نامه پر درد من خطاب به کلیۀ مسئولین جمهوری اسلامی از صدر تا ذیل
هر چه میگویم به قدر فهم توست / مردم اندر حسرت فهم درست
چهارشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۲
چند روز پیش اعلام شد که بیست و هفت نفر در شهرهای مختلف کشور بلازدۀ ما اعدام شدند. ای بسا تا زمانی که شما این نامه را ملاحظه میکنید، ارقام اعدامیها بیش از اینها شود و ممکن است بگویید اینها قاچاقچی بودند. اول اینکه از کجا معلوم که اینها قاچاقچی بودند؟ دوم اینکه اگر هم بودهاند، قاچاقچیهای خرده پا بودهاند. سوم اینکه امروزه روز، فعالین مدنی و حقوق بشری هم به نام قاچاقچی اعدام میشوند و …
آقایان، به عنوان یک مادر دردکشیده و خواهر داغدار، از شما درخواست میکنم که مجازات اعدام را از قوانین ما لغو فرمایید، شما با کشتن یک انسان (حتی یک قاچاقچی) نه تنها مشکل را حل نمیکنید، بلکه خشونت را دو چندان میکنید. هم چنین، نه تنها به او آسیب میزنید بلکه تمامی خانواده و اطرافیان او را نیز مجروح و زخمی میکنید و این از انصاف و اصول انسانی به دور است. بس کنید و دیگر فرزندان مرا نکشید و چنانچه واهمهای ندارید، به احمد شهید اجازه ورود به ایران بدهید.
عالیجنابان، ما میدانیم و شما هم خود میدانید که لانهی قاچاقچیهای دانه درشت در کجا است. آنان کسانی هستند که نیروی انتظامی جرئت ورود به حریم آنها را ندارد. چون از مقامات بالاتر حمایت میشوند. شما در این اواخر شیوۀ کشتار زندانیان سیاسی و مدنی را نیز تغییر دادهاید و نه تنها به نام قاچاقچی آنها را اعدام میکنید، بلکه زندانیان در بند که بیمار و محتاج رسیدگی پزشکی در بیرون از زندان هستند (مانند حسین رونقی، که یک کلیهاش را از دست داده است و به عنوان اعتراض به عدم صدور مجوز استعلاجی به همراه مادرش دست به اعتصاب غذا زده بود و حالا نیز در اعتصاب دارویی است.) را در آستانه مرگ قرار دادهاید.
آقایان!! مگر مسئولین شما در زندانها، خدایی ناکرده کر هستند یا در گوشهایشان پنبه تپاندهاند تا نالۀ مظلومین را نمیشنوند؟ به نظر میرسد به تازگی برای کشتن زندانیان روش تازهای ابداع کردهاند. از جمله مرگ ستار بهشتی، بر اثر شکنجههای وحشیانهی پلیس فتا یا مرگ افشین اسانلو که ظاهراً ادعا میشود بر اثر سکتهی قلبی بوده است.
آقایان!! میاندیشید که دیگران خلافکاریهای شما را نمیبینند و نمیفهمند. چرا متوجه نیستید که ملت ایران بسیار هوشیار و فهیم هستند و هر لحظه اعمال شما را رصد میکنند و آن گونه که امامتان میگفت: «امروز دیگر امت نیستند، بلکه ملتی سرافرازند». در مورد مرگ افشین اسانلو من بهشخصه با مادر ایشان تماس گرفتم. ایشان گفتند: «یک هفته پیش از آنکه خبر مرگ او را به خانواده اش اطلاع دهند، با افشین ملاقات حضوری داشتم». از ایشان پرسیدم در ملاقات حضوری شکایتی از ناراحتی قلبی میکرد؟ مادر گفتند: «نه خیر؛ او را در نهایت سلامت دیدم و حتی می گفت مرا به زودی آزاد می کنند». وه که چه خوب حافظ جان و امنیت مردم هستید! چه بر سر افشین آوردید که به ناگهان به زعم شما دچار حملهی قلبی شد؟!
من اینگونه مرگها را کشتار خاموش مینامم. یا رضا شهابی که بر اثر شکنجه در آستانۀ فلج شدن است. چرا به او مرخصی نمیدهید تا در بیرون از زندان درد خود را درمان کند؟ مگر فراموش کردهایم مرگ زهرا کاظمی را. مگر فراموش کردهایم مرگ سعیدی سیرجانی، این مرد دانشمند و نخبه را که با استعمال یک شیاف پتاسیم و بیسر و صدا سکتاندید. امیدوارم به خود آیید و حسین رونقی و رونقیها را هم به همین سرنوشت دچار نسازید.
خیال می کنید مردم از آنچه بر سرشان میآورید، بیخبر هستند؟! مردم همه چیز را میبینند و میفهمند. در مورد مینیبوس حامل عدهای از نویسندگان و شعرا که به ارمنستان دعوتشده بودند، چه میگویید؟! میگویند رانندهی مینیبوس مأموریت سرنگونی مینیبوس به ته دره را داشت، اما نقشۀ پلیدش ناکام ماند و سرنشینان مینیبوس به موقع فهمیدند که داستان از چه قرار است و از مینیبوس پیاده شدند.
آقایان! شما با دروغهای خود سی و پنج سال مردم را فریب دادهاید. البته مشکل عمدهی مردم ما این است که تاریخ را نخواندهاند. اگر مردم تاریخ خود را بخوانند، به این سادگیها فریب نمیخورند.
راستی فراموش کردم خودم را به شما معرفی کنم. من یک زن هفتاد و یک ساله، با موهایی کاملاً سفیدم که این موها در رژیم شما سفید شده است، هم چنین عضو بسیار کوچکی از کانون نویسندگان و شاعر و مترجم هستم. اما اشعار من که همه در خدمت خانوادههای عزیز از دست داده سروده شده است، به مذاق شما خوش نیامده و به زیور چاپ آراسته نشدهاند.
گفتم من یک زنم و به صورت نمادین این من «زن – مادر» تمام شما مردان و زنان را زاییدهام و به عنوان یک زن از اینکه در کار خلقت شریک و همدست خداوندم به خود میبالم. افسوس که سرزمین محبوب من اینچنین مورد ظلم واقع شده است؛ و باز هم صد افسوس که این سرزمین خاستگاه بهترین و بدترین فرزندان است.
آقایان، حاکمان جمهوری اسلامی! میخواهم توجه شما را به یکی از شنیعترین شیوههای قتل انسانها، آن هم انسانهایی که جزو بهترین فرزندان ایرانزمین بودند جلب کنم، هرچند میدانم که همگی شما به خوبی از آنچه در گوشه گوشه زندانهای کشورمان اتفاق افتاده و میافتد باخبرید ولی بیشتر برای آنهایی میگویم که خودشان را به کری یا کوری و بیخبری میزنند. از نامه آقای ایرج مصداقی (یکی از جان به در بردگان کشتار ۶۷) به آقای نوری زاد نقل میکنم. او در بخشی از نامه خود میگوید: «در سال شصت حاکم شرع شاخۀ مارکسیست ها آقای موسوی تبریزی بوده است و احکام مرگ مارکسیست ها را ایشان به جوخۀ اعدام ابلاغ می کرده اند. شبی از شب ها که اعدامی ها بی وقفه و شبانه روز برای بخشی از اجرای احکام صدا می شدند، مأمورین کشتار به ایشان می گویند: قربان جوخه ی اعدام خسته است، بقیه را به فردا موکول کنید. ایشان عمامه را از سر برداشته و می گوید، خودم اجرا می کنم. در اینجا آقای مصداقی پرده از جنایات تکان دهنده ای برمی دارد که من به عنوان خواهری که همان سال شصت برادرم را از دست داده ام، مو بر اندامم راست شد. قضیه از این قرار بوده است که آقای موسوی تبریزی برای کشتن مارکسیست ها از روش وحشیانه ای استفاده می کرده است. بدین معنا که دستور می داده به بیضه قربانی شلیک کنند و رهایش سازند».
آقایان! آقایان! شما حتماً میتوانید تصور کنید که قربانی چنین روشی چند روز باید با مرگ دست و پنجه نرم کند تا مرگ او فرارسد. گاهی با خود فریاد میزنم، وای خدای من چه روش وحشیانهای!! چگونه کسی که نام خود را انسان گذاشته و به عنوان حاکم شرع برگزیده شده است، میتواند اینچنین پلید باشد و ادعای اصلاحطلبی نیز کند!! او پرونده سیاهی هم در آتشسوزی سینما رکس آبادان دارد. باز هم یادآوری میکنم او خود را اصلاحطلب جا زده است. هرچند که اصلاحطلبها هم دیگر در چشم مردم رنگباختهاند. از آن روز به بعد شبهای من بیچاره با کابوس همراه است. افسردگی مرا رها نمیکند. شبها بدون قرص خواب اصلاً نمیتوانم بخوابم. آن هم چه خوابی که توأم با کابوس است.
آقایان!! مردم ما خود گرسنهاند، چه دلیلی دارد که پول ملت را به اسد یا حزبالله لبنان و انواع تروریستها میدهید؟ آیا هیچگاه از مردم پرسیدهاید که آنها نیز مانند شما خواهان انرژی هستهای هستند؟
مسئولیت اثرات سوء این همه تحریمها آنهم به خاطر لجبازی با جامعه جهانی بر سر انرژی هستهای بر عهده کیست؟ ما خود منبع انرژی هستیم. شما اگر ریگی به کفش ندارید چرا نیروگاههای گازی را برای تأمین برق کشور احداث نمیکنید؟! بیایید و دست از حمایت اسد جنایتکار بردارید و کمی هم به ملت ایران بیندیشید. هر چند میدانم که مردم تنها بهانهاند.
گر مسلمانی از این است که رهبر دارد / وای اگر از پس امروز بود فردایی.
پروانه میلانی
۱۸شهریور ۱۳۹۲
بهاریه
بازآ که دگرباره بهار است
بار دگر این غمکده بیتاب و قرار است
از لاله و سنبل همه جا مشک فشان است
باغ وطن اما ز غم دوری تو همچو خزان است
دی رفته و بهمن شده و باد بهاری
از حسرت یاران به خون خفته به هر سو
آشفته و بیتاب و توان است
هر چند که ماتمکده شد جان و دل ما
شادیم که از خون جوانت
در سایه پیکارگرانت
آزادی ملت شده حاصل
ای یاسمن من
دشت و دمن من
باغ و چمن من
شد پیرهن عید من از خاک تو گلگون
نوروز من از هجر تو پر خون.
با خون تو من عهد نمودم که نمیرم
حاشا که بمیرم
حاشا که بمیرم
برخیز که از خون جوانت
در سایه پیکارگرانت
آزادی ملت شده حاصل
ای بار و بر من
زیر و زبر من
گلهای تر من
هر لاله که از خاک تو سر زد
با همت دولت
خون دل ملت شد و
نشکفته هدر رفت
از مهلکۀ بوده و نابوده
گذر کرد
برخیز که این دولت پاینده به در شد
دور ستم و جور به سر شد
از بهمن و دی مژده که دیگر اثری نیست
شبهای وطن طی شده فرزند
از بوم به ویرانۀ میهن خبری نیست
با خون تو من عهد نمودم
آن روز که آزادی ملت به برآید
صد سرو بیارم
بر خاک عزیز تو بکارم
برخیز که از خون جوانت
در سایه پیکارگرانت
آزادی ملت شده حاصل
[شاعر: پروانه میلانی]
http://www.bidaran.net/spip.php?article332
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید