شعری از مینا بنیاسد
زیر پوستهای زیرین زمین جهیدیم
جایی پر از استخوانهای پوسیده از قرنهای دور،
با حفرهای عمیق در سینه،
رهاشده بیوالد
نطفهای پوچ،
از گذشتگانِ بهدوران رسیده!
و آسمان فراخی که هرگز
سقف نبود؛
حیاطِ سیارهای بود ناشناخته،
که در مخیلهی هیچ پیامبری نمیگنجید.
خسته از زندگیهای دَوَرانی
برای آب
نان
هوا
جنگیدیم
که شاید
بعدها
در سیارهای که خانهی ما نبود
روی دیواری که ابعاد نامفهومی داشت
تابلویی شدیم
که مونالیزا را به خنده وا میداشت.
و به زبانی که زبان ما نبود
زندگی را
در قالب استمراری
بلند بلند قهقهه زدیم
تا
کسی بیدارمان کند
بگوید:
“خواب دیدهای
خواب بودهای”
#مینا_بنیاسد