نگاهی به رمان “بچههای اعماق” اثر مسعود نقرهکار
در شهرِ بیخیابان میبالند
در شبکهٔ مورگی پسکوچه و بُنبست،
آغشتهٔ دود ِ کوره و قاچاق و زردزخم
قاب ِ رنگین در جیب و تیرکمان در دست،
بچههای اعماق
بچههای اعماق
باتلاق ِ تقدیر ِ بیترحم در پیش و
دشنام ِ پدران ِ خسته در پُشت،
نفرین ِ مادران ِ بیحوصله در گوش و
هیچ از امید و فردا در مشت،
بچههای اعماق
بچههای اعماق
بر جنگل ِ بیبهار میشکفند
بر درختان ِ بیریشه میوه میآرند،
بچههای اعماق
بچههای اعماق (۱)
«با حنجره خراشیده میخوانند
خنجری بلند به کف دارند
گزمههای اعماق
گزمههای اعماق»(۲)
«احمد شاملو. ۱۳۵۴»
بعد ازخواندن رمان “شب هول از هرمز شهدادی، سال ۱۳۵۷”، دو رمان از تقی مدرسی، “کتاب آدمهای غائب، ۱۳۶۲” و ” آداب زیارت، سال ۱۳۶۸” و”چهار درد از م.ف. فرزانه، اولین نشر ۱۳۳۶ در پاریس و دومین نشر ۱۳۸۲ در پاریس”، مدتها بود که از رمانهای معاصر فارسی نا امید شده بودم، تا اینکه نشر فارسی رمان” عذرای خلوت نشین” تقی مدرسی (که درست قبل از مرگ او به پایان رسیده بود، و درسال ۱۳۹۰ در واشنگتن انتشار یافت)، و نیز انتشار”بچههای اعماق” مسعود نقره کار مرا به رمان معاصر ایران امیدوار کردند.
مسعود نقره کار دررمان بچههای اعماق، که جلد اول در سال ۱۳۷۰(۱۹۹۰) در آلمان منتشر شد و اکنون جلد اول و دوم با هم منتشر شدهاند، از رنجها و ننگ هائی میگوید که به ندرت به آنها پرداخته شده است. در این رمان خواستگاه و زمینه رشد “بچههای اعماق” برای خواننده آشکار میشود و به خواننده فرصت میدهد که ” بچهها ” ئی که امروز بسیاری از آنها سردمداران جمهوری اسلامیاند را بشناسد و جوابی (اگر چه مختصر) به سؤال کسانی که میگفتند (و هنوز هم بسیاری از آنها در پیدا کردن جواب سرگرداناند)، ” چه شد که چنین شد؟”، پیدا کنند، بی آنکه نویسنده قصد داشته باشد تحلیلهای سیاسی و اجتماعی رایج را در قالب داستان جا بزند. این رمان درد دل ساده و بی آلایش مرد خسته ای ست که ماجراها را از زبان اول شخص مفرد، و در دو برهه از زمان در زندگیاش، دوران تبعید و دوران کودکی و نو جوانیاش بازگوئی میکند.
۱
رمان بچههای اعماق علیرغم کاستیهایش (که بخشا” به آنها اشاره خواهم کرد) از یک جسارت بی نظیربرخوردار است، جسارتی که بسیاری از نویسندههای فارسی زبان، هم چون عتیق رحیمی افغانی، خالق “سنگ صبور” فاقد آناند. عتیق رحیمی در مصاحبه ای گفته است که قادر نبود رمان اش را به زبان فارسی (زبان ادبی افغانستان یا دری) بنویسد، چرا که بسیاری از کلمات مستهجنی که مردم عامی در زندگی روزمره بکرات از آنها استفاده میکنند را نمیتوانست بر روی کاغذ بیاورد. رمان ” سنگ صبور” را عتیق به همین دلیل به زبان فرانسه نوشت رمانی که برندهٔ جایزه معتبرادبی گنکور شد. (نویسنده این رمان فیلمی نیز بر اساس این رمان تهیه کرد، که در فستیوالهای متعدد مورد تقدیر قرار گرفته است). نویسنده ایرانی، قادر عبدالله نیز که به زبان هلندی مینویسد و در آن دیار شناخته شده است و آثارش به سایر زبانها ترجمه و منتشر شده است، بدون هیچگونه واهمهای از کلمات ناهنجار استفاده میکند. او که تسلط کامل به زبان فارسی دارد به زبان کشوری که در آن زندگی میکند، یعنی هلندی مینویسد. او اعتقاددارد نویسندگان ایرانی اگر بخواهند در کارشان موفق شوند و رشد کنند باید به زبان محلی که در آن زندگی میکنند بنویسند، تا آثارشان مورد بررسی و نقد قراربگیرد تا به نقاط قوت و ضعف خود پی ببرند و بتوانند خود را ارتقاء دهند. اگر به زبان فارسی بنویسند کسی به آن برخورد نمیکند، یا کارشان را نمیخوانند، و اگر هم برخورد شود عمدتاً” برخوردی خصمانه و یا تسویه حساب دلخوریهای گذشته نگارنده نقد از نویسنده میباشد تا نقد ادبی. در این جاست که به گفتهٔ تقی مدرسی بر میگردم که میگفت ما در ایران هنوز هم نقد ادبی نداریم و یکی از مشگلات نویسندگان فارسی زبان همین است.
نگارنده نیز هیچگونه ادعائی در نقد ادبی ندارد و به عنوان یک علاقمند به خواندن داستانها و رمانهای فارسی، و به دلیل کمبود نقد ادبی بدون غرض و مرض، در صدد معرفی این اثر بر آمده است.
به ” بچههای اعماق ” از زاویای محتلف میتوان برخورد کرد:
زبان رمان.
بچههای اعماق با گویش جنوب شهری تهران نوشته شده است. نویسندگان زیادی در داستانهایشان از گویش و لهجه محلی استفاده کردهاند و به اثرشان رنگی بومی دادهاند.” اهل غرق” منیرو روانی پور یک نمونه است که از واژههای محلی جنوب ایران استفاده زیادی کرده است و برای اینکه خواننده سر در گم نشود در پانویس رمان مترادف آن واژگان به زبان فارسی ” کتابی” آورده است، فارسی ای که مردم باسواد و کتاب خوان از آن در نوشتنشان بهره میگیرند. در کشورهای فارسی زبان، زبان” رسمی” وجود خارجی ندارد در کشورهای اروپائی مثلاً” لهجه Catalan در اسپانیا و لهجه رُمی در ایتالیا Rom به عنوان لهجه رسمی در رادیو و تلویزیون استفاده میشوند در حالیکه درهر گوشه از این کشورها مردم بومی به لهجه ای صحبت میکنند که در سایر نقاط آن کشورها زبانی نا آشنا به گوش میرسند. در ایران هم اگرکسی به لهجه مازندرانی صحبت کند برای مردم تهران عمدتاً” قابل فهم نیست، در نتیجه هر نویسنده ای که لهجه و واژههای اصیل ناحیه بومی را بر روی کاغذ بیاورد کارش در خور تقدیر است.
مسعود نقره کار سعی کرده لهجه عامیانه مردم تهران را با همه ویژگیها و اصطلاحها در داستان خود بیاورد. در گذشته نیزکوشش هائی ادبی در این زمینه شده است، مثلاً” رمان “چهار درد” از فرزانه لهجه مردم طبقه متوسط تهران را باز گوئی میکند، لهجه ای که تقی مدرسی در رمان “عذرای خلوت نشین” آن را میپروراند و بُعدی غنائی و ادبی به آن میدهد. لهجه بچههای اعماق، لهجه ” طبقه کارگر”، ” طبقه پائین”، ” امت همیشه در صحنه”، ” تودههای میلیونی”، یا هر چه که به فراخور ایدئولوژی خود مینامیم، است. نقره کار سعی نمیکند چون عمدتاً” در بارهٔ طبقه محروم جامعه مینویسد برطبق اصول رئالیسم سوسیالیستی، که مدتها شیوه رسمی یا غیر رسمی نویسندگان مترقی ایران بود، بنویسد، شیوه ای که نویسند را وا میداشت که اگر در باره کارگر زحمتکشی مینویسد، کارگری که استثمار میشود باید شخصیتی ” مثبت” یا ” قهرمان” داستان باشد، کاراکتری که حرف بد از دهانش در نیاید و کارهای شنیع نکند. نقرهکار اما با زبانی عریان (که از قرار در چاپ اول جلد نخست رمان، یکی از خرده هائی که از او گرفته بودند این بود که گفتارها سراپا مستهجن است و مثلاً” خانمها نمیتوانند این رمان را با فراغ بال بخوانند!) گفت و گوها را همان گونه که بودهاند بازسازی میکند. نقل ناسزاهای شخصیتهای داستان دلیلی در هواداری نویسنده در زشت نگاری نیست، بعضی از نویسندگان از زبان شخصیتهای داستانشان به عمد کلمات زشتی به کار میبردند که ربطی به شیوه گفتاری آن بخش از جامعه ندارد ولی نویسنده شاید برای تحریک خواننده این کلمات را مینویسد، مثلاً” درابتدا ی داستان میخوانیم:
۲
” ای ولد چموش جُعلق، کی می خوای از این کثافت کاریات دست ورداری، هان؟ نمردیمو هنرنمائی ِ بچهٔ هنرمندمونم دیدیم، آدم کارمند عدلیه باشه اونوقت بچه ش به جای درس و مشق دنباله کون مگس بیافته، آخه روح سوخته ِخونه خراب هزار رقم مرض میگیری و همه رو میندازی تو هچل.”
نقره کار در جا به جای داستان، فرهنگ واژهها، اصطلاحها و ضرب المثل ها ی فارسی تهرانی به کار میگیرد که به درستی به جای خود در گفت و گوها از آنها بهره برداری شده است.
” ای پدر آمرزیده صنار بده آش، به همین خیال باش. این قرمساقا پولِ بی زبونو، اونم صد هزار تومن رو دست تو نمیدن. اینا هزار تا مسجد بسازن، یکی ش قبله دار ازآب درنمی آد. بی خودی به دلت صابون نزن، تازه شم آگه راست باشه، پولش حرومه، از گوشت سگم حروم تره “.
و واژه هائی که در لهجه تهرانی رواج دارد:
” گاله، لگوری، عطینا (اتینا)، انچوچک، چُسان فسان، چاچول باز، چلچلی، چومبول، پیله کردن، شنگیدن، قرمدنگ، میرزا قشمشم، قرشمال، آمخته، یواشکی، گامبو، آپارتی، بامبول باز، لَچر ……”
در گفت و گوهائی که نقل میشوند داستان خواننده را به دوران بچگی و نوجوانی خود میبرد (البته اگر مذکر بوده و در تهران زندگی کرده باشد)، روایتی که در خیلی از جاها حالت طنز و کمدی به خود میگیرد، واین از نکات مثبت رمان است که بیانگر داستان واقعی و تراژیک مردم جنوب شهر تهران است ولی درعین حال ملالت بار و خسته کننده نیست.
سبگ نگارش داستان رئالیسم کلاسیک است، راوی در خارج از ایران (آلمان و امریکا) در تبعید زندگی میکند، با دیدن صحنه هائی از زندگی روزمره در این دیار، خاطرات دوران بچگی و نوجوانی و جوانیاش زنده میشوند، و این شیوه درستی برای بیان دردِ دلهای نویسنده است، او با دیدن ناهنجاری هائی در آلمان، ناهنجاریهای ایران را به یاد میآورد، و خواننده را به محتوی داستان اش میبرد.
” از خواب میپَرَد، مگس بر پردهٔ سفید و توری نیست، غروب دیده بوداش، دیداری که به بیان زغالی کشانداش. از اتاقی زیبا و تمیز در غربت، به بیابانی قناس و پُر زباله در انتهای تهران «دروازه خراسان»، هزاران کیلومتر آن سوتر. به حرف میآید:
سالخوردگان با مردههاشان زندگی میکنند و تبعیدیان با گذشتههاشان.”
محتوی رمان / رمان همچون سندی تاریخی
” من این مردم را درک نمیکنم”
مهشید امیر شاهی (در مقدمه رمان در حضر)
می گویند بالزاک پدررمان نویسی رئالیستی فرانسه، هوادار سرسخت کلیسای کاتولیک و بازگشت سلطنت بعداز انقلاب فرانسه بود ولی هیچکس به خوبی و قدرت او سالوسی کلیسای کاتولیک و ورشکستگی سلطنت طلبان را در رمانهای اش (کمدی انسانی) بازگوئی نکرده است.
ارزش ” بچههای اعماق” در این است که آنهائی که از چند و چون زندگی بعضی از اقشار جامعه ایران در قبل از انقلاب ۱۳۵۷ خبر نداشتهاند، با خواندن این رمان حداقل مزهٔ این شیوه زندگی را تجربه میکنند، تجربه ای که با خواندن مقالات تحقیقی و تحلیلی در بارهٔ اقشار جامعه ایران قبل از انقلاب، به سختی حاصل میشود. زندگی مردمی که عمدتاً” پرچمدار ” انقلاب اسلامی ” شدند و نمایندگانشان اکثراً” سردمداران ” جمهوری اسلامی” اند، بخشی از جامعه که ” تفریحشان رفتن به قبرستان یا پیاده روی و راهپیمائی تا امام زادهها و زیارت آنها میشد:
” فاتحه اهل قبور قلب رو شاد و روشن می کنه، بر عکس خنده ِ زیاد که قلب رو تاریک می کنه، قبرستون بهترین جا واسه وقت گذروندن و به خدا نزدیک شدنه.”
و فعالیتهای اجتماعیشان شامل چه میشد:
” حاج محمد جوهری از بچههای هیئت جوانان حجتیه خواسته بود سر کوچه مدرسه ادیب نیشابوری جمع شوند تا دسته جمعی بروند پای منبر” اقا فلسفی”. به حاج آقا ناطق نوری و شیخ علی سفارش کرده بود تو گوش بچهها بخوانند که یادشان نرود بچهها یادشان نمیرفت، میدانستند بساط ” جگر و دل و قلوه “. و” سیراب و شیردان ” براه است، و پولش را هم حاج محمد حساب خواهد کرد”
و چه سنت هائی را تشویق و کدام را تحریم میکردند:
” حاج حلیل با عید میانه خوبی نداشت، به کسی هم عیدی نمیداد، دید و بازدیدها را به حساب صلهٔ ارحام میگذاشت “.
” نو نوار کردین جناب شریعت، اوسارتون ام که زدین، تو عید گبرا سرحال و شنگول، اما تو بعثت و غدیر عین خیاله تون نیس، روز محشر همدیگه رو میبینیم “
” منصوره و محبوبه کنار خانم جان نشسته بودند، بی شلیته و جوراب قرمز ه همه دست میزدند و میخندیدند و هلهله میکردند، آجیل، چُس فیل و ترب خوری بازارش گرم بود، عمه ربابه بر قابلمه میکوبید و میخواند:
عُمر, عُمرو هوهو، سگ پدرو هوهو، عمر نگو، بلا بگو، سنگه در خلأ بگو.
و نو جوانانشان چهارماه تعطیلات تابستان را چگونه میگذراندند:
۳
” …. و آقا ” شاگرد می خوای؟” شروع شد. نمیخواست از محله بیرون برود. طاقت اینکه کبوترها و بیابان زغالی را نبیند
نداشت. شاگرد ” کبابی براداران قمی ” شد. برادران قمی بیش از مراد به مرتضی، که گاه به او سر میزد و کباب میخورد،
نظر داشتند. مرتضی فهمید” بچه باز” اند. یکی دو روز بعد از حرفهای مرتضی مزدش را گرفت و دیگر آنجا نرفت. به یاد حرف کبابی که افتاد یک شب با مرتضی شیشههای اش را شکستند. به مرتضی گفته بود که آنها ” چپ و راست به او میگفتند: رفیقت اون خوشگله نمی خواد پیش ما شاگرد بشه؟”.
نکته بارز در این رمان این است که بسیاری از اینها همه شخصیتهای حقیقی با اسامی حقیقیاند، شحصیت هائی که بعدها پستهای کلیدی در رژیم جمهوری اسلامی را به دست گرفتند و ” حقیقت” های دیگری جایگزین اصول اخلاقی مردم این سرزمین کردند.
رمان بازگو کننده خاطرات شخصی.
” من ننگهای خود را می گویم باشد که دیگران هم ننگهایشان بگویند” / برتولت برشت
” بچههای اعماق” اتو بیوگرافیک (سرگذشت شخصی) ست، اما این مزیت را دارد که فراخور حالش جاهائی که ننگ آور است را سانسور نمیکند، نقره کار سعی نمیکند بگوید: بله، زشت کاریها و روابط ناهنجار بوده ولی من آدمی تافتهٔ جدا بافته از آن جمع بودم و فقط ناظر، او با بزه کارها مراوده داشته اما در نهایت خودش را از این جمع بیرون کشیده، و زندگی ِ دیگری دنبال کرده است، که البته به مذاق بعضی از این آقایان و خانمها خوش نیامده است. او سعی نمیکند” خلق” و ” توده ” و ” مردم زحمتکش” را موجوداتی همگون بنمایاند که به خاطر فقر و درماندگی آدمهای پاک و بی آلایشی هستند و فاقد هر گونه ناهنجاری و بزه کاری. در میان مردم رنج دیده و زحمتکش همه گونه آدمی پیدا میشود و با وجود اجحافی که به آنها میشود میتوانند بی رحم تر نسبت به درماندهترین آدمهای دور و برشان، باشند.
” …. آمده بود درمانگاه “مرکز بررسی و تحقیق بیماریهای پوستی”، جذامی نبود، سردرد و کمردرد شدید داشت. مثل اسم اش” نجیب” بود.
خانم مطهری، سکرترتان به من زخم زبان میزند. میگوید من اگر برگردم افعانستان سردرد و کمردردم خوب میشود. معنی این حرف میفهمم. این خانم متوجه نیست من که در مملکتم دکتر بودم چرا اینجا تن به دباغی و تمیز کردن رودهٔ گوسفند و زندگی در یک آلونک دادم.
با دماغ و صورتی خُرد شده آمد:
تُوی صف نانوائی کتکام زدند. جوانی بی نوبت آمد جلویم ایستاد، به اوگفتم صف است و نوبتی، گفت خفه شو مفت خور و با کلهاش کوبید توی صورتم.
” و رفت که رفت. حاج رمضونِدباغ خبر آورد نجیب را در میدان مولوی کشتند:
“رفته بود میدون ِمولوی یکی از هم ولایتی هاشو ببینه، بد شانسی روزی بود که لاتها و چاقو کشای مولوی و باغ فردوس وخیابونِ ری و میدون شاه میان سراغ ِکارگرای افغانی ای که تُو میدون منتظره کار بودن، اونجا زدنش.”
این قشر از جامعه به بهانه برتری مذهب خود، سایر مذاهب و ادیان را سرکوب میکند و ریشهٔ ماهیت توتالیترین Totalitarin رژیم جمهوری اسلامی بر ملأ میکند، ماهیتی که به اشتباه فاشیست Fascist قلمداد شده است، چه این حکومت مبشر نژاد برتر نیست بلکه نماینده و عامل ” مذهب برتر ” است. مذهبی که باید بر همه جامعه حکمفرما باشد و جامعه را به تمامی در برگیرد. رژیمی که شبیه فاشیستها میخواهد اندیشه، افکار و کردار و روابط اجتماعی مردم را کنترل کند و همه را چون توده ای همگون، سر به زیر و مطیع ولایت فقیه کند، ولی بد تراز فاشیستهای نژاد پرست به مردم میگوید چه بخورند، چه بپوشند، چه بنوشند، و چگونه ابریزگاه بروند و چگونه آمیزش کنند.
” اکبر آقا جون باز که صورتتو دو تیغه کردی، حرفای مارو سر کلاه شابگا و کره وات که گوش نکردی، اقلاً” این یکی رو گوش کن، هر چه گفتم کلاه شابگا گذاشتن معصیت داره، گوش نکردی، گوش نکردی که گفتم اون کلاه نیست لگن شاش بزرگ بچه س، کره واتم مثِ افشار خر، اینا علامت کفر و الحاده، اما این ریش تیغ انداختن از اونا بدتره، آخه باید یه فرقی بین زن و مرد باشه دیگه، مگه نه؟ “
نقره کار نشان میدهد که ایرانیانی که در خارج از کشور دادشان از نژادپرستی کشور میزبان به آسمان میرسد به همین شیوه در میهن خود با اقوام دیگر ایرانی برخورد میکنند.
” گُله به گُله جمع بودند، فوتبال نُقل مجلسشان است. همه هستند جز سیدحسین مداح. تقی خطرناک اما میداند سید حسین مداح کجاست.
۴
– با هیئتیهای خیابون ناجی و چهارراه گلچین و ده متری گرگان و یکی دوتا از لَش و لوشای مفت آباد رفتن سراغ لطفالله جهود، که تُوی خیابون گرگان بزازی داره.
سیّد حسین مداح آخرشب برای تقی خطرناک تعریف کرد:
اول با در خونهش حال کردیم، پسرحاج ابولیام معاملهٔ خرکیشو درآورد و خیر سر باباش درو شاش بارونکرد، لطف الله با رنگ پریده اومد دمِ در، زرد کرده بود، مث ابول خری که با تیرکمون زده باشیش، میلرزید. عبدالله گربهکُش، پسر حاجی فرش فروش، بهش گفت: لطف الله دیدی زدیم خوار اسرائیلرو گائیدیم؟ مثه کیر حلاجا میلرزید, گفت آخه به من چه مربوطه، چرا باعث آزار و اذیت من و زن و بچه هام میشین، آسید قاسم فینه شو ورداشت ورفت جلو و بهش گفت: آگه به تو مربوط نیس بگو زن موشه دایانو گائیدم. لطف الله نگاهی به زنش کرد و زیر لب گفت: زن موشه دایانو گائیدم. آسید قاسم گفت، حالا درست شد، بعد یه لقد کوبید به در خونهشو زدیم به چاک و…”
نقره کاردر” بچههای اعماق” ذهنیت بخشی از جامعه را برای ما نمایان میسازد، بخشی که از سردمداران و پایههای جمهوری اسلامی شدند، ذهنیتی جمعی و نه فردی، و این از ویژگیهای رمان معاصر است.
نقره کار به پرورش شخصیتهای داستان توجهی نمیکند، به عنوان مثال شخصیت ضد اجتماعی جلال زاغول را در نظر بگیرید، او بر خلاف ” اصول اسلامی ” ” فسق و فجور” میکند (از عرق خوری و هم جنس بازی گرفته تا زنای محصنه/ زنا با زن شوهر دار) که هر کدام در قاموس جمهوری اسلامی مجازاتهای شدید، و حتی مجازات مرگ را در پی دارد. جلال زاغول اما بعد از بر قراری رژیم جمهوری اسلامی ” همه کارهٔ کمیته شده” است. این شخصیت در بچگی و نوجوانی به اندازهٔ کافی ترسیم نمیشود و مسخ او به یک ” جلاد” در جمهوری اسلامی پی گیری نمیشود. شیوه ای که از ویژگیهای رمان نویسی است و خواننده را میتواند هر چه بیشتر با رمان در گیر کند.
این شخصیت را مقایسه کنید با فردی ضد اجتماعی در رمان ” بادبادک باز” ” خالد حسینی”، نویسنده افغانی ساکن امریکا که در نوجوانی از افغانستان به امریکا مهاجرت کرده است وهمچون نقره کار پزشک است. او با وجودی که زبان فارسی دری را میتواند بنویسد و بخواند، مسخ این شخصیت را از همان اوان بچگی تا عامل قدرتمند حکومت طالبان ترسیم کرده است. پلیدی گذشته این شخصیت و هم خوانی عقاید و کردارش با طالبان اتفاقی نیست، کورکور را می جورد و آب گودال را، او حتی از خانواده سنتی و تهی دست نمیآید ولی جایگاه خود را به درستی در این حکومت پیدا میکند. این کاری ست که نقره کار در ” بچههای اعماق” از آن عفلت میکند.
شیوه گفتاری داستان یا زبان عامیانه (Vernacular) بدرستی انتخاب شده است ولی ناقل داستان گاهی به همین زبان عامیانه گفت و گو میکند. نقره کار نتوانسته این نوشته را به اثرادبی جهانی شمول تر پرورش دهد، تا اگر خواننده ای ایرانی هم نباشد بتواند آنرا درک کند. برای مثال مراجعه کنید به رمان عذرای خلوت نشین اثر تقی مدرسی که از همین زبان عامیانه در روایت داستان کمک میگیرد. مدرسی به ریزه کاریهای واژهها و اصطلاحات توجه بسیار دارد و از آن یک نثر روان و زیبا میسازد.
با این حال “بچههای اعماق” اثری بی نظیری است که امیدوارم مسعود نقره کار در ویرایشهای آینده، و جلدهای بعدی رمان، در تکامل آن بکوشد، زیرا این اثر لیاقت آن را دارد که ماندگار شود.
***
زیرنویس:
احمد شاملو
این چهارپاره آخر به عوض چهارپاره آخرین شعر شاملوست که میگوید:
” با حنجره خونین میخوانند و از پا درمی آیند
درفشی در کف دارند
کاوههای اعماق
کاوههای اعماق”
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید