نگاهی به رمان «زنده باد تستوسترون» نوشتهی فریبا صدیقیم
خشونت از ناتوانی ناشی میشود
«زنده باد تستوسترون» با راوی اول شخص شروع میشود، با نثری روان و اغلب طناز و آیرونیک، که این آیرونی از همان نام رمان شروع میشود، «زنده باد تستوسترون» که به نوعی در بطن خود تقبیح مردسالاری و دیکتاتوری است. این آیرونی در جا به جای رمان دیده میشود که ایجاد انگیزهی بیشتر برای خواندن اثر است.
نویسنده از همان شروع روایت، با موجزترین جملات برای مخاطب ایجاد تعلیق میکند و کنجکاوی او را برمیانگیزد که پیگیر کشف نجیبترینمرد دنیا، بلادی مری، ملانی و خود راوی شود.
فریبا صدیقیم در این اثر هم مثل دو رمان قبلی، «من در پرانتز» و «لیورا»، به خوبی داستانش را روایت میکند، با این تفاوت که در این اثر، نثر بازیگوشی و طنازی بیشتری دارد و به مراتب از شاعرانگی کمتری برخوردار است و همین سبب میشود که مخاطب در متن بیشتر به روایت جلب شود و آن را دنبال کند.
حجم زیادی از رمان، با زاویه دید اول شخص یعنی صبا است، البته گاه تغییر زاویهی دید را داریم که همین سبب میشود روایت، سیالیت بیشتری پیدا کند و عدم قطعیت نسبی جریان یابد. حتا یکی از راویها، سگی است که به زیبایی، تنهایی صاحبش را به تصویر میکشد و حتا میشد به صورت موتیف در رمان تکرار شود.
رمان دو زمان را روایت میکند، یکی قرن پانزدهم میلادی در انگلستان و دیگری زمان حال در لسآنجلس که به نوعی صبا پل و رابط بین این دو زمان است.
در رمان«زنده باد تستوسترون» ما اغلب با افرادی مواجهیم که عمیقأ تنها هستند، چه شخصیتهایی که از دل تاریخ و قرنپانزدهم میلادی سربرآوردهاند وچه شخصیتهای دنیای امروزی در یکی از مدرنترین شهرهای جهان. شخصیتهایی مثل بلادی مری، کاترین، چارلز، هنری، صبا، هدیه، رامین، ملانی، جولی و…
آنچه در مورد این شخصیتها، جلب توجه میکند این است که چگونه هرکدام برای گریز از تنهایی دست آویزی را یافته و به آن چنگ میزنند.
راوی یعنی صبا که سالهاست از ایران مهاجرت کرده و همین، بار مضاعفی بر این تنهایی اضافه کرده، برای گریز از این تنهایی به تخیل و وهم پناه برده است.
از همان ابتدای رمان درمییابیم با کاراکتر تنهایی روبروییم که برای کم کردن حجم این تنهایی به خیالپردازی از نجیبترین مرد دنیا پناه برده؛ مردی که بعدها میفهمیم کسی بوده که به راوی خیانت کرده و سربزنگاه او را رها کرده است، بعدتر میبینیم که راوی شخصیتهای تاریخی یعنی بلادی مری و کاترین را احضار میکند، چون دریافته که شنیدن روایت آنها از زبان خودشان، به مراتب شیرینتر از خواندن آنهاست.
حتا گاهی راوی برای اینکه از کار و زندگی ماشینی و روزانه فرار کند، خود را در شمایل هنرپیشههای هالیوود میبیند که هرروز بر فرش قرمز، راهیشرکت میشود.
«مثل هنرپیشههای هالیوود، که چند خیابان بالاتر از ما، هرسال از فرش قرمز عبورمیکنند و وارد سالن رویایی اسکار میشوند، از خیابان عبور میکنیم ومیرویم طبقهی چهارم تا سر جایمان بنشینیم.»
اما راوی نه فقط برای پرکردن خلا تنهایی، که برای کشف خود، تاریخ و بازخوانی آن به احضار گذشتگان روی میآورد.
برای راوی سوال است که چگونه یک زن که منبع لطافت و زیبایی و نرمی است میتواند تا این حد خشن و خونریز شود و در مصاحبت با بلادی مری و کاترین به جواب این سوال میرسد. او درمییابد که بلادی مری و کاترین در معرض خشونت قرار گرفتهاند و همین چرخهی معیوب خشونت است که بازتولید خشونت میکند. بلادی مری و کاترین اگرچه به خانوادهی اشرافی تعلق دارند اما خشونت و تحقیر تاریخی که در مورد زنان اعمال میشده، در مورد آنان هم اعمال شده است. پادشاه به محضی که شیفتهی زن دیگری میشود، کاترین و بلادی مری را تحقیر میکند و آنها را به قعر میکشاند. اما بلادی مری این تحقیر و خشونت را برنمیتابد و این حجم تحقیر را تبدیل به تنفر و خشم میکند و همین، اورا از کسوت انسانی خارج کرده، به موجودی خونخوار و خونریز بدل میکند . خشونتی که برای توجیه آن به مذهب پناه میبرد و همهی آنها را که قصد نابودیشان را دارد ابتدا بدل به مرتد وگناهکار میکند و سپس به حذف آنها میپردازد. حذفی که حالا نه تنها برایش عذاب وجدان ایجاد نمیکند بلکه امتیازی محسوب میشود.
«بوی گوشت باید همه جا میپیچید. داشتیم برای خدا کباب درست میکردیم. گفتم چوبهها را هم برپا کنند. خدا تنوع را دوست دارد.»
بلادی مری زنی عقیم است با مادری به وقوع نپیوسته، زنی که بارداری کاذب را تجربه میکند و همین به کمپلکسهای دیگر او اضافه شده وسبب میشود که به موجودی خشن بدل شود.
«ازدواج مری با پرنس اسپانیا که از پاپ هم کاتولیک تر بود، پادشاهی که گفته بود ترجیح میدهم همهی سرزمینهای خود را از دست بدهم ولی بر هیچ بیدینی سلطنت نکنم.»
چرا که بلادی مری اگرچه به طبقه اشراف تعلق دارد، اما همچنان تفکر پدرسالاری است که بر ذهنش سنگینی میکند. مشکل فقط این نیست که مردان نقشِ زنها را تا حد یک بردهی جنسی پایین آوردهاند، مشکل آنجاست که خود این زنان هم این نقش معیوب را پذیرفته و به آن پروبال دادهاند. بلادی مری به عنوان زنی که به طبقهی اشراف و توانمند جامعه تعلق داشته، در جهت حذف این دیدگاه کوششی نمیکند. او نمیداند که او و همهی زنان قربانی این پدرسالاری ننگین هستند. او به این پدرسالاری دامن میزند و خودش و زنان را به عنوان جنس دوم میپذیرد. او حتا از این جنس دوم بودن برای انتقام از انبولین استفاده میکند. یعنی بلادی مری دقیقا از همانجا که زخمخورده، زخم میزند، غافل از اینکه این تیغ در واقع دو لبه دارد و از هردوسو، میبرد. بلادی مری از سلاح مردسالاری علیه خودش وزنان دیگر که اغلب آنها را رقیب میبیند و به آنها هرزه اطلاق میکند سود میجوید. او پذیرفته که عقیم بودن، صاحب فرزند پسر نشدن و بر بدن خود مالک نبودن برای زنان جرم است و از همین جرم برای متهم کردن انبولین استفاده میکند، غافل از اینکه او با پذیرش این وجوه، در واقع خودش و مادرش را هم متهم میکند و همین اتهام، سبب مجازاتشان میشود و همین مجازات ایجاد خشم میکند و خصوصیات دیکتاتورمآبی را در او ایجاد میکند. به قول نیچه او آنقدر به این تاریکی چشم میدوزد که خودش به آن بدل میشود.
او زنی میشود که از خصلتهای انسانی خالی شده، خشونت را جایگزین کرده و گویا تعادلش به هم خورده و تستوسترونش بالا زده!
و صد البته که این خشم و بازتولیدش، به قول هانا آرنت از ناتوانی ناشی میشود. «به طور کلی خشونت همیشه از ناتوانی ناشی میشود. این رفتار تنها امید کسانی است که از هیچ قدرتی برخوردار نیستند.»
بلادی مری، خصوصیات دیکتاتورها را دارد، دچار اختلال نارسیستیک است، نیاز به تحسین دارد، الگوی فراگیر خودبزرگ بینی دارد و فاقد حس همدلی است.
در دنیای مدرن هم میبینیم که همچنان این مردسالاری و زن ستیزی وجود دارد، فقط اینبار شکلاش عوض شده و در شرکت ملانی میشود ظهور این زنستیزی ومردسالاری و سلطهطلبی را دید. اینبار دیگر زنان از مردان کتک نمیخورند، یا به خاطر بچهدار نشدن توبیخ و تحقیر نمیشوند، حتا ظاهراً به نظر میرسد که مالک بدن خودشان هستند، اما بازی دیگری در راه است؛ بازی که ملانی یعنی باز هم یک زن راه انداخته. شاید در طول تاریخ بیشترین زخمی که زن خورده، متاسفانه از جانب زنان بوده، و اینبار ملانی است که شرکتی را تأسیس کرده که زیبایی و جذابیت را به زنان بفروشد.
«ما در طبقهی چهارم، زیبایی و جوانی میفروشیم. عمده فروشیم البته.»
وقتی زیبایی و جذابیت عاریه را میپذیری، یعنی کم بودن و ناکاملی خود را پذیرفتهای و ملانی از صبح تا شب تلاش میکند که کارمندانش این جذابیت و زیبایی عاریتی را با اسباب و وسایل عاریتیتر تبلیغ کنند. اما باز هم ملانی غافل است که با اینکار او نه فقط زنان دیگر که خودش را هم تحقیر کرده است. وقتی اعتماد به نفس زنان را هدف میگیرد تا فکر کنند برای اینکه در کانون توجه مردان باشند باید زیبایی عاریتی را بخرند، حالا ناچار است برای اینکه این توجه را از دست ندهد، شناسنامهاش را دستکاری کند تا ده سال خودش را جوانتر نشان بدهد. ناچار است همیشه زیبا و خواستنی باشد تا مردان را جذب کند، غافل از اینکه او با اینکار خودش را در حد یک کالا تنزل میدهد و به همین دلیل است که گاهی ممکن است کالاهای بهتر به بازار ورود کنند و او از این معامله حذف شود. اگرچه او کارمندان شرکتش را هم در حد یک کالا بیشتر نمیبیند و به همین دلیل است که وقتی هدیه به سراغش میآید و از سمیر میگوید که او را مورد آزار جنسی قرار میدهد، اگرچه مدعی حمایت از جنبش میتو است، آنطور عمل نمیکند که حرفش را میزند، چرا که برای او هدیه و سمیر مهرههای در خدمت شرکت وسرمایهاش هستند و هدیه مهرهای ناکارآمد است که بهتر است حذف شود. او نمیداند که خودش هم در این میان قربانی بدبختی است که اگر میدانست شاید خودش را از این چرخه معیوب بیرون میکشید. اگرچه هیچکدام از شخصیتها مثل هدیه تا این حد قربانی ومفلوک نیستند؛ هدیهای که توسط قیماش یعنی عمویش مورد تعدی قرار گرفته است.
«صدای عمویش را شنید که گفت: آها باریکاله. همین دستهای جراح هستند که زندگی تو رونجات میدن، گرچه اینو اگه همون موقع که تو خونهم بهت آب و دونه میدادم میفهمیدی الان یه ویلا هم تو لواسون داشتی.»
اما در بخشی از رمان، بعد از اینکه کاترین و راوی رازهایشان را با هم در میان میگذارند، به آشتی جالبی میرسند. «سرم را روی پایش میگذارم.(منظور کاترین است.) و زیر نوازش دستش چشمانم آرام آرام گرم میشود. آیا این حرکت همان نیست که ما زنها را در طول تاریخ نجات داده.»
اینجا راوی به آشتی زیبای زنان اشاره میکند. آشتی زنان گذشته و امروز. اینکه آشتی زنان با خودشان باعث پس رانده شدن مردسالاری و استبداد و سلطه است. اینکه وقتی زنجیرهی این مردسالاری گسسته میشود که زنان اولا به خودباوری برسند و دوماً باهم آشتی کنند و باور کنند که دشمنی آنها با همدیگر میتواند از هر یک از آنها قربانی بسازد.
و اما در سطح بزرگتر اینکه زنجیرهی پدرسالاری و دیکتاتوری وقتی گسسته میشود که انسانها اولاً این زنجیره را به عنوان زنجیرهی قدرت ونجات نپذیرند ودوماً خودشان به عنوان مهرههای این زنجیره قرار نگیرند و تماشاگر این بازی کثیف نباشند. همین است که در پایان رمان، خود دیکتاتورهایی مثل لنین به این قضیه اذعان دارند.
«چرا نمی فهمی؟ موفقیت یک نمایش همون قدر که به یک بازیگر خوب بستگی داره، به تماشاگران هم وابستهس.» و «بله، ما قربانی رویاها و آرزوهای شما مردم شدیم، شما بودین که برای همه تحقیرهای شخصی و تاریخیتون از ما بت ساختین.»
و «لنین می گوید: دقیقا! ما رویای جمعی مردممون بودیم.»
و اما در رمان، راوی به خوبی جو سلطهجویانهی شرکت را تصویر میکند. به گونهای که هیچیک از کارمندان جرات انتقاد از ملانی و سیستماش را ندارد و همه به نوعی تحت کنترل او هستند. یکی از خصوصیات جامعهی مدرن ماشینی که به نوعی به قول آرنت تراژدی زندگی مدرن هم هست این است که زندگی انسانها در این سیستم تنها به کار و تلاش محدود شده است.
و اما در بخشی از رمان به نکتهی جالبی اشاره میشود که اغلب سرویس بهداشتیهای شرکت پرازدحام است. چون تنها جایی است که از تیررس نگاه دوربینها که چشم تیزبین ملانی هستند دور مانده است. البته به جز دوربینهای ملانی، رونالدو و بادیگاردهای رومی هم این کنترلگری را برای ملانی انجام میدهند. به همین دلیل است که راوی وقتی نقاشی رونالدو را میکشد، سر او را سطل زبالهای بیشتر نمیبیند. موجودی تهی از اندیشه ومزدور و این از خصوصیت جوامع سلطهجو و سرمایهداری است که افراد را وامیدارد همدیگر را کنترل کنند و با ایجاد فضایی بیاعتماد و متزلزل، بر مردم مسلط شوند.
همانطور که اشاره کردم در «زنده باد تستوسترون»، زنها هم از سمت مردان و هم از سمت زنان مورد خشونت قرار میگیرند. یعنی زنان هم قربانی شوندهاند و هم قربانی کننده.
راوی قربانی زنی شده که با شوهرش تبانی کرده و به او خیانت کردهاند. کاترین هم قربانی رابطه همسرش با انبولین معشوقه، میشود و به همین نسبت بقیه شخصیتهای زن داستان.
اما راوی در رمان سعی میکند با بازخوانی خودش، انسانها و تاریخ به قول هانا آرنت به یک کنشگری سیاسی یا اکشن برسد، آیا میرسد؟
در جشن بالماسکهای که ملانی ترتیب داده و همه از دیروز تا امروز در آن حضور دارند و هرکدام سعی میکند روایت موجزی از خودش داشته باشد، آیا روایت راوی یک روایت اکشن است؟ آیا او هنوز در چرخهی معیوب گرفتار نیست. گویا او، رامین را که خودش به نوعی زنستیز است و به راحتی در مورد زنش قضاوت کرده، او را رها کرده و خودش را کاملا حق بهجانب میبیند از ملانی میدزدد که بازهم این نبرد و رقابت تاریخی در میان است و داستان ادامه دارد. او با رامین سوار تاکسی میشود و میرود… به کجا؟