نمایشگاهی که از روی زمین بلند شده است
شهرگان: روبروی اثر می ایستم و خوب به آن دقت می کنم ، زاویه ام را تغییر می دهم و سپس کمی خودم را عقب جلو می کنم تا بلکه شاید به رسم معمول تعاملی به این واسطه در کار باشد ، اما نه ! هیچ خبری از یک فریب دیداری یا فضا سازی پیچیده ای نیست که بخواهد با جابجایی مخاطب و یا کم و زیاد شدن دقت او تغییری در برداشتش از اثر ایجاد کند ، این مجموعه آثار از محمود صالح محمدی همان اول چیزی را که باید در آخر بگوید فریاد می زند ! و آن یک نوستالوژی پنهان در تار و پود ” هویت ” است.
و اما هویت ! مسئله ای که امروزه تا حدی در کشور مان به دغدغه ی هنرمندان بدل شده است که گاها عنصری سودمند در راستای اعاده ی حق و ایجاد یک نقد پسا استعماری Postcolonial criticism می شود و گاها هم کلیشه ای لوث و بی هدف ، و از همین رو نیز خالی از لطف نیست که پس از در نظر گرفتن هویت به عنوان محور اصلی در این آثار به مرحله ای فراتر از این نمایشگاه رفته و با توجه ی هرچند گذرا به آثار معاصری از این قبیل به آسیب شناسی امر بپردازیم .
ما در این نمایشگاه با تعدادی فرش ایرانی قاب شده روبرو هستیم که توسط خطی یا خطوطی طلایی رنگ در آن ها تغییراتی هرچند جزئی ایجاد شده است ، تغییراتی که با به جا گذاشتن نقوش هزاران ساله به حال خود و دست نبردن در گوهره ی آن ها گویا که سعی در نشان دادن اصالت بی پرده ای را دارند. متریال استفاده شده برای طرح این خطوط که کاغذ طلاست به خودی خود و البته نقش سمبولیک و کاربردی فلزات حاکی از اجرای گونه ای دکوراسیون ، ذائقه ی اشرافی ، سیاست های مالی و واکنش ناپذیری درمقابل فرسودگی محیطی است ، که البته با در نظر گرفتن فرم حرکتی ، سرعتی و برش گون بعضی از آن ها تا حدی از بار دکوراتیو یاد شده کاسته می شود. در میان این آثار فرشی نیز به چشم می خورد که فرسودگی و از بین رفتگی تار و پود آن در بعضی بخش ها به واسطه ی کاغذ طلا ترمیم و بازسازی شده است، که می شود در یک نگاه ساده نقشی استعاری به آن داد و ترمیم یک هویت در حال فروپاشی رابه واسطه ی عنصری گرانبها و غیر قابل فرسایش در مقابل گذشت زمان که می تواند حال هر چیزارزشمندی اعم از سیاست های مدیریتی و مالی صحیح باشد از آن استنباط کرد.
جدای از این برداشت ها برای هر کسی که شناخت نسبی از هنر تجسمی خاور دور و بالاخص ژاپن داشته باشد ، دیدن این فرم حرکتی و البته ترمیم یک شی به واسطه ی طلا یاد آور دسته ای از نقاشی ها و مجسمه های آن خطه است ، و البته این خود جای بسی سوال دارد که دلیل این اختلاط فرهنگی واقعا چه بوده است ؟ آیا این مسئله نشانگر رگه هایی پنهان از شرق پرستی و یک اوریانتالیسم افراطی نیست ؟ یا اینکه هنرمند توانسته است طی یک عامل ناخودآگاه و یا خودآگاه به این نتیجه برسد که خاور دور و خاورمیانه در کنار هم می توانند سنتزی را منجر شوند که به دیالکتیک مجدد و صحیحی با فرهنگ جهانشمول غربی ختم شود؟
در قرن گذشته ظهور نظریه های ادبی و فیلسوفانی نظیر میشل فوکو، ژولیا کریستو،ادوارد سعید و … منجر به جنبش هایی اعم از فمینیست منطقه ای ، نقد های پسا استعماری ، ابراز هویت و غیره شده که به واسطه ی آن هنرمندان کشورهای آسیایی ، آفریقایی و تمامی خطه های کمرنگ در نقشه ی ذهنی جغرافیا جان تازه ای گرفتند و توانستند خود را در عرصه ی بین الملی محک بزنند ، که البته تکنولوژی نیز در این زمنیه نقشی مفید و موثر را برای آنان ایجاد کرد . در این میان رفته رفته هنرمندان کشور مان نیز از این واقعه بی بهره نماندند و هر کدام با بهره گیری از این اوامر شروع به مطرح کردن خود و خاک فراموش شده ی خود در جهان کردند.
علی رغم مسئله ی یاد شده در مورد ایران نباید این را فراموش کرد که عدم یا کمبود دسترسی به منابع اصلی برای مثال ترجمه های نظری ( تا آنجایی که بنده می دانم هنوز هیچ کتابی از این سه فیلسوف نامبرده در ایران ترجمه و چاپ نشده است ) و دیگر عدم توانایی نسبی برای قرار گرفتن در بطن این جریانات و تنها نظاره ی آنها به واسطه ی سیستم های تبلیغاتی اینترنتی و ماهواره ای منجر به پایین آمدن کیفیت این جنبش نو ظهور در این دسته از هنر مندان شد ، تا جایی که یک اثر هویت محور که لازمه ی آن در برداشتن سه امر:
یک: هویت فردی ، دو : هویت وطنی و سه : اندیشه ی جهانی و فلسفی بود ، در بسیاری از مواقع به علت لنگیدن این ارکان به اثری کیچ و بی معنا بدل شد .
چادر آرت ، مکتب سقاخانه ای نو ، خط پرفروش فارسی ، فرش آرت (نامی که به واسطه ی ازدیاد اجرا بنده برای آن انتخاب کردم) همگی در این چند دهه به خوبی نمایانگر هر دو دسته از این هنر هستند ، یکی هنر کیچ و بی تاثیر که صرفا اثر حاوی هویت را به یک کاردستی تقلیل می دهد و دیگری هنر هویتی حقیقی که عرصه را برای تعاملی فرهنگی در غرب می گشاید.
برگردیم و سری به نمایشگاه محمود صالح محمدی بزنیم ، نمایشگاهی که از روی زمین بلند شده است !
فرش هایی با نقش ترنج و هزاران خاطره که در لایه لایه از ذهن ما گسترده شده اند، فرشهایی که این بار در ایران و بر کف خانه ی پدری نیستند ، بلکه از جای شان برخاسته اند و بر دیوار نمایشگاه اکسپو در میلان چسبیده اند!
یادم می آید آخرین باری که یک فرش را در این حالت دیدم ، روزهای آخر سال بود . روزهایی که در آن ها فرش ها شسته می شدند و از پشت بام ها در کوچه و پس کوچه ها آویزان می شدند. فرش هایی که در شب عید عطر پاکیزگی شان تمام فضای خانه را می گرفت و با چرخش سرخ ماهی ها گفتگو می کرد . چقدر شیرین بود این رابطه ی بینامتنی میان من و آثار صالح محمدی ، انگار سادگی و عدم رنگ و لعاب های نخبه گرایانه و تکنیک گرایانه ی این آثار در کنار محل اکران اولیه شان یعنی Spazio Nour در من کنتراستی را به وجود آورد که بوی صداقت می داد. هنر مندی که حداقل را به دست می گیرد و حداکثر ها را می خواهد هدیه کند.
در این مجموعه شاید بشود سادگی بیان را بارزترین و تاثیر گذارترین ویژگی آثار دانست ، سادگی یی که گویا هنرمند سعی کرده است در خلال اندکی تغییر در ظاهر آثار و به میزان زیاد تغییر در مکان قرار گیری شان در لحظه ای محدود به مخاطب ارائه کند. اگرچه فرش با این نقوش می تواند در عین حال که یاد آور ایران است از هویت منطقه ای و خاورمیانه ای نیز یاد کند. این آثار را می شود به مثابه ی کوچ دادن فرهنگی از شرق به قلب هنر جهان و بی پیرایه بر سینه ی دیوارهای آن چسباندن دانست ، فرشی که تا به حال از دیدگاه یک غربی نشانه ای از مرفه بودن و تجمل گرایی بوده است ، ناگهان با یک تغییر کاربری و استحاله به یک هنر تصویری مانند نقاشی بر بوم و یا به واسطه ی اجرای سه بعدی استحاله به مجسمه (که در هر دو حالت دیکنستراکتیو کردن منحصر به فردی قلمداد می شود) به جایگاه سمبلیک فرهنگی و جمال شناسانه ی تازه ای می رسد.
پس از انقلاب اسلامی با گشوده شدن فضای هنری و فرهنگی به واسطه ی دولت دوم خرداد و نزدیک شدن بازار هنری ایران به بازار هنری جهانی ، ظهور این قبیل کار ها یعنی آثار هنری با محور هویت همانطور که در بالا گفته شد بسیار چشمگیر است ، حال بیاییم و این اتفاق یک باره را جدای از نگرش صرفا فرهنگی اش تجزیه و تحلیلی بکنیم ، تا به این واسطه مطالب قابل بررسی دیگری نیز در شکل گیری این موج عظیم دستگیرمان شود .
آمار و بررسی های انجام شده توسط هدا اربابی در سال های هشتاد و هشت و هشتاد و نه از گالری های تهران ( به عنوان مرکز هنری ایران که خود این نیز جای بس تامل دارد ! ) حاکی از آن است که گالریست ها به واسطه ی آشنایی با دلال های هنری و همینطور مشتریان غربی که هر دو دسته به دنبال آثار ارزان قیمت و با فحوای معظلات اجتماعی ، فرهنگی ، سیاسی و جنسیتی بوده اند و هستند ، با ترغیب هنرمندان زبده ی خود به این ژانر و محتوا نقش عمده ای در شکل گیری این فرایند داشته اند ، در دو سطر می شود گفت : چیره شدن بازار و تجارت بر هنر و هنرمند و شکل گرفتن کارهای سفارشی برای داشتن در آمد و کنجکاو بودن نگاه غربی ( در اکثر مواقع کلکسیونر ها ) به معظلات اجتماعی و سیاسی منطقه ، مخصوصا ایران.
با این توضیح اگر نتیجه ی این فرایند در اغلب مواقع به غیر از نوعی مونتاژ کاری (درست همانند صنعت مان) بشود ، جای تعجب دارد ! با این وضعیت است که عدم درونی شدن محتوا و کمبود خلوص نیت و صداقت هنرمند ما را در اکثر موراد به ابژه ای بی اراده در دست یک سوژه ی قدرتمند تبدیل می کند ، و چه سوژه ای قدرتمند تر از اقتصاد ؟ و آن هم اقتصادی آغشته به حسی خود برتر بینی توسط یک فرهنگ متمدن تر ؟
بگذریم … بر گردیم به نمایشگاه محمود صالح محمدی ، به فرش هایی که خیره شدن به آن ها در زیر چراغ های نمایشگاه آدم را به زیر پلاستیک های روی عکس های قدیمی در آلبوم می برد ، انگار که کودکی هدیه ای است که صالح محمدی سعی می کند آن را به مخاطب ایرانی اش در غربت بدهد و نقش اساطیری و دیالکتیک فرهنگی هدیه ای درخور مخاطب فرنگی !
و همین مسئله آثار را برای دسته ی اول دچار بعدی تازه ، علاوه بر بعد های تصویری می کند ، بعد تازه ای به نام ” زمان “
سنت آگوستین می گوید نوستالوژی احساس دلتنگی نه به مکان بلکه نسبت به زمانی از دست رفته است.
شاید اگر این آثار در نمایشگاهی در ایران به نمایش در می آمد این قدر عمیق شدن و احساساتی شدن در مورد شان اندکی غلو به نظر می رسید ، اما به واسطه ی قرار دادن این آثار در زمینه شان و در نظر گرفتن موقعیت جغرافیایی و البته هویت تازه شان فرار از این احساسات برای مان اجتناب ناپذیر می شود. به راستی که مکان صرفا جایی برای نمایش اثر نیست ، بلکه به واسطه ی تعاملش با آن ، خود نقشی اساسی در شکل دهی هویت ، ارزش و معنای اثر پیدا می کند.
در پایان تشکری ویژه از این هنرمند گرامی می کنم که نه تنها با این نمایشگاه بلکه به واسطه ی فعالیت بیش از اندازه اش در زمینه ی هنر و البته افتتاح “گالری هنری نور” در میلان ، همواره در تلاش برای به عمل آوردن کانونی فرهنگی میان دو کشور ایران و ایتالیا بوده و هست ، و همینطور در اینجا برای او و باقی هنرمندانی که چه در داخل خاک عزیزمان و چه در غربت به دنبال یک گشایش فرهنگی هستند آرزوی موفقیت دارم ، باشد که امید در این راه ظاهرا هموار و باطنا پرپیچ و خم همواره ما را به شناسایی هویت فردی مان برساند که لازمه ی هر هویت اجتماعی موفقی ست.