تبلیغات

صفحه را انتخاب کنید

غزلی از هدیه سلیمانی

غزلی از هدیه سلیمانی

وطن

جز دل نمانده بود در آیینِ باورم
دل را به دست‌ْبوسیِ شاهت می‌آورم

حوای بی هوای تو‌ هستم مرا بخوان
در عطر و‌ بوی سیبِ گلابت شناورم

آدم بمان و مهرِ خودت ضمیمه کن
با اینکه با تو سهمیه‌ای نابرابرم‌!!

با اینکه ضربه خورده‌ام از روزگار تلخ
با اینکه سرزمینِ سلاطین خاورم

صد بار با تو گفتم و گوشَت به‌ ما نبود
شیرم اگر چه گربه‌ی رنجور و‌ لاغرم

در من ببین به تلخیِ ناباورانه‌ات
در من بخوان‌ که شرزه‌ی شیرینْ‌دلاورم

ایران منم، منم منم آن سرزمینِ تو
خورشیدِ خاورین و سلحشورْ کشورم

ایران منم‌ ، منم منم آن آبروی تو
مامم‌، تنم وطن شده بر تو... که مادرم

ایران منم منم که برای تو مأمن است
بانوی ماه و آینه در بیت آخرم

دل بود و ناتمام شد این آرزوی من
هر آن‌چه بوده بوده و هستم به باورم

#هدیه_سلیمانی
#ه_د_ی_ه_سلیمانی
تبلیغات

نظر

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

آگهی‌های تجاری:

ویدیوی تبلیفاتی صرافی عطار:

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها:

Verified by MonsterInsights