را هنوز هم میبینیم. البته هستند شاعرانی یا نوع شعری که از جهان پیرامونش کمترین یا جزییترین تاثیر را در خود میپذیرد یا نمیپذیرد. به شکل بسیار خلاصه و شاید انتزاعی، میتوانم بگویم که انقلاب ۱۳۵۷ یک دورۀ درخشان را در شعر معاصر ایران به پایان آورد و دورۀ درخشان دیگری را گشود که هنوز در شرف تکوین است. شاید دورۀ درخشانی که انقلاب ، فصلاش را به سر آورد، با انقلاب مشروطه و سرودههای کسانی چون عارف قزوینی، فرخی یزدی، بهار، دهخدا، ابوالقاسم لاهوتی و البته علی اسفندیاری (نیما یوشیج) به راه افتاد و با کارهای شاعرانی خوب چون شاملو، اخوان، نادرپور، آتشی، رویایی، فروغ، آزاد، سپهری و دیگران به پایان رسید. البته شاملو و آتشی و رویایی کماکان آفرینش درخشان خود را پس از انقلاب هم ادامه دادند و رویایی هنوز کارهایش سرشار از جرقههای شعری است، اما او کمابیش همان راهی را ادامه میدهد که نزدیک به نیم قرن است که در آن به دستاوردهای چشمگیری رسیده است. انقلاب و سپس جنگ، شاعر ایرانی را در برابر تجربه و واقعیتی قرار داد که در طول قرن بیستم برای ایرانیان بی نظیر بود. در اصل انقلاب و جنگ توانست در فضایی که کمابیش به آرامشی نسبی و وضعیتی ثابت هرچند کاذب رسیده بود، هرج و مرجی بیسابقه به وجود آورد. اجتماع دچار دگرگونیهای شگرفی شد که عواقبی وخیم وعاجل داشت. یکی از بزرگترین تحولات خجستۀ این دوران، روی آوردن تعدادی بیشتر از زنان به سوی آفرینش ادبی بود و ایفای نقشی دوران سازتر در سرنوشت اجتماعی و ادبی ایران—نقشی که هنوز هم در حال ایفا شدن و به پیش رفتن است. از سوی دیگر شعر پارسی که میرفت هواداران و طرفداران بیشتری را به خود جلب کند تا اندازهای به حاشیه رانده شد و امکانات عرضۀ آن در عرصۀ عمومی و ارائۀ آن به نحو شعرخوانی و نیز به شکل کتاب، محدودیتهای تازهای را باید به چالش میکشید، که گاه غیر قابل عبور مینمود. ممیّزان این بار با حساسیتهای تازهای بارهای نظری خود را بر دوش شعر آویختند. بسیاری شاعران نتوانستند از این سد بگذرند. انقلاب برنامۀ سیاسی خود را میخواست به پیش ببرد و جنگ هم برخی ضرورتهای خاص را عمده کرد.
دو – با توجه به این که پس از رویدادهای دو سال اخیر، بسیاری از شاعران ساختارگرا به بیانگرایی بیشتری نسبت به قبل روی آوردهاند، درکی مشترک از حوادث در شعرها به چشم میخورد که شاید بتواند به برقرار کردن ارتباط خوانندگان بیشتری با شعرها کمک کند و به نوعی میتوان گفت که شعر ایران در این مقطع به تدریج دارد از حالت محفلی خود بیرون میآید – شعری که پیشتر به میزان زیادی در جهان آپارتمانی محدود میشد… به نظر شما این موضوع را میتوان به عنوان وجه تمایز یا حتی وجه امتیازی برای شعر این مقطع به نسبت شعرهایی که پس از انقلاب ۵۷ تا به اینجا سروده شد، در نظر گرفت؟
در این باره آن چه میتوانم بگویم این است که همیشه هنر و شعر خواه یا ناخواه به دنبال مخاطب خود میگردد و میخواهد نقش عمدۀ خود را در حیات زبان و انسان دوران معاصر و آینده اجرا کند. حوادث دو سال پیش، یک نسل تازه از ایرانیان را در رویارویی با سرنوشت سیاسی و اجتماعی خود قرار داد و در اصل آنان را به نوعی بلوغ اجتماعی و سیاسی رساند که هنوز هم سیر تکاملی خود را طی میکند. در راه دموکراسی گام برداشتن و تمرین و مشق آن، فرآیندی پردامنه و طولانی و گسترده است و عرصههای فراوانی از زندگی خانوادگی، شخصی، اجتماعی و سیاسی را در بر میگیرد. حتی در کشورهایی که بیش از دویست سال به نوع دموکراسی نوین راه یافتهاند، هنوزهم در عمل پای دموکراسی کمابیش لنگ است: مثلن در انتخابات تقلب میشود، در شرائط رای گیری و حائز شرائط بودن برای رای دادن طبقات پایین اجتماع کارشکنی میشود. خود مردم به آحاد فراگیری ودستیابی به حق و حقوق دموکراتیک خود آشنا نیستند و از آن بهره نمیگیرند. ما ایرانیان حتی در حد روابط خانوادگی و درگسترۀ سازمانهای روشنفکری خود نیز کمتر دموکراسی را رعایت کردهایم—زیرا که با آن ناآشناییم و تمرین و مشق آن راهم جدی نگرفتهایم. طبیعی است که اگر میخواهیم در باد و بوران و سرما گام برداریم و به مقصد برسیم باید لباس و پوشش و پوتین گرم بپوشیم و آماده برای این شرائط باشیم. من امیدوارم که تجربۀ دو سال پیش ما را بیشتر با اهمیت حیاتی حقوق دموکراتیک و شرائط واقعی وجود آن یا به وجود آوردن آن آشنا کرده باشد. دموکراسی فقط رای در صندوق انداختن و شمارش درست آن نیست. هر چند که این خود اساسیترین حق دموکراتیک فرد در اجتماع است. رویارویی شاعر با مخاطبانش—حق دموکراتیک شاعر است و همیشه میتواند رویدادی خجسته باشد به ویژه اگر این رویارویی برای هر دو سو به رشد و بالیدنی بیانجامد. شاعران بزرگ ایران—به ویژه در دورۀ کلاسیک آن که حدود هزار سال را در بر میگیرد—در پس فراز و نشیبهای بسیار، با ایجاد ارتباط ارگانیک با مخاطبان خود حیاتی جاودان را برای شعر خود تضمین کردهاند اما مخاطب امروزی شعر ما لزوما مخاطب آیندۀ ما هم نخواهد بود. شعر امکان دارد که تجربیات یک نسل را در بر گیرد و برای این نسل معنای ویژهای داشته باشد، اما اگر نتواند برای نسلهای بعد هم تجربیات، امیدها و آرمانهایش را به شکلی نغز و موجز و جاندار بیان کند، پژواکی در اذهان نسلهای آینده نخواهد داشت. شعر بیش و پیش از هر چیز به خود شعر مدیون است—یعنی این که باید شعر باشد و آن هم دست کم به معنایی که از نیما به بعد برای شعر قائل شدهایم. هنر و شعر مثل عاشق شدن است. عشق ِ عاشق، تازه وقتی از معشوق دور میشود شدّت و حدّت میگیرد یا مثل نیش زنبور است که زهرش تازه بعد از گزش ایجاد تورم و درد میکند و اثر غیر قابل انکار خود را نشان میدهد. یک شعر خوب هم تازه پس از خوانشاش، حیات آرام و گاه توفانی خود را در ذهن خواننده میآغازد. یعنی از آنجا شروع میشود که به پایان رسیده است.
سه – در مجموع، تغییر و تحولات شعر ایران را در این بازهی سی ساله، مثبت ارزیابی میکنید یا منفی؟ چرا؟
فکر میکنم در جایی خواندم که خود شما جوابی مکفی و قانع کننده به این سوال دادهاید. شعر امروز پارسی در عرض این سی سال تجربیات بسیاری را پشت سر گذاشته و به زمینهها و شاخههای گوناگونی از گسترش و تکامل و رشد دست یافته است. دیدم که خود شما به نحوی احسن انواع و اقسام این گونه شعرها را خوب بر شمرده بودید، به نقل قول از خود شما در مصاحبه تان با ماندانا زندیان: «در واقع، آنچه که نسبت به دیگر گرایشها در شعر امروز ایران (نه ناشعرِ امروز ایران!) ، شاید بتوان گفت فراگیرتر شده و شاعران بیشتری را در مجموعهی خود جای داده، شعر ساختارگراست که خود نمونهایست از شعر پستمدرن و به مانند کارکردی که شعر زبان (Language Poetry) در آمریکا داشته است و دارد، به عنوان رویکردی به مراتب آوانگاردتر نسبت به دیگر گرایشهای شعری امروز ایران، جنجال زیادی را نیز برانگیخته است. این گرایش البته زیرمجموعههای متکثری نیز دارد که صرفاً به شعر چندصدایی (polyphonic poetry)، چندژانری (multi-genre poetry) و چندمرکزیتی خلاصه نمیشود.» من در کل هم خوشبین هستم و هم بد بین. خوشبین هستم زیرا که تلاشهای راستینی میبینم که در زمینه شعر امروز پارسی دست اندر کار آفرینش هستند. بد بین هستم زیرا که هنوز شیوه کلیشهای و جامد مرید و مرادی بر شعر و ادب ما حکم فرماست و البته برخی گرایشهای بسیار ناسالم که آن هم بیشتر نتیجۀ شرائطی است که در آن نمیشود آزادانه ابراز نظر کرد.
چهار – آیا شعر خود شما نیز دستخوش این تحولات شد و از رویدادهای تاریخی ایران تأثیر پذیرفت؟ لطفا چگونگی این اتفاق را همراه با مثالهایی از شعرهایتان شرح دهید.
شعر من از زمانی دستخوش تحول شد که میبایستی به گونه ای واقعیت تجربیات و زندگی خود را در خارج از کشور به سیاق و سبک شعری خود بیان میکردم و اتفاقا نخستین شعرهایم به این روال–که میتوان آنها را در زمرۀ "شعر مهاجرت" نام برد، شاید با مهاجرتم به آمریکا در اواخر سال ۱۳۴۸ و از آن به بعد نوشته شد و نمونهای از آن مثلن در تابستان ۱۳۵۱ اتفاق افتاد—در زمانی که که بعد از سه سال دوری از ایران به وطن برگشته بودم. در این زمان، ذهن من پیشاپیش دو پاره شده بود و در برزخ "غربت" گرفتار. شعر "من از جهنم میآیم" بازگویی سفر من است به این دو شقگی ذهن و به این برزخ:
خیابانهاى پهن و بى پایانش
— که عابرى نداشتند–
مرا به سیمهاى خاردار رساندند.
مرا در خیابانها رها کردند.
اگرقلبم نمىتپید
چگونه مىدانستم که زندهام؟
البته انقلاب مرا هم به سوی خود فراخواند و در کاروان خود جا داد و مجموعۀ شعرم "در جای هر گلوله" پاسخگوی و پژواک آن گونه وضعیت سیاسی- اجتماعی بود. البته علیرغم چنین درخواست خطیری، بازهم تعدادی شعرهای عاشقانه را در آن دفتر گنجاندم. مگر نه این که عشق و انقلاب همزادند؟ با آغاز جنگ، شعر من درست در قلب آتش این برزخ خود را یافت و شعر بلندم "به یک بیگانه" فریاد انسانی است که مخاطب خود را در بین موجودات غیر زمینی میجوید:
شب یا روز
فرقى نمىکند
وقتى سقوط هست
مردى ازارتفاع نومیدى فرو مىغلتد،
وقتى که مىافتد
حسّى ازاوج،
و در اتاقى تنها، زنى تنها
خود را با طنابى مىآویزد،
وقتى عبور از پاى و پوى مىماند
و در چهار راههاى خطر
آژیر آمبولانسى به سرعت مرگ مىگذرد،
وقتى زوال، هرثانیه،
هرذرّۀ وجود را
تسخیرمیکند،
و تیک تاک زمان
درقلبهاى عاشق
از کار میایستد،
بدان زمانى رسیده است که دیگر
امروز، دیروز، یا فردا
فرقى نمىکند.
کتابم "از قادسی تا سرزمین خوار" (1367) در اصل با بازگشت راوییاش از خود جنگ میآغازد و با قرار دادن قرینههای تاریخی در نقش شاهزادهای ساسانی، خود را در دورانی بسیار پیشتر از جنگ با عراق قرار میدهد و به این سان دورانی فرای جنگ را آرمان و بدیل خود میکند:
این گونه بود که سرگشتهای شدم
پذیرای زندگی،
آوارۀ جهان،
بی هیچ امیدی به بازگشت،
آمادۀ گذار به هر سرزمین خوار،
نگاهبان آفتاب،
و خاکِ سرد، خانۀ جاودانۀ من شد.
……………………
بگرد روز، بگرد شب،
بهرام، تیر،
اردیبهشت، بهمن!
هر چند سرزمینم ویران
روزی آباد خواهد شد!
و بیستون مینگرد،
گاماسیاب هم،
و یک یک ستارگان که بر من و رود و کوه مینگرند.
و آبهای جهان پیکرم را میشویند.
مجموعۀ شعر بعدیام "چمدانم" (1996) فرایند پیشرفتم را در شعر مهاجرت باز هم نمایان میکند و بر این آگاهی پا میفشارد که هر مهاجری در معرض گمگشتگی و گم کردن بخشی از هویت فرهنگی و ملی خود است:
چمدانى داشتم که گم شد؛ مشقهایم در آن بودند.
خاطراتى که در زیرزمینِ آن خانه ماندند؛
چمدانى خاطره در زیرزمینى نمناک.
چمدانى خاطره نیز در زیرزمینِ ذهنم گم شد
که با من به سفرنرفت و به جایى هم نتوانست برود.
یادم رفت بنویسم چمدانِ خاطره را بفرستند
و به جا ماند مثل خانهاى که در پشتِ سرم باقى است .
ذهن، امّا، از آنها، تنها خاطرهاى با خود دارد
همسفر با او به هر سویى؛ خانهاى آواره که به مقصد نرسیده است هنوز،
زیرزمینى که درآن خاطرات زنگ زدند.
چه کسى وقتِ فروشِ خانه، چمدانم را نیز فروخت؟
چه کسى مشقهاى خط نخوردهام را خط زد؟
چه کسى دفتر نخواندهء روحم را خواند؟
انشاهایم را چه کسى تصحیح کرد؟
خُنُکا زیرزمینى که در گرماى تابستان به پناهگاهى کوچک مىمانْدْ
دور از آزار خیابانهاى داغ.
چمدانم گم شد و بدبختانه کاملاً هم نمىدانم
که چهها را با آن گم کردم
کتاب "کرمانشاهنامه"ام (۱۹۹۵) در واقع شاید بیانیۀ کامل و بی غل و غش شعر مهاجرت است. دوستان خوب شاعر و نویسندهام چه در ایران و چه در خارج از کشور هم به تفصیل (دکتر پیمان وهابزاده و رجب بذرافشان) و هم به شکل نامه و مقالۀ کوتاه (نانام، شیما کلباسی، سهراب رحیمی) در بارهاش نوشتهاند.
پس از کرمانشاهنامه هم چند دفتر شعر دارم که امیدوارم به زودی گزینهای از آن در ایران به انتشار رسد. در این اشعار نهایت کوششام این بوده است که به زندگی با دیدی باز بنگرم، به حقیقتها ارج نهم، و با آغوش باز به سوی استحاله، تغییر و تحولی که زندگی برای هر فردی به ارمغان میآورد، خود را به راه بسپارم:
تلفن زدم و از مرشدم مایکل پرسیدم
امروز چند اتوبوس سوار شده
و در طول چند خیابان قدم زده
و به چند کتابخانه رفته
و با چند زن و مرد ولگرد و معتاد و مست سخن گفته
تا من هم به دستانم دادن بیاموزم
و امان از این دهان و زبان بی چفت و در
که هر چه چرت و چرند بود
گفت و شنفت
و آنها نیز به آموزشی دقیق و نوین
نیازمند بودند
پس زندگی ِ امروز را از نو آغازیدم
و برای نخستین بار
چشمم به صفحۀ سپید باز شد.
به هرحال انصاف نیست که از تحول شعر پارسی سخن بگوییم و بدنۀ عظیمی از آن را که در خارج از کشور دست کم در عرض سی سال اخیر–دست اندرکار آفرینش بوده است، نادیده بگیریم و انصاف شما در این است که حتی در دورانی که به خارج کشور نیامده بودید، بازهم به شاعرانی چون من عنایت داشتید. همچنین آن چه که در بالا به مثابه شاهد و مثال آوردم تنها بخشی از کارهایم به پارسی را شامل میشود و دنیای آفرینش شعریام در انگلیسی مقولۀ دیگری است که فعلن در این مجال اندک، فرصت پرداختن به آن نیست. همین قدر میگویم که نخستین شعر انگلیسیام در سال ۱۹۷۲ –یعنی دو سال بعد از اقامتم در آمریکا نوشته شد و در عرض این مدت همیشه تلاشم بر آن بوده است که در جامعۀ به اصطلاح میزبان حضوری فعال به مثابه یک شاعر دو زبانه داشته باشم.
پنج – با توجه به این که شما شاعری هستید که سالهاست در خارج از ایران زندگی میکنید، از دوستان نزدیک آلن گینزبرگ و شاعران نسل بیت به شمار میآمدید و در عین حال، تعداد چشمگیری از شعرهایتان نیز به زبان انگلیسی سروده شده است، بیتردید تا سطح قابل توجهای با شعر شاعران غیرایرانی آشنایی دارید. تحولات شعری ایران را در این بازهی سی ساله، چه از نظر ساختار و زبان و چه از نظر درونمایهی شعری، تا چه میزان قابل قیاس با تحولات شعر جهان غرب میدانید؟
دوستی من با آلن گینزبرگ از سال ۱۹۷۱ شروع شد و تا آخرین روزها و ماههای زندگیاش ادامه یافت. البته من در ایران هم گینزبرگ را میشناختم—از وقتی که شاملو در خوشهاش او را معرفی کرده بود (۱۹۶۹) و در اصل این خود مقدمهای شد برای باز کردن سر صحبت با او و بعد دیدارها و گفتگوهای تلفنی و البته نامهنگاری و دریافت نظریاتش در بارۀ شعرهای انگلیسیام. در تمام این مدت همیشه او یک موضوع را با من به احترام و غبطه در میان میگذاشت و آن هم عظمت و شکوه شعر و ادب کلاسیک ایران بود. در عرض یک دو قرن گذشته به هرحال نمونههای خوبی از شعر کلاسیک ایران به زبانهای دیگر ترجمه شده است. دست کم در سطحی که دستهای از شاعران انگلستان و آمریکا و آلمان و فرانسه، بیش از نیم نظری به شعر کهن ما داشتهاند و برخی هم به ترجمههای نسبتا خوبی دست یازیدهاند یا دست یافتهاند، از جمله گوته، ادوارد فیتز جرالد، امرسون، و غیرو… شعر و ادب ما همیشه در حدی بوده است که مقامی جهانی داشته باشد، اما همیشه خوب ترجمه نشده است و نمیشود. البته دورههای افولی در آفرینش ادبی داشتهایم و به طور کلی دورۀ فترت و فقیری ما بوده است. جهانی بودن و شدن، چند سویه دارد. اغلب ما شاعران معاصر، هنوز به مسائلی بسیار خصوصی و تجریدی، خود را محدود میکنیم. در ما خود فریفتگی زیاد است. به آفرین گویی و به به و چه چه برخی دوستان و هواداران خود زیاد اهمیت میدهیم. آسان گیریم. آدمهای واقعی با حرفهای واقعی نیستیم. آخرین توصیۀ آلن گینزبرگ به من این بود: "واقعی باش!" خیلی از ما شاعران ایران به واقعی بودن نمیاندیشیم—در اصل دوست داریم از واقعیت فرار کنیم و خود را بزرگتر و پر شکوهتر از آنی که هستیم جلوه دهیم. هنوز قلب مردمان سرزمین خود را هم فتح نکردهایم و میخواهیم جهان را به تسخیر خود درآوریم.
شش – از دیدگاه شما که به عنوان شاعر و منتقد، پیوسته رویکردهای شعری ایران را دنبال میکنید، شعر این سرزمین چه آیندهای را انتظار میکشد؟ آیا امیدی به دست یافتن به جایگاهی درخور در عرصهی جهانی برای آن وجود دارد؟
همان طور که پیش از این گفتم من در کل هم خوشبین هستم و هم بدبین. خوشبین هستم زیرا که تلاشهای راستینی میبینم که در زمینه شعر امروز پارسی دست اندر کار آفرینش هستند. به ویژه خوشحالیام آن است که زنان شاعری چون خود شما کار شعر و ترجمه را جدی گرفتهاند و نسبت به یاران همروند خود نیز بسیار یاور و مهربان هستند. بدبین هم هستم زیرا که هنوز شیوههای کلیشهای و تجریدی و افهای و تعارفی و اغراقی و نان به هم قرض دادن در شعر ما جریان دارند. ما شاعران ایرانی بیشتر به دنبال فصاحت و بلاغت هستیم یا این که اندیشههایی که رمانتیک و به اصطلاح زیبایند اما از مایه و جان زندگی و واقعیت تهی هستند. تنها ارادت به نام سبک سهل و ممتنع کافی نیست. همزمان با شفافیت و زلالیت، ما نیازمند تجربهها و امیدها و آرمانهای نوین و راستین هستیم. تنها غامضگویی و پیچیدهسرایی نیز به شعر ما ژرفا و ابعاد پر معنا و جاندار و جهانی نمیدهد، در لابلای این گونه پیچیدهگویی ما نیازمند شعری هستیم که ما را به سرزمین تازهای از خیال و خاطره و خواب و بیداری ببرد. شعر عالی یک جور بندبازی است بین هست و نیست و بود و نبود، بین فرزانگی و دیوانگی، بین هوشیاری و ناهوشیاری، بین بدویت و فرای "فرامدرن"، بین آن چه ژرف است و آن چه پیش چشم همه هست اما نمیبینندش. یادمان باشد که سهل و ممتنع "آن است که ربط کلام و سیاق آسان نماید، اما مانند آن هر کس نتواند گفت به سبب سلاست و جزالت و گنجانیدن معانی بسیار در الفاظ اندک. (شعر یا نثر) که در ظاهر آسان نماید، ولی نظیر آن گفتن مشکل باشد." (از فرهنگ دهخدا). در مورد جهانی شدن شعرمان، من خودم شخصا دغدغۀ جهانی شدن را در سر نمیپرورانم و دیگر برایم اهمیتی ندارد. در اصل برای من زیباترین بهره از شاعر بودن و شعر گفتن، همان به مثابه یک شاعر زیستن است و از زاویۀ دید یک شاعر به جهان نگریستن–با تمام شادیها و اندوهانی که این چنین موجودی به جان خود ارزانی میدارد. شاعر بودن و شعر گفتن یک موهبت عالی است وهمین خود پاداشی بسزاست. اگر شاعری به شاعر بودن خود راضی نیست، به هیچ چیز در جهان هم راضی نخواهد شد. برخی هنرمندان را دیدهام که انگار جهان و مردمانش به آنها بدهکارند. مشکل شعر و شاعر ایرانی، دور از مشکل فرهنگ و اجتماع ایران و ایرانی نیست. ما در درون فرهنگی بار آمدهایم که بسیار کهن، ژرف، و زیباست و سرشار است از سحر و جادوی هنر و کشف و شهود آفرینشی در رشتههای گوناگون هنری از جمله شعر و نثر و نقاشی و معماری و موسیقی و رقص و تئاتر و…. در کنار این شکوه و زیبایی، مانند هر ملت دیگری ما هم پاشنۀ آشیل خود و چشمان زخم پذیر اسفندیاری خود را داریم: برخی از مشکلهای فرهنگ و اجتماع ایرانی، سانسور و سرکوب آزادی اندیشه و بیان، ترس و توهم افراطی، عدم اعتماد به همدیگر، تعارفهای توخالی، تعریفهای بی اساس و پایه، رودربایستیهای خفه کننده، اغراقگوییهای حیرت انگیز، کلیپردازیهای غیرموجه و نا لازم، سهلانگاریهای بیمارگونه، "سهراب" یا جوانکشی، شوونیسم مردانه، مرید و مرادگری، عدم پذیرش نظر مخالف و نامدارایی، شدت عمل یا عکسالعمل از خود نشان دادن، برچسب زدنهای کینهتوزانه، فرقهگرایی، قوم یا نژادپرستی و… است.
سی سال شعر؛ از سرخ تا سبز (بخش نخست)
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
سپیده جدیری؛ شاعر، مترجم، روزنامهنگار و بنیانگذار جایزهی شعر زنان ایران (خورشید) است. نخستین کتابش، مجموعه شعر «خوابِ دختر دوزیست» است. دومین مجموعه از اشعار جدیری با عنوان «صورتی مایل به خون من» به چاپ رسید و «دختر خوبی که شاعر است» مجموعه شعر دیگر اوست. تازهترین کتاب منتشر شدهاش در ایران مجموعه شعر«وغیره . . .» است.
از سپیده جدیری همچنین مجموعهی «منطقی» که داستانهای کوتاه او را در بر میگیرد به چاپ رسیده است. او دو ترجمه از اشعار ادگار آلن پو و خورخه لوئیس بورخس را نیز زیرچاپ بردهاست.
دو تصحیح خود:
1) کرمانشاهنامه تنها یک شعر بلند "مهاجرت"نیست بلکه شاید مهم تر از آن طلیعه ای است بر شعر فرامدرن پارسی. من نوشتار آنرا درتابستان ۱۳۶۷ آغازیدم و در همان سالها بخش هایی ازآن در نشریات خارج از کشور به انتشار رسید تا بالاخره در سال ۱۳۷۴ به شکل کامل در نشریه ام "سانسور جدید" منتشر شد.
2) در سال ۱۹۷۲ نخستین شعرم به انگلیسی در نشریۀ ادبی دانشکده ام به انتشار رسید. من از همان ماههای نخستین اقامتم در آمریکا در سال ۱۹۷۰ به نوشتن شعر در زبان انگلیسی پرداختم.