محمود استاد محمد اولین هنرمند قربانی تحریم «هوشمند»
محمود استاد محمد رهیده از نسلی که در سکوتش غرق میشد
محمود استاد محمد از نسل من بود. از نسلی که تازه با جعبهی جادویی تلویزیون آشنا میشد و هر آنچه که بر روی صفحهی شیشهای ظاهر میشد جذباش میکرد و در ذهناش نقش میبست. ما نسلی بودیم که داشتیم در سکوتمان غرق میشدیم و پدران و مادران ما از جنگ خانمانسوز جهانی دوم هنوز پشت راست نکرده بودند که بارقهی امیدشان نیز در کودتای سال ۱۳۳۲ بهناکامی نشست.
ما نسلی بودیم که اسیر شیشهی جادویی بودیم و کمپانیهای شاوب لورنس، بلر، آر.تی.آی و … – بهویژه من جوان شهرستانی را – به هنرمندها پیوند میداد. «آسید کاظم» را از طریق همین شیشهی جادویی دیدم و محمود استاد محمد را نیز. او در گوشهقهوهخانه نشسته بود و در سکوتاش غمباد گرفته بود.
محمود استاد محمد را در خر خراط با صدای دلنشین و دلچسباش شنیدم که مونولوگهای موزون بیژن مفید را برای من و نسل من روایت میکرد و تلخی زندگی یک دورهی تاریخی را بهیادگار میگذاشت.
گفتم که؛ ما نسلی بودیم که داشتیم در سکوتمان غرق میشدیم. انقلاب بهمن ۱۳۵۷ انفجار این سکوت و آرزوی رسیدن به ساحل آرامش و آزادی و رهایی بود.
سرنوشت غریبی دامان بسیارانی را گرفت. آرزوها و آرمانها سراب شدند و خیلیها جلای وطن کردند و از جمله تعدادی از سمبلهای نمایشی جامعهی ما که در شهر قصه نمود یافتهبودند، آوارهی این دیار و آن دیار شدند. حسین والامنش، فیل شهر قصه را در سال ۱۹۸۷ در ژاپن دیدم که چند سالی بود در استرالیا زندگی میکرد. خر شهر قصه را در سال ۱۹۹۲ یعنی پس از گذشت یک دهه از انقلاب، در ونکوور کانادا دیدم. بعدها جمیله ندایی قصهگو و راوی نمایش شهر قصه را نیز در سال ۱۹۹۸ در کنفرانس بنیاد پژوهشهای زنان در سیاتل آمریکا ملاقات کردم.
باری، خر خرّاط «شهر قصه» که میگفت: «اینجا از هر کی بپرسی کی خره، میگه خر خودتی!!» و «آسید کاظم» غمباد گرفته در گوشهی قهوهخانه جنوب شهر تهران را، در دفتر نشریهای در مغازهی چاپخانهای در زیرزمین همین خیابان لانزدل و پانزدهم نورت ونکوور کانادا ملاقات کردم. همین آشنایی از نزدیک با استاد محمد، منجر به همکاری من با او شد.
محمود استاد محمد سردبیر نشریهی گاهنامهی «نمای ایران» شدهبود و هربار پای یادداشتهای سردبیریاش انگشت میزد و کلیشهی انگشتاش در پای همهی یادداشتهایش بود. او فکر میکرد باید در صحنه اجتماعی ایرانیان خارج از کشور به ویژه ونکوور تأثیری داشته باشد. او امیدوار بود و احساس مسئولیت میکرد که دنیا را عوض کند و به مردم بگوید چگونه فکر کنند. قلم شیوا و روانی داشت که خیلی بهدل مینشست اما زبان گزندهای که به مذاق عدهای بهویژه شماری از خوشنشینان و بالانشینان تپهی غرب ونکوور، سازگار نبود. او تلاش میکرد تا از غرقشدن در سکوت نجات یابد و سرنوشتی متفاوت از فیل شهر قصه برای خود رقم زند تا هویت خود را از دست ندهد. اما نشد، برای او نمیتوانست بشود.
به پیشنهاد محمود، با اندک سرمایهای که داشتم، من شدم شریک ناشر آن نشریه و سپس مدیر مسئول «نمای ایران». چند ماه با هم کارکردیم و برای تداوم انتشار آن کم غصه نخوردیم و محمود هم کم تهدید نشد. هربار برای انتشار صفحات آمادهی چاپ باید منتظر دریافت حمایتهای مالی صاحبان آگهی میماندیم و گاهاً تحریمهای تعدادی از مغازههایی که نه حاضر به پرداخت هزینههای آگهی بودند و نه تمایل داشتند نشریه را پخش کنند. محمود دوست نداشت به اندیشه و خیالاش دهنکجی کند. هر آنچه را که تصور میکرد به قلم در میآورد بیهیچ سانسور و ملاحظههای معمول. یادداشتهایش تا آخرین لحظه نیز دستخوش تغییرات میشد. بسیار با وسواس مینوشت. دوست داشت مقالات و یادداشتهایش پاکیزه و عاری از هرگونه غلط باشد. اما به اعتقاد من استاد محمد پیش از هرچیزی یک نویسنده، بازیگر و کارگردان تئاتر بود و به تئاتر عمیقاً عشق میورزید. او روزنامهنگار نبود و این حرفه را تنها بهعنوان یک کار جانبی که بتواند به تامین هزینههای زندگیاش کمک کند، تجربه میکرد. اما او دوست داشت نوشتههایش و به روی کاغذآوردن اندیشه و خیالش، مصون از محدویتها و دغدغههای زمان باشد و کلیشهی زمان و مهلت ارسال آخرین صفحه برای چاپ، با روحیاتش همخوانی نداشت.
بهرغم یک دهه زندگی در خارج از ایران، سنتی زندگی میکرد و درِ خانهاش بهروی همه بهویژه هنرمندان باز بود و هر روز صبح قناریاش را در بالکن آپارتمانش آویزان میکرد و به آنها آب و دانه میداد. نوار صدای شجریان و حضور نوازندگان شهر و نواختن سازهایشان در خانهی محمود و آهو، قناریها را به آواز در میآورد. در تلویزیون نمای ایران ونکوور برنامهی ادبی پنجره را اجرا میکرد که ضبط این برنامهی ۱۵ دقیقهای گاهاً به نصف روز میانجامید. گفتم که؛ دوست داشت کار را تمیز و بینقص ارایه دهد. گاه یک شعر را چندینبار ضبط میکرد و راضی نمیشد. بر ضبط صدا و نور و کارگردانی آن نیز اشراف داشت.
محمود استاد محمد از شیفتهگان مصدق و جلال آل احمد بود و از ارادتمندان تئاتر بیژن مفید. نمایشهایی را که از لس آنجلس برای اجرا به ونکوور میآمدند، بر نمیتافت و بیشتر آنها را جلف و سبک میپنداشت و به نقد آنها مینشست. در تئاتر با کسی تعارف نمیکرد. یکبار نیز همراه با آهو خردمند برای اجرای شهر قصه در ونکوور از بازیگران جوان و آماتور کمک گرفت و این نمایش را با پخش همان نوار اصلی به روی صحنه برد. سینهاش پر از تاریخ شفاهی تئاتر بود و همیشه خاطرات تازهای را از زبان او میشنیدی.
بهیاد دارم یکی از فیلمسازان جوان کانادایی، از موضوع زندگی او در ونکوور فیلم مستندی ساختهبود و قرار بود این فیلم در فستیوالی شرکت کند. زندگی در خارج از ایران با روحیات محمود استاد محمد سازگاری نداشت. گلهای آرزویش نمیتوانست در مهاجرت رشد کنند و آواز قناریهایش لهجهدار بودند. در نهایت او به ایران بازگشت.
محمود استاد محمد در هر شهر و کشوری که حضور مییافت، بیتفاوت باقینمیماند و حرف و نشان و خاطرهای از خود بهیادگار میگذاشت.
ایرانیانی که بیش از دو دهه در ونکوور زندگی میکنند، از او خاطرات زیادی بهیاد دارند و در سالهای ۱۹۹۲-۱۹۹۳چندین ماه چهرهی او را از تنها تلویزیون فارسیزبان این شهر «نمای ایران» میدیدند و پای برنامهی ادبی پنجرهاش مینشستند. محمود اگرچه خود روزنامهنگار نبود و آن را تجربه میکرد، اما هم او بود که خواسته یا ناخواسته مرا نیز به سوی این حرفه سوق داد.
تحریم همه جانبه جانِ پدران و مادران، فرزندان و خواهران و برادران، همسایهها، همشهریها و هم ولایتیها و جان بسیارانی از هموطنمان را به چالش گرفتهاست. تحریم هوشمند بلایی است که پس از نوردیدن عراق و ارمغان مرگ برای هزاران بیمار و کودک در آن کشور، اینک با بستر فراهم شده از سوی حکومت اسلامی، به ایران رسیده است.
مرگ محمود استاد محمد اگرچه به دلیل سرطان کبد اجتنابناپذیر بود اما میتوانست ماهها با این بیماری زنده بماند اگر داروهایش به ایران تحریم نمیشد. او از سویی – نه اولین ایرانی که به دلیل تحریم دارویی جان خود را از دست داد – اما اولین هنرمند شناخته شدهای است که تحریم «هوشمند»!، مرگ زودهنگامتری را به نامش رقم زد. هنرمندی که چند هفته قبل، مانا دخترش در گفت و گو با خبرگزاری ایسنا، افسوسخوار و مستأصل، واقعیت تلخی را بر زبان آورد که هیچ گوشی در میان صاحبان قدرت و مسئولان نظام در ایران و کشورهای تحریمکننده، آن را نشنید: «داروهای پدر در ایران تحریم است».
چقدر سخت است ذره ذره مرگ را نگریستن و سرنوشت محتوم پدر را نظاره کردن.
در این اندوه با خانواده محمود استاد محمد؛ هنرمند گرامی آهو خردمند، دختر و پسر عزیزش؛ مانا و کاووس و همهی خانوادهی تئاتر ایران که عدهی زیادی از پارههایش در خارج از زادگاهشان زندگی میکنند، سهیم هستم و یاد محمود استاد محمد برایم هماره ماناست.
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
هادی ابراهیمی رودبارکی متولد ۱۳۳۳- رشت؛ شاعر، نویسنده و سردبیر سایت شهرگان آنلاین؛ مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کاناداست.
فعالیت ادبی و هنری ابراهیمی با انتشار گاهنامه فروغ در لاهیجان در سال ۱۳۵۰ شروع شد و شعرهای او به تناوب در نشریات نگین، فردوسی، گیلهمرد، گردون، تجربه، شهروند کانادا و مجله شهرگان آنلاین چاپ و منتشر شدند.
او فعالیت فرهنگی خود را در دیاسپورای ایران فرهنگی – کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز کرده و سپس در فرگشتی «آینده» و «شهروند ونکوور» را منتشر کرد و از سال ۲۰۰۵ تاکنون نیز سایت شهرگان را مدیریت میکند.
ابراهیمی همراه با تاسیس کتابفروشی هدایت در سال ۲۰۰۳ در نورت ونکوور، به نشر کتابهای شاعران و نویسندگان دیاسپورای ایران فرهنگی پرداخت و بیش از ۱۰ کتاب را توسط نشر آینده و نشر شهرگان روانه بازار کتاب کرد. اولین انجمن فرهنگی-ادبی را با نام پاتوق فرهنگی هدایت در سال ۲۰۰۳ بههمراه تعدادی از شاعران و نویسندگان ایرانی ساکن ونکوور راهاندازی کرد که پس از تعطیلی کتابفروشی هدایت در سال ۲۰۰۷ این انجمن با تغییر نام «آدینه شب» برای سالها فعالیت خود را بطور ناپیوسته ادامه داد.
هادی ابراهیمی رودبارکی در سال ۲۰۱۰ رادیو خبری-فرهنگی شهرگان را تاسیس و تا سال ۲۰۱۵ فعالیت خود را در این رادیو ادامه داد.
آثار منتشر شده و در دست انتشار او عبارتاند از:
۱- «یک پنجره نسیم» – ۱۹۹۷ – نشر آینده – ونکوور، کانادا
۲- «همصدایی با دوئت شبانصبحگاهی» ۲۰۱۴ – نشر بوتیمار – ایران
۳- «با سایههایم مرا آفریدهام» گزینه یک دهه شعر – ۲۰۲۴ – نشر آسمانا – تورنتو، کانادا
۴- «گیسْبرگ درختان پائیزی» مجموعه شعرهای کوتاه و چند هایکوواره – در دست تهیه
۵- «ثریا و یک پیمانه شرابِ قرمز» گردآورد داستانهای کوتاه – در دست تهیه