نگاهی به داستان «دخترآگاممنون» نوشته اسماعیل کاداره
نگاهی به داستان «دخترآگاممنون»
نویسنده: اسماعیل کاداره
نظام توتالیتر قانون بی چون و چرای فراانسانی وضع میکند و دیکتاتور را به نگهبانی آن وامیدارد.
(هانا آرنت)
«دختر اگاممنون» نوشتهی معروفترین رماننویس آلبانی، که توتالیتاریسم را از نزدیک تجربه کرده، در سال ۱۹۸۵ به قلم کاداره نوشته شد و توسط ناشر فرانسویاش از آلبانی به خارج قاچاق شد، در زمانی که «حذف» نسخههای خطی ادبی طبق قوانین آلبانی به شدت ممنوع بود. در نهایت در سال ۲۰۰۳ منتشر شد. یک رمان همراه، جانشین، در سال ۲۰۰۲ در پاریس نوشته شد و تقریباً در همان زمان منتشر شد.
داستان در کشوری بینام میگذرد که شباهت بسیار زیادی با دیکتاتوری آن روزهای آلبانی دارد. در چنین فضایی مرد جوانی عاشق دختر جانشین منتخب دیکتاتور است. او متوجه میشود که به دلایل سیاسی باید به رابطه عاشقانهشان پایان دهد. در این بین راوی، رژهی اول ماه مه را تماشا میکند و در مورد اینکه چگونه استبداد در طول اعصار، قربانی عشق و تمایلات جنسی بوده و زندگی عادی را تغییر شکل داده به نشخوار افکار و امیالش میپردازد.
همانطور که در عنوان داستان نیز مشهود است، هیچ پایان خوش یا خاصی، برای قهرمان داستان دختر آگاممنون وجود ندارد، جز اینکه ما به طورغریزی میدانیم در نهایت به بدی ختم میشود. این یکی از روایتهاییاست که در آن خیلی کم، اتفاقی میافتد. ولی ما با سنگینی ظلم و محرومیت بیشتر از آن دور میشویم، زیرا قهرمان ما، با توجه به تمام جنبههای کشورش، به سادگی نمیتواند کاری انجام دهد. زندگی توسط دیکتاتوری کنترل می شود که مدتها پیش کنترل تمام جنبههای فیزیکی کشور را به دست گرفته و اکنون قصد دارد آخرین عناصر آزاد اندیشی، یعنی ویژگی تعیین کننده انسانیت را از میان مردم محو کند.
زمان در «دختر اگاممنون» شکلی پیوسته دارد که بیشتر مختص به مسیری است که راوی قصد دارد خود را به جایگاه، جهت نظارهی رژه برساند. حال و هوایی که هر چه پیش میرویم زوال نظام کمونیستی بیشتر از قبل، پیش رویمان قابل درک میشود. نظامی رو به زوال که به راوی اجازه میدهد تا عمیقترین افکار خود را با مخاطب به اشتراک بگذارد و ترسها، سوءظنها، تهدیدها، نگاهها، خیانتها و جنون دائماً در حال تغییر زندگی، در خفقان یک حزب واحد رژیم کمونیستی را با جزئیات شرح دهد. در حالی که راوی یا به عبارتی بهتر، نویسنده با پرسشها، تردیدها و سردرگمی کامل به سمت رژه میرود تا در نهایت این خواننده باشد که در مه ناامیدی فضای پیش رو، رانده شده و درگیر احساس خلأ و پرسشهای طاقتفرسا که محور رمانهای کافکا و اکثر رژیمهای توتالیتر هستند، شود. تا در نهایت بدل به مخاطبی شود که نمیداند چه اتفاقی میافتد؛ اصلا چرا اتفاق میافتد و این عدم منطق و وضوح، ترفند رهبری قدرتمند و بخشی از مجازاتی است که برای مخالفان چنین حکومتی نیز وجود داشته.
در آرای هانا آرنت اینطور آمده که برای فهم توتالیتر، باید به روانشناسی اجتماعی تودهها روی آورد. در این نظامها به علت مسخ شخصیت و ماهیت انسانی و استحاله آنها امکان اندیشیدن از افراد سلب شده. نظارت اجتماعی بدون درز و شدید بهواسطهی همین مردم محقق شده و خبرچینی یکی از وظایف مهم شهروندان محسوب میشود. با توجه به چنین رویکردی «دختر اگاممنون» در حال بیان حکومت توتالیتری است که با سرعت، اعتماد به پیروان نزدیکش را هم از دست میدهد. درحالیکه راوی از پستهای بازرسی بیپایان نویسنده با افرادی ملاقات میکند که هنوز این روال را باور ندارند و به قول خودش «اشتیاق خاموشناپذیری برای سراشیبیهای بالاتر» دارند، اما عدم وفاداری یا بیاحتیاطی یکی از بستگانشان باعث شد یک شبه «تا آخر به دنیا بیفتند». (ص۳۷) این “سندرم مارها و نردبان” نشان میدهد که برتری فقط با قربانی کردن دیگران به دست میآید. مانند نیاز یک شکارچی به گوشت خام برای سوخت رسانی به پرواز خود، قدرت به دست میآید اما تنها زمانی که گوشت به بدنش داده میشود، به شدت حفظ میشود. در چنین فضایی و در حالی که راهپیمایان با حمل بنرهایی در تجلیل از رهبر حرکت می کنند، زندگی تحت تمامیت خواهی نیز به سردی متمایل می شود. در این میان، افکار راوی در گستره تاریخ و اساطیر درگیر است. او عزادار عشق از دست رفته خود است و عزادار سرنوشت ایفیگنیا که توسط پدرش قبل از جنگ تروا قربانی شده و عزادار پسر استالین که توسط پدرش رها شده بود تا به عنوان اسیر آلمانی بمیرد. از منظر راوی، قربانی کردن سنتی دیرینه بوده. او در طول مسیر رژه، بارها با افرادی مواجه میشود که در گیرهی روایی مار و نردبان گیرافتادهاند و در مسیری دست و پا میزنند که انتهایی در آن وجود ندارد.