شعرهایی از محمدعلی حسنلو
شهرگان – مهتاب کرانشه: محمد علی حسنلو در سال ۱۳۶۵ در شهرستان شمیران تهران متولد شد .
وی فارغ التحصیل رشته ریاضی کاربردی ازدانشگاه شهید بهشتی میباشد و در حال حاضر نیز دانشجوی کارشناسی ارشد است .
این شاعرفعالیت حرفهای خود را در زمینه شعر در سال ۱۳۸۵ از سایتها و وبلاگهای ادبی آغاز کرد و طی این سالها همواره در بسیاری از سایتها فعال بوده و مشارکت داشتهاست.
حسنلو در سال ۱۳۸۹ نخستین مجموعه شعر خود را به نام «یک دقیقه سکوت» در سایت هشتاد ادبیات رادیکال ایران به صورت الکترونیکی منتشر کرد. فضای این کتاب بسیار به حال و روز ایران در سال ۱۳۸۹ نزدیک است و شعرها درونمایهای سیاسی – اجتماعی با زبانی عاشقانه دارند.
در سال ۱۳۹۱ ایشان دومین اثر خود را به نام «گنجشکی با حنجره زخمی» را نیز به صورت الکترونیکی در سایت کندو منتشر کردند. این کتاب دارای دو بخش است. بخش نخست آوازهای ممنوع و بخش دوم گنجشکی با حنجرهی زخمی نام دارد . بخش نخست این کتاب بسیار به کتاب اول ایشان یعنی یک «دقیقه سکوت» نزدیک است. البته فضاها نسبت به آن کتاب عینی تراست و زبان شعرها از انسجام بیشتری برخوردار است، ضمن اینکه نوع پرداخت ها و نگاه اجتماعی شاعر به جامعه خود در شعرهای بخش نخست این مجموعه نسبت به یک دقیقه سکوت تفاوتهایی دارد و اینکه شعرهای بخش نخست غالباً روایی هستند . بخش دوم کتاب اما از جهان بینی گستردهتری برخورداراست و شعرها اکثرا قابل تاویل و تعمیم به فضایی خارج از مرزهای وطن هستند.
کتاب جدید این شاعر نیز به زودی توسط یکی از ناشران داخل کشور در ایران به صورت کاغذی منتشر خواهد شد. این کتاب سومین کتاب ایشان خواهد بود و البته اولین کتاب کاغذی این شاعر .
محمدعلی حسنلو در حال حاضر در انتشارات نصیرا مدیر فروشگاه مجازی این انتشارات است و حدود دو سال نیز هست که دبیر شعر سایت ادبی چوک میباشد.
آدرس وبلاگ شاعر: Poem-m.blogfa.com
با هم شعرهایی از ایشان را می خوانیم:
دو شعر از کتاب یک دقیقه سکوت:
شعر اول :
در چشمهایت
که حجمی خستهاند
بر گلویم
انگشتانم را جا میگذارم
در خواب من
دستی پنجره را بسته
و از پرده تکان خوردن
نمیآید به دست
نه !
هیچ تصویری
عکس تو نیست
عکس تو یعنی
کمرنگ شدن من
درجادههایی که بی وطن میروند
صلیبی که گردن را
تا دار برد و
زنده ماندن را آورد
به چشمها باز
ما چیزی نبودیم
جز دو ابر خسته
که کوهها را پایین آمدند
و در زمین
که برکهای تنگ بود
با صدای قورباغهها بخار شدیم
برای اشکهایت
رنگهای تازه آوردهام
رنگهایی که این پارچه را
شکل دیگری پرچم شود
——————
شعر دوم :
برای لمس تو
دهان کافیست
لب و
تنورِ گرم نگاه
به گوشهای رفتن
پیکر شکستهی سکوت را
در جراحت دستها فشردن
آرامتر
گنجشکِ کوچکِ قلب
دانههای زیادی باخته
رژهایی که بر این لب
بی رنگ شدهاند
آزادی را از یاد بردهاند
به خودم آمدیم
لباسهایی بیگانه
با صورتهایی که نه خدا بودند
نه عشق
ایمان را تیشه میزدند
حریم امنیست دستهایت
بی آنکه کنارم باشی
گرم شدن تنم را میفهمم
شعرهایی از کتاب گنجشکی با حنجره ی زخمی :
گنجشکی با حنجره ی زخمی
صدای رفتن داشت آسمان
دسته ای از بال ها
خطوطی متحرّک را می بردند
تو کنارمی وطن
حتی اگر سفر
تمامِ آبی هایت را سیاه کند
تو کنار نشسته ای و می بینی
به حنجره یِ زخمی روزها
چگونه دلبسته ام !
———————-
زخم
صدای زخم داشت باد
بوی خون
پیراهن تو
و تکه تکه
افتادن نفس از دهان
از خیابان
از حادثه بازگشته بودیم
وقتی که یکی
میان ما کم بود
———————-
شبح هدایت
فلکه را باز می کنی
پنجره از بیرون تهی
اتاق از خالی پُر
تو بر پوستِ جانوران
رویِ دیوارِ غارها
کاغذهایِ چاپ شده
صفحاتِ رنگارنگِ نت
کلماتت را نوشتی
آرام
غلت خورد کره ی کوچک
انگشت بود و
حکایت تن او
با نقش هایی گلی
لوح هایی سنگی
این قاب
لورکا را نشانه رفت
وقتی گلوله ها
از دست های فرانکو ریختند
میله ای شد
که سایه اش همیشه سنگین بود
بر سطرهایِ ناظم
کلماتی سرخ
روی لب های فرخی
هوا
دارد از دهانم می گذرد
هوا
همنشین رگهایم می شود
رسیده به جمجمه
از گوش هایم دودکشی ساخته
گلوله
میله
سوزن
گلوله
میله
سوزن
گلوله
میله
سوزن
………..
………..
………..
………..
خطوطی مبهم
بر صفحات مانیتور منحنی می شدند
کنار صداها
و تختی که فکر بدرقه بود
———————-
خودخوری
باید دفتر را برمیداشتم
تمام کلمات را شکل اعتراف میریختم
صندلی مینشست
و من بازجویی میان سطرها:
من اعتراف میکنم
به لبهای زخمی معشوق
و شکست عشقی در گلو
من اعتراف میکنم که پرجم
احساسی ساده بود میان سه رنگ
یکی برای خون ، گودالهایی در عمق خاک
یکی برای صلح ، پرواز پرندهای بیصدا
دیگری ، آن که خیابان آمد
آن که رقصید ، آن که آزاد بود ، آن که میخواست
آن که ……
کودتا ، دستهای سنگینی داشت
او که می برد و نمیآورد
او که سوراخ میکردو خونی جاری نمیشد
او که کفشهایم را جا کذاشت
در جادهای مه آلود
———————-
چند شعر جدید از شاعر :
بی نام
شبی بی نام و
ترسی گسسته بر در و دیوار
به پتوها بگویید :
کفنهایی عریان را پوشاندهاند
نفسهایی بُریده بُریده
خواب کودکانت
کوتاه است سوریه
و گلوله
نامِ دیگر تو
تکرار قطرهها بر لبانت
———————-
بو
این یک برنامه تازه است
گوش کنید
خبری نیست بینندگان عزیز
جز پاهایی که از آنها خواستیم ، بیایند کمی خیابان ، بازی
آب بازی دختربازی وطن بازی
نه ، هیچکدام اینها نه ،
فقط یادبود بود
هرجا که بوی یادبود باشد
عطر میآِید
از توی خاکها
چند تکه استخوان چند تکه آدم شهید میآید “
کنترل با تلویزیونش هرز رفتهاست
کنترل که دیگر
دستِ من نیست دستِ تو نیست
آبیست که جریان افتاده و بسترش را نمیدانی
مشکوکم ، به حافظهی جمعی فراموشکار
به خودم ، وقتی کسی توی گوشم
سرود ملی غرور ملی میخواند !
من که فتنهی کارهایم سر و صدا کرده
سر یک بیماریست
صدا یک بیماریست
شورش پلیسها
ردیف باتومها را که ببیند
آرام رام میشود
———————-
انقباض
رفتارهای عاطفی
کامنتهای عاشقانه
اینکه از دور میگویی : بوووس :*)
دور بعید است و ناممکن
تصویری مبهم
برای ارضای خلاء های روحی ، جنسی
من مشکلم
شکل عجیب یک تصادفم
صدمه دیده ذهنم
مغزم با اشکالی بی نظم
سعی میکند احساس باشد
باشد با اشیای توی اتاقش
صفحات جذاب فیسبوک و
نگاه کردن فوران آدمها
تنهای عریان
ذهنهای عریان
توی ظرفم که مسی بود
یک روز ( روزی دور )
تنها تو بودی
حالا اما …
زیادند آدمها و ندیدنها
زیادند شکلکهای مجازی
زیادند روحهای سرگردان
بسیار عالی و زیبا……..آفرین به شما