مارمولک
آفتاب چشمهایم را کور کرده بود. حاجی آخرش گذاشته بود بروم حیاط هواخوری. اگر هنوز زمان را درست بفهمم، شش ماهی میشود که هواخوری نداشتهام. انفرادی، بازجویی، انفرادی، بازجویی. بعد سر عقل آمدم. دو سه روز پیش. یعنی حاجی گفت که سر عقل آمدهام. بعد گفت: «مریضی وقت خودت و ما را تلف میکنی؟» گریه کرده بودم. گفتم: «حاجی غلط کردم! من نفهمم! من بیشعورم. من جاسوسم. عامل بیگانهام.» گفته بود: «زنجموره راه نینداز! بنویس!» بعد نور را انداخته بود توی صورتم و گفته بود: «بنویس که کثافتی!» نوشتم که کثافتم. گفته بود: «بنویس که جاسوسی» نوشتم که جاسوسم. پرسیدم: «جاسوس کجا حاجی؟» گفته بود: «اسراییل» نوشتم. گفته بود: «بنویس که با خواهرت میخوابیدی.» گفتم: «خواهر ندارم حاجی!» گفته بود: «با دختر برادرت، عمهات، ننهات! از شما کثافتها هرچیزی برمیآید!» و من نوشته بودم. حاجی جزییات میخواست. گفتم. نوشتم. راضی بود. دستش را کشید به محاسنش. گفت: «ببریدش هواخوری» و بعد اضافه کرد: «همه اینها رو جلوی دوربین هم میگویی» و صدایش را بلندتر کرد: «حاجاحمد، این سر و صورتش خیلی ضایع شده. هی میگویم نزنید توی صورت! آماده دوربین که میشوند دیگر حتی توی صورتشان نمیشود شاشید! ببینید آن گریمور بچهخوشگل هنوز هست؟ آزاد نشده؟ اعدام نشده؟ این نکبت را ترگلورگلش کند تا فردا.»
توی آفتاب نشسته بودم و مثل یک گربه فحل ناله میکردم. پوستم، گوشتم، و استخوانم میسوخت. یاد عمه ثریا افتادم و دلم هم خورد. فکر کردم که کاش مردهبودم. حاجی گفته بود تعریف کن و من تعریف کرده بودم. عمه ثریا با آن جوراب واریساش که تا بالای زانو بالا میکشید و کش پهن میانداخت. من با خودم چهکار کرده بودم؟
سرباز یک زندانی دیگر را توی حیاط هل داد، مراد بود. کنارم زیر آفتاب پهن شد. گفت: «چیزی که نگفتی؟» گفتم: «نه» گفت: «دمت گرم» بعد اضافه کرد: «حکمم را دادهاند فردا شش صبح» چیزی نگفتم. سیگارش را دستم داد. بغض را با دود فرو دادم و از لای پرده اشک مارمولکی را دنبال کردم که تندی میرفت تا از آفتاب فرار کند.
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید