شعری از فرزان سجودی
من به قتل رسیدهام
در سرم
صدای جیغ بیتاب مرغان دریایی را نمیشنوی؟
صدای بوق کشدار کشتیهای اقیانوسپیما را نمیشنوی؟
صدای افتادن درخنان کهنسال را در جنگلهای باستانی نمیشنوی؟
صدای غرش سهمگین امواج ناآرام اقیانوس آرام را که بر دیوارههای جمجمهام میکوبند نمیشنوی؟
من در یک بعداز ظهر معتدل بهاری به قتل رسیدم
این چهره تکیدهام را نمیبینی
من بارها به قتل رسیدهام
در نیشابور، در بخارا
در کرمان، کابل، تهران
در اهواز، زاهدان، سنندج
در بغداد، در ببروت
من تاریخ مردمان بینقاب به قتل رسیدهام
دردانهام
اگر از بازار نقابفروشان گذشتی
برایم نقابی بخر
شاید نقابپوشان، فراموشان، در هم بلغزیم
از نقابت گفتی، نقاب شادبازی و شادخواری
و اینکه با من اما نقاب زدن نتوانی
که من تجسد اندوه بینقابم
و
تلاقی نگاه بینقاب ما جوشگاه مذاب رنج بود
و مذبح عشق
ما، بینقاب، در یک بعدازظهر معتدل بهاری به قتل رسیدیم
و قتلمان را هیچکس به گردن نگرفت
گویی هیچگاه نبودهایم.
۲۰ ژوئن ۲۰۲۴
با کلیک بر روی عکس زیر، شعر را با صدای شاعر بشنوید: