Advertisement

Select Page

شعری از سعیده لطفی

یلدا

 

ها کن

برف بی امان میبارد

یلدا در رگ‌های انار یخ می‌بندد

و موهای سیاهش را به باد می سپارد

دقیقه ای بیشتر دلتنگ میشوم

و پریشانی بر پیشانی ام

چون خطوطی مبهم 

نقش میبندد

از تو گریز ممکن نیست

میان تمام برگ ها قدم زده ای

نگاه تو

از تمامِ ابرها باریده است!

دقیقه ای بیشتر دل تنگت میشوم

 تو 

کجای پاییز ایستاده‌ای؟

که عطرت در نفس باد پیچیده

و این همه باران

رد پایت را نمی‌تواند بشوید.

لطفاً به اشتراک بگذارید
Advertisement

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

تازه‌ترین نسخه‌ی دیجیتال هم‌یان

آگهی‌های تجاری:

ویدیوی تبلیفاتی صرافی عطار:

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها:

Verified by MonsterInsights