Advertisement

Select Page

شعری از محمدعلی شکیبایی

شعری از محمدعلی شکیبایی

نوشتنَم گرفت تا نوشتن را نوشت. از هرچه کلمه بود…سیلی خوردم. لیلی نبود تا مجنون بگیردَم. تاجِ قرقاول سلطنتِ دهانِ عقل می‌کرد. اعتبارِ کلمه ایمانِ رسولان را در سطلِ آشغال تو بگو…تا چه عرض کنم. زمین وُ زمان کردیم، تا طنابِ ایمان به گردنمان تنگ افتاد. عقل در صمیمیتِ شیطان عاقل درآمد. شاید این نکته‌ی لاکردار آبِ پاک را در گلوی لاکرداران حرام…قوی زیبا که می‌خواهد بمیرد را…نمیرانَد. قانون را به حسابِ دو دوتا چهارتا نمی‌دانند فخرفروشانِ بی‌غیرت. حسابِ کلمه حیرتِ لب را تشنه‌تر می‌کند…نمی‌کند؟ اگر این سیاره تا قافم را به چارچار تا حتا به اهمن وُ بهمن نافِ نسبتم نامَد، من دراز دراز غفلتِ سردردِ اسب را دفن در کتیبه‌ی شیهه جارمی‌زنم.

محمدعلی شکیبایی

لطفاً به اشتراک بگذارید
Advertisement

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

تازه‌ترین نسخه‌ی دیجیتال هم‌یان

آگهی‌های تجاری:

ویدیوی تبلیفاتی صرافی عطار:

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها:

Verified by MonsterInsights