علی نگهبان: هر آنچه امکان بیان نمییابد تبعیدی است
پروندهی «ادبیات مهاجرت؛ کاستیها و درخششها» – ۳
علی نگهبان: هر آنچه امکان بیان نمییابد تبعیدی است (بخش اول)
در راستای بحثی که چند هفته است در باب شکست یا موفقیت ادبیاتی که تحت عنوان ادبیات مهاجرت و تبعید خلق میشود، آغاز کردهایم، پای صحبت آقای علی نگهبان، شاعر، نویسنده، منتقد و پژوهشگر مقیم کانادا نشستیم. به باور آقای نگهبان، «دستهبندیهای قالبی دیگر راهگشا نیستند و از بیان وضع موجود ناتوانند. تنها دستهبندی عامی که میتوان کرد به طوری که به منظور سخن ما نزدیک باشد این است که بگوییم ادبیات آزاد در مقایسه با ادبیات سانسور زده و فیلتر شده چه وضعیتی دارد.»
چندی پیش در میزگردی در ایران حول موضوع ادبیات مهاجرت عنوان شد که ادبیات فارسی که در خارج از مرزها تولید شده، کاملا شکست خورده است و در کل، چه در خارج و چه در داخل ایران، اثر ادبی ارزشمندی که بتواند در جهان با استقبال روبهرو شود نداریم. ضمن اینکه همین جا صریحا مخالفت خودم را با این نظرگاه اعلام میکنم میخواهم نظر شما را به عنوان شاعر، نویسنده و منتقدی که سالهاست در مهاجرت (تبعید) قلم میزند، در این باره بدانم.
من هم گزارش آن میزگرد را دیدم. تأمل برانگیز بود، از چند جهت. یکی اینکه چنان حکمهای کلی و گندهای را کسی داده است که هیچ پژوهش قابل توجهی از او در دست نیست. به ناگزیر خواننده از خود میپرسد حکم دهنده از کدام اتوریتهی ادبی برخوردار است؟ چه چیزی به فرد جسارت میدهد که چنان گترهای حساب ادبیات داخل و خارج را یک جا برسد؟ اگر موضوع فقط به یک چنان اظهار نظری از چنان گویندهای ختم میشد، هیچ واکنشی لازم نبود، چرا که چنان ادعاهای بی اساس در کوچه پسکوچههای جهان مجازی و محفلی بسیار گفته میشود. اما در آن گزارش نام بسیاری از چهرههای سرشناس ادبیات معاصر ایران در شمار حاضران آمده بود، حاضرانی که گویا نه تنها هیچ اعتراضی نداشتهاند، بلکه از مدعی دست کم توضیحی هم نخواستهاند.
نخست باید دید از چه حرف میزنیم وقتی از ادبیات مهاجرت یا تبعید حرف میزنیم.
بسیاری از کسانی که در این باره قلم زدهاند، موضوع را به امری کمّی فروکاستهاند؛ به سنجههای جغرافیایی و مکانی محدود کردهاند؛ و در نهایت دعوایی حیدری-نعمتی به راه انداختهاند.
نگاه کسی که ادبیات را به ادبیات داخل و خارج از ایران تقسیم میکند نگاهی سطحی و تهی از اندیشه است. چنان نگاهی تملک خواهانه است؛ از جنس نگاه حکومت است؛ در پی برساختن دو قطب خودی و ناخودی است.
بگذارید کمی در بارهی نامگذاری و تمایز موضوع کارمان، یعنی ادبیات تولید شده در خارج از ایران، تأمل کنیم. آیا هر اثر ادبی یا هنری آفریده شده در خارج از ایران را باید جزء ادبیات مهاجرت یا تبعید به شمار آورد؟ آیا تنها ویژگی یک اثر مهاجر یا تبعیدی مکان آفرینش یا نشر آن است؟ آیا نام ادبیات مهاجرت صحیحاست یا ادبیات تبعید، یا اینکه این جهان ادبی گونهگون را باید به نامی دیگر خواند؟
بگذارید حرف آخرم را در بارهی نامگذاری ادبیات مورد بحث همین اول بزنم، و سپس دلیل آن را به کوتاهی بیان کنم. به باور من، از کاربرد نام ادبیات مهاجرت باید پرهیخت. دلیل نخست اینکه این نام خنثاست. چنین نامی هیچ روشن نمیکند که چرا کاری باید در جهانی غیر از جهان زبانی خود منتشر شود. ادبیات مهاجرت القا میکند که انتشار یک کار در جامعهای غیر از زبان اثر تنها یک ترجیح و مصلحت اندیشی بوده است. آن درد را بیان نمیکند؛ آن اجبار را نشان نمیدهد؛ آن حق پایمال شده را شهادت نمیدهد. ادبیات مهاجرت نمیرساند که چنان کاری نمیتوانسته در زادگاه زبانی خود منتشر شود.
در مقابل، آنچه کتمان ناشدنی است و مدام انگشت در چشم ما میکند این است که تبعید همچنان وجود دارد؛ انسان تبعیدی وجود دارد؛ وضعیت تبعید وجود دارد؛ و این وجود تنها وجودی جغرافیایی، سیاسی، تاریخی یا ذهنی نیست. در حقیقت تبعید بازتاب واقعیتی هستیشناسیک است و داغ آن بر پیشانی ماست. «ما آن شقایقیم که با داغ زادهایم.» تبعید و ادبیاتش یعنی همین: داغ مادرزادی. تا تبعید هست، ادبیات تبعید هم هست.
اما، در خوانشی ریزبینانهتر، ادبیات تبعید هم، اگر چه وجود دارد، همهی ادبیاتی نیست که موضوع بحث ماست. تبعید هم محدود کننده است، و چنان نامگذاریی، نمیتواند بسیاری از کارهای آفرینشی و ادبی ما را به زیر چتر خود در آورد. بگذارید اندکی هم در بارهی چگونگی برآمدن ادبیات تبعید بحث کنم، سپس پیشنهادم را مطرح کنم.
ادبیات تبعید ما (در بازهی سه دههی گذشته) چگونه بر آمد، چگونه به ادبیات مهاجرت دیسید و چرا باید اکنون همهی آن فرایند را بازنامید.
چندی پیش در حاشیهی بررسی کارهای نسیم خاکسار، پیرامون این نامگذاری پژوهش اندکی کردم که چکیدهای از آن در فصلنامهی جُنگ زمان[i] منتشر شد. ضمن اینکه خواننده را برای بحث مفصلتر به آن جستار رجوع میدهم، اما برخی یافتهها، به همراه بازبینیهایم بر آن پژوهش، را در اینجا میآورم.
ما هیچ بررسی قابل اتکایی در دست نداریم که روشن کرده باشد ادبیات تبعید که نزدیک به دو دهه گفتمان مسلط بر ادبیات فارسی خارج از ایران بود از میان کدام امکانهای آغازین برآمد و به قیمت سکوت و به خاموشی گراییدن کدام گفتمانها به حکومت رسید. در نبود پژوهشی جامع در این زمینه، میتوانیم با بهرهگیری از حافظهی تاریخی خود به نتیجههایی برسیم. به امید روشنتر کردن این گزاره، بگذارید یک گام به پس بردارم: بسیاری از پژوهشهایی که پیرامون ادبیات تبعید (و همینطور مهاجرت و دیاسپورا) در دسترس ماست به این پدیده(ها) همچون فرآوردههایی خودبسنده نگریستهاند، انگار که ذاتی مستقل و متکی به خود دارند!
برای درک بهتر ادبیاتی که در سی و اند سال گذشته پدیدار شده است بهتر است که نه تنها به آن ادبیات، بلکه به زمینههای برآمدن آن، به امکانها و اجبارها، به فروبستگیها و گشودگیها و از اینها گذشته، نه تنها به پدیدار شدهها، که به ناپدیدگشتهها نیز توجه نمود.
فرض نخست ما این بود که هر سپیدهدم تاریخی، هر گردشگاه دورانی (که خود حالتی شبیه مهبانگ یا Big Bang دارد)، امکانهایی برای پدیداری پدیدههای گوناگونی به دست میدهد. چرا که در هر نقطهی چرخش تاریخی، پیوندهای نظامهای حاکم از هم میگسلند و امکانهای گوناگونی برای ایجاد پیوندهایی نوین و گسست از جهان کهنه ایجاد میشود. جهان در مقطع مهبانگ خود حالتی هیولایی (chaos) دارد، همچون خمیرهای که هنوز شکل سختی به خود نگرفته است. از همین روست که امکان آغازهای نوینی پدید میآید. (این بحث را پیشتر در زمینهی مفهوم باختینی کرونوتوپ در چند مقاله توضیح دادهام.)[ii] انقلاب ۱۳۵۷ در جامعهی ایران یکی از این چرخشگاههای تاریخی، و در مقیاس خود، مهبانگی بود که امکان آغازهای گوناگونی را در هر رشته و زمینه، و از جمله در زمینهی آفرینشهای هنری و ادبی پدید آورد.
با بهرهگیری از فرض تاریخی و نظری بالا، میتوان چنین پنداشت که پدیدهای که ادبیات تبعید نامیده شد، در آغاز پدیداری خود از میان امکانهای آغازین گوناگونی بر آمده باشد. به این معنا که ادبیات تبعید، یا آنچه به این نام مشهور شد، نمیتوانسته است تنها فرزند مشروع ادبی-هنری ایرانیان تبعیدی باشد. زیرا جهان تبعیدیهای ایرانی هم جهانی بود برآمده از همان مهبانگ انقلاب ۱۳۵۷ که میبایست آبستن گونههای ادبی-هنری گوناگونی باشد. اما ما شاهد برآمدن و سلطهگیری تنها یک گونهی ادبی برای بیش از یک دهه بودهایم. سلطهوری ادبیات تبعید، و جای خالی گونههای دیگر، نشان از نبردی میدهد که در میان آن امکانهای نوین آغازین در گرفته است و در نهایت با پیروزی یک کرونوتوپ، یعنی ادبیات تبعید و به پسله راندن سایر گونهها به آرامشی دهساله رسیده است.
اگر چه ما اکنون نشان چندانی از چنان درگیریهایی نمیبینیم، اما میتوانیم رد امکانهای در نطفه خفه شدهی چندی را، همچون سیاهچالههای فضایی، سراغ کنیم؛ امکانهایی که جای خالیشان به ما میگوید که زمانی وجود داشتهاند، اما فرصت بالیدن نیافتهاند. این جای خالی را میتوانیم به این گونه رصد کنیم: کسانی که خود پدیدآورندگان ادبیات تبعید بودند، هر کدام پیش یا پس از آن دوره نشان دادهاند که در مسیرهای دیگری گام میزنند، یا کارهایی در زمینههای دیگری آفریدهاند.
ادبیات تبعید، با آن تعریفی که از آن به دست داده شده بود، برآمدهی وضعیتی بود که خواهان یکسانی و “وحدت کلمه” بود. نیشخند گزندهی تاریخ این است که این شعار در فراسوی مرزهای ایران، در پاسخ و برای صفآرایی در برابر شعار “وحدت کلمه”ای میکوشید که در درون مرزها چیرگی یافته بود. پس در آن وضعیت، در ابتدای هر راه دیگری باید تابلو ورود ممنوع نصب میشد تا همه در شاهراه ادبیات تبعید گام زنند و راه را برای رسیدن به مقصد مشترک، برای فراهم آوردن امکان برگشت هر چه سریعتر به میهن و برای برقراری عدل و داد هموار کنند.
هر گفتمان مسلطی، از جمله گفتمان مسلط ادبیات تبعید فارسی (در دورهی نخست خود)، دارای ویژگیهای یکسان کنندگی است. یعنی از یکسو قاعدهها، مضمونها و شکلهای خاصی را بر میکشد، و از دیگرسو قاعدهها، مضمونها و شکلهای دیگری را سرمیکوبد. دیگر ویژگی گفتمان مسلط سادهکنندگی آن است. بر همین پایه، ادبیات تبعید نیز توانسته بود آن همه آفرینندگان متفاوت را به نوعی یکسانی وادارد. فارغ از اینکه کار ادبی-هنری این آفرینندگان شعر، داستان، فیلم، ترانه، نقاشی یا هر گونهی دیگری باشد، آنها ناگزیر بودند به چند قاعده و مضمون اساسی ادبیات تبعید پاسخ دهند: چرا در تبعید هستی؟ سابقه یا تجربهی مبارزهات چیست و شاهد چه ستمهایی بر خود، دوستان یا جامعهات بودهای؟ چگونه به تبعید گریختی؟ اکنون که در تبعید هستی مبارزه را چگونه به پیش میبری؟
اینگونه بود که نویسندهی ادبیات کودکان، سرایندهی ترانههای عاشقانه، داستاننویس لایههای میانی جامعه، نمایشنامهنویس زندگی کارگران، … ناگزیر شدند زبان دیگر کنند و پاسخ دادن به پرسشهایی که ادبیات تبعید پیش رویشان گداشته بود را در دستور کار قرار دهند.
کارهای ادبی و هنری موج نخست تبعیدیان تا میزان زیادی بازتاب تجربههای پیش و پس از تبعیدشان بود. پس طبیعی مینمود که نام ادبیات تبعید را بر آن نهند. این نام بدون چندان بحث و چالشی مترادف ادبیاتی شد که بازتابندهی مبارزهها و تجربههای فعالان سیاسی بود، یا باید چنان میبود.
اما هر گفتمان مسلطی به دلیلهای گوناگون پس از دورهای به پایان راه خود میرسد و با برآمدن امکانها و آغازهایی دیگر به ناگزیر از اریکه به پایین کشیده میشود تا در فرایند دیگری، نبرد میان آغازهای ممکن دیگری درگیرد و باز این چرخه در مداری دیگر، و بر بستری دیگر ادامه یابد.
اینکه چه سازهها یا نیروهایی باعث کم رونقی گفتمان ادبیات تبعید شدند خود بحثی درازدامن خواهد شد. اما به طور کلی میتوان اشاره کرد که از یک سو کشف فضاها و جهانهای متفاوت و از سر گذراندن تجربهی زندگی در همسایگی یا در میان فرهنگهای گوناگون تا میزان زیادی خود کوشندگان ادبیات تبعید را متحول نمود. از سوی دیگر، از دههی دوم استقرار جمهوری اسلامی و با پایان جنگ عراق علیه ایران، اندک اندک طیفهای گوناگون کسانی که ترجیح میدادند خود را مهاجر بنامند تا تبعیدی، و به واقع هم چنین بودند، بر فضای فرهنگی و رسانهای خارج از ایران حاکم شدند. از سوی دیگر، با باز شدن نسبی فضای سیاسی درون ایران و کاهش نسبی موج اعدامها و شکنجهها، و نیز با گسترش اینترنت، پیوندهایی میان جامعهی ایرانی مهاجر با درون کشور و نیز با شبکهی نشر و برخی رسانههای مستقل و شبه مستقل برقرار شد.
به همین رو، گرایش به نوعی از ادبیات حاکم شد که میتوانست این پیوندها و وضعیت نوپدید را نمایندگی کند؛ و از سویی پولاریزگی کمتری نسبت به درون کشور داشت. پس نام خنثای “ادبیات مهاجرت” اقبال گستردهای یافت.
در میان بحثهای نظری پیرامون این موضوع نیز، بنا به سنت آموختهی وطنی، کش و واکشها و زور-ورزیها با این هدف بوده است که یک نامگذاری و تعریف خاص حاکم شود و سایر برداشتها به تسلیم و سکوت واداشته شوند. پر واضح است که نام ادبیات مهاجرت از همهی مشخصههای داروینی گزینش طبیعی برخوردار بوده است. با نفوذ زیادی که نسل جدید مهاجران در فضای فرهنگی خارج از کشور یافتند، به ویژه با سیطرهی برخی اصلاح خواهان رانده از حکومت بر رسانههای فارسی زبان اروپا و آمریکا، برآمدن ادبیات مهاجرت و به پستو رانده شدن ادبیات تبعید گریزناپذیر مینمود. این وضعیت را میتوان سانسور سپید نامید.
پس میبینیم که دستهبندیهای قالبی دیگر راهگشا نیستند و از بیان وضع موجود ناتوانند. تنها دستهبندی عامی که میتوان کرد به طوری که به منظور سخن ما نزدیک باشد این است که بگوییم ادبیات آزاد در مقایسه با ادبیات سانسور زده و فیلتر شده چه وضعیتی دارد.
فراموش نشود که بخش بزرگی از ادبیات آزاد در درون مرزهای ایران آفریده میشوند. شمار زیادی از پدیدآورندگان کارهای ادبی و هنری آگاهانه از پذیرش سانسور سر باز میزنند. بسیاری از آنان با بهرهگیری از شیوههای نوین نشر و پخش، دستگاه سانسور جمهوری اسلامی را به هیچ میگیرند. پس نام ادبیات آزاد برازندهترین نامی است که میتواند همهی کارهای آفرینشی که تن به سانسور نمیدهند را در بر گیرد.
اما برگردیم به بخش دیگر پرسش نخستمان: چگونه میتوان ادبیات آزاد را با ادبیات “درون ایران” مقایسه کرد؟ پاسخ این است: آن چنان که من میبینم، و با توجه به توضیح بالا، صورت پرسش را میتوان ویرایش کرد و گفت: چگونه میتوان ادبیات آزاد را با ادبیات سانسورزده مقایسه کرد. حالا میتوانیم صورت مسئله را بار دیگر بازخوانی کنیم: آیا ادبیات آزاد شکست خورده است؟ آیا ادبیات سانسورزده ادبیاتی بالنده و شکوفا است؟
من ادبیات مهاجرت و به خصوص، ادبیات تبعید را ادبیاتی مظلوم میدانم، از دو نظر. یکی اینکه رسانههای داخلی تقریبا هر گونه اخبار مربوط به فعالیتهای شاعران و نویسندگان تبعیدی را بایکوت میکنند؛ دیگر اینکه شاعران و نویسندگان وطنی هم هر چند وقت یک بار که دلشان از جای دیگری پُر باشد، سنگی به سوی ادبیاتی که ایرانیان در خارج از مرزها خلق میکنند، پرتاب میکنند. بگذریم که یکی از سخنرانانی که در میزگرد مذکور، به ادبیات مهاجرت حمله کرد، خودش یک شاعر مهاجر محسوب میشود. راهکار پیشنهادی شما برای مظلومیتزدایی از ادبیات تبعید و مهاجرت چیست؟ چه کنیم که منتقدان وطنی دیوار ادبیات مهاجرت را اینقدر کوتاه فرض نکنند و هر چه دوست دارند نثارش نکنند؟
پاسخ را درخلال سخن بالا میتوان یافت. به علاوه، این مظلوم دیدن هم به جاست. نگاه کنید به برخورد صاحبان قدرت رسانهای در داخل و خارج. تنها پشتیبانان ادبیات آزاد، رسانههای مستقل و مردمی هستند. بحث رسانهها، به ویژه رسانههای اینترنتی و ماهوارهای خود بحث مفصلی است و باید به شکلی ریزبینانهتر بررسی شوند. رسانههای اینترنتی و ماهوارهای که به طور مستقیم یا با حمایت غیر مستقیم دولتها منتشر میشوند، هیچیک مدافع ادبیات آزاد نبودهاند. این داوری من هم رسانههای فارسیزبان وابسته به دموکراسیهای غربی و هم وابستگان به قدرتهای خودکامهی منطقهای را شامل میشود.
من قصد ندارم بیش از این به سرفصلهای بالا بپردازم. اما مایلم یک نکته را روشن کنم: سانسور سپید، علاوه بر محدودیتهای رسانهای، دلیل دیگری هم دارد. به باور من ادبیات تبعید به عنوان یک گونهی ادبی-هنری پیش از آنکه همهی امکانهای آفرینشی خود را به ظهور برساند جوانمرگ شد. شاید یکی از دلیلهای اصلی این جوانمرگی این بوده باشد که این ادبیات از همان آغاز بد شناخته و بد شناسانده شد. نسل اول تبعیدیان ما که کمتر تبعیدی فرهنگی و بیشتر تبعیدی سیاسی بودند و وابستگیهای تشکیلاتی نیز داشتند، ادبیات تبعید را با ویژگیهای هستیشناسیک آن تعریف نکردند. بر عکس، آن ادبیات را ابزار، دستمایه یا اسلحهای در خدمت فعالیتهای سیاسی خود میخواستند و تنها دلیل وجودی آن را مبارزه با رژیم جمهوری اسلامی و گاهی نیز تصفیه حسابهای بینااپوزیسیونی میدانستند.
چنین درک و دیدگاهی نسبت به ادبیات تبعید به این انجامید که: الف) بسیاری از پایبندان اولیهاش با گذر زمان و با تحولهای فکری و دگرگشت ادبی خود از آن فاصله بگیرند و به دنبال شناسهها و ویژگیهای هویتی دیگری برای کارهای خود برآیند؛ ب) در مقابل هجوم نسبیگرایی و پست مدرنیزم شیعی و سلطهی نسلی از مسلمانان تطهیر شده به جامهی اصلاحخواهی بر رسانهها، نتوانند پایداری نظری و مقاومت عملی چندانی نشان دهند و به ناگزیر به خاموشی کشانده شوند: سانسور سپید.
ادبیات تبعید هرگز با آن ظرفیتها وامکانهایی که باید پدیدار میشد نتوانست نوشته شود. ادبیات تبعید تنها یک برآیند از کشاکش میان امکانهای سیاسی، فرهنگی، اجتماعی مختلف نیست تا با بر آمدن و سلطهی یکی، دیگری فروکش کند. این اشتباهی بود که نسل نخست تبعیدیان سیاسی کردند و با گره زدن ادبیات خود به یک مبارزهی سیاسی خاص، آن را نیز تابع فراز و فرود وضعیت سیاسی، اجتماعی خود نمودند.
اما تجربهی این چند دهه به ما ثابت کرد که تبعید تنها پدیدهای سیاسی نیست. اثر تبعیدی اثری نیست که به صرف نوشته شدن یا انتشار در خارج از کشور تبعیدی شود. بسیاری از کارهایی که در درون ایران آفریده میشوند نیز اثرهایی تبعیدی هستند. هر آنچه از سوی جامعه پس زده میشود، تبعیدی است. هر آنچه از سوی ارشاد جمهوری اسلامی سانسور و مثله میشود، تبعیدی است. هر آنچه امکان بیان نمییابد، تبعیدی است. هر آنچه با جهان به شکل موجودش زاویه دارد، تبعیدی است؛ هر آنچه بیگانگی ما را بیان کند، تبعیدی است؛ هر آنچه ناخانگی جهان ما را نشان دهد، تبعیدی است.
در این معنی، تبعید جا به جایی فیزیکی، رفتن از یک جا به جای دیگر، خواه به اجبار یا به اختیار، از سر ناچاری یا به هر دلیل دیگر نیست. تبعید، یعنی آن داغ وجودی، کشف آن تُهیگی هستی شناسیک. در واقع یک کشف است. تو تبعیدی هستی از لحظهای که به کشف آن داغ میرسی؛ خواه در اوین باشی خواه در ولنجک یا اوترخت. در نتیجهی آنچه آمد، معتقدم که ادبیات تبعید اکنون از تنگنای وجودی پیشین خود برگذشته است. ادبیات تبعید از هنگامی که جامهی تنگ نگاه سیاسی و ایدئولوژیک را پاره کرد، به جهان دیگری پا گذاشت، و نگاه ژرفتری را برگزید که همانا درک تبعید هستیشناسیک فرد در جهان بود، پس به دایرهی گسترده و بیکرانی بالید که میتوانیم آن را ادبیات آزاد بنامیم.
به این اساس، کسی که میتواند در شرایط سانسور بنویسد و منتشر کند، نمیتواند درک شایستهای از ادبیات آزاد داشته باشد.
اما اینکه اشاره کردید یکی از کسانی که حکم به شکست ادبیات آزاد داده خود در جهان آزاد زندگی میکند، بیشتر آشکارگر وضعیت تراژیک دیدگاههای چنین کسانی است. چگونه فردی میتواند خود را آفرینندهی ادبی بنامد، در جهان آزاد زندگی کند، ولی کارش را به سانسورزدهترین نقطهی جهان ببرد تا به تأیید دستگاه برساند؟ کسی که جهان آزاد را، و امکان نشر آزاد را فرو میگذارد و با دست خود، کارش را به مسلخ سانسور میبرد، باید نمونهی بسیار جالبی برای اندیشمندی چون اریک فروم باشد تا نظریهی “گریز از آزادی” خود را به طور زنده و در عمل نشان دهد. کسی که امکان آفرینش آزاد و نشر آزاد را قربانی مهر تأیید وزارت ارشاد جمهوری اسلامی میکند، تهی بودن درونی خود را آشکار میکند. چنین فردی، از پذیرش مسئولیتی که ملازم آزادی است طفره میرود، و به جای آن، تن به حکمیت بازرسان ارشاد جمهوری اسلامی میسپارد.
– ادامه دارد –
پینوشت:
۱- نگهبان، علی. ادبیات تبعید: روایتگر ناخانگی جهان ما. جنگ زمان، شماره ۱۵، نشر اچ اند اس مدیا، پاییز ۱۳۹۱
۲- نگهبان، علی. متن ریشهکن شده. بایا، اردیبهشت ۱۳۸۴ – شماره ۳۸
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
سپیده جدیری؛ شاعر، مترجم، روزنامهنگار و بنیانگذار جایزهی شعر زنان ایران (خورشید) است. نخستین کتابش، مجموعه شعر «خوابِ دختر دوزیست» است. دومین مجموعه از اشعار جدیری با عنوان «صورتی مایل به خون من» به چاپ رسید و «دختر خوبی که شاعر است» مجموعه شعر دیگر اوست. تازهترین کتاب منتشر شدهاش در ایران مجموعه شعر«وغیره . . .» است.
از سپیده جدیری همچنین مجموعهی «منطقی» که داستانهای کوتاه او را در بر میگیرد به چاپ رسیده است. او دو ترجمه از اشعار ادگار آلن پو و خورخه لوئیس بورخس را نیز زیرچاپ بردهاست.
خارج از تمام این برچسب ها (ادبیات مهاجرت، ادبیات تبعید, ادبیات آزاد، سانسور سپید، ادبیات مظلوم و …) هدف از این بحث چیست؟ ثابت کردن اینکه ادبیات در خارج از کشور چه روندی داشته و در مقایسه با ادبیات داخل کشور کجا ایستاده است؟ ببخشید هر کسی که اهل پژوهش در باره یک روند و واقعیت تاریخی نباشد هم مثل من که ادعائی جز یک خواننده معمولی ندارم این را متوجه می شود که نگاه کتابخوانان داخل کشور چقدر تشنه دانستن ادبیات خارج از کشور به زبان فارسی است. از فعالی بودن و حساس بودن بخصوص نسل جوان ایران نسبت به اطلاعات داده شده در حتی فیسبوک می توان این را فهمید. و البته جای توهینی برای کسانی که در این شرایط سانسور و فشار در ایران قلم می زنند نیست. آفرین به آنان که با وجود همین شرایط حداقل از طریق وبلاگ و سایت و ایمیل و فیس بوک و اسم ناشناس و صد جور حیله خود را بیان می کنند و نظراتشان را هم ارائه می دهند. کسانی هم که در اینجا قلم می زنند بیشتر آنها همان دردها و مسائل داخل ایران را می نویسند و بیان می کنند با توجه به اینکه فضای اینجا آزاد است از زیر دست ممیزی و اجازه چهار تا آدم بیسواد عقده ای رد نمی شود ولی ادبیات این طرف هم هنوز توازن خود را نیافته است. مگر می شود که یک شبه ما خودمان را عوض کنیم چون وارد فضای آزاد شدیم. این هم زمان می برد که گاها بعضی ها که دست به قلم می برند واقعن آن وری افتاده اند. نمونه اش مثلن سایت “اثر” را بخوانید. کسی بنام آرش اخوت نام شعرش را “سوراخ کون” می گذارد و خوشحال است که ادبیات آزاد به داخل کشوری ها فوت می کند کسی هم ( آقای نفیسی) در همین “اثر” شعری از کفرآباد می نویسد که حس و اندوه آن استخوان را می لرزاند. مفهوم ادبیات آزاد به نظر من اصلن جا نیفتاده است نه برای کسانی که زیر تیغ سانسور حکومت فاشیستی ایران هستند و نه برای ایرانیان به فضای آزاد رسیده این طرف. مثلن در نقد یک کتاب یک نویسنده چنان نویسنده را له و لورده می کنند و شخصیت او را به باد توهین و استهزا می گیرند که در حقیقت مانیفست همان اوباش و ارازل داخل اپوزیسیون حکومت را نشان می دهند نمونه اش برخورد بسیار بی پرنسیب سایت گذرگاه. به آقای معروفی. حتی با وجود صحت بعضی نظراتشان ولی حرکت و عکس العمل شان بسیار زشت و زننده بود و این هیچ ربطی به فضای آزاد ندارد این روش نقد نیست. . البته من این حرفها را نوشتم فقط برای اینکه بگویم ادبیات آزاد در این ور آب در دوران تکاملی خود است و اکنون چون کودکی است که هنوز توازن خود را پیدا نکرده است. کسی جرئت نقد دیگری را ندارد چون هر کدام ما یک جمهوری اسلامی در درونمان داریم. کسی کار دیگری را ارج نمی گذارد چون دیدگاه سیاسی و عقیدتی اش با ما نمی خورد و ….. البته در انتها من به همه این بحث ها احترام می گذارم چون باعث رشد است. با تشکر