نقد ادبی فمینیستی در ایران: چالشها و نقطهضعفها
نقد ادبی فمینیسم از غرب تا جهان سوم
نقد ادبی فمینیستی که اولین بار با کار سیاست نوشتاری کیت میلت مشروعیت گرفت و پا به صحنهٔ ادبی جهان گذاشت در حال حاضر راه پر فراز و نشیبی را طی کرده است. بعد از چند دهه مبارزات فمینیستی زنان در آمریکا که نهایتاً منجر به گرفتن حق رأی و استقرار جنبش فمینیستی در اوایل دههٔ هفتاد شده بود مسئلهٔ بعدی که بهصورت سؤال در ذهن فمینیستها مانده بود نقش ادبیات در این میان بود. آنها از خود میپرسیدند که نقش نقد ادبی در این میان چیست؟ همانطور که موی در کتابش مینویسد: «اگر بخواهیم که از روی کتاب روبین مرگان و همینطور مجموعهٔ منتخب او قضاوت کنیم، نقد ادبی بهسختی میتواند از عوامل مهم در دوران شکلگیری اولین جنبش زنان باشد. دقیقاً مثل هم هر منتقد سختگیر، منتقد فمینیست میتواند قویاً در ارتباط با تغییرات سیاسی و اجتماعی باشد، نقش یک منتقد فمینیست در این میان به تلاشی برای گسترده کردن عمل سیاسی در حوزهٔ اجتماعی تبدیل میشود» (۲۳).
نقد ادبی فمینیسم با کارهای ویریجینا ولف آغاز شد و بعدازآن توسط مری آلمان، سایمون دوبوار و کیت میلت گسترش یافت. از قرن نوزدهم تابهحال تعاریف زیادی در مورد نقد فمینیستی شده است که بیشتر آنها با گسترش بر جنبشهای زنان، همینطور مبارزات برای حقوق مدنی و با تمرکز بر ایجاد رابطه میان خواننده و دریافتهای شخصی بودند (مدسن، ۲۵).
از اینرو نقد ادبی از قرن نوزدهم و بهویژه بعد از کتاب جنجالی سیاست جنسیتی کیت میلت در تلاش بود تا ارزشهای زنانگی را از طریق نشان دادن تصاویر زنان در ادبیات کشف کند. مدسن همینطور براین باور است: «کارهای اولیه ساختارشکنی چون میلت در تلاش بود تا حقیقت نوشتار زنان را کشف و سنت نوشتار زنانه را نشان دهد. میلت کارهای نویسندگانی که رد شده بودند را یافته و آنها را منتشر کرد و درهمان زمان طبیعت زندگی زنانه، خلاقیت، فرم و ژانر تصاویر و حساسیتها را کشف کرد» (۱۶).
اما از اوایل دههٔ هفتاد ضرورت بررسی زبان متفاوت و مشخص زنانه و همینطور بنیانگذاری نقد ادبی فمینیسم از مهمترین کارهای این دهه بود. با حضور و رشد فمینیسم در این دهه، مفهوم فرهنگ، پیشفرضهای جنسیتی، و تعاریف زنانه شکل دیگری گرفت. علاوه براین، نقد ادبی فمینیسم در این زمان به مقدار زیادی از تئوریهای زبانشناسی و روانشناسی وام گرفت. هیوم میگوید: «درحالیکه موج دوم منتقدان فمینیست همچون کیت میلت و مری آلمان به کلیشههای جنسیتی در ادبیات توجه داشتند؛ اما فمینیستهای بعدی پیشفرضهای زیرساختی و واسازی زبانی در ادبیات را مورد مطالعه قراردادند» (هیوم، ۹۳).
از این روز با ظهور فمینیستهای فرانسوی، نقد ادبی وارد فاز جدیدی شد که بهویژه در ادبیات غرب گسترش فراوانی یافت برای مثال مدسن مینویسد: «فمینیستهای تأثیرگذار همچون جولیا کریستوا، هلن سیکسو و لوس ایریگری زنانگی را از زن بهعنوان یک فرد جدا کردند، و بیشتر در تلاش بودند تا نوع خاصی از نوشتن را بررسی کنند، زنانگی را مشخص کنند و قراردادهای متافیزیکی و زبانشناسی گفتمان غربی را واسازی کنند» (مدسن، ۱۹).
اما در کنار فمینیستهای فرانسوی و همینطور آنجلو آمریکاییها نوع جدیدی از فمینیستها بهخصوص از کشورهای جهان سوم و آمریکایی لاتین به وجود آمد که برخلاف فمینیستهای فرانسوی که بر زبان و بدن زنانه تأکید میکرد، فمینیستهای غربی را نکوهش کردند که چرا طبقه و نژاد و رنگ کشورهای دیگر را در بررسیهای خود در نظر نگرفتهاند. عدم توجه فمینیستهای فرانسوی به رنگ و طبقه نژادی، بسیاری از منتقدان فمینیست جهان سوم را بر آن داشت تا به فکر طرح نظریه جدیدی در حوزهٔ نقد فمینیستی در جهان سوم باشند. نقد فمینیستی که فمینیستهای جهان سوم در پی طرح و گسترش آنها بودند از یکسو با طبقه و نژاد جهان سوم همخوانی داشت و از سوی دیگر در حوزهٔ انتقادی و فرهنگی جهان سوم و زنان رنگینه پوست میتوانست گنجانده شود. برای مثال برایسون در نقد فمینیستهای غربی مینویسد: «در طول تاریخ فمینیسم بسیاری از نویسندگان و فعالان فمینیست غربی نتوانستهاند که زنان رنگینه پوست را در فعالیتها و کارهایشان ببینند. در نتیجه آنها احساس کردند که میتوانند تجارب خودشان را عمومیت بخشند و از این تجربهها ادعاهای جهانشمول از طرف جنسیت خودشان بکنند که برای بسیاری از زنان، نامناسب، غلط و نامربوط بود» (برایسون، ۳۳). بنابراین فمینیست پست کلنیال وسعت بیشتری پیدا کرد. هدف فمینیست پست کلنیال شناساندن طبقه، نژاد و گروهی از زنان رنگینپوست بود تا بتوانند با پیشفرضهای فرهنگی نسبت به طبقه، نژاد متفاوت نقد کنند. هدف فمینیستهای پست کلنیال بر طبق نظریات راجان و پارک این بود که آنها لازم میدیدند تا ارتباط فمینیسم را نه تنها با فمینیسم غربی، بلکه همانطور که دیدهایم با دیگر ایدئولوژیهای رضایتبخششان مثل ملیگرایی؛ فمینیسم اجتماعی و آزادیخواهی و تلاش به بحث بگذارند که از نظر سیاسی آشفته و از نظر تئوریکی بسیار پیچیده بود» (۶۵).
بعد از روی کار آمدن فمینیسم ادبی پست کلنیال پیشفرضهای تئوریکی غربی به چالش کشیده شد. نقد ادبی فمینیسم بهویژه با ظهور موج سوم فمینیسم و فمینیستهای پست کلنیال وارد فاز جدیدی شده است. در این نقد ادبی یک یا چند عامل در بررسی آثار ادبی مؤثر نیستند، بلکه آثار ادبی در کشورهای جهان سو م با توجه به رویکردهای مختلف بررسی و نقد میشود. مهمترین عامل که در این تئوریها تأثیر دارد تأثیر فرهنگ و همینطور نقش بافت اجتماعی و سیاسی در آثار زنان است. بنابراین رویکردهای سابق فمینیستهای فرانسوی که عموماً به تن زنانه و نوشتار زنانه توجه داشت در نقد فمینیستهای پست کلنیال نه اینکه به کل کنار گذاشته شوند اما با تئوریها و شرایط خاصی بررسی میشوند. علاوه براین فمینیسم پست کلنیال زمینههای بسیاری را نیز همچون طبقه، نژاد، طبقه کاری، سیاست فمینیستی و غیره را پوشش میدهد از سوی دیگر راجان و پارک بر این عقیدهاند که فمینیسم پست کلنیال باعث معرفی بسیاری از نویسندگان زن جهان سوم به دنیا شده است و بحث ادبیات جهان سوم را وارد فضای آکادمیک غرب کرده است. (۵۶).
این دو همچنین بر این باورند که نقد فمینیستی پست کلنیال در ارتباط با فمینیسم غربی هم نیز هست آنها مینویسند که فمینیسم پست کلنیال بدون شک ارتباطش را نه تنها با فرهنگ و معیارهای هویت زنان در جهان سوم حفظ کرده است، بلکه از سوی دیگر قادر است تا معیارهای ارائهٔ نقد را به بهترین شکل ممکن و منطبق بر سیاستهای جنسیتی در این کشورها ارائه دهد.
چالشهای نقد ادبی فمینیسم در ایران:
۱- نبودن تئوریهای مشخص برای تبیین و نقد آثار ادبی: همانطور که در قسمت گذشته ذکر شد یکی از اهداف اصلی نقد ادبی فمینیستی منطبق کردن نقد و یافتن معیارهای لازم برای بررسی آثار ادبی است. عدم حضور تئوریهای مشخص نقد ادبی فمینیستی بهخصوص تئوریهای جدید که بتوانند بهروز شوند، یکی از دلایل اصلی ضعف در نقد فمینیستی در ادبیات ایران است. این تئوریها عموماً در تعاریف آکادمیکی و ساختاری دچار اشکال هستند و نمیتوانند مشخصاً و ساختاری بهنقد آثار بپردازند. اکثر تعاریف موجود و ترجمهٔ شدهٔ نقد فمینیستی در ایران دچار کاستیهای فراوانی هستند و هدف مشخصی را برای تبیین آثار و بازشناسی آنها بر اساس تئوریهای روز نقد فمینیستی دنبال نمیکنند.
۲- سانسور شدید و تسلط بر سیطرهٔ نقد فمینیستی: مشخصاً ادبیات شکل گرفته شده در سالهای گذشته درگیر سانسور زیادی شده است و همین خود بر شیوهٔ تولید آثار ادبی تأثیر گذاشته است. اما آن چه که در این میان مهم است سایه انداختن سانسور بر توسعهٔ تئوریهای نقد ادبی بهخصوص ادبیات فمینیستی در ایران بوده است. عموماً واژهٔ فمینیسم واژهٔ ناخوشایندی حتی برای برخی از منتقدان زن است. مسئلهٔ نقد جنسیتی ضرورتاً موقعیت خاصی را میطلبد که در مقابل مباحث کلی از ادبیات قرار میگیرد و ضرورتاً جنسیت گرا نیست. مشکل عدم توسعهٔ این نقد در ادبیات مدرن ایران بررسی نگاه و حضور متفاوت زنان در ادبیات است که عموماً تحت تأثیر سانسور قرار میگیرد و بسیاری از کارکردهای مهم آن حذف میشود. بهاینترتیب سانسور شدید فضای این نقد را بهشدت تحت تأثیر قرار داده است.
۳ مقاومت و حذف ناخودآگاه نقد ادبی فمینیستی در بررسی متون:
یکی دیگر از بحثهای ارائهشده در ادبیات مدرن ایران ایستادگی بسیاری از منتقدان و حتی خود نویسندگان و شاعران در برابر نقد ادبی فمینیستی و تأکید بر شکلگیری آن بر ادبیات است. اینگونه از منتقدان عموماً نمیخواهند ادبیات را بهاصطلاح خودشان، زنانه مردانه کند، حالآنکه تأکید بر باورها و اهداف برابری در ادبیات به گرایش و گسترش آن در سطح عمومی جامعه دامن خواهد زد. عدم تمایل بسیاری از شاعران و نویسندگان برای تأکید و یافتن چالشها و مقاومت زنان در ادبیات و همینطور نگاه کلی به اینکه چه قدر در ادبیات این چالشهای توانسته است بازتاب یابد، فرصتهای نقد فمینیستی را در ادبیات ایران هد ر داده است و همین مقاومت به حذف ناخودآگاه شکلهای مختلف نقد فمینیستی در ایران مبدل شده است.
۴ عدم حضور مطالعات جدی آکادمیک
یکی دیگر از چالشهای نقد فمینیستی در ایران عدم حضور منتقدان آکادمیک و رشد آکادمیکی این نقد در میان منتقدان و محققان حوزههای علوم انسانی است. میتوان تأثیر سانسور را هم در این میان قویتر دید چراکه بسیاری از آثار نمیتوانند ترجمه شوند و حتی اگر ترجمه شوند حتی اجازهٔ چاپ پیدا نمیکنند. از سوی دیگر بسیاری از محققان دانشگاهی در تحقیق در حوزههای فمینیستی محدودیت دارند و این محدودیت ناشی از همان فضای چیره شدهٔ سانسور است. در کارهای اکثر منتقدانی که در حوزههای نقد ادبیات فمینیستی در داخل ایران کارکردهاند نوعی عدم همخوانی با تئوریهای روز نقد فمینیستی و بهکارگیری آنها در ادبیات را میتوان دید. اشکال اکثر این نقدها عدم شکلگیری ادبیات فمینیستی با ادبیات فمینیستی پست کلنیال و جهان سوم است که خود میتوان منجر به ضعف تئوری در حوزهٔ ادبیات فمینیستی شود که کمتر و یا بهندرت به کار گرفته میشوند.
۵- محیط مردسالار نقد ادبی در ایران: یکی دیگر از چالشهای نقد ادبی فمینیستی در ایران، دشمنی با فمینیسم و به چالش کشیدن و حذف آن در سطح اجتماع است. همین امر یعنی دشمنی با فمینیسم موجب میشود که فضای نقد بهصورت جدی در دست منتقدان قرار نگیرد و یا به آن نگاهی جدی نشود. عدم حضور اکثریت منتقدان ادبی زن در حوزهٔ نقد ادبیات فمینیستی نیز بر فضای مردسالارانهٔ نقد ادبی در ادبیات ایران تأثیر فراوانی گذاشته است. شاید به همین دلیل دشمنی با فمینیسم از سوی تریبونهای مذهبی و سنتی است که نقد ادبی فمینیستی آنچنانکه بایدوشاید جای خودش را در میان منتقدان و حداقل رسانههای دولتی باز نکرده است.
در پایان میتوان گفت که با توجه به رشد جدی زنان در حوزهٔ ادبیات مدرن ایران، نیاز مبرم به شناسایی و بهکارگیری تئوریهای مختلف این نقد وجود دارد، با شناسایی و به چالش کشیدن این ضعفها شاید بتوان بر گسترش و توسعهٔ این نقد در میان منتقدان کمک کرد. هر چه قدر آگاهیهای موجود نسبت به ادبیات زنان و فمینیسم در ایران و بهخصوص در متون نگاشته شده افزایش یابد به همان نسبت میتواند به دریافتهای موجود از زن در کل جامعهٔ ایرانی تأثیر بگذارد و به رشد نویسندگان زن در ادبیات مدرن ایران یاری رساند.
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
آزاده دواچی مترجم، شاعر و فعال حوزه زنان، دارای مدرک کارشناسی مترجمی زبان انگلیسی؛ فوق لیسانس زبان و ادبیات انگلیسی، گرایش ادبیات تطبیقی ایران و فلسفهی غرب است و هماکنون مشغول به تحصیل در مقطع دکترای زبان و ادبیات انگلیسی در استرالیا با گرایش مطالعات فمینیسم پست کلنیال در حوزهی ادبیات و نقد ادبی فمینیسم و حقوق زنان در ایران و کشورهای جهان سوم است.
از دواچی تاکنون یک مجموعه شعر به عنوان «پروانهای در راه است» در سال ۸۶ منتشر شده است و دو کتاب دیگر وی در محاق توقیف گرفتار شدهاند.
Azadeh Davachi,
Ph.D. Student
Faculty of arts, School of English Literatures & Philosophy
Post-colonial Feminism and Feminist Literary Criticism
University of Wollongong, Australia