من؟ وفاداری به ملکه الیزابت؟
همانطور که همهی ما مهاجرین میدانیم یکی از مراحل قانونی و تشریفاتی برای بدست آوردن تابعیت کانادا این است که باید سوگند وفا داری به ملکه یا پادشاهی انگلیس ادا کنیم. بسیاری از ما مهاجرین این امر را به عنوان یک عمل صرفاً تشریفاتی نگاه کرده و چندان اهمیتی به آن نداده و قریب به اتفاق ما اساساً باور و اعتقادی به چنین وفا داری نداریم. شاید بسیاری از ما موقع ادای سوگند به شوخی به خود گفتهایم: «چه خوش باورند اینها، من؟ وفا داری به پادشاهی انگلیس؟» به راستی اگر این سوگند تا این اندازه بیاهمیت است، به چه علت از متقاضیان تابعیت چنین کاری خواسته میشود.
چارلز راچ، وکیل حقوق مدنی در تورنتو که بیش از ۵۰ سال پیش، از ترینیدا به کانادا مهاجرت کرده بود، از آنجا که هرگز حاضر نشد سوگند وفاداری به سلطنت و ملکه انگلیس را ادا کند، تابعیت کانادا را به دست نیاورد. در ۱۹۹۲ او در دادگاه فدرال کانادا دعوایی طرح کرد مبنی بر اینکه سوگند وفاداری به ملکه ناسخ اصول منشور حقوق و آزادهای کاناداست. دادگاه دعوای او را رد کرد و تقاضای تجدید نظر او به دادگاه عالی نیز رد شد. در سال ۲۰۰۷ راچ دوباره ولی این بار از طریق «شکایت گروهی» به نمایندگی از طرف افرادی که با او در این مورد هم عقیده بودند، در دادگاه عالی انتاریو طرح دعوی کرد. علیرغم اینکه دادستان، این پرونده را بی ارزش و وقت گیر دانسته و تقاضای رد آن را کرده بود، قاضی دادگاه اجازه طرح دعوی را صادر کرد. این بار دولت فدرال وارد ماجرا شده و خواهان رد دعوی مطروحه از دادگاه تجدید نظر شد، دادگاه تجدید نظر، دادخواست دولت فدرال را وارد ندانسته و پرونده دوباره به دادگاه عالی انتاریو فرستاده شد ولی سرانجام این دادگاه نیز در ژانویه ۲۰۰۹ علیه چارلز رای داد.
در فوریه ۲۰۱۲ چارلز باز هم به دادگاه عالی شکایت برد، ولی این بار با این استناد که شرط ادای سوگند وفاداری به ملکه اشکال قانون اساسی دارد. در ۱۸ جون ۲۰۱۲ دادگاه اجازه ادامه رسیدگی به پرونده را صادر کرد. اما چارلز چند ماه پس از آن تاریخ، روز دوم اکتبر در سن ۷۹ سالگی به علت بیماری سرطان مغز درگذشت بدون اینکه تابعیت کشوری که بیش از ۵۰ سال در آن زندگی و تلاش کرده بود را بدست بیاورد. در یکی از مصاحبههایش در تلویزیون سی بی سی، به او گفته شد که چرا به این قضیه این قدرها اهمیت میدهد در حالی که این صرفاً یکی از مراحل تشریفاتی برای کسب تابعیت است. او در پاسخ میگوید: چگونه میگویید اهمیتی ندارد؟ شما اگر به وفاداری به سلطنت ملکه سوگند نخورید حق رأی ندارید، نمیتوانید بسیاری شغلهای دولتی را داشته باشید، نمیتوانید عضو هیئت امنای آموزش و پرورش منطقهی خود شوید، نمیتوانید گذرنامه بگیرید و بسیاری موانع دیگر سر راه شما هست.
با قانون سوگند، عملاً در ذهن مهاجرین القاء میشود که انگار ملکه و خاندان سلطنتی این جامعه را ساخته و مهیا کردهاند و نه نیروی بازو و فکر مردم ساکن و مهاجرین. برای روشن شدن مطلب متن سوگند را لغت به لغت میآورم:
«من قسم میخورم که نسبت به ملکه الیزابت دوم، ملکهی کانادا، وارثین و جانشیناناش، وفادار و تابع بوده و متعهد به اطاعت از قوانین کانادا و انجام وظایفم به عنوان یک تبعهی کانادایی خواهم بود. »
ملاحظه میکنید که وفاداری و اطاعت برای مهاجرین باید به میزانی باشد که نه تنها به ملکه بلکه به اشخاصی هم که هنوز نمیشناسند و به عنوان جانشینان بعداً خواهند آمد نیز باید وفادار و تابع باشند. هر چند تبعیت از قوانین و قبول سیستم پادشاهی برای تمام اتباع کاناداست ولی ادای سوگند فقط برای مهاجرین بالاتر از هیجده الزامی است. آنچه مسلم است یکی از نیازهای ضروری مهاجرین برای برخورداری از حقوق و امنیت اجتماعی، بدست آوردن تابعیت کاناداست، و میتوان گفت یکی از عللی که به این مسئله توجه و پرداخت نمیشود «مخصوص مهاجر بودن» آنست و در حال حاضر مسئلهی کسانی که متولد کانادا هستند نمیباشد. شاید اگر از یک کانادایی خواسته شود که به یک شخص خاص سوگند ادا کند حاضر به انجام آن نشود.
یکی از نکاتی که در این مورد میتوان به آن اشاره کرد این است که معمولاً مهاجرین با انگیزهی نجات از سرکوب و شکنجه و زندان و اعدام و تحقیر به کشورهایی مثل کانادا آمده و در مقایسه با آن همه آزار و تهدید، شاید به نظرشان ادای سوگند به ملکه و جانشینانش وظیفه و بار چندان سنگینی نباشد. اما نکته اینجاست که نظام سرمایه فقط با سرکوب و کشت و کشتار نیست که مردم را به اطاعت وادار میکند، بلکه با بمبارانهای فکری افکار و عقاید طبقهی حاکم را به صورت قانون وضع کرده مردم را ملزم به اجرای به آن میکند. دولت جمهوری اسلامی ایران هم که مردم را مجبور به ادا یا نوشتن «بسمه تعالی»، ادای نماز در ادارات دولتی، روزهی اجباری و غیره کرده، همین هدف را دنبال میکند. مذهب، در همین جایگاه است که وظیفهی اصلیاش را انجام میدهد: تو بندهی ناچیز و گناهکاری هستی که دائماً باید چند بار در روز و شب، به طور مرتب، با ادای جملات و عباراتی طلب بخشش کنی، اقرار کنی که از خدا و فرستادگانش اطاعت میکنی؛ و بدیهی است که فرستادگان، نخبگانی زمینی هستند که برای تو تکلیف تعیین میکنند.
سوگند وفاداری به سلطنت فقط ادای چند جمله نیست، تحمیل یک اقرار است به اطاعت و قبول آن چیزی که به هیچ وجه و هرگز قبول نداری؛ چنین الزام و اجباری به ویژه در مهاجرین حسِ تحقیری دوباره و تبعیتی از سر ناچاری را تقویت میکند. این همان حسی است که طبقهی دارا خواهان آن است حسی که به فرد میگوید تو فرودست هستی و این بالاییها هستند که برای تو تصمیم میگیرند. اهمیت و ارزش مقاومت چارلز راچ در همین نکته است او زیر بار این تحقیر نرفت. او نخواست که حداقل در این مورد، بالاییها برایش تصمیم بگیرند. او بر خلاف بسیاری از مهاجرین خشم و مخالفت را فرو نخورد بلکه در حد تواناییاش مقاومت کرد و مخالفت خود را ابراز کرد.
هر اندازه نقش مردم در تصمیم گیریها کمتر باشد به همان میزان اعتقادشان به فرودست بودن بیشتر میشود. این نقش نداشتن، آنها را نسبت به قدرتشان بیگانه کرده و به این نتیجه میرساند که: «نخبگانی» در آن بالا هستند که «کاردان» و کارشناس تمام امور زندگی اجتماعی بوده و آنها بهتر میدانند ما چه کارهایی را باید و یا نباید انجام دهیم. آنها بلد هستند که چگونه مذاکره کنند و «تصمیم» بگیرند حتی در مورد زنده بودن یا زنده نبودن ما آن زمان که «تصمیم» به جنگ میگیرند و ما طبق قوانین جاری وظیفه داریم وارد ماجرا شده و گوشت دم توپ شویم. و کیست که نداند «گوشت دم توپ شدن» به «فدا شدن» در راه «آب و خاک» و «ناموس» و «عقیده» آب و رنگ و ترجمه میشود. در رویارویی با سیل نمایشهای بی شمار ساز و کارهای اقتصادی، نظامی و فرهنگی طبقهی دارا در مراکز پر جلال و جبروت و ساختمانهای مجلل و نگهبانهای مجهز و اتومبیلهای آخرین مدل و سخنرانیهای غرا و البته به رخ کشیدنهای کیفری و عقوبتی و ایذا و اذیتهای مرئی نامرئی، مردم کم کم به این احساس میرسند که نقش و دخالتی در ماجرا ندارند. و بر همین اساس است که برابر قانون اساسی ۱۸۶۷ و اصلاح شدهی آن در ۱۹۸۲، و طبق چارت حکومتی کانادا، بالاترین مقام سیاسی کشور ملکه الیزابت بوده و تمام مصوبات به امضای نمایندهی او در کانادا میرسد، همچنین ملکه یا نمایندهی او اختیار تعطیل کردن مجلس را دارد. در واقع ما با ولایت فقیه به سبک کانادایی روبرو هستیم. ولایت فقیهی که باید پای سند وفاداری به او را امضا کنیم. البته این ادای سوگند به سبک شیک و آرام، جایگزین همان دست بوسی و پابوسی سبک قدیم شده و خیلی آزاردهنده نیست. اما اگر انجام ندهی اذیت و آزار، ولی شیک و آرام، شروع میشود: حق رأی نداری، نمیتوانی گذرنامه بگیری، نمیتوانی عضو هیئت امنای آموزش و پرورش منطقهی خود بشوی، نمیتوانی بسیاری از شغلهای دولتی را داشته باشی و بسیاری موانع نامرئی دیگر.
در هر جمع، گروه، سازمان از هر نوع و یا حتی سازمانهای فعال سیاسی، چنانچه اعضا نقش دخالتگری و تصمیم گیری نداشته باشند، نطفهی اعتقاد به وجود «دانایان» برای تصمیم گیری و همه کاره بودن «رهبران» و سرپرستان بسته میشود. و به این ترتیب روحیهی پرسشگر، خلاق و متکی به نفس جایش را به روحیهی مطیع و سربهراه داده، دنباله روی و اطاعت بی چون و چرا از بالادستان با نامهای مختلف رهبر، پیشوا، دبیر کل، قهرمان و… آغاز میشود.
اکتبر ۲۰۱۲
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید