نوستالژی همگونِ با بِینامتنیّت در دفترِ شعر روجا چمنکار
نوستالژی همگونِ با بِینامتنیّت دردفترِ شعر:«رمز عبور بر بالهایم» اثر روجا چمنکار
شعر را سُرود یا سَرْوادْ و یا نَشیدچامه یا چکامه خواندهاند. اصولاً برهیچ اصلی درحرکت نیست و شورشی شورمند و شعورمند است که آگاهی ها را برای نیلِ به فرآآگاهی ها شکار میکند. شاخه ای از ادبیات است با ویژگی ها و پارامترهای زیبایی شناختی که درقالب و بافتی آهنگین زبانیّت طبیعت و مبانیّت جامعه را مُبیّن میسازد. شاخه ای از ادبیات که این شاخه به مُرورِ زمان و سُرورِ مکان برگ آفرینی میکند و هربرگی سلایقِ فکری و علایقِ روحی و روانی خودش را درمیدانِ بینش به دایره ی چینش میآورد. منطق و مبانی نظری دارد و درچارچوب پارادایم ها (الگوواره ها) سُرایشِ خود رابه دایره ی بایش و پایش میگذارد و البته بی منطق هم هست چراکه دردایره ی جهانِ بی معنا «معناها» را نُطق میکند! و درهرزمانی دچارِ پوست اندازی و ساخت بازی و بافت بازی هم میشود و پنداشت برآن است که شعر: «تعریفی بی تعریف دارد.» و درجهانِ امروز که از آن به عنوانِ: «پست کریتیکال» یاد میکنند درواقع تابعِ انتقاد و اعتراض هم هست و درجوانبی پراکندگی، زبان ستیزی، معناگریزی و از همه مهم ترآبزوردیسم و نیهیل گرایی را هم برای زبان و بیانِ خودش برگزیده است. شعر درهر لحظه تغییر میکند و چون درحالِ تغییر و تطوراست بنابراین باید درهرلحظه تعریف یا تعاریفی برای آن داشت . شعر:«با لحظه اما بی لحظه» درگذار و گذرِ زمان زیست و زیست مندی دارد و درهرلحظه ای لباسِ دانشِ آن با بینشِ دیگری مشاهده میشود. نه صبغهای کاملاً آرکائیک دارد و نه صیغهی آن از جنسِ آکادمیک محض است و از آیدتیک(درون بینی ذاتِ شهود) و هرمنوتیک (زیرلایه های معرفتی و شناخت شناسی) و تریلوژی (سه گانه نویسی) و حتا چندگانه نویسی قابلِ تأمل و ملاحظه ای بهره مند شده و درزوایایی هم زبانِ آن فرمیکال و تیپیکال است و درتکنیکالیسمِ فرمی و محتوایی زبانِ آن نیز تردیدی نباید داشت.لذا با این روندِ معنایی از روندِگی شعر که خودش را فرآرونده دربطن و متن طبیعت و جامعه نشان میدهد میتوان بر فرآروندهگی آن درمسیرِ زمان مُهرِ تأیید و تأکید زد. درجوانبی دیگر ، شعر نوعی دیسکورس (discourse) یا همان گُفتمان است و گُفتمان تنها یک نظریه ی اجتماعی نیست بلکه اجتماعی از نظریات است که به مانند یک درخت، شاخ و برگ آن براجتماع سایه افکنده و ریزوم و ریزومیکی چسبنده به ساقه ی درختِ خویش دارد که میتوان گفت دربستر و مکانِ خودش محکم و مستحکم ، استحکام یافته است . گفتمان تنهایک روشِ صوری تفکررا توصیف میکند که به واسطه ی زبان ابراز وجود میکند اما شعرعلاوه براین ها، روشی از روش ها و سیرتی از صورت های زبانِ طبیعت و جامعه را هم توصیف میکند و دراینجاست که زبانِ آن فرامتن هم هست . بی مرز است اما میتواند یک مرز اجتماعی هم باشد که مشخص میکند چه گُزاره هایی میتوانند درموردِ یک موضوع گفته شوند و نه تنها بریک آگاهی تاریخی اثر میگذارد بلکه با خودش شعورِ جامعه را شعورمند و اجتماعی میکند و آگاهی آن درهرشرایطی تبدیل به فرآآگاهی اجتماعی – فرهنگی میشود. نوعی دستگاهِ بینشی است که از راهِ واژِگان و گُفتارها نهادینه و به نهادینه گی قابلِ تأمل و تقبلی دست مییابد. با این تعابیر و تفاسیرکه از گُفتمانی به نامِ شعر یا سَرواد شد مسیرما برای پردازش به سازش و خوانشِ آثارِ شعری هموارتر میشود تا که این بار سُرایشی دیگر را با نامِ :«رمزعبور بربال هایم» از خانم روجا چمنکار را به دایره ی بررسی و وارسی بیریم. رمز عبور بربال هایم نامِ دفترِ شعری از روجا چمنکار است که قبل از این دفتر، شاهد نشرِ دفاترِ شعر دیگری از این شاعر و نویسنده بودهایم. این اثر درسالِ ۱۴۰۰ با مشخصاتِ ظاهری ۸۹ ص درقالبِ ۳۲ شعر توسطِ مؤسسه ی انتشارات نگاه منتشر شده است. تناسبِ معنایی نامِ مجموعه با طرحِ روی جلد و متنی که درپشتِ جلد کتاب آمده درواقع مناسب و البته مشهود و مبرهن است ازاین روکه، از حیثِ معنا و بافتارِ زبانی نوعی نوستالژی همراهِ با بِینامتنیّت را میتوان درکُنْهِ اثر مشاهده نمود. چمنکارشاعری است که رابطه ی خوبی با متن، زبان و فرامتن برقرار میکند و همیشه دراشعارشان شما نوعی نوستالژی را تواَمِ با بِینامتنیّت میتوانید دریافت نمائید که این فرآیند فکری ریشه و پیشه در:«روانشناختی متن» :(روان شناختی متن و زبان متن به قلم : عابدین پاپی(آرام)) و زبانِ این شاعر دارد چه این که متنِ شاعر به دنبالِ ترسیمِ نوعی دوپاره گی فکر و فرهنگ است که درمنِ شخصی –فردی والبته منِ اجتماعی شاعر رُخ داده است . تناسبِ زبانِ شاعر با زیست فکری و زیستِ اجتماعی اش چه درحال و چه در گذشته آنچنان درآمیخته و تنیده شده که این تنیدهگی به خوبی خودش را درزبانِ شعر چمنکار نشان میدهد. به مانند شعر ذیل:
زمان به عقب میرود/ دیروز برمیگردد/ و فردا هرگز درراه نمی رسد/ حالا/ از قدم هایی که با هم نزدیم/ فیلم هایی که با هم ندیدیم/ شعرهایی که با هم نخواندیم/پُرم/ از حرف هایی که به هم نگفتیم…
یا نمونهی ذیل:
جای پاهایمان / از روی برف ها پاک شده/ از روی کوچه ها/ ازروی پلکان پاک شده/ موجی درپیشانی ات شکسته/ حرف دردلت/ یک لبخندِ کوتاه/ از روی فنجان پاک شده/ یک فنجان از روی میز/ یک کافه از گوشه ی خیابان پاک شده/ دلم پُر بود و زمان کوتاه/ دلم پُربود و کافه تاریک/ دلم پُر بود و قهوه تلخ/ حافظه ام آرام آرام / مثلِ پلکانی سرد/ به اواخر زمستان منتهی میشود/ یک زمستان / از چهار فصلِ سال پاک شده!
نوستالژی به فرانسوی:(nostalgie) یک بازگشت به گذشته ی پُر احساس و حسّاس و حتا بازگوکردنِ نوعی فوتوریسم (آینده گرایی) تلخ از جانبِ شاعر هم میتواند باشد. درک و فهمی غم انگیز و غمگُنانه و آکنده از تریلر(هیجان و احساس) و همراهِ با شادی به اشیاء، اشخاص و موقعیّت های گذشته است. شاید نوعی آرزومندی و البته دردمندی نسبتِ به آمال و آرزوهای کال که برباد رفتهاند و یا آرزومندی عاطفی درجهتِ نیلِ به سرخوش کردنِ موقعیّت گذشته و خاطراتِ گذشته و حتا موضوعاتِ اصلی و فرعی زمان حال است و دراین نوستالژی شما جنبه های اصلی و بنیادی آن دلتنگی شدید و حزن انگیز از زادگاه را هم مشاهده میکنید. هر انگیزشی یک انگیزه را نمایان میکند و این انگیزش از طریقِ حواسِ چندگانه میتواند روح و روان و حتا زبانِ ما را به گذشتهای ببرد که خاطراتی ازآن داریم و یا روان و زبانِ ما را به آیندهای ببرد که هرگز خودِ واقعی ما آن را نخواهد دید و یا ندیده است بلکه جهانِ ذهن و تخیّل ما با آن در ارتباط و تعامل است و به دنبالِ ایجاد مفهوم سازی های مرتبط و همگون میباشد. نوعی بازگشت به فرگشـتِ فکر و زبان که درواقع تبدیلِ به:«algia» رنج و دردکشیدن شده است و از جهاتی دیگر ، دراشعارِ چمنکار میتوان به نوعی ، وریسمِ همگامِ با بینامتنیّت را هم مشاهده و مناظره نمود. وریسم یا واقع گرایی محض مکتبی ادبی – اروپایی و تقلید و تلفیقی از مکتبِ رئالیسم و ناتورالیسم فرانسه است و بینامتنیّت به معنی تعیین و مشخص کردن معنی متن به کمکِ متون دیگر است. دربینامتنیّت نویسنده یا سُراینده ازمتون گذشته و زبانِ نوستالژی جامعه و خاطرات گذشته ی مردم وام میگیرد و میخواهد که دگرگونی و تطوری درمتن اصلی ایجاد نماید . ارجاعی که نویسنده از متنی به متن دیگرمیدهد و حضورِ تاریخ و تمدن را درزندگی جدید مردم درقالبی نمادین و علمی و عملی به تصویر میکشد. آشتی دو متن که از حیثِ زمان و مکان و حتا زبان با یکدیگر تناسبی دارند و یا ندارند اما نویسنده به دنبالِ کشفِ معنا و تناسبِ دربطنِ این متون است و فرجام موفق به کشفِ این تناسب چه در کشفِ درمعناو چه درکشفِ درقواعدِ درمعنا میشود:
یک روز صبح / از خواب بیدار خواهی شد/ و نامه ی سرگشاده ی مرا/ درپُک های طولانی قهوه خواهی نوشید/ از پنجره ی این اتاق بیزارم/ از قابِ ثابتی که هرروز/ روبه تصویری تکراری گشوده میشود/ جهان تیکِ جنگ گرفته / آسمان زیر پای ستاره ها فرو ریخته / و مردی هرروز/ روی تنِ کوچه خاک میریزد/ بعضی گریه ها/ با اشک از چشم نمیافتند/ بعضی مرگ ها / از زندگی/ از پنجره ی این اتاق بیزارم/ ازآبیِ چرکِ روبه رو/ و چروک های صورتش/ از ریشه های سمّیِ تخت/ از عصبی که از پاهایم میگذرد/ و از گورستان کاکتوس ها/ من/ از نورترین ماهِ کامل دور/ برایت زمین خواهم ساخت/ پاسفت کُنی/ برسکوی سربیِ خاموش/ باپرچمی سفید/ و از غرب وحشی/ عطرگُل هایش را برایت خواهم فرستاد/ یک شب بیدار خواهی ماند/ آخرهای اردی بهشت/ نبشِ خرداد/ درگیرایی شناورشراب/ نامه ی سرگشادهی مرا خواهی گشود/ به نورترین ماه کامل دور/ خیره خواهی شد/ و از چشمانش خواهی نوشید. صنعت واژه گرینی دراشعار چمنکار جایگاه مطلوبی دارد و آشنازُدایی همیشه با زبانِ شعر چمنکار همگن و همگون است . درون مایه ی اشعار این دفتر از چمنکار بیشتر عاشقانه- اجتماعی با طعمی تلخ است و درجوانبی انتقادی – اعتراضی است که با زبانی نوستالژی همراهِ با بینامتنیّت تصویر میشود. چمنکار فرزندِ زمان و زبانِ خویش است و اصولاً تجاربِ زیسته و زیسته ی تجربی خود را درسیرِ زندگیاش به دایره ی بایش و نمایش میآورد. متنِ شعر چمنکار به دنبالِ زبانی فرامتن هم هست به طوری که میخواهد مخاطب با خواندنِ شعر او تجاربِ زیسته ی خودش را همراهِ با خاطراتِ تلخ و شیرین اش را به خوبی درشعرش مشاهده نماید و این هم ذات پنداری درخوی و خیمِ زبانِ شعر چمنکار کم و بیش دیده میشود و فرهنگ درد مندی در زبان اش پیداست و از سویی دیگر ما با مفاهمه ای به نام :«فرهنگِ ترک خوردگی » دراشعارش تصادم داریم چرا که چه درطرحِ جلد کتاب و چه اشعارشان این فرآیندِ معنایی به چشم میخورد. صنعتِ واژه گزینی دراشعار چمنکار به طرزی تعبیه شده که واژِگان و سطرها درشعر فرآیندی واحد را از حیثِ معنا طی میکنند و البته زبانِ شاعر به سمت پارادکسیکال شدن هم درحرکت و جوش و خروش است. زبانِ شعر اگرچه یک معنا را تولید میکند اما مَعانی دیگری هم درقابوس این معنا نهفته اند که مخاطب بایستی این معانی را کشف و دریافت نماید. شاعر یک چیزی را میگوید اما منظور چیزهای دیگری هم هست و من اصولاً دریافت چیزهای دیگر را از مخاطب طلب دارم. شعردرقابوس خودش زبانی تکثر محور دارد و مخاطب باید به آن زبان و آن صدا که پلی فونی (چندصدایی) هم هست به خوبی دست یازد. فلسفه ی شعر درفلسفیدن یک فرآیند دارد و یک فرآبند. فرآیند یک جریان زبانی است که دربطنِ جامعه جاری و ساری است اما «فرآبند» به معنی جریانی است مجرب که فراتر از تجربه خودش را نشان میدهد و من به آن:«فراتجربه»میگویم. بنابراین همه ی شُعرای این کُهن بوم باید به آن:«فراتجربه»برسند که البته دراشعار شُعرای امروز کم و بیش دیده میشود اما کافی و وافی نیست و اصولاً دراشعارِ همه ی ما ضمیر من، تو و او وجود دارد و این مثلثِ متساوی الاضلاع دیگر در شعر کاربرد ندارد و راهکار مناسب این است که جهان بینی خودمان را با تغییر کلمات و مفاهیم عوض کنیم و دیگر از سبک و روشِ دیالوگ و مونولوگ و حتا گُفت و گو و گُفت و گومندی نیز باید اجتناب و احتراز کرده و به سمت جهانی دیگر با فرآیندی متفاوت تر سوق یابیم تا که زبان شعر ما تغییر یابد. استفاده از صنعتِ تشخیص که درشعرِ امروزبسیار باب و رایج شده و حرکت به سمتِ پراکندگی و پاتافیزیک که به دنبالِ شرحی بردنیای تکمیلی(دنیای مدرن) است اگر چه تا به اکنون جواب داده ولی زین پس این روند نیرجوابگو نیست. برای این که به یافته ها و دریافته های دیگری از گُفتمان شعر برسیم بایستی با خیلی از مفاهیم ، کلمات و عبارات درجهان خداحافظی نمائیم و اگر چه این کلمات با ما سال هازندگی کردهاند و درواقع به نوعی فرهنگ و باورداشت و برداشتِ درذهن تبدیل شدهاند اما برای تغییر زبان، باید کلمات و مفاهیم را تغییر دهیم که این مهم با فرهنگ مطالعه وتطورِ ذهنیّات(برکندن ذهنیّات) اتفاق میافتد .دو دیگر، جهانی دیگر با کاربست هایی دیگر ما را از بن بست های زبانی نجات میدهد و با تغییر مکان و مهاجرت زبان، رویکردِ ما به سمتِ عملکردهای تازه تری سوق مییابد.بایدیارِ بازی ، توپ بازی و زمینِ بازی خود را دردنیای شعر تغییر دهیم تا که ذهن و زبان ما جهانی دیگر با جهان بینی و نهان بینی دیگری را تجربه نماید . جامعه ای پیروز است که پیشترها را میخواند و بیشترها را مینویسد. کلمه ای که دورتر از جمله نشسته است/ تنها نیست/ او حرف هایی برای گُفتن دارد و من فکر میکنم باید:«گُفتن هایی برای حرفِ شعر» را تجربه نمائیم…!
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
عابدین پاپی متخلص به آرام (زادهی ۱ خرداد۱۳۵۰- خرم آباد)، شاعر، نویسنده، نظریهپرداز و منتقد ایرانی است. این نویسنده، فعالیت فرهنگی و ادبی و روزنامهنگاری خود را ابتدا در شهرستان کرج آغاز نمود و بعد از آن در دو حوزهی گفتوگو و مقالهنویسی فعالیت خود را با روزنامههای مردمسالاری، عزت، زمان، اطلاعات، آرمان، شهروند و… تا به امروز ادامه داده است.
او نوشتارهای زیادی را به رشتهی تحریر درآورده که میتوان در دایرهی نظر و اندیشهی ادبی و اجتماعی اشاره نمود. پاپی شاعری معناگرا با رویکردی اومانیسم است واعتقاد دارد که گفتمان شعر با تکرار معنا مواجه شده و نوشتارهای نثر آن بیشتر رئالیسم و ذهنیت گرایی است.
از عابدین پاپی تاکنون نوشتارهای زیادی در رسانههای خارجی و رسانههای مجازی ایران بهچاپ رسیده است. شمار نوشتارهای این نویسنده در حوزهی علوم انسانی به بیش از ۵۰۰ مقاله میرسد. فعالیتهای این منتقد ادبی و شاعر در ۶ حوزهی: گفتارنویسی- طنز- دیالوگ- ژورنالیستی- نثر و شعر و سخنرانی میباشد که تاکنون ۶۰ سخنرانی تصویری وصوتی ازاین نویسنده منتشرشده است.
عابدین پاپی نزدیک به ۳۰ عنوان کتاب شعر و شعر منتشرشده دارد. آثار نثر او نیز به ۲۵ عنوان کتاب و یادداشت میرسد.
آثاری از او مثل: «گفتاورد قلم »، «تا اندازهی واژهها مینویسم»، «نویسشهایی در لابه لای پیادهرو»، «گفتهها و گُفتوگوها»، «کلمات بدون نقطه حرف می زنند» و «فکرها» تجدید چاپ میشوند.