Advertisement

Select Page

نگاهی به رمان «لیورا» اثر فریبا صدیقیم

میترا الیاتی

 

(متن سخنرانی میترا الیاتی در مراسم رونمایی کتاب)

رمان روانکاوانه «لیورا»، نوشتۀ فریبا صدیقیم، از آن دست رمان‌­های مدرن فارسی در چند دهۀ اخیر است که به تصور من به زودی جای خود را میان منتقدین ادبیات و نیز کتاب‌خوان­‌های حرفه‌­ای باز خواهد کرد و به اثری ماندگار در عرصۀ ادبیات داستانی ایران، تبدیل خواهد شد. برای کالبدشکافی این اثر، به اقتضای فرصت مختصر ممکن، دربارۀ ویژگی­‌هایش به‌طور خلاصه و تیتروار کلامی چند بیان می‌کنم.

الگو

پترن رمان «لیورا»، مهندسی دقیق و حساب شده­ای دارد. به‌طور مثال: تقابل شخصیت‌ها. تقابل زمان‌ها. یکی بودن‌­ها در طول و گسترش رمان. این­ها همه لازمۀ الگویی درست برای نوشتن رمانی مدرن است.

راوی

پای راوی روی زمین است و آنچه را می­بیند روایت می­کند. به بیانی دیگر، راوی ذهن درگیرش را زیر ذره‌­بین می‌­برد و به جای قطعیت دادن به افکارش، به چرایی­‌های شرایط پیش‌آمدۀ زندگی­‌اش می‌­پردازد و دنبال علت‌هاست. از این منظر باید گفت: نویسنده با استفاده از این تکنیک، متن را به چالش می­‌کشد و در نتیجه مجال اظهار نظر را به خوانندۀ اثرش می­دهد.

فصل آغازین

نویسندگان به خوبی می­دانند چند سطر آغازین هر اثری تعیین‌کننده و معرف کل آن است. در آغازی درست و فکر شده است که عناصر داستانی از جمله زبان ساخته می­‌شود. فصل آغازین برای نویسنده، کاری است مردافکن که گاه، ماه‌­ها و حتی سال­‌ها، نوشتن را به وقفه می‌اندازد. نویسندگان باتجربه این را به خوبی می‌­دانند که راه ‌رهایی از این بن‌بست و کلید این درِ بسته، در دست شکوهمند انگیزۀ روایت قرار دارد. به تعبیری: انگیزۀ روایت، یعنی کلید ورود به ادبیات داستانی.
راه دوری نرویم؛ در چند سطر آغازین رمان «لیورا»، انگیزۀ روایت به درستی ساخته شده است. روای در یک روز پاییزی روی نیمکت یکی از پارک‌های لس آنجلس نشسته است. باد با خود بوی رازیانه می‌­آورد. بوی رازیانه او را به گذشته پرتاب می‌کند. درست مثل بوی قهوه در رمانِ «در جستجوی زمان از دست رفتۀ» مارسل پروست. راوی سرش را به اطراف می­‌چرخاند تا رد بو را دنبال کند: «…نه از همین نزدیکی­‌ها، که از پشت سال‌­ها می‌­آید. نفس عمیقی می­‌کشم و می­گذارم بو در آغوشم بگیرد. تسخیرم کند و به سفری دور و دراز ببردم. تلفن همراهم زنگ می­زند. اسم کیان بوی رازیانه را می‌­پراکند. دلم نمی‌­خواهد جواب بدهم، اما دستم از دلم پیشی گرفته و دکمه را زده…» (صفحۀ ۹ کتاب)

خب، در همین­‌جا انگیزۀ روایت روشن شده و می­‌رود تا رمان شکل بگیرد. به زعم من نویسنده­‌ای موفق است که به جای هرنوع مقدمه‌چینی، از همان اول کار یک‌راست برود سر اصل مطلب. این یعنی ایجاد انگیزه برای به دام انداختن خواننده. این رمان، از همان اول کار، دست خواننده را می­‌گیرد و وارد دل ماجرا می­‌کند.

زمان و ایجاد همزمانی

زمان روایت، حال است که با چرخشی نرم و به واسطۀ زبان حال، امروز را به گذشته گره می­‌زند و با استفاده از این تکنیک دقیق فنی، تولید یا ایجاد نوعی هم‌زمانی می­‌کند. در این‌جا لیورا دنبال بوی رازیانه، گویی با دوربینی مخفی به نهاوند سفر می­‌کند: «مثل آدم­‌های مست، کج و راست می­‌شوم. عقب عقب می‌­روم و تلوتلوخوران می­‌رسم به نهاوند. به محلۀ کلیمی‌نشین، با گردی بی‌قاعده‌­اش. از کنار دیوارهای کاه‌گلی محله رد می‌شوم. می­‌رسم به حیاط قدیمی…» (ص ۱۰) با این ترفند، نویسنده با شکستن وحدت زمان، روند طولی داستان را به‌هم می­زند تا با پل زدن از امروز به گذشته، به شرایط ناهنجار زندگی راوی‌­اش در زمان اکنون بپردازد. رفت‌و‌آمد­های مکرر به گذشته و نگاه تحلیلی به شرایط حال، به رمان حجم داده و متن را درونی و لایه لایه کرده است.

ژانر رمان

رئالیستی است و از این منظر به زندگی نزدیک و ملموس و در عین حال باورپذیر­تر. رمان لیورا پرکشش و پر از تعلیق است، اما حادثه‌محور نیست؛ بلکه توجه‌‌­‌اش به تاثیر واقعه بر شخصیت­‌هایش استوار است. لیورای سطرهای آغاز زنی است با احساس شکست در زندگی و بدبین نسبت به جهان پیرامون و آدم‌های مهم زندگی‌‌اش، از گذشته تا حال؛ و در این راستا به‌مرور به تحول می‌رسد و بار سنگین گذشتۀ مالامال از ناخوشی­‌ها را زمین می­‌گذارد تا نفسی تازه کند. همسر او مردی است به نام کیان. از نشانه­‌های متن درمی‌یابیم که روابط عاشقانه‌­شان مدت‌هاست تمام شده. مرد به سویی رفته و زن در میان شک و تردیدها و ابهاماتی که نسبت به او پیدا کرده، در خلوت خود، با خود و او در جدال است. مرد اهمیت چندانی به شک و تردیدهای او نمی­‌دهد و رفتارش را به سخره می­‌گیرد و او را مادام پوآرو خطاب می­‌کند. پوآرو (مارپل) نامی که در همۀ فیلم‌هایش مدام در پی کشف حقیقت است. لیورا در این نقش ناخواسته به تعقیب مردش می‌­رود تا ببیند با چه کسی سَر و سِرّ دارد تا مثلا برای خودش روشن کند در اکنونی که ایستاده، جایش کجاست و چه نقشی در زندگی مردش دارد.

جزئیات‌پردازی

جزء جزء کلمات و جملات و فصل­‌های رمان، با هم ارتباط یک‌دستی دارند. جزئی می‌­آید کنار جزء دیگر تا یکدیگر را کامل کنند. درست عین جزء‌نگری در یک تابلو نقاشی.

تابش نور

فاصلۀ راوی با محل حادثه کاملا مشخص و برجسته است. زمان حال در مرکز است. درست مثل تابلوی نقاشی که باید معلوم شود نور از کجا به آن می‌­تابد. این یعنی ساخت زمان. ساخت جنس زبان. ساخت فضا و مکان داستان و باقی عناصر داستانی.

نثر و زبان رمان

رمان «لیورا» نثر ساده و روانی دارد. فریبا صدیقیم با پختگی تمام سعی کرده از جملات نامفهوم پرهیز کند تا در خوانش وقفه­‌ای ایجاد نکرده باشد. همچنین از پیچیده نوشتن نیز دوری کرده. به عبارتی درها را نبسته و کلید را بیرون در پنهان نکرده که خواننده را دچار سردرگمی و کلافگی کند؛ بلکه به جای پیچیده گفتن، متنش را برای دریافت مفاهیم داستان نشانه‌‌گذاری کرده که مخاطب جدی با دنبال کردن آن‌ها به معنا یا معناهای رمان پی ببرد. با این حال اگرچه نثر ساده و صمیمی است و به زبان معیار نوشته شده، اما در دایرۀ واژگانی بسیار گسترده است. در عین حال نویسنده گاهی برای انتقال حس، به زبانی شعرگونه روی آورده که به دل خوش می­‌نشیند.

ریتم و لحن

ریتم و لحن کار بنا به مناسبت محتوا، گاهی کند است و گاهی کوبشی. برای نمونه نگاه کنیم به چند سطر از فصل «آگاتا کریستی فعال»، که لیورا در تعقیب شوهرش برای کشف خیانت او چه‌گونه از جملات کوتاه و تلگرافی استفاده می‌کند: «از اتومبیل پیاده می­‌شود. شلوارش را می‌تکاند و به دور و بر نگاه می­‌کند و بعد به آسمان. دور و بر را می‌­فهمم، اما نمی‌­دانم از آسمان بی‌پرنده و صاف چه می­‌خواهد. خیلی آهسته می­‌رود به طرف جایی که یکی دوتا رستوران هست و یک کافی‌شاپ کوچک و شیک. می‌­رود تو. تمام انرژی من هم انگار با او می‌رود تُو…» (ص ۱۵۳)

شخصیت‌ها

نویسنده علاوه بر ساخت شخصیت­‌های اصلی رمان، به شخصیت­‌های فرعی نیز نگاه تیزبینی دارد. مثلا ساختن شخصیت مادربزرگ در حد ابرقهرمان، در مراسم احضار روح.

تکنیک و محتوا

رمان همان‌قدر بر تکنیکش مسلط است که بر محتوا. یک‌جور برابری و هم‌وزنی. در این صورت می­‌توان آن را رمانی تکنیکی- محتوایی به حساب آورد.

خرده‌روایت­‌ها

 در رمان، بچه‌قصه­‌ها و خرده‌­روایت‌ها نقش مهم و به‌­سزایی در جهت پیش‌برد داستان و مفاهیم کلیدی آن و همچنین فضاسازی‌ها به عهده دارند.

تاویل‌پذیری اثر

در متن‌‌های تاویل­‌پذیری چون رمان «لیورا»، اگرچه گسترش طولی رمان تمام می‌­شود و نقطۀ پایان بر آن گذاشته می­‌شود، اما زیرساختش کامل نیست و هستی متن برای خوانش‌­‌های گوناگون تا بی‌­نهایت باز است و چالش‌­برانگیز. برای مثال باید عرض کنم بار اولی که رمان را خواندم، به قصد لذت بردن بود. کتاب، در دنبال کردن، کشش و تعلیق داشت و تا پایان مرا همراهش برد. در بازخوانی مجدد مرا به فکر فرو برد تا رد و نشانه­‌ها را دنبال کنم که چرا لیورا، چون اسپندی بر آتش است و چرا گذشته­‌ها او را به حال وصل کرده و چرا نسبت به مردان و بخصوص مردان زندگی‌­‌اش بدبین و تلخ است و باورشان سخت. همراه نگاه جست‌وجوگر او به گذشته‌­‌اش کشیده شدم و با دریافت نشانه‌­های متن از آنچه به سرش آمده، دریافتم که او در ایام کودکی اعتمادش از یگانه مرد زندگی‌اش- پدر- سلب شده. پدری را که خیال می­‌کرد بهترین پدر دنیاست و هیچ‌گاه خانواده را رها نمی­‌کند به ناگهان از دست داده. پدر همراه معلم او دنبال خواستۀ دلش رفته. جای خالی پدر، در تمام دوران زندگی، لیورا را رها نکرده و سبب عدم اعتمادش نسبت به مردان شده است. علاوه بر آن، دو نقش مهم در زندگی دخترک خردسال نقش بر آب شده: یکی، پدر بی‌وفا؛ دیگری، معلم خطاکار که اصولا باید از او درس اخلاق آموخت. انتخاب این دو شخصبت اساسی توسط نویسنده، پایه‌ریز و اساس محتوایی این رمان است که تا پایان دنبال می­‌شود. در خوانش دوبارۀ متن و با کشف نشانه­‌های موجود از جنس بدبینی راوی، با او هم‌ذات‌پنداری می­‌کنیم. با او قدم به قدم می‌­رویم. با او در پی یافتن حقیقتیم.

در این کندوکاو می­‌توان به‌خوبی دریافت که لیورا نه عاشق‌پیشه است و نه سودایی، که از این معشوق به آن یکی روی بیاورد. او در طول تمام زندگی‌اش در پی یافتن پدر است. پدری پایبند به زندگی که در هیچ موقعیت و شرایطی پشت به خانواده نخواهد کرد.

نشانه­‌هایی در متن ندیدم که او دلباختۀ مرد اول زندگی­‌اش شده باشد. او آمده تا بخش­‌های خالی زندگی­‌اش را پر کند. وقتی مرد به قصد ادامۀ تحصیل به خارج می­‌رود از دوری‌­‌اش چندان بی‌قراری نمی­‌کند. هنگام ترک او، در فصلی که به آن اختصاص یافته، می‌­بینیم که هنگام بستن چمدان معشوق رفتار لیورا کاملا عادی است. شوخی­‌ها و گفت‌وگوهای ساده. حتی وقتی مرد به او می­‌گوید با یک اشارۀ مثبت تو می‌­توانم برایت بلیط بگیرم تا با هم برویم (نقل به مضمون)، زن چندان اشتیاقی از خودش برای رفتن نشان نمی‌­دهد. به تصور من از روی نشانه­‌های داده شده، لیورا دنبال سرپناه می‌گردد. دنبال سرپناهی امن، خاص خودش. جایی مثل خانه­‌اش در نهاوند و زیر سایۀ پدر. پدری که برای او مرده و دلش می­‌خواهد او را از نو در ذهنش خلق و بازآفرینی کند، تا زیر سایه‌‌اش نفس بکشد. بعد از رفتن مرد اول، به مرد پر از رمز و رازی به اسم کیان پناه می‌­برد؛ به این امید که نقش پدر خیالی را به او بدهد. آشنایی با مرد دوم اگرچه به وصال می‌انجامد و ازدواج صورت می‌گیرد، اما به مرور ایام به طلاق عاطفی می‌انجامد. چرا که به تصور او، مردی است شبیه پدری که داشته. پدری که پایدار به عهد و وفای خود در زندگی عاطفی­‌اش نبوده و به راه خودش رفته. راوی در عین بی‌باوری، از پا نمی‌­نشیند و همچنان دنبال مردی قرص و محکم می­‌گردد تا آنچه را که ناروا از او گرفته شده پس بگیرد. او بنا دارد یک‌بار دیگر شانس خودش را امتحان کند. همایون، مرد اولی که او را به قصد ادامۀ تحصیل ترک کرده، حالا قرار است برای سخنرانی از فرانسه به لس آنجلس بیاید. وسوسۀ دیدار معشوق اول او را به جلسۀ سخنرانی می­‌کشد. اما در آن‌جا می‌­فهمد او تشکیل خانواده داده و همراه همسرش به جلسه آمده. با این احوال، لیورا تا دم آخر رمان، همچنان دنبال هویت گم‌شده‌‌اش می‌گردد و در این راه از پای نمی‌­نشنید.

 

لطفاً به اشتراک بگذارید
Advertisement

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

تازه‌ترین نسخه‌ی دیجیتال هم‌یان «ویژه‌نامه‌ی پیوست شهرگان»

آگهی‌های تجاری:

ویدیوی تبلیفاتی صرافی عطار:

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها:

Verified by MonsterInsights