لباسهایی که از ماه پایین افتادهاند
فرض کنید که به یک نمایشگاه نقاشی دعوت میشوید و پس از بالارفتن از پله های پُر پیچ و خم گالری در حالی که بیتابانه منتظر فرورفتن در هالهی مقدس هنر هستید، با دیوارهای سفید و خالی در مقابلتان مواجه میشوید! و درنهایت نیز چند نقاشی کوچک را در پای گلدانها و یا پشت صندلیها میبینید. این بسیار غیرمنتظره و عجیب است، اما عجیبتر ازاین گالری بینقاشی ما که بنده شما را در دنیای فرضیات به آن دعوت کردم! شوی لباسیست که در ردیف تماشاچیان آن نشسته باشی و ذهنت را مانند دوربین در دستات برای ثبت وقایع آمادهکرده باشی ، که ناگهان با ورود مانکنهای بیلباس مواجه شوی! و در نهایت نیز چند لباس که به طرز بیاهمیتی در زیر برهنگی و یا سیر پیچیدهی مدلولها پنهان شدهاند را کشف کنی.
کالکشن بهاره – تابستانهی “تا به حال روی ماه بودهای” دقیقا همین شوی لباسیست که می خواهیم آن را در این متن مورد بررسی قرار بدهیم.
برند “Two Women in the World” با طراحی “Alessandro Marchesi” و “Luca Bugari” که در عرصهی مد بهعنوان برندی متمرکز بر سینما و طراحی لباسهای سینمایی شناختهشده است در این کالکشن که در فیلمی به همین نام نیز به نمایش در آمده است، ما را در مقابل سیری از مدلولهای تاشده و فرورفته درهم قرار میدهد که شاید بهترین راه برای پردازش آنها باز کردن و کشف متناقض نماهایشان و سپس کشف نخ ارتباطی و کوکزنندهی میان آنها باشد!
ابتدا این شو را در چند جملهی مختصر و مفید توضیح میدهیم :
مخاطب این اثر پیش از آنکه بخواهد با ورود مدلها مواجه شود، با تصویری از تابلوی شام آخر داویینچی که در بالای قسمت انتهایی صحنه (یعنی جایی که قرار است مدل ها از آنجا وارد شوند) نصب شدهاست، مواجه میشود، و این درحالی است که موزیکی با درونمایهی مذهبی فضا را پرکرده است. سپس مدلهای نمیهبرهنه و عرق کرده که در یک دست خود بادبزنی برای پنهان کردن سینهها و در دست دیگر عود سوز (که شیای سمبلیک و مقدس است) دارند به صحنه وارد میشوند. این تمام آنچیزی بود که در نگاه اول با بیانی رادیکال خود را به صورتی حتی لوث و بیبن مایه به مخاطب خود عرضه میکرد، اما جایز است که برای عدم تندروی در قضاوت نگاه باریکبینانهتری هم به آکسوسوار و هم به قرارگرفتن و درهمپیچیدگی این مدلولها بیاندازیم.
[easymedia-gallery med=”45374″ filter=”1″]
در اینجا بهصورت جداگانه لایههای دلالتگر این اثر را مورد بررسی قرار میدهیم:
این کالکشن در لایهی اجرایی خود Performability ما را با مدلهایی روبرو میکند که توسط طراحان لباسشان به دو نیمهی کاملا متفاوت از هم تقسیم شدهاند، یک نیمه با توجه به فعالیت همیشگی این برند که استفاده از پارچهی جین است دربردارندهی شلواری از همین جنس، کفشهایی که مطمئنا ارتباط خاصی با این برند ندارند و نیمهی دیگر قسمت بالاتنهی مدلها که به واسطهی اکسسوری (زیورآلات و ابزار) در قسمتهای کوچکی پوشیدهشده است.
وجه اشتراکی تمامی این مدلها بهپا داشتن شلوارهای مشکی جین (اگر چه در طرح با هم متفاوت)، بههمراه داشتن بادبزنهایی در دست، بالاتنههای عرق کرده (قطعا به واسطهی گریم) به همراه داشتن عود سوز، روبانی پیچیده شده بر دست چپ و بر سرداشتن سربند توری مشکی است.
اولین مدلی که در این شو روی صحنه پا میگذارد بر گردن خود صلیب درشت و نسبتا سنگینی را حمل می کند.
“Ave Maria” به عنوان ترانهای مذهبی که اینبار در سبک فانک توسط گروه “Guy Farley” اجرا شده است، موسیقی همراهی کنندهی این شو است که سرتاسر زمان اجرای آن را (حدودا بیست و سه) در بر میگیرد.
به عنوان آخرین بخش از این لایهی دلالتی نیز میشود بهتصویری از تابلوی شام آخر لئوناردو داوینچی که در بالای بک گراند صحنهی نمایش نصب شده است، اشاره کرد.
با نگاهی گذرا بههمین چند سطر نوشته شده بهراحتی میشود دریافت که طراح این کالکشن به علت قرار دادن زاویهی غلیظ اروتیک در قسمت بالاتنهی مدلها و همینطور وجود سمبلها، شمایلها و ارجعات مذهبی جاری در جایجای اثر، نقش و تاثیر شلوارها به عنوان محصول اصلی این برند را به حداقل رسانده است، گویا که این کالکشن با دست یازیدنی چنین آشکار به بیان و یا شعاری رادیکال به راحتی از جنبهی بازاری خود چشم پوشیده است! که البته این احتمال را به صورت موشکافانهتری بررسی خواهیم کرد.
حال سری به لایهی دلالتگر پیشامتنی Post read در این شو بزنیم:
این کالکشن در لایهی دلالتگر خطه شناسانهی خود ما را در مقابل بیست وهفت مدل قرار میدهد که تمامیشان با رنگ پوست و مویی مدیترانهای، و قد و وزنی مطابق با عرف روز در دنیای مد، خالی از هرگونه ابهام و پیچیدگی ارجاع دهنده به مفهومی خاص هستند. در لایهی دلالت گر ریختشناسانه نیز همانند لایهی خطهشناسانه، این اثر مخاطب را در سیر و روندی بهدور از هر پیچیدگی خاص قرار میدهد، بدین معنی که گریم و آرایش مدلها در نهایت معمول بودن (شایسته ی یک مهمانی) بار ارجاعی خود را بهحداقل میرسانند.
تابلوی شام آخر را (در بالای صحنهی نمایش) از آنجا که پیش از هرچیز خود را در معرض دید مخاطب قرار میدهد میشود بهعنوان عنصری اصلی که شعاع خود را بر تمامی نقاط دیگر میگستراند در نظر گرفت، حال بیاییم و با تکرار مکررات صرفا برای رسیدن به معنایی تازه یادی دوباره از ایناثر بکنیم.
شام آخر اثری واقع در کلیسای سانتاماریا شهر میلان که میشود آن را شناختهشدهترین نقاشی لئوناردو داوینچی وشاید شناختهشدهترین نقاشی تاریخ هنر دانست، اثریست که شهیرترین شمایلشناسان نیز در کشف رازهای آن درماندهاند، حتی تا حدی که هویت چهرههایی در آن خارج از استناد تاریخ و البته انجیل است، نقاشی حزن آلودی که آلدوس هاکسلی رماننویس معروف آن را غمگینترین نقاشی تاریخ میداند. این تابلو که بر اساس روایتی از انجیل یوحنّا، باب سیزده/آیه بیست ویک بهتصویر درآمده است، بیانگر شام آخر واپسین روزهای زندگی مسیح در میان دوازده حواریون اوست، مراسم شامی که در آن یکی از همان دوازده حواریون به اسم یهودا درازای دریافت سی سکهی نقره مسیح را به حاکمان یهودی نشان میدهد.
اما آیا قرار گرفتن این تصویر در یک شوی مد به راستی زنده کردن اهداف داوینچی در اثر است ؟ آیا طراحان این کالکشن به دنبال یادآوری اندیشههای مذهبی و کلاسیک بودهاند؟ و یا اینکه بازتولید یک اثر در اثری دیگر که طبعا با جابجایی مکانی نیز همراه است توانایی تخریب معنی کهنه و ساختن معنی تازهای را دارد؟
قطعا این شام آخر دیگر آن شام آخر داوینچی نیست، چرا که دیگر از حوزهی تفسیر تاریخیاش خارج شده و در حوزهی تفسیری هنری مدرن قرارگرفته است و بههمین واسطه نیز بیشتر از آنکه بخواهد یاد آور خیانت یهودا به مسیح درازای دریافت سی سکهی نقره باشد، یادآور کنایهای به سیاست و سیاستگزاریهای دوران حال است، و شاید هم کنایهای به مد بازاری! یک خودزنی در راستای نشاندادن فروش پیکرهی انسان به بازار و فرهنگ مدپرست کیچ.
نوار پیچیدهشده بر دست چپ مدلها اگرچه در راستای زیباشناسی بصری میتواند وزنهای برای برهمزدن توازن در تصویر باشد، میتواند از دو زاویه دیگر نیز نقش هایی را بر عهده بگیرد، یکی در نقش اشارهای لوث و سطحی به نگاه رادیکال و چپ گرایانهی اثر و دیگری نقشی تاریخی که یادآور صندلهای بر پای بردههای روم باستان است. بازهم یک خودزنی دیگر! اشاره بهمیزان بردگی و اسارت انسان مدرن در دست کنسومیسم و شیپرستی.
بادبزن در این شو با توجه بهعرقی که به صورت اغراقآمیز تن مدلها را خیس کرده است، به مثابهی حجابی قلمداد میشود که برداشتن آن منجر به خنکی و رفع گرما و عرق کردگی میشود، اما گویا که مدلهای این شو ترجیح میدهند سینههای خود را با آن بادبزن بپوشانند تا بخواهند از آن در راستای خنک کردن خود استفاده کنند. از این قسمت نیز به طرزی بسیار دم دستی و ساده استنباط میشود که “زن” بودن همواره مصائب و سختیهایی را به همراه دارد.
مخزن سوزاندن عود یا همان عود سوز در دست مدلها را میشود به واسطهی نقش سمبلیک بسیار سنگیناش در این اثر، از قابل بررسیترین قسمتهای آن دانست. هر کسی که گذرش یک بار به کلیسا افتاده باشد به اندازهی کافی از حضور مهم و پررنگ این شی در کلیسا باخبر است، اما با این وجود بد نیست نگاهی به نقش اسطورهای و مذهبی این شی در تاریخ نیز داشته باشیم. بنابر تحقیقات بنده عودسوز در دو کتاب از کتابهای آسمانی دارای ارج و قربی بسیار بالا است، یکی در اکسودوس و دیگری در انجیل متی، که در پایین ترجمهی بخشهایی مرتبط با موضوع از این دو کتاب را میخوانیم:
محرابی بساز و بر آن عود بسوزان، محرابی از چوب درخت اقاقیا (…) روی آن را لایهای از طلای ناب بکش، بر کنارههایش، هر چهارگوشهاش از طلای ناب (…) آن را روبروی پردهای (حجابی) بگذار که بپوشاند آن صحنه شهادت را، آن کشتی شاهد را، و در مقابل آن سرپوش میعادگاه ماست. آرون در آنجا میسوازند عود معطر را، هر صبح هنگامی که پر میکند دوباره فانوس را ، تا همیشه آن عود در برابر ما باشد، در برابر نسلهای شما.
اکسودوس (باب سی، از آیه یک تا ده)
سه مغ (سه پادشاه مقدس)، کسانی که از شرق، از سرزمینهای دوردست، ناخوانده به جشن تولد مسیح آمدند، و برایش طلا، مر حجازی و عود هدیه آورند، پنهان در جعبههایی اسرارآمیز.
انجیل متی (باب دو، آیه یازده )
( پیشاپیش به علت وجود خطاهای احتمالی در ترجمه از دوستان گرامی پوزش میطلبم، چرا که این ترجمهها را از زبان لاتین که آشنایی چندان مناسبی به آن ندارم بهزبان فارسی انجام دادهام)
با توجه بهاین متون مقدس میشود عود را شیای در نظر گرفت که همواره با حجاب و پنهان بودگی همراه است، حجابی که منجر به عروج و وعدهی دیدار الهی میشود. اگرچه در نگاه اول آن حجاب مد نظر در آیات بالا ممکن است دور از حجاب پوشانندهی بدن به نظر برسد، اما اگر بدن در اینجا به عنوان متریالی که گرایش به سمت لذت طلبی دارد و روح فرامتریالی که با تزکیه و پاکی گرایش به عروج دارد در نظر گرفته شود، طبعا “زن” و تحریکات جنسی عاملی در مقابل آن عروج روحانی قلمداد میشود. با این حساب با پارادوکس مجددی مواجه هستیم که اثر را به هدف رادیکال و بعضا دینزدایش پیوند میزند.
همانطور که پیشتر گفتهشد اولین مدل بر گردن خود صلیبی را حمل کند که به علت شفافیت مضمونی آن چه در گذشته و چه درحال بررسیاش چیز چندانی را عایدمان نمیکند.
حالا سری به لایهی فرا اجرایی Transformability بزنیم که نیت پنهان و آشکار جاری در اثر، علاوه بر آنچه به طور مختصر در بالا به آن اشاره شد، برایمان آشکار شود.
“تا بهحال روی ماه بودهای” را میشود بنابرآنچه گفته شد اثری دانست که با توسل به جمعی از اضداد و دست یازی به اسطوره و تاریخ سعی در القای دو مضمون نهچندان جدا از هم دارد، یکی فمینیسم و دیگری به چالش کشیدن کنسومیسم و مصرف گرایی.
اندکآشنایی به اندیشهی فمینیسم کافی است تا میزان دینگریزی و ستیزهی پیروان این دسته برای هر کسی آشکار باشد.
برای استدلال این کینهی تاریخی زن نیز نسبت به ادیان می شود به هزاران مورد از مقابلهی دین با زن پرداخت:
از ماجرای حوا تا نظریهی آکویناس قدیس که زن را مرد ناقص قلمداد میکرد، از اورستیا یا تریلوژی آشیلوس که در آن آپولون مادر را والدهی فرزند خویش نمیداند و پیروزی اصل عقل که اصلی مذکر است تا …
از مواضع فمینیسم نیز میشود به گفتههای دوبوار که سکس و جنسیت را از هم تمیز میدهد و زن را ساختهی دست نظام دینمدار و پدرسالار میداند اشاره کرد، و یا به نظریات ویرجینیا وولف که جایگاه زن را ساختهی دست کشیشان و فلاسفه و نویسندگان میداند، یعنی موجودی که منزلت تحت سلطهی آن در آسمان مقدر شده است و در زمین نقشی ثانویه در کنار مرد ایفا میکند.
حال با توجه به آنچه که مد نظر این اندیشمندان است و پیام ضد مصرفگرایی در اثر، یافتن رشتهای میان شیای چون لباس و شیای چون زن! آنقدرها سخت نیست. اگر قرار باشد زن موجودی با نقش ثانی و جایگاهی فرو دست نسبت به مرد باشد، اگر زن به دور از اصل عقل و اندیشهی کامل باشد، قطعا سوژهای ناکامل است که باید به واسطهی مرد کنترل شود، با این حساب سوژهای ناکامل باید خود را به هر طریق به مرد بخوراند. پس از واجبات است که در نهایت تلاش باشد برای دستیابی به این موفقیت و مورد توجه مذکر قرار گرفتن. نتیجهی امر زنی که در میان پوششهای مد روز و یا برهنگیهای مد روز فرو میرود تا دلی از جنس ناب یعنی همان مذکر ببرد.
حال که به با تعجیل و خلاصه کردن این مباحث طولانی به اندیشههای آشکار و پنهان در اثر و البته مد نظر مولف دست یافتیم، خالی از لطف نیست که لایهای دیگر از اثر (که صد البته لایهای جذاب تر و عریانتر است) را بررسی کنیم.
یعنی زمینهی اثر:
اگر نخواهیم مبحث را به سیر فلسفیاش بچرخانیم که در آن صورت با مباحثی از اینقبیل که تکذیب هر چیز اعم از تکذیب دین و یا خدا گونهای تائید آن است مواجه میشویم، می شود در اینجا با ایراد سوالاتی تمامی آنچه که تا به حال در مورد پیچیدگی و حسنهای اثر بیان شد را به چالش بکشیم. میتوانیم از خود بپرسیم که آیا این “زن” که طراح به کمک و یاری آن شتافته است دقیقا همان “زن” با قد حدودا صد وهشتاد سانتیمتر و وزن حدودا پنجاه و دو سه کیلو گرم است؟ آیا آن زنی که قرار است مضمون رادیکال جاری به آنها کمک کند همان “زن” بلوند و چشم آبی و یا در کل زنی مدیترانهای است؟ آیا این انتخاب مدلها خود بیانگر نوعی راسیسم و نژادپرستی و یا شیکردن “زن” نیست؟ آیا این نشان از تعریف ایده آل برای جنس ظریف! ندارد؟ این سوالها به هیچ عنوان سعی در تکذیب این قضیه که زیبایی و ظرافت “زن” بخشی از پویایی و زیبایی حیات است را ندراند، بلکه استناد شان به آن پیکری از زن است که هر سی یا چهل سال یک بار در تاریخ به تعریف تازهای رسیده است ، یک بار کمی فربه و یک بار کمی لاغر، یک بار به راستی فربه و یک بار به راستی استخوانی، که این نوع تا مرز آنورکسیا و شیوع آن نه تنها در مدلها بلکه در اجتماع معمولی نیز میرسد.
آیا استفاده از همچنین مدلهایی به منزلهی زدن مهر تائید بر چنین سلیقههایی نیست؟
آیا این تبلیغ وزن و رنگ پوست باعث نمیشد که عدهی کثیری از زنان که از این گردونه خارجاند، سعی در نزدیککردن خودشان به این ایدهآل بکنند؟ که در صورت موفقیت تبدیل به شیای در خور بازار میشوند در صورت عدم موفقیت از چشم مردهایشان میافتند!
در اینجا ممکن است این ایراد مطرح بشود که این مدلها صرفا ابزاری برای ارسال پیام هستند و میشود کمی منصفانهتر با قضیه برخورد کرد، اما در حل این ایراد باید گفت که خیر، اینها الگوهای زن امروز هستند که به مراتب پیام حامل زیبایی تعریفشده توسط قدرتشان از پیام حامل اندیشهی آغشته به دهها سمبل و پیچیدگیشان راحتتر در چشم و جان مخاطب مینشیند. نگاهی به آمار و ارقام الگو برداریهایی از این قبیل توسط جامعه نیز ما را در فهم و درک این قضیه کمک می کند.
سوال دیگری که میشود در مورد این کالکشن مطرح کرد این است که آیا هزینههای چند میلیون دلاری این نمایش (مثلا در چهار اجرایاش در نقاط مختلف جهان) توسط کدام ارگان و نظامی پرداخت میشود؟ به راستی آیا این میلیونها دلار صرفا برای اشاعهی اندیشهی فمینیسم و آزادیخواهی زنان است؟! قطعا جواب خیر است، در اینجا نیز باید به تاریخ و آمار و ارقام کمک قدرتها به اندیشههایی چون فمینیسم دقت کرد. اگر به دوران “اتاقی از آن خود” از ویرجینیا وولف برنگردیم که در آن داشتن اتاقی آروزی یک زن بود، حال نیز بههرنحو ممکن اگر که از حرکت رادیکال “زن” در جامعهی غربی جلوگیری نشود، کمک و یا وامی هم به آن تعلق نمیگیرد. تمامی بورسیههای تحصیلی یک دانشگاه فلسفه به اندازهی یک دهم از هزینهی برگزاری اینچنین برنامهای نمیشود!
(البته این رشد چشمگیر فمینیسم از دوران ویرجینیا تا بهحال نیز بسیار قابل ستایش و ملاحظه است)
در پایان میشود گفت که بررسی این اثر و یا انبوهی از این دسته آثار در زمینهشان، ما را در مقابل تلاش مذبوحانهای برای انکار نظام قدرت و پدرسالار قرار میدهد که در نهایت نیز با توجه به تمام آنچه گفته شد به تائید و احترام همان نظام به پا میخیزد، گویا که آرمانی انسانی چون فمینیسم و یا اسطورهها نیز در این قبیل آثار به بندگی خدای بس نیرومندتر سرمایه در میآیند و در برابر آن برهنه سر فرود میآورند.