شعرى براى مهسا (ژینا)
دستم نه به دل
نه به کار می رود
دستپاچه تر از سراسیمه
هراسان تر از مرگ
ارزان تر از زندگی
نه فریاد نجات
نه به مرگ هیچ کسی
من راضی نیستم
شما که از ما بهتران از کیسه خلیفه مى ببخشید
هاى هاى نوکیسه هاى حوالى هیچ جا
نه حرمتى براى حریمى
نه حریمى براى آسایش
کجا بگویم فریاد اِکو شود
کوه به تنگ آمده
از ضجه ى مادران این سرزمین
دارد ریشه ها از بن به بى بته حواله
کجا به کوچ بگیرم روحم را به آسایش
به موسیقى
به خنکاى یک نسیم
دور از اجبار
لخت و عور با پاره ایى پوست وُاستخوان وُرگ وُ پى حول محور دایره ایى از هرم گرم یک آتش بگردم
راهیمان کنید
رها
راهى کردنمان به مرگ هم رضایتان نمى دهد
ما را به خاک هم با ترس مى سپارید
آه!
آه اگر این خون خنجر شود به پا خیزد!
کجایتان نشان گرفته شود
مادران این سرزمین مى دانند و بس!؟