شارلاتانها و آوانگاردهای شعر ایران؛ در گفتوگو با داریوش معمار
شارلاتانها و آوانگاردهای شعر ایران
در گفتوگو با داریوش معمار – بخش ۱
«ادبیات معاصر ایران در عین حال که نیرویی جوان و خلاق همراه دارد، دچار انواع انسدادها و سرگشتگیها شده است، این تاثیر شارلاتانیزم بر زمانهی ماست.»
داریوش معمار نگاه خاص و متفاوتی را نسبت به شعر و ادبیات امروز ایران مطرح میکند. او بخشی را به شارلاتانیزم ادبی و بخش دیگری را به آوانگاردیسم ادبی منسوب و دربارهی حد فاصل این دو، بحثی را طرح میکند که پیشتر کمتر اشارهای به آن شده است. او که طراح ایدهی اختصاص دادن جایزهای به چهرهی تاثیرگذار یک دهه شعر مهاجرت به عنوان بخشی از جایزهی شعر نیماست (که خود، بنیانگذار آن است)، همچنین نگاه جالبی هم نسبت به ادبیات مهاجرت در دههی هشتاد دارد: «دوره سوم مهاجرتها به خصوص در میان نسل جوان شاعران و نویسندگان در دهه هشتاد در سالهای پایانی این دهه اتفاق افتاد، زمانی که فعال شدن رسانههای مجازی، توسعه ابزار گفتگو، فیسبوک و غیره اساساً مرزها را برداشته، و مهاجرت این چهرهها نه تنها باعث گسست ایشان از جریانهای ادبی در داخل کشور نشد که معنای ادبیات مهاجرت را به سمت ادبیات در سفر(ادبیات مسافرت) برد، ادبیاتی که تجربه شاعر را غنی میکند، ذهن و زبان شاعر را توسعه میدهد و موجب توسعه روحی و خلاقه ادبیات فارسی میشود.»
بخش اول گفتوگویمان با او را میخوانید:
– آقای معمار، به تازگی دیدم که در مقالاتتان به اصطلاح «شارلاتانیزم ادبی» اشارههایی داشتهاید. به اعتقاد شما، حد فاصل شارلاتانیزم ادبی و آوانگاردیسم ادبی در شعر امروز ایران چیست؟
سال ۱۳۲۳ نیما در نامهای به رابطه فرم و طرح تازه پرداخته، او نوشته: شما زمین مساعدنیافته، شخم میزنید و شخم نزده، تخم میپاشید. معنای نهایی این چند جمله آنقدر گویا هست که امروز منظور مرا از تفاوت شارلاتانیزم ادبی و آوانگاردیسم ادبی،روشن کرده، برابرمان قرار میدهد.
ادبیات معاصر ایران در عین حال که نیرویی جوان و خلاق همراه دارد، دچار انواع انسدادها و سرگشتگیها شده است، این تاثیر شارلاتانیزم بر زمانهی ماست، شارلاتانهای ادبی، بیمایه، فرصت طلب، شهرت طلب و فاقد اصالت و شناخت کافی در خصوص جزئیات و ظرایف و ظرفیتهای ادبی و فرهنگی هستند، در صورتی که آوانگاردیسم حاوی فرصتهایی تازه برای هنرمند است. ادبیات ایران امروز در دوسوی خود یک طرف با آدم های کم سواد و پرمدعایی برخورد کرده که سطح نبوغ نازلی دارند، اما به دنبال ایجاد تاثیر و جریان سازی هستند، اینها عناوین را جعل میکنند، و سعی دارند ادبیات را مبدل به سالن مُد و نمایش بیمایگی کنند، اهل انکار کردن همه ارزشهای گذشته و کتمان تبار اصلی جریانهای نوگرا و نوخواه هستند، و به راحتی نام، اندیشه و خلاقیت دیگران را سرقت میکنند، از سوی دیگر نورسیدگان عجولی نشستهاند که نبوغ و استعداد هنری هم دارند، اما میخواهند ره صدساله را یک شبه بروند، اینها اهل خود نمایی هستند اما مایه عملشان کم است، معضل بیمایگی دارند.
نتایج این شرایط تبدیل شدن محفلهای اصیل ادبی در نظر عموم به باند و مافیاست و مبدل شدن استعدادهای بیمایه به نابغههای محفلی، این موضوع در سطوحی کیفیتهای نوآورانه(آوانگارد) ادبیات ایران را در خلق و ترویج تقلیل داده است، آثار شکل گرفته در این دوره دچار تصنع هستند، این ادبیات در معرفی خود بیاحتیاط است، یعنی چیزهایی را می گوید، عناوینی را می سازد، ولی نمیتواند مدافع آن باشد، بسیاری از پسوند ها و پیشوند هایی مانند هفتاد و پسا و پیشانیما و گفتار و زبان و اجرا و ساده و پیچیده… در بخشی از طرح خود برای شناخته شدن انواع زیبایی شناسی آثار خلق شده شاعران جوان، متاسفانه حامل چنین آفتهایی بودهاند، اعتقاد دارم نظرات شاعران صاحب کلام و موقعیتی که در دهههای سی و چهل اقدام مشابهای انجام داده بودند، خالی از این مسائل نبوده و شاید یکی از دلایل به تاخبر افتادن و متوقف شدن مسیر طبیعی تحول در شعر فارسی هم همین مسائل بوده، اینها صورتشان زیباست اما درونشان کرم خورده و فاسد است.
————–
– دربارهی این اصطلاحات، ارجاعات مستند و روشنی را هم میتوان میان نسل امروز شاعران ایرانی سراغ گرفت؟
بخشی از ارجاعات را برای شما آوردم، مثلاً همان عناوین که گفتم همان مثالهاست، این عنوانها طبیعت کاملی ندارند، یک شبه برای تکمیل مسیر شهرت آدمها و ایجاد هاله برای شخصیت سازیهای تصنعی و غیر طبیعی ساخته و پرداخته شدهاند. این فساد چند شکل دیگر هم دارد، یکی تابع هوس است، یعنی عدهای از تلاش دیگران مایه میگذارند، شاعران مستعد را پله میکنند تا فلان آقا یا خانم را در رابطهای نازل شاعر و نویسنده معرفی کنند، دنبال مسائلی هستند که بخشی از آن مادی است و بخش دیگری از آن آنقدر مبتذل است که نمیتوان به راحتی در موردش صحبت کرد، دیگری تابع ایدئولوژی، فرصت خواهیها و بهره خواهیهاست که عمدتاً میان شاعران جشنوارهای و دفتری و دستکی دیده میشود، ادبیات وسیله گدایی است در میان این عده، گدایی شهرت و سکه، در این میان تعریفهای مجهول و چهرههای جعلی متولد شدهاند و به همان طریق که گفتم حمایت شدهاند، البته ناگفته نماند بجز ادبیات سایر بخش های فرهنگ ما نیز زیر تاثیر فشار سانسور و انواع بدخیم حذف و تبلیغ ها وضع مشابه ای در آن وجود دارد.
اما همه این نکاتی که من آوردم برای این بود که شرایط را برای تشخیص ادبیات آوانگارد، نوآور و خلاق این عصر از میان ادبیات مبتذل و بی مایه فراهم کنم، نشانههای آن شارلاتانیزم را گفتم، اما ادبیات خلاق هم نشانههایی دارد: تلاش خلاق، جدیت و استمرار صاف و گوارا، شرافت و آزادگی در معنای اخلاقی و فرهنگی آن و به مانند ساختار و فرمی زیبایی شناسانه در اثر، درک عمیق و آگاهی از استیل فردیت هنرمند در برابر تاثیر خواستهها و مسائل اجتماعی در اثر، نزدیک بودن اصالت هر شعر به اصالت روحی و عاطفی شاعر، بهرهمندی از درک درست در خصوص رابطه زبان و خلق شعر و اجرا، یا فرم طبیعی اثر، اینها نشانههایی برای ادبیات و هنر قابل اعتنا هستند.
در این زمان همان اندازه که شارلاتانها بسیار شدهاند و متاسفانه فرصتهایی از دست رفته، نبوغهای تازه هم در ادبیات ایران به چشم میآید، زمینهایی حاصلخیز با بذر مرغوب که میوه ذهنشان، کمال و اصالت دارد. اینها تلاش میکنند، نمایش هم در کارشان هست، اما محصول این نمایش خودنمایی نیست، نمایشی در حدود شخصیت شاعر و نویسنده است، شعرشان درگیر تزویر و نقاب و تملق و تقلب نیست، نوآورانه و خلاق است، اینها جریان سوم شعر امروز ایران هستند، مانند همان جریان سومی که از پس سی سال اول قرن شمسی اخیر در دهه چهل متولد شد و از دل آن شاعرانی بزرگ به تاریخ زبان فارسی و روح مردم معرفی شدند.اینها حد فاصل شارلاتانیزم و آوانگاردیزم را در شعر امروز ایران مشخص میکنند.
– این که جایزهای به «چهرهی تاثیرگذار یک دهه شعر مهاجرت» تعلق بگیرد، ایدهی شما بود و باعث شد بخشی تحت همین عنوان به جایزهی نیمای امسال اضافه شود. با توجه به اینکه سالهاست به دلیل کوچ بسیاری از ادیبان و متفکران از ایران، ادبیاتی که از آن به عنوان ادبیات مهاجرت یاد میشود، در حال آفرینش است، چطور شد که این زمان را برای اختصاص دادن جایزهای به این آفرینشها و آن هم فقط در بازهی زمانیِ یک دههی اخیر، مناسب دیدید؟ آیا در این بازهی زمانی، تغییر خاصی در شعر و ادبیات مهاجرت اتفاق افتاده است؟
از دهه پنجاه تا امروز ما شاهد سه دوره مهاجرت بودهایم، دوره اول در دهه پنجاه اتفاق افتاده، شاعرانی که در آن زمان مهاجرت کردند، به دلیل محدودیتهای ارتباطی و شرایط خاص اجتماعی حاکم ارتباطشان به طور کلی با ادبیات داخل ایران گسسته شد، عمده این افراد که جزء چهرههای تاثیر گذار بودند، در نتیجه این گسست از یکسو و متلاشی شدن همه محافل ادبی و سکون طی یک دهه عملاً دایره نفوذشان از بین رفت و در میان نسل نو رسیده انتهای دهه شصت جایگاهی نداشتند و به دلیل عدم انتشار آثار و آراء شان در ایران عملاً به پستو رانده شدند، مرگ این آدمها، یا مبدل شدنشان به مبارزان سیاسی هم دامنه این مسئله را تشدید کرد، عنوان ادبیات مهاجرت، با مشخصههای دورماندگی، درک نشدن و گسستن از ادبیات مادری اینطور در زبان فارسی و نسل اول مهاجران این سه دهه شکل گرفت، اما دوره دوم مهاجرتها در دهه هفتاد اتفاق افتاد، در ابتدای توسعه رسانهها، و باز شدن فضای مجازی به روی نسلها، هرچند در دوره دوم مهاجرت نیز شاعران کم و بیش با مشکلات دوره اول روبرو شدند، ضمن آنکه جو سنگین و بدبین حاکم بر محافل فرهنگی ادبی خارج از کشور که همچنان در حال و هوای دهه شصت سیر میکرد، به سختی این گروه تازه رسیده مهاجران و عقاید متفاوتشان را میپذیرفت و اگر موفق به جذب این نورسیدگان در احزاب و گروهها نمیشد، ایشان را طرد کرده و از هر حمایت و تبلیغی محروم میکرد، برای این نسل اگر چه مشکلات نسل اول در داخل ایران به لحاظ قطع شدن ارتباط شان با دامنههای نفوذ و محافل آنچنان پیش نیامد اما درگیر مشکلات سانسور در خارج از کشور و داخل کشور شدند، همینها باعث شد مولفههای ادبیات مهاجرت با تعریفی که از پنجاه و شصت آمده بود کم و بیش تکرار شود و به چشم بیاید که سرنوشت این هنرمندان مهاجر بهتر از مهاجران نسل قبل در خلق ادبی نیست. اما دوره سوم مهاجرتها به خصوص در میان نسل جوان شاعران و نویسندگان در دهه هشتاد در سالهای پایانی این دهه اتفاق افتاد، زمانی که فعال شدن رسانههای مجازی، توسعه ابزار گفتگو، فیسبوک و غیره اساساً مرزها را برداشته، و مهاجرت این چهرهها نه تنها باعث گسست ایشان از جریانهای ادبی در داخل کشور نشد که معنای ادبیات مهاجرت را به سمت ادبیات در سفر(ادبیات مسافرت) برد، ادبیاتی که تجربه شاعر را غنی میکند، ذهن و زبان شاعر را توسعه میدهد و موجب توسعه روحی و خلاقه ادبیات فارسی میشود. دوره سوم مهاجرت در شعر فارسی حتا باعث احیاء دو نسل قبل از مهاجران نویسنده و شاعر شد، و انگیزههایی تازه را که با مهاجرت نسل قبل شکل گرفته بود تشدید کرد، البته همچنان در این زمان هم جو بدبین و دور مانده از عقاید نسل نو در خارج از کشور مانعی سخت برای ورود فعال نسل سوم مهاجران بوده، اما وجود کانالهای ارتباطی قوی باعث شده دوره سوم مهاجرت در میان شاعران و نویسندگانی که عوض شدن طرز زندگی و استرسهای آن باعث توقف خلق ادبی در ایشان نشده، برخلاف گذشته باعث بالندگی شود، در این زمان بود که به این تشخیص رسیدم با مساعدت مهاجران نسل دوم و سوم جایزهای را برای ادبیات مهاجرت یا همان ادبیات مسافر(مسافرت) ترتیب بدهیم، که تاثیرهای نوآورانه آن بر روند تحولات شعر فارسی روشن شود.
——————
– چطور؟ یعنی به نظر شما، مفهوم ادبیات مهاجرت نیز با آن مفهومی که در دههی هفتاد و حتی تا اواسط دههی هشتاد داشت، فرق کرده است؟
بله؛ همانطور که گفتم از اساس مفهوم ادبیات مهاجرت تحت تاثیر تحولات ارتباطی و رسانهای متفاوت شده است. این ادبیات امروز نقش فعالی در تحولات فرهنگی و ادبی دارد، و به زودی به نظر من جریانات متحول کننده قدرتمند و صاحب نظری از دل آن دخیل در جریانات ادبی در ایران میشود و باعث شکسته شدن بسیاری از تابوها به خصوص تابو شاعران جشنوارهای و دولتی میشود، البته ادبیات مهاجرت در این دوره درگیر نوعی شارلاتانیزم هم هست، به این معنا که بخشی از مهاجران، در برخورد با جریانهای گذشته با تصورات ایشان که رفتارهایشان و ادعاهایشان بازتابی در محافل ادبی ایران ندارد، طرح نظر هایی میکنند که به سرعت واکنشهایی را بر میانگیزاند، مثلاً بزرگنمایی های غیر واقعی در مورد استعداد های متوسط، یا ترتیب دادن جایگاه هایی جعلی، اینها را قبلاً شرح دادم و نشانه های تشخیص آن را هم گفتم و دیگر تکرار نمیکنم، اما به هر حال معنای ادبیات مهاجرت تغییر کرده است.
ادامه دارد…
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
سپیده جدیری؛ شاعر، مترجم، روزنامهنگار و بنیانگذار جایزهی شعر زنان ایران (خورشید) است. نخستین کتابش، مجموعه شعر «خوابِ دختر دوزیست» است. دومین مجموعه از اشعار جدیری با عنوان «صورتی مایل به خون من» به چاپ رسید و «دختر خوبی که شاعر است» مجموعه شعر دیگر اوست. تازهترین کتاب منتشر شدهاش در ایران مجموعه شعر«وغیره . . .» است.
از سپیده جدیری همچنین مجموعهی «منطقی» که داستانهای کوتاه او را در بر میگیرد به چاپ رسیده است. او دو ترجمه از اشعار ادگار آلن پو و خورخه لوئیس بورخس را نیز زیرچاپ بردهاست.
جای بسی تاسف است که درسال اخیر، نشریه وزین شهرگان به جای رشد کیفی در زمینه ادبیات راه پسرفت را در پیش گرفته و گوئی می رودتا به تریبون ومیدانی برای گروهی واپسگرا و و نوچه های مشکوک ادبی و حریانات اخلاق گرا و مدافعان ساختاگرائی مطلق درحوزه سخن تبدیل گردد. گوئی پناهگاهی شده است برای فراریان و پیروان جریانات ادبی جنبش سبز با همان دیدگاههای دوآلیستی و کانتی به نوشتار.
از اینکه هر اندیشه و بینشی حق ابراز وجود و شنیدن دارد. دراین هیچ شکی نیست که این افراد نیز بتوانند حرفشان را در این بستر سخنی و رسانه ای بیان کنند. اما با نگاهی به کارنامه یکسال اخیر به خوبی درخواهیم یافت که موضوع از حق ابراز نظرات و عقاید ادبی گذشته و جریانات فکر و ادبی سبز این فضا را به انحصار درآورده اند. و باهر مورد باتمام سبک بینی ها و الفاظ مدرسه ای و ناپخته درعین تشریفات فیلسوف مابانه به قضاوت، تحلیل و تفسیر روند و جریانهای ادبی دهه های اخیر نشسته و با همان دیدگاههای مذهبی و، سنتی و ساختارگرانه هنوز بر آنند تا میان گونه های سخنی مرز و حدودهای اخلاقی و ساختاری ترسیم و علیه دیگر گونه های نوظهور و یا دیر ظهور به منبر بنشینند. در همین آخرین شماره و در همین مصاحبه با فرد تازه بدوران رسیده که بدون شک از همان دریچه روابط بده بستانهااین امکان را یافته تا به رجز خوانی و تکرار لاطائلاتی بپردازد که تازگی ندارد. می بینیم که ایشان بدون توضیحات قنی و عینی و روشن از همان دیدگاه اخلاق و مذهبی به تفسیر ِ ادبیات یا بقول خودش شعر پرداخته و به هدف ترسیم دوباره مرز و حدود میان گونه های سخنی ( شعر و غیر شعر) می پردازد که من به بریده های و نمونه هائی از گفته ایشان اکتفا می کنیم. می گوید:
«..معنای نهایی این چند جمله آنقدر گویا هست که امروز منظور مرا از تفاوت شارلاتانیزم ادبی و آوانگاردیسم ادبی،روشن کرده، برابرمان قرار میدهد.
شارلاتانهای ادبی، بیمایه، فرصت طلب، شهرت طلب و فاقد اصالت و شناخت کافی در خصوص جزئیات و ظرایف و ظرفیتهای ادبی و فرهنگی هستند،…»
خوب ایشان با ترسیم دو تولیدات زبانی به شارلانتاریسم. و آوانگاردیسم که قبلن بارها و بارها از همین گونه افراد سبک مایه مطرح شده. را بی انکه توضیح فنی و ادبی داده باشد اقدام به مرز کشی میان دو گونه زبانی می پردازد. و از نگاه و بینش اخلاق به ادبیات از اصالت می گوید. درحالی که هیچ توضیحی در مورد اصالت داده نمی شود. و اصولن اضالت به معنا یااصل ( دارای ساختار و ویژگیهای خاص) بوده که خود مقوله و بافتی قطعی در پدیده ها است. بکارگیری این واژه مناسبتی درعرصه سخن و ادبیات و زبان ندارد. چرا که زبان امری ایستا و سنتی نیست که باید اصالت آن حفظ شود. بلکه مقوله ای است زنده ، پویا و همواره درحرکت.
کثرت تولیدات زبانی. در عصر حاضر.. برای ایشان توقف مسیر طیبعی ( عقلانی و سا ختاری) در شعر فارسی است. و از همان دیدگاه دوالیستی ( خوب و بد ، زشت و زیبا،و سفید و سیاه و..* به ادبیات می نگرد. و حرکت های تازه را فاسد از درون کرم خورده می نامد. از بینش مذهبی و ولایت فقیه و ارشادی ها گونه های متفاوت سخنی دهه اخیر را شعر مبتذل می خواند. از ظرافت و معنای اخلاقی و فرهنگی و ساختار و… همه آن چیزهائی که ما در طول سی سه سال از مفسران دولتی جمهوری اسلامی و آخوندها شنیده ام می گوید:
«…شاید یکی از دلایل به تاخبر افتادن و متوقف شدن مسیر طبیعی تحول در شعر فارسی هم همین مسائل بوده، اینها صورتشان زیباست اما درونشان کرم خورده و فاسد است….دنبال مسائلی هستند که بخشی از آن مادی است و بخش دیگری از آن آنقدر مبتذل است که نمیتوان به راحتی در موردش صحبت کرد،..»…اما همه این نکاتی که من آوردم برای این بود که شرایط را برای تشخیص ادبیات آوانگارد، نوآور و خلاق این عصر از میان ادبیات مبتذل و بی مایه فراهم کنم، نشانههای آن شارلاتانیزم را گفتم، اما ادبیات خلاق هم نشانههایی دارد: تلاش خلاق، جدیت و استمرار صاف و گوارا، شرافت و آزادگی در معنای اخلاقی و فرهنگی آن و به مانند ساختار و فرمی زیبایی شناسانه در اثر، درک عمیق و آگاهی از استیل فردیت هنرمند در برابر تاثیر خواستهها و مسائل اجتماعی در اثر، نزدیک بودن اصالت هر شعر به اصالت روحی و عاطفی شاعر، بهرهمندی از درک درست در خصوص رابطه زبان و خلق شعر و اجرا، یا فرم طبیعی اثر، اینها نشانههایی برای ادبیات و هنر قابل اعتنا هستند…»
باید با این ایشان و مصاجبه کننده خانم جدیدری که با انتخاب هایش ( مصاحبه شنونده ها- مقالات_ نوشتارها و ..) در این سال اخیر همواره در این جهت بوده، یاد آور شد. در شرایطی گه قلمروهای زبانی درحال محو شدن هستند. و دیگر هیچ مرز و حدوی مشخص نمی توان میان گونه های زبانی ترسیم کرد. و امروزه حتا دیگر متون فلسفی و علمی و سیاسی، روانشناسی، و دینی و … همه گونه های زبانی می دانند و صرفن به بعنوان نوشتار ادبی خوانده می شوند. و تنها تفاوتی که میان این گونه ها میتوان یافت و توجه کار،کردهای زبانی و ویزگیهای زبانیآنان است … و دیگر نمی توان تعیین کرد که یک نوشتار شعر هست یا نیست. چه اصراری است که هنور بر ترسیم این مرزهای برداشته شده میان گونه های سخنی دارید.؟
جناب آقای معمار عزیز، در حوزه اجتماعیات شعر امروزمان ایجاد گفتمان بسیار دلبندی کردهاید اما در این زمینه برای من دو سوال طرح میشود: ۱- مقصود شما از این نسل سوم شاعران مهاجر چیست؟ ما دو دسته شاعران مهاجر داریم یکی شاعران نسل دهههای ماضی مثل یداله رویایی، رضا براهنی، علی عبدالرضایی و امثالهم که شاعران خوب و جریان سازی بودهاند و بعداز مهاجرت هم در سفر چه بسا وزین تر و وسیعتر به تجربه ی شعر پرداختهاند؟ و یا مقصود دسته دیگر شاعران مهاجر (که البته شاید منظور نظر شما این شاعران باشند و البته من از این دسته اطلاع و آماری در دست ندارم) آنهایی هستند که در یک نسل گذشته و امروز مهاجرت کردهاند و به هر حال طبق نظر شما هر دو دسته بواسطه دسترسی به ابزار جدید ارتباطات وجهان مجازی وارد عرصه پیشتاز ادبیات ایران شدهاند و اثر گذار بودهاند؟ کدامیک؟ ۲- فکر میکنید که وجه تاثیر و پویایی این شاعران مسافر از بابت تجربهی زیستهی متفاوت شاعرانه شان بوده و یا اینکه به خاطر مواجههشان با ادبیات و شعر خارج از کشور است که تاثیر گذارشدهاند؟ مسئله سوم این است که در کنار گفتمان شما از ادبیات مهاجرت یک گفتمان دیگری طرح می کنم بنام” ادبیت (شعریت)هجرانی”، دوری و هجرانی جریان معاصر شعر از اسباب و وسایل خانگی و خودی اش مرهون یک نهضت عجیب و غریب ترجمه است که طی این چند سال اخیر دامنگیر شاعران شده یا بهتر بگویم شاعران دامنگیرش شده اند اینکه از بغل هر شاعری که دارد کمی خوب کار می کند وشعرهایش نیمه جانی در کالبد دارند انبوهی از ترجمه با ژ؟ست حرفه ای یک مترجم خبره ادبی اما در اصل توخالی بیرون میزند که مقصود و هدفش البته نه معرفی بی غرضو مرض و انتقال ادبیات از یک زبان و یک فرهنگ دیگر به عرصه ادبیات داخلی بلکه بیشتر با این منظور انجام می شود که دایره تصوری و تصویری شاعر را وسیع کرده و ماده خام وارداتی برای مونتاژ شعرش شود غافل از اینکه این دور زدن زبان و وصله و پینه کردن اشعار از یک زبان دیگر به شعر خودت فقط تلاشی مضبوحانه برای مشروعیت بخشی و پنهانکاری یک سرقت ادبی از زبانی دیگر است البته من با ارتباط فرهنگی و کلامی که رهاورد ترجمه است مسئله ندارم ویادم است که نیما در آشنایی و مراودت با ادبیات فرانسه وروسیه بود که زاده شد وتبلور یافت البته نه با استحاله در کلمات و فضای ادبی ادبیات خارجی بلکه با تولید رهاورد و کشف مکانیسم حیاتی ممتاز و پویا برای زبان و ادبیات خودش و البته یادمان نمی رود که سنت کلمه برداری و کلاه برداری از ترجمه با چیره دستی در کارهای شاملو آغاز می شود والبته جز ثمری زود گذر و موقتی ندارد . ترجمه آثار ادبی میتواند به گنجینه ادبی یک زبان بیافزاید به شرطی که قائم به ذات بوده و در پی سایه افکنی بر مجاهدت و ممارست ادبی شاعران ونویسندگان داخلی نباشد و دست مایه ی بسیار کسان نشود که با گذراندن کلاسهای فشرده زبان انگلیسی و فرانسه و … می خواهند به قول شما یک شبه ره ده ها ساله بروند..